محتوای ارائه شده توسط Parviz Shahbazi. تمام محتوای پادکست شامل قسمت‌ها، گرافیک‌ها و توضیحات پادکست مستقیماً توسط Parviz Shahbazi یا شریک پلتفرم پادکست آن‌ها آپلود و ارائه می‌شوند. اگر فکر می‌کنید شخصی بدون اجازه شما از اثر دارای حق نسخه‌برداری شما استفاده می‌کند، می‌توانید روندی که در اینجا شرح داده شده است را دنبال کنید.https://fa.player.fm/legal

مردم عاشق ما هستند!

بررسی های کاربران

"عاشق قابلیت آفلاین شدم"
"از این طریق می توانید از اشتراک های پادکستتان استفاده کنید. همچنین راهی فوق العاده ست برای کشف پادکست های جدید"

Ganje Hozour audio Program #974

 
اشتراک گذاری
 

Manage episode 374456979 series 1755842
محتوای ارائه شده توسط Parviz Shahbazi. تمام محتوای پادکست شامل قسمت‌ها، گرافیک‌ها و توضیحات پادکست مستقیماً توسط Parviz Shahbazi یا شریک پلتفرم پادکست آن‌ها آپلود و ارائه می‌شوند. اگر فکر می‌کنید شخصی بدون اجازه شما از اثر دارای حق نسخه‌برداری شما استفاده می‌کند، می‌توانید روندی که در اینجا شرح داده شده است را دنبال کنید.https://fa.player.fm/legal
برنامه شماره ۹۷۴ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیتاریخ اجرا: ۱۵ اوت ۲۰۲۳ - ۲۵ مرداد ۱۴۰۲برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۷۴ بر روی این لینک کلیک کنید.برای دانلود فایل صوتی برنامه ۹۷۴ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.PDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمتتمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتیخوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویریفلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۷۴ (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۷۴ (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۱۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1611, Divan e Shamsمکن ای دوست، غریبم، سرِ سودایِ تو دارممن و بالایِ مناره(۱)، که تمنّایِ(۲) تو دارمز تو سرمست و خمارم، خبر از خویش ندارمسرِ خود نیز نخارم که تقاضایِ تو دارمدلِ من روشن و مُقبِل(۳) ز چه شد؟ با تو بگویمکه درین آینهٔ دل رخِ زیبایِ تو دارممکن ای دوست ملامت، بنگر روزِ قیامتهمه موجم، همه جوشم، دُرِ دریایِ تو دارممشنو قولِ طبیبان، که شِکَر زاید صفرابه شِکَر دارویِ من کن، چه که صفرایِ تو دارمهله ای گنبدِ گردون، بشنو قصّه‌ام اکنونکه چو تو همرهِ ماهم، بر و پهنایِ تو دارمبرِ دربانِ تو آیم، ندهد راه و براندخبرش نیست که پنهان چه تماشایِ تو دارمز درم راه نباشد، ز سرِ بام و دریچهسَتَرَ اللهُ عَلَیْنٰا(۴) چه علالایِ(۵) تو دارمهله دربانِ عوان‌خو(۶)، مدهم راه و سَقَط(۷) گوچو دفم می‌زن بر رو، دف و سُرنایِ تو دارمچو دف از سیلیِ مطرب هنرم بیش نمایدبزن و تجربه می‌کن، همه هیهایِ تو دارمهله، زین پس نخروشم، نکنم فتنه، نجوشمبه دلم حکم که دارد؟ دلِ گویایِ تو دارم(۱) مناره: جای نور و روشنایی، گلدستهٔ مسجد(۲) تمنّا: خواهش، تقاضا، آرزو(۳) مُقبِل: صاحب‌اقبال، نیک‌بخت(۴) سَتَرَ اللهُ عَلَیْنٰا: خداوند بر ما پوشانید.(۵) علالا: بانگ و فریاد، هیاهو، سر و صدا(۶) عوان‌خو: بدخو، ستمگر(۷) سَقَط: دشنام------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۱۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1611, Divan e Shamsمکن ای دوست، غریبم، سرِ سودایِ تو دارممن و بالایِ مناره، که تمنّایِ تو دارمز تو سرمست و خمارم، خبر از خویش ندارمسرِ خود نیز نخارم که تقاضایِ تو دارمدلِ من روشن و مُقبِل ز چه شد؟ با تو بگویمکه درین آینهٔ دل رخِ زیبایِ تو دارممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۷۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2572, Divan e Shamsجانا به غریبستان چندین به چه می‌مانی؟!بازآ تو از این غربت، تا چند پریشانیصد نامه فرستادم، صد راه نشان دادمیا راه نمی‌دانی، یا نامه نمی‌خوانیگر نامه نمی‌خوانی، خود نامه تو را خواندور راه نمی‌دانی، در پنجهٔ ره‌دانیمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷۸۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1788همچو قومِ موسی اندر حَرِّ(۸) تیه(۹)مانده‌یی بر جای، چل سال ای سَفیه(۱۰)می‌روی هرروز تا شب هَروَله(۱۱)خویش می‌بینی در اول مرحلهنگذری زین بُعدِ سیصد ساله توتا که داری عشقِ آن گوساله تو(۸) حَرّ: گرما، حرارت(۹) تیه: بیابانِ شن‌زار و بی آب و علف؛ صحرای تیه بخشی از صحرای سینا است.(۱۰) سَفیه: نادان، بی‌خرد(۱۱) هَروَله: تند راه رفتن، حالتی بین راه رفتن و دویدن------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۵۸۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3583ور تو ریوِ(۱۲) خویشتن را مُنکِریاز ترازو و آینه، کِی جان بَری(۱۲) ریو: حیله، حقّه‌بازی، ریا------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۵۸۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #583سویِ حق گر راستانه خَم شویوارَهی از اختران، مَحْرَم شویمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #773از خدا غیر خدا را خواستنظَنِّ افزونی‌ست و، کُلّی کاستنمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1488گفت شیطان که بِمٰا اَغْوَیْتَنیکرد فعلِ خود نهان، دیو دَنی(۱۳)شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی. او گمراهی خود را به حضرت حق، نسبت داد و آن دیو فرومایه، کار خود را پنهان داشت.قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۶Quran, Al-A’raaf(#7), Line #16«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ»«ابلیس گفت: پروردگارا به عوض آنکه مرا گمراه کردی، من نیز بر راه بندگانت به کمین می نشینم و آنان را از راه مستقیم تو باز می‌دارم.»گفت آدم که ظَلَمْنا نَفْسَنااو ز فعل حق نَبُد غافل چو ماولی حضرت آدم گفت: پروردگارا، ما به خود ستم کردیم. و او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بی‌خبر نبود.قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»«آدم و حوّا گفتند: پروردگارا به خود ستم کردیم. و اگر بر ما آمرزش نیاوری و رحمت روا مداری، هر آینه از زیانکاران خواهیم بود.»(۱۳) دَنی: فرومایه، پست------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۱۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1913پس تو را هر غم که پیش آید ز دَرْد بر کسی تهمت مَنِه، بر خویش گَردمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۷۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2878, Divan e Shamsتو ز دیوی نرهی، گر ز سلیمان برمیوز غریبی نرهی، چون ز وطن بگریزیمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۰۹۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3097پس هَماره روی معشوقه نِگَراین به‌دستِ توست، بِشْنو ای پدر!راه کن در اندرون‌ها خویش رادور کن ادراکِ غیراندیش راکیمیا داری، دوایِ پوست کُندشمنان را زین صِناعت(۱۴) دوست کُن(۱۴) صِناعت: هنر، پیشه، کار------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ٢٣۶٣Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2363کورم از غیرِ خدا، بینا بدومقتضایِ(۱۵) عشق این باشد بگو(۱۵) مقتضا: لازمه، اقتضا‌‌شده------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4064زآن عَوانِ(۱۶) مُقتَضی(۱۷) که شهوت استدل اسیرِ حرص و آز و آفت استزان عَوانِ سِرّ، شدی دزد و تباهتا عوانان را به قهرِ توست راه(۱۶) عَوان: داروغه، مأمور(۱۷) مُقتَضی: اقتضا کننده------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۷۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1976چشم را در روشنایی خوی کُنگر نه خفّاشی، نظر آن سوی کُنفضا را باز کن و چشمانت را به روشناییِ زندگی عادت بده. و اگر خفّاش نیستی، با فضاگشایی به‌ آن‌سو یعنی فضای گشوده‌شده نظر کن.مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۶۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1567شیخ کو یَنْظُر بِنورِالله شد از نهایت، وز نخست آگاه شد حدیث«اِتَّقُوا فَراسَةَ الْمُؤمِنِ فَاَنَّهُ يَنْظُرُ بِنُورِاللهِ.» «بترسید از زیرکیِ مؤمن که او با نور ِخدا می‌بیند.»مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۸۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1580چشمِ او یَنْظُر بِنُورِ اللَّـه شده پرده‌‏هایِ جهل را خارِق(۱۸) بُده‏ (۱۸) خارق: شکافنده، پاره‌کننده، ازهم‌درنده------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۱۳۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2133گرنه بینایان بُدندی و شهان جمله کوران مُرده‌‌اندی در جهان‌‌مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۱۳۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2132با عصا، کوران اگر ره دیده‌‌اند در پناهِ خلقِ روشن دیده‌‌اندمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۱۳۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2139حلقهٔ‌‌ کوران به چه کار اندرید؟ دیده‌بان را در میانه آوریدمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #334کور را خود این قضا، همراهِ اوستکه مَر او را، اوفتادن، طبع و خوستمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۳۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #434ما که کورانه عصاها می‏زنیم لاجَرَم قِندیل‌ها را بشکنیمما چو کَرّان ناشنیده یک خِطاب هرزه گویان از قیاسِ خود جواب‏مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #477آن‌ چه چشم است آنکه بیناییش نیست ز امتحان‌ها جز که رسواییش نیست؟‏مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۱۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #719معنیِ تو صورت است و عاریتبر مناسب شادی و بر قافیتمعنی آن باشد که بستاند تو رابی‌نیاز از نقش گرداند تو رامعنی آن نَبْوَد که کور و کر کندمرد را بر نقش، عاشق‌تر کندکور را قسمت، خیالِ غم‌فزاست بهرهٔ‏ چشم، این خیالاتِ فناست‏حرف قرآن را ضَریران(۱۹)، معدن‏‌اند خر نبینند و، به پالان بر زنند چون تو بینائی، پیِ خَر رَوْ که جَست چند پالان‌دوزی، ای پالانْ‌پرست خر چو هست، آید یقین پالان تو را کم نگردد نان، چو باشد جان تو راپشت خر دُکّان و مال و مَکسب(۲۰) است دُرّ قلبت، مایهٔ صد قالَب است خر برهنه بر نشین ای بوالْفُضول خر برهنه نَه که راکب شد رسول؟(۱۹) ضَریر: کور، نابینا(۲۰) مَکسب: کسب------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۳۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2731دفعِ این کوری به دستِ خلق نیست لیک اِکرامِ طبیبان از هدی‌ستمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۹۰۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #900پس سَخا از چشم آمد نه ز دست دید دارد کار، جز بینا نَرَست‏ مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۹۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1298چونکه نورِ حس نمی‌‏بینی ز چشم چون ببینی نور آن دینی ز چشم‏؟نورِ حِسّ با این غلیظی مُخْتَفی(۲۱) است چون خفی نَبْوَد ضیایی کآن صفی(۲۲) است؟(۲۱) مُخْتَفی: پنهان(۲۲) صفی: خالص، صاف و پاک------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۶۰۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1607خاک زن در دیدۀ‏ حِس‌بینِ خویش دیدۀ‏ حس، دشمنِ عقل است و کیشدیدۀ‏ حِس را خدا اَعماش خواند بُتْ‌پَرَستش گفت و، ضدِّ ماش خواندمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۲۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #826دیده‌یی کو از عدم آمد پدید ذاتِ هستی را همه معدوم دید مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۴۰۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4405آنکه او را چشمِ دل شد دیدبان دید خواهد چشمِ او عَینُ‌الْعِیان مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۹۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #99دیدهٔ‏ تو چون دلم را دیده شد شد دلِ نادیده، غرقِ دیده شدمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۲۴۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1246چشمِ آدم چون به نورِ پاک دید جان و سِرِّ نام‌ها، گشتش پدیدچون مَلَک، انوارِ حق در وی بیافت در سجود افتاد و در خدمت شتافت‌‌مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۳۹۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3395گوشِ حسِّ تو به حرف، ار در خور است دان که گوشِ غیبْ گیرِ(۲۳) تو کَر است‌‌ (۲۳) غیب‌گیر: گیرندهٔ پیام‌های غیبی------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #21گوشِ آنکس نوشد اسرارِ جلالکو چو سوسن صد زبان افتاد و لالمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۰۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #101گوشِ سَر بربند از هَزْل و دروغتا ببینی شهرِ جانِ با فروغمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۵۶۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #566پنبه اندر گوشِ حِسِّ دون کنید(۲۴)بندِ حسّ از چشمِ خود بیرون کنیدپنبهٔ آن گوشِ سِر، گوشِ سَر است تا نگردد این کَر، آن باطن، کَر است‌‌(۲۴) پنبه در گوش کردن: کنایه از بستنِ گوش و ترکِ شنیدن------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۴۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1943پنبهٔ وسواس بیرون کن ز گوشتا به گوش‌ات آید از گردون، خروشاز گوشِ مرکزِ خود، پنبۀ وسواس یعنی فکرهای پشتِ سرهمِ این‌جهانی را بیرون کن تا از آسمان، پیغامی پُر خروش به گوشت برسد.مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۵۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1459گر نخواهی در تردّد، هوشِ جان کم فشار این پنبه اندر گوشِ جان‌‌مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۵۸۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #585دیو را نطقِ تو خامُش می‌‌کند گوشِ ما را گفتِ تو هُش می‌‌کند گوشِ ما هوش است، چون گویا تویی خشکِ ما، بحر است، چون دریا تویی‌‌مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۰۲۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1028گوشِ خر بفروش و دیگر گوش خر کاین سخن را در نیابد گوشِ خرمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۶۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1461پس محل وَحی گردد گوش جانوَحی‌ چه‌بْوَد؟ گفتنی از حس نهاناگر ذهن را ساکت کرده و از فکری به فکر دیگر نپریم گوش جان ما محل دریافت پیغام زندگی می‌شود. «وحی» چیست؟ پیغام زندگی که از پنج حسّ ظاهر و ذهن نمی‌آید و ما را هدایت می‌کند.مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۰۴۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2043سَمع شو یکبارگی تو گوش‌وار تا ز حلقهٔ لعل یابی گوشوار مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۹۲۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3920جهد کن کز گوش در چشمت رود آنچه کآن باطل بُده‌ست، آن حق شود زآن سپس گوشَت شود هم‌طبعِ چَشم گوهری گردد دو گوشِ همچو یَشم(۲۵)(۲۵) یَشم: نوعی سنگ------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۷۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #72حرف‌گو و حرف‌نوش و حرف‌ها هر سه جان گردند اندر انتها مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۶۲گوش جان و چشم جان، جز این حس استگوشِ عقل و گوش ظَن، زین مُفلِس(۲۶) استگوش و چشم ما به‌صورت هشیاری غیر از این پنج حس ظاهری و ذهن است، که گوش و چشم ظاهری و من‌ذهنی از دریافت پیغام‌های هشیاری حضور عاجز و تهی‌دست است.(۲۶) مُفلِس: تنگدست، عاجز، تهی‌دست------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۵۶۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #568بی‌‌حس و بی‌‌گوش و بی‌‌فکرت(۲۷) شوید تا خِطابِ اِرْجِعی را بشنوید اگر می‌خواهید خطاب (به سوی من برگردید) حق تعالی را بشنوید باید از قید و بند حواسّ ظاهر و گوش ظاهر و عقل جزئی دنیاطلب رها شوید.قرآن كريم، سورهٔ فجر(۸۹)، آيات ۲۷ و ۲۸Quran, Al-Fajr(#89), Line #27-28«يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ. ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً.»«ای جان آرام گرفته و اطمینان یافته. به سوی پروردگارت در حالی که از او خشنودی و او هم از تو خشنود است، باز گرد.» (۲۷) فکرت: اندیشه------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۶۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #66گوش را بندد طَمَع از اِستماعچشم را بندد غَرَض از اِطّلاعمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۵۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #858«حکایت»همچنان کاینجا مغولِ حیله‌دانگفت: می‌جویم کسی از مصریانمصریان را جمع آرید این طرفتا درآید آنکه می‌باید به کفهر که می‌آمد، بگفتا: نیست اینهین‌ در آ‌ خواجه، در آن گوشه نشین تا بدین شیوه همه جمع آمدندگردنِ ایشان بدین حیله زدندشومیِ آنکه سویِ بانگِ نمازداعی‌الله(۲۸) را نبردندی نیاز(۲۹)دعوتِ مکّارشان اندر کشیدالْحَذَر از مکرِ شیطان ای رشیدبانگِ‌ درویشان‌ و، محتاجان بنوش(۳۰) تا نگیرد بانگِ مُحتالیت(۳۱) گوش(۲۸) داعی‌الله: دعوت کنندهٔ به سوی خدا، مؤذّن(۲۹) نیاز بردن: عرض حاجت کردن، اظهار نیاز کردن(۳۰) بِنوش: مخفّفِ بِنیوش، فعلِ امر از نیوشیدن به معنی گوش کردن، شنیدن(۳۱) مُحتال: حیله‌گر، مکّار------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۶۵۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1659گر نبودی گوش‎هایِ غیب‌گیر وحی نآوردی ز گردون یک بشیر(۳۲) (۳۲) بشیر: بشارت دهنده، در اینجا مراد پیامبر است.------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۱۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2019صد هزاران گوش‌ها گر صف زنند جمله محتاجانِ چشمِ روشنندمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۳۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #837چشم‌ها و گوش‌ها را بسته‌اندجز مر آنها را که از خود رَسته‌اندمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #11چشم‌بندِ آن جهان، حلق و دهان‏این دهان بربند، تا بینی عیان مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۴۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3747این دهان بستی، دهانی باز شد کو خورندهٔ لقمه‌هایِ راز شدگر ز شیرِ دیو، تن را وابُری در فِطامِ(۳۳) او، بسی نعمت خوری(۳۳) فِطام: از شیر گرفتن کودک، جدا کردن چیزی از چیز دیگر.------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۸۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1086آن، غذایِ خاصِگانِ دولت است خوردنِ آن، بی‌‏گَلو و آلت است‏مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۹۷۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1977این نه آن جان است کافزاید ز نان یا گهی باشد چنین، گاهی چنان‌‌مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۰۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3607کارِ دو‌‌ز‌خ می‌کنی در خو‌ر‌د‌نی بهرِ او خو‌د را تو فَر‌بِه می‌کنیقرآن کریم، سورهٔ محمّد (۴۷)، آیهٔ ۱۲Quran, Muhammad(#47), Line #12«… يَتَمَتَّعُونَ وَيَأْكُلُونَ كَمَا تَأْكُلُ الْأَنْعَامُ وَالنَّارُ مَثْوًى لَهُمْ»«… از اين جهان متمتع مى‌شوند و چون چارپايان مى‌خورند و جايگاهشان آتش است.»کارِ خو‌د کن ر‌و‌‌ز‌یِ حکمت بچَر تا شو‌د فَر‌بِه دلِ با کَرّ و فَرخو‌ر‌د‌‌نِ تن، مانعِ این خو‌ر‌دن است جان، چو باز‌ر‌گان و، تن چو‌ن رهز‌ن استمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214علّتی بتّر ز پندارِ کمالنیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۳۴)(۳۴) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219در تگِ جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۳۵)گرچه جو صافی نماید مر تو را(۳۵) فَتیٰ: جوان، جوانمرد------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240کرده حق ناموس را صد من حَدید(۳۶)ای بسی بسته به بندِ ناپدید(۳۶) حَدید: آهن------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَناتا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنامانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست.» تا «جز آنچه به ما آموختی.» دستِ تو را بگیرد.قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shamsچه چگونه بُد عدم را؟ چه نشان نهی قِدَم(۳۷) را؟نگر اوّلین قَدَم را که تو بس نکو نهادی(۳۷) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636از قَرین بی‌قول و گفت‌وگویِ اوخو بدزدد دل نهان از خویِ اومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421می‌رود از سینه‌ها در سینه‌هااز رهِ پنهان، صلاح و کینه‌هامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856گرگِ درّنده‌ست نفسِ بَد، یقینچه بهانه می‌نهی بر هر قرین؟مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514بر قرینِ خویش مَفزا در صِفتکآن فراق آرد یقین در عاقبتمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shamsگفتم دوش عشق را: ای تو قرین و یارِ منهیچ مباش یک نَفَس غایب از این کنارِ منمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196تا کنی مر غیر را حَبْر(۳۸) و سَنی(۳۹)خویش را بدخُو و خالی می‌کنی(۳۸) حَبر: دانشمند، دانا(۳۹) سَنی: رفیع، بلند مرتبه------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151مردهٔ خود را رها کرده‌ست اومردهٔ بیگانه را جوید رَفومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479دیده آ، بر دیگران، نوحه‌گریمدّتی بنشین و، بر خود می‌گِریمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۱۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1611, Divan e Shamsمکن ای دوست، غریبم، سرِ سودایِ تو دارممن و بالایِ مناره، که تمنّایِ تو دارمز تو سرمست و خمارم، خبر از خویش ندارمسرِ خود نیز نخارم که تقاضایِ تو دارمدلِ من روشن و مُقبِل ز چه شد؟ با تو بگویمکه درین آینهٔ دل رخِ زیبایِ تو دارممولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۹۰۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2907گر شوم مشغول اِشکال و جوابتشنگان را کَی توانم داد آب‌‌؟گر تو اِشکالی به کلّی و حَرَجصبر کن، اَلصّبرُ مِفتاحُ الْفَرَج‌‌(۴۰)اِحتِما(۴۱) کن، اِحتِما ز اندیشه‌‌هافکر، شیر و گور و، دلها بیشه‌‌هااِحتِماها بر دواها سرور استزآنکه خاریدن فزونیِّ گَر استاِحتِما، اصلِ دوا آمد یقیناِحتِما کن قوهٔ جان را ببین(۴۰) اَلصّبرُ مِفتاحُ الْفَرَج: صبر کلید گشایش است.(۴۱) احتما: پرهیز------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ٣٩٣Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #393خُفته از احوالِ دنیا روز و شبچون قلم در پنجۀ تَقلیبِ(۴۲) رب(۴۲) تَقلیب: بر‌گردانیدن، واژگونه کردن------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ٣٧٣۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3734چونکه قَبضی(۴۳) آیدت ای راه‌روآن صَلاحِ توست، آتَش‌دل(۴۴) مشو(۴۳) قَبض: گرفتگی، دلتنگی و رنج(۴۴) آتش‌دل: دل‌سوخته، ناراحت و پریشان‌حال------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۳۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3739چونکه قبض آید، تو در وی بَسط بینتازه باش و، چین میَفکن در جَبین(۴۵)(۴۵) جَبین: پیشانی------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۱۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1611, Divan e Shamsمکن ای دوست ملامت، بنگر روزِ قیامتهمه موجم، همه جوشم، دُرِ دریایِ تو دارممشنو قولِ طبیبان، که شِکَر زاید صفرابه شِکَر دارویِ من کن، چه که صفرایِ تو دارمهله ای گنبدِ گردون، بشنو قصّه‌ام اکنونکه چو تو همرهِ ماهم، بر و پهنایِ تو دارمقرآن کریم، سورهٔ الرحمن (۵۵)، آیهٔ ۴۱Quran, Al-Rahman(#55), Line #41«يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيمَاهُمْ فَيُؤْخَذُ بِالنَّوَاصِي وَالْأَقْدَامِ»«گناهکاران با قیافه‌هایشان شناخته می‌شوند، و ایشان با سرها و پاها گرفتار می‌گردند.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۵۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #758, Divan e Shamsبه خدا دیوِ ملامت، برهد روزِ قیامتاگر او مِهرِ تو دارد، اگر اقرارِ تو دارد‌مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٧۵۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #756پس قیامت شو، قیامت را ببیندیدنِ هر‌چیز را شرط است اینمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۲۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #822جمله عالَم زین غلط کردند راهکَز عَدَم ترسند و آن آمد پناهمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۱۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1611, Divan e Shamsبرِ دربانِ تو آیم، ندهد راه و براندخبرش نیست که پنهان چه تماشایِ تو دارمز درم راه نباشد، ز سرِ بام و دریچهسَتَرَ اللهُ عَلَیْنٰا چه علالایِ تو دارمهله دربانِ عوان‌خو، مدهم راه و سَقَط گوچو دفم می‌زن بر رو، دف و سُرنایِ تو دارممولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1501 کار، پنهان کن تو از چشمانِ خَودتا بُوَد کارت سَلیم از چشمِ بَدخویش را تسلیم کن بر دامِ مُزدوانگه از خود بی‏ زخود چیزی بدُزدمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٣۶۴٧Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3647غیرتش بر عاشقی و صادقی‌ستغیرتش بر دیو و بر اُستور(۴۶) نیست(۴۶) اُستور: سُتور، حیوانِ بارکش مانند اسب و الاغ و استر------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، ‌بیت ۹۸۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #980لنگ و لوک(۴۷) و خَفته‌شکل(۴۸) و بی‌ادبسوی او می‌غیژ(۴۹) و، او را می‌طلب(۴۷) لوک: آن‌ كه به زانو و دست راه رود از شدت ضعف و سستی، عاجزی و زبونی(۴۸) خَفته: خوابیده‌، خمیده(۴۹) غیژیدن: خزیدن‌، چهار دست و پا مانند کودکان راه رفتن، به‌روی زانو نشسته راه رفتن------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۴۰۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2404دوزخ‌ست آن خانه کآن بی‌روزن استاصلِ دین، ای بنده روزَن کردن استتیشهٔ هر بیشه‌‌ای کم ‌زَن، بیاتیشه زَن در کندنِ روزن، هلایا نمی‌دانی که نورِ آفتاب عکسِ خورشید برون است از حجابمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۰۹۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3094خانه‌یی را کِش دریچه‌ست آن طرفدارد از سَیرانِ آن یوسف شرف هین دریچه سویِ یوسف باز کنوز شکافش فُرجه‌یی(۵۰) آغاز کن عشق‌ورزی، آن دریچه کردن استکز جمالِ دوست، سینه روشن است (۵۰) فُرجه: تماشا------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۱۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1611, Divan e Shamsچو دف از سیلیِ مطرب هنرم بیش نمایدبزن و تجربه می‌کن، همه هیهایِ تو دارمهله، زین پس نخروشم، نکنم فتنه، نجوشمبه دلم حکم که دارد؟ دلِ گویایِ تو دارممولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #411صبح نزدیک‌ است، خامُش، کم‌ خروشمن همی‌ کوشم پیِ تو، تو، مَکوشمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1500چه عجب که سِرّ ز بَد پنهان کنیاین عجب که سرّ ز خود، پنهان کنی‏ کار، پنهان کن تو از چشمانِ خَودتا بُوَد کارت سَلیم از چشمِ بَد خویش را تسلیم کن بر دامِ مُزدوانگه از خود بی‏‌زخود چیزی بدُزدمی‏‌دهند افیون(۵۱) به مردِ زخم‌مند(۵۲) تا که پیکان از تنش بیرون کنند وقتِ مرگ از رنج، او را می‏دَرَند او بدان مشغول شد، جان می‏بَرَند چون به هر فکری که دل خواهی سپرد از تو چیزی در نهان خواهند بُردهر چه اندیشی و تحصیلی کنیمی‏‌درآید دزد از آن سو کایمنی‏ پس بدان مشغول شو، کآن بهترستتا ز تو چیزی بَرَد کآن کهترست(۵۳)‏ بارِ بازرگان چو در آب اوفتددست اندر کالۀ‏(۵۴) بهتر زندچونکه چیزی فوت خواهد شد در آبترکِ کمتر گوی و، بهتر را بیاب(۵۱) اَفیون: تریاک(۵۲) زخم‌مند: کسی که تنش زخمی و مجروح شده(۵۳) کِهتر: بسیار ناچیزتر و کم ارزش‌تر(۵۴) کاله: کالا------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۲۸۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2287یافته شدن گوهر و حلالی خواستنِ حاجبان و کنیزکان شاهزاده از نَصوح بعد از آن خوفی، هلاکِ جان بُده مژده‌ها آمد که اینک گم‌شده بانگ آمد ناگهان که رفت بیم یافت شد گم‌گشته آن دُرِّ یتیم یافت شد، و اندر فرح دربافتیم مژدگانی دِه، که گوهر یافتیماز غریو(۵۵) و نعره و دَسْتَک زدن(۵۶) پُر شده حمّام، قَدْ زٰالَ الْحَزَن(۵۷) آن نَصوحِ رفته باز آمد به خویش دید چشمش تابشِ صد روز بیش می‌حلالی خواست از وی هر کسی بوسه می‌دادند بر دستش بسیبد گُمان بُردیم و، کن ما را حلال گوشتِ تو خوردیم اندر قیل و قال قرآن کریم، سورهٔ حجرات (۴۹)، آیهٔ ۱۲Quran, Al-Hujuraat(#49), Line #12«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيرًا مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ ۖ وَلَا تَجَسَّسُوا وَلَا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضًا ۚ أَيُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتًا فَكَرِهْتُمُوهُ ۚ وَاتَّقُوا اللَّهَ ۚ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِيمٌ»«اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، از گمان فراوان بپرهيزيد. زيرا پاره‌اى از گمانها در حد گناه است. و در كارهاى پنهانى يكديگر جست و جو مكنيد. و از يكديگر غيبت مكنيد. آيا هيچ يک از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده خود را بخورد؟ پس آن را ناخوش خواهيد داشت. و از خدا بترسيد، زيرا خدا توبه‌پذير و مهربان است.»زآنکه ظنِّ جمله، بر وَی بیش بود زآنکه در قربت ز جمله پیش بود خاصّ دلّاکش بُد و مَحرم نَصوح بلکه همچون دو تنی، یک گشته روحگوهر ار بُرده‌ست او برده‌ست و بس زو مُلازم‌تر(۵۸) به خاتون نیست کس اوّل او را خواست جُستن در نبرد بهرِ حُرمت داشتن تأخیر کرد تا بُوَد کان را بیندازد به جا اندرین مهلت رهانَد خویش رااین حلالی‌ها ازو می‌خواستند وز برایِ عذر برمی‌خاستند گفت: بُد فضلِ خدایِ دادگر ورنه ز آنچم گفته شد، هستم بَتَر چه حلالی خواست می‌باید ز من؟ که منم مُجرم‌ترِ اهلِ زَمَن(۵۹)آنچه گفتندم ز بَد از صد یکی‌ست بر من این کشف‌ست، ار کس را شکی‌ست کس چه می‌داند ز من جز اندکی؟ از هزاران جُرم و بَد فعلم یکیمن همی دانم و آن ستّارِ(۶۰) من جُرم‌ها و زشتیِ کردارِ من اوّل، ابلیسی مرا استاد بود بعد از آن، ابلیس پیشم باد بود حق بدید آن جمله را، نادیده کرد تا نگردم در فضیحت(۶۱) روی‌زرد(۶۲)باز، رحمت پوستین‌دوزیم(۶۳) کرد توبهٔ‌ شیرین چو جان روزیم کرد هرچه کردم، جمله ناکرده گرفت طاعتِ ناکرده آورده گرفت همچو سَرو و سوسَنم آزاد کرد همچو بخت و دولتم دلشاد کردنامِ من در نامهٔ‌ پاکان نوشت دوزخی بودم ببخشیدم بهشت آه کردم، چون رَسَن(۶۴) شد آهِ من گشت آویزان رَسَن در چاهِ من آن رَسَن بگرفتم و بیرون شدم شاد و زَفْت(۶۵) و فَربِه و گُلگون شدمدر بُنِ چاهی همی ‌بودم زبون در همهٔ عالَم نمی‌گنجم کنون آفرین‌ها بر تو بادا ای خدا ناگهان کردی مرا از غم جدا گر سرِ هر مویِ من یابد زبان شُکرهایِ تو نیآید در بیانمی‌زنم نعره درین روضه(۶۶) و عُیون(۶۷) خلق را یٰا لَیْتَ قَوْمی یَعْلَمُون من در میان این بوستانها و چشمه ساران در خطاب به مردم فریاد برمی‌آورم که ای کاش قوم من بدانستندی.قرآن کریم، سورهٔ يس (۳۶)، آیهٔ ۲۶Quran, Yaseen(#36), Line #26«قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ ۖ قَالَ يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ»«گفته شد: به بهشت درآى. گفت: اى كاش قوم من مى‌دانستند.»(۵۵) غَریو: فریاد(۵۶) دَسْتَک زدن: کف زدن طبق اصول و هماهنگ با حرکات پا(۵۷) قَدْ زٰالَ الْحَزَن: به تحقیق اندوه برطرف شد. حقّا که غم از بین رفت.(۵۸) مُلازم‌: همراه، همنشین(۵۹) زَمَن: زمان، روزگار(۶۰) سَتّار: بسیار‌ پوشاننده(۶۱) فَضیحَت: رسوایی، بدنامی، عیب(۶۲) روی‌زرد: شرمگین و خجالت زده(۶۳) پوستین‌دوزی: وصله زدن بر پوستین، در اینجا به معنی اغماض و چشم پوشی از گناه(۶۴) رَسَن: ریسمان، طناب(۶۵) زَفْت: بزرگ، ستبر(۶۶) روضه: گلشن، بوستان(۶۷) عُیون: جمع عَین به معنی چشمه------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۳۱۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2317باز خواندنِ شه‌زاده، نَصوح را از بهرِ دلّاکی، بعد از استحکامِ توبه و قبول توبه و بهانه کردنِ او و دفع گفتن بعد از آن آمد کسی کز مرحمت دخترِ سلطانِ ما می‌خواندت دخترِ شاهت همی ‌خوانَد، بیا تا سَرَش شویی کنون، ای پارسا جز تو دلّاکی نمی‌خواهد دلش که بمالد یا بشوید با گِلشگفت: رَوْ رَوْ، دستِ من بیکار شد وین نَصوحِ تو کنون بیمار شد رَوْ، کسی دیگر بجو اشتاب(۶۸) و تفت(۶۹) که مرا وَالله دست از کار رفت با دلِ خود گفت: کز حد رفت جُرم از دلِ من کَی رود آن ترس و گُرم(۷۰)؟من بمُردم یک ره و، باز آمدم من چشیدم تلخیِ مرگ و عدم توبه‌یی کردم حقیقت با خدا نشکنم تا جان شدن از تن جدا بعدِ آن مِحنت که را بارِ دگر پا رود سویِ خطر؟ اِلّا که خر(۶۸) اشتاب: شتاب(۶۹) تَفت: شتابان(۷۰) گُرم: اندوه، دلتنگی-------------------------مجموع لغات:(۱) مناره: جای نور و روشنایی، گلدستهٔ مسجد(۲) تمنّا: خواهش، تقاضا، آرزو(۳) مُقبِل: صاحب‌اقبال، نیک‌بخت(۴) سَتَرَ اللهُ عَلَیْنٰا: خداوند بر ما پوشانید.(۵) علالا: بانگ و فریاد، هیاهو، سر و صدا(۶) عوان‌خو: بدخو، ستمگر(۷) سَقَط: دشنام(۸) حَرّ: گرما، حرارت(۹) تیه: بیابانِ شن‌زار و بی آب و علف؛ صحرای تیه بخشی از صحرای سینا است.(۱۰) سَفیه: نادان، بی‌خرد(۱۱) هَروَله: تند راه رفتن، حالتی بین راه رفتن و دویدن(۱۲) ریو: حیله، حقّه‌بازی، ریا(۱۳) دَنی: فرومایه، پست(۱۴) صِناعت: هنر، پیشه، کار(۱۵) مقتضا: لازمه، اقتضا‌‌شده(۱۶) عَوان: داروغه، مأمور(۱۷) مُقتَضی: اقتضا کننده(۱۸) خارق: شکافنده، پاره‌کننده، ازهم‌درنده(۱۹) ضَریر: کور، نابینا(۲۰) مَکسب: کسب(۲۱) مُخْتَفی: پنهان(۲۲) صفی: خالص، صاف و پاک(۲۳) غیب‌گیر: گیرندهٔ پیام‌های غیبی(۲۴) پنبه در گوش کردن: کنایه از بستنِ گوش و ترکِ شنیدن(۲۵) یَشم: نوعی سنگ(۲۶) مُفلِس: تنگدست، عاجز، تهی‌دست(۲۷) فکرت: اندیشه(۲۸) داعی‌الله: دعوت کنندهٔ به سوی خدا، مؤذّن(۲۹) نیاز بردن: عرض حاجت کردن، اظهار نیاز کردن(۳۰) بِنوش: مخفّفِ بِنیوش، فعلِ امر از نیوشیدن به معنی گوش کردن، شنیدن(۳۱) مُحتال: حیله‌گر، مکّار(۳۲) بشیر: بشارت دهنده، در اینجا مراد پیامبر است.(۳۳) فِطام: از شیر گرفتن کودک، جدا کردن چیزی از چیز دیگر.(۳۴) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه(۳۵) فَتیٰ: جوان، جوانمرد(۳۶) حَدید: آهن(۳۷) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)(۳۸) حَبر: دانشمند، دانا(۳۹) سَنی: رفیع، بلند مرتبه(۴۰) اَلصّبرُ مِفتاحُ الْفَرَج: صبر کلید گشایش است.(۴۱) احتما: پرهیز(۴۲) تَقلیب: بر‌گردانیدن، واژگونه کردن(۴۳) قَبض: گرفتگی، دلتنگی و رنج(۴۴) آتش‌دل: دل‌سوخته، ناراحت و پریشان‌حال(۴۵) جَبین: پیشانی(۴۶) اُستور: سُتور، حیوانِ بارکش مانند اسب و الاغ و استر(۴۷) لوک: آن‌ كه به زانو و دست راه رود از شدت ضعف و سستی، عاجزی و زبونی(۴۸) خَفته: خوابیده‌، خمیده(۴۹) غیژیدن: خزیدن‌، چهار دست و پا مانند کودکان راه رفتن، به‌روی زانو نشسته راه رفتن(۵۰) فُرجه: تماشا(۵۱) اَفیون: تریاک(۵۲) زخم‌مند: کسی که تنش زخمی و مجروح شده(۵۳) کِهتر: بسیار ناچیزتر و کم ارزش‌تر(۵۴) کاله: کالا(۵۵) غَریو: فریاد(۵۶) دَسْتَک زدن: کف زدن طبق اصول و هماهنگ با حرکات پا(۵۷) قَدْ زٰالَ الْحَزَن: به تحقیق اندوه برطرف شد. حقّا که غم از بین رفت.(۵۸) مُلازم‌: همراه، همنشین(۵۹) زَمَن: زمان، روزگار(۶۰) سَتّار: بسیار‌ پوشاننده(۶۱) فَضیحَت: رسوایی، بدنامی، عیب(۶۲) روی‌زرد: شرمگین و خجالت زده(۶۳) پوستین‌دوزی: وصله زدن بر پوستین، در اینجا به معنی اغماض و چشم پوشی از گناه(۶۴) رَسَن: ریسمان، طناب(۶۵) زَفْت: بزرگ، ستبر(۶۶) روضه: گلشن، بوستان(۶۷) عُیون: جمع عَین به معنی چشمه(۶۸) اشتاب: شتاب(۶۹) تَفت: شتابان(۷۰) گُرم: اندوه، دلتنگی
  continue reading

1166 قسمت

Ganje Hozour audio Program #974

Ganj e Hozour Programs

403 subscribers

published

iconاشتراک گذاری
 
Manage episode 374456979 series 1755842
محتوای ارائه شده توسط Parviz Shahbazi. تمام محتوای پادکست شامل قسمت‌ها، گرافیک‌ها و توضیحات پادکست مستقیماً توسط Parviz Shahbazi یا شریک پلتفرم پادکست آن‌ها آپلود و ارائه می‌شوند. اگر فکر می‌کنید شخصی بدون اجازه شما از اثر دارای حق نسخه‌برداری شما استفاده می‌کند، می‌توانید روندی که در اینجا شرح داده شده است را دنبال کنید.https://fa.player.fm/legal
برنامه شماره ۹۷۴ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیتاریخ اجرا: ۱۵ اوت ۲۰۲۳ - ۲۵ مرداد ۱۴۰۲برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۷۴ بر روی این لینک کلیک کنید.برای دانلود فایل صوتی برنامه ۹۷۴ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.PDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمتتمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتیخوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویریفلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۷۴ (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۷۴ (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۱۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1611, Divan e Shamsمکن ای دوست، غریبم، سرِ سودایِ تو دارممن و بالایِ مناره(۱)، که تمنّایِ(۲) تو دارمز تو سرمست و خمارم، خبر از خویش ندارمسرِ خود نیز نخارم که تقاضایِ تو دارمدلِ من روشن و مُقبِل(۳) ز چه شد؟ با تو بگویمکه درین آینهٔ دل رخِ زیبایِ تو دارممکن ای دوست ملامت، بنگر روزِ قیامتهمه موجم، همه جوشم، دُرِ دریایِ تو دارممشنو قولِ طبیبان، که شِکَر زاید صفرابه شِکَر دارویِ من کن، چه که صفرایِ تو دارمهله ای گنبدِ گردون، بشنو قصّه‌ام اکنونکه چو تو همرهِ ماهم، بر و پهنایِ تو دارمبرِ دربانِ تو آیم، ندهد راه و براندخبرش نیست که پنهان چه تماشایِ تو دارمز درم راه نباشد، ز سرِ بام و دریچهسَتَرَ اللهُ عَلَیْنٰا(۴) چه علالایِ(۵) تو دارمهله دربانِ عوان‌خو(۶)، مدهم راه و سَقَط(۷) گوچو دفم می‌زن بر رو، دف و سُرنایِ تو دارمچو دف از سیلیِ مطرب هنرم بیش نمایدبزن و تجربه می‌کن، همه هیهایِ تو دارمهله، زین پس نخروشم، نکنم فتنه، نجوشمبه دلم حکم که دارد؟ دلِ گویایِ تو دارم(۱) مناره: جای نور و روشنایی، گلدستهٔ مسجد(۲) تمنّا: خواهش، تقاضا، آرزو(۳) مُقبِل: صاحب‌اقبال، نیک‌بخت(۴) سَتَرَ اللهُ عَلَیْنٰا: خداوند بر ما پوشانید.(۵) علالا: بانگ و فریاد، هیاهو، سر و صدا(۶) عوان‌خو: بدخو، ستمگر(۷) سَقَط: دشنام------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۱۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1611, Divan e Shamsمکن ای دوست، غریبم، سرِ سودایِ تو دارممن و بالایِ مناره، که تمنّایِ تو دارمز تو سرمست و خمارم، خبر از خویش ندارمسرِ خود نیز نخارم که تقاضایِ تو دارمدلِ من روشن و مُقبِل ز چه شد؟ با تو بگویمکه درین آینهٔ دل رخِ زیبایِ تو دارممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۷۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2572, Divan e Shamsجانا به غریبستان چندین به چه می‌مانی؟!بازآ تو از این غربت، تا چند پریشانیصد نامه فرستادم، صد راه نشان دادمیا راه نمی‌دانی، یا نامه نمی‌خوانیگر نامه نمی‌خوانی، خود نامه تو را خواندور راه نمی‌دانی، در پنجهٔ ره‌دانیمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷۸۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1788همچو قومِ موسی اندر حَرِّ(۸) تیه(۹)مانده‌یی بر جای، چل سال ای سَفیه(۱۰)می‌روی هرروز تا شب هَروَله(۱۱)خویش می‌بینی در اول مرحلهنگذری زین بُعدِ سیصد ساله توتا که داری عشقِ آن گوساله تو(۸) حَرّ: گرما، حرارت(۹) تیه: بیابانِ شن‌زار و بی آب و علف؛ صحرای تیه بخشی از صحرای سینا است.(۱۰) سَفیه: نادان، بی‌خرد(۱۱) هَروَله: تند راه رفتن، حالتی بین راه رفتن و دویدن------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۵۸۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3583ور تو ریوِ(۱۲) خویشتن را مُنکِریاز ترازو و آینه، کِی جان بَری(۱۲) ریو: حیله، حقّه‌بازی، ریا------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۵۸۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #583سویِ حق گر راستانه خَم شویوارَهی از اختران، مَحْرَم شویمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #773از خدا غیر خدا را خواستنظَنِّ افزونی‌ست و، کُلّی کاستنمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1488گفت شیطان که بِمٰا اَغْوَیْتَنیکرد فعلِ خود نهان، دیو دَنی(۱۳)شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی. او گمراهی خود را به حضرت حق، نسبت داد و آن دیو فرومایه، کار خود را پنهان داشت.قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۶Quran, Al-A’raaf(#7), Line #16«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ»«ابلیس گفت: پروردگارا به عوض آنکه مرا گمراه کردی، من نیز بر راه بندگانت به کمین می نشینم و آنان را از راه مستقیم تو باز می‌دارم.»گفت آدم که ظَلَمْنا نَفْسَنااو ز فعل حق نَبُد غافل چو ماولی حضرت آدم گفت: پروردگارا، ما به خود ستم کردیم. و او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بی‌خبر نبود.قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»«آدم و حوّا گفتند: پروردگارا به خود ستم کردیم. و اگر بر ما آمرزش نیاوری و رحمت روا مداری، هر آینه از زیانکاران خواهیم بود.»(۱۳) دَنی: فرومایه، پست------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۱۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1913پس تو را هر غم که پیش آید ز دَرْد بر کسی تهمت مَنِه، بر خویش گَردمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۷۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2878, Divan e Shamsتو ز دیوی نرهی، گر ز سلیمان برمیوز غریبی نرهی، چون ز وطن بگریزیمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۰۹۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3097پس هَماره روی معشوقه نِگَراین به‌دستِ توست، بِشْنو ای پدر!راه کن در اندرون‌ها خویش رادور کن ادراکِ غیراندیش راکیمیا داری، دوایِ پوست کُندشمنان را زین صِناعت(۱۴) دوست کُن(۱۴) صِناعت: هنر، پیشه، کار------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ٢٣۶٣Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2363کورم از غیرِ خدا، بینا بدومقتضایِ(۱۵) عشق این باشد بگو(۱۵) مقتضا: لازمه، اقتضا‌‌شده------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4064زآن عَوانِ(۱۶) مُقتَضی(۱۷) که شهوت استدل اسیرِ حرص و آز و آفت استزان عَوانِ سِرّ، شدی دزد و تباهتا عوانان را به قهرِ توست راه(۱۶) عَوان: داروغه، مأمور(۱۷) مُقتَضی: اقتضا کننده------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۷۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1976چشم را در روشنایی خوی کُنگر نه خفّاشی، نظر آن سوی کُنفضا را باز کن و چشمانت را به روشناییِ زندگی عادت بده. و اگر خفّاش نیستی، با فضاگشایی به‌ آن‌سو یعنی فضای گشوده‌شده نظر کن.مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۶۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1567شیخ کو یَنْظُر بِنورِالله شد از نهایت، وز نخست آگاه شد حدیث«اِتَّقُوا فَراسَةَ الْمُؤمِنِ فَاَنَّهُ يَنْظُرُ بِنُورِاللهِ.» «بترسید از زیرکیِ مؤمن که او با نور ِخدا می‌بیند.»مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۸۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1580چشمِ او یَنْظُر بِنُورِ اللَّـه شده پرده‌‏هایِ جهل را خارِق(۱۸) بُده‏ (۱۸) خارق: شکافنده، پاره‌کننده، ازهم‌درنده------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۱۳۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2133گرنه بینایان بُدندی و شهان جمله کوران مُرده‌‌اندی در جهان‌‌مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۱۳۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2132با عصا، کوران اگر ره دیده‌‌اند در پناهِ خلقِ روشن دیده‌‌اندمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۱۳۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2139حلقهٔ‌‌ کوران به چه کار اندرید؟ دیده‌بان را در میانه آوریدمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #334کور را خود این قضا، همراهِ اوستکه مَر او را، اوفتادن، طبع و خوستمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۳۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #434ما که کورانه عصاها می‏زنیم لاجَرَم قِندیل‌ها را بشکنیمما چو کَرّان ناشنیده یک خِطاب هرزه گویان از قیاسِ خود جواب‏مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #477آن‌ چه چشم است آنکه بیناییش نیست ز امتحان‌ها جز که رسواییش نیست؟‏مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۱۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #719معنیِ تو صورت است و عاریتبر مناسب شادی و بر قافیتمعنی آن باشد که بستاند تو رابی‌نیاز از نقش گرداند تو رامعنی آن نَبْوَد که کور و کر کندمرد را بر نقش، عاشق‌تر کندکور را قسمت، خیالِ غم‌فزاست بهرهٔ‏ چشم، این خیالاتِ فناست‏حرف قرآن را ضَریران(۱۹)، معدن‏‌اند خر نبینند و، به پالان بر زنند چون تو بینائی، پیِ خَر رَوْ که جَست چند پالان‌دوزی، ای پالانْ‌پرست خر چو هست، آید یقین پالان تو را کم نگردد نان، چو باشد جان تو راپشت خر دُکّان و مال و مَکسب(۲۰) است دُرّ قلبت، مایهٔ صد قالَب است خر برهنه بر نشین ای بوالْفُضول خر برهنه نَه که راکب شد رسول؟(۱۹) ضَریر: کور، نابینا(۲۰) مَکسب: کسب------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۳۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2731دفعِ این کوری به دستِ خلق نیست لیک اِکرامِ طبیبان از هدی‌ستمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۹۰۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #900پس سَخا از چشم آمد نه ز دست دید دارد کار، جز بینا نَرَست‏ مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۹۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1298چونکه نورِ حس نمی‌‏بینی ز چشم چون ببینی نور آن دینی ز چشم‏؟نورِ حِسّ با این غلیظی مُخْتَفی(۲۱) است چون خفی نَبْوَد ضیایی کآن صفی(۲۲) است؟(۲۱) مُخْتَفی: پنهان(۲۲) صفی: خالص، صاف و پاک------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۶۰۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1607خاک زن در دیدۀ‏ حِس‌بینِ خویش دیدۀ‏ حس، دشمنِ عقل است و کیشدیدۀ‏ حِس را خدا اَعماش خواند بُتْ‌پَرَستش گفت و، ضدِّ ماش خواندمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۲۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #826دیده‌یی کو از عدم آمد پدید ذاتِ هستی را همه معدوم دید مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۴۰۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4405آنکه او را چشمِ دل شد دیدبان دید خواهد چشمِ او عَینُ‌الْعِیان مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۹۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #99دیدهٔ‏ تو چون دلم را دیده شد شد دلِ نادیده، غرقِ دیده شدمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۲۴۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1246چشمِ آدم چون به نورِ پاک دید جان و سِرِّ نام‌ها، گشتش پدیدچون مَلَک، انوارِ حق در وی بیافت در سجود افتاد و در خدمت شتافت‌‌مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۳۹۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3395گوشِ حسِّ تو به حرف، ار در خور است دان که گوشِ غیبْ گیرِ(۲۳) تو کَر است‌‌ (۲۳) غیب‌گیر: گیرندهٔ پیام‌های غیبی------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #21گوشِ آنکس نوشد اسرارِ جلالکو چو سوسن صد زبان افتاد و لالمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۰۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #101گوشِ سَر بربند از هَزْل و دروغتا ببینی شهرِ جانِ با فروغمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۵۶۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #566پنبه اندر گوشِ حِسِّ دون کنید(۲۴)بندِ حسّ از چشمِ خود بیرون کنیدپنبهٔ آن گوشِ سِر، گوشِ سَر است تا نگردد این کَر، آن باطن، کَر است‌‌(۲۴) پنبه در گوش کردن: کنایه از بستنِ گوش و ترکِ شنیدن------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۴۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1943پنبهٔ وسواس بیرون کن ز گوشتا به گوش‌ات آید از گردون، خروشاز گوشِ مرکزِ خود، پنبۀ وسواس یعنی فکرهای پشتِ سرهمِ این‌جهانی را بیرون کن تا از آسمان، پیغامی پُر خروش به گوشت برسد.مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۵۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1459گر نخواهی در تردّد، هوشِ جان کم فشار این پنبه اندر گوشِ جان‌‌مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۵۸۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #585دیو را نطقِ تو خامُش می‌‌کند گوشِ ما را گفتِ تو هُش می‌‌کند گوشِ ما هوش است، چون گویا تویی خشکِ ما، بحر است، چون دریا تویی‌‌مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۰۲۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1028گوشِ خر بفروش و دیگر گوش خر کاین سخن را در نیابد گوشِ خرمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۶۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1461پس محل وَحی گردد گوش جانوَحی‌ چه‌بْوَد؟ گفتنی از حس نهاناگر ذهن را ساکت کرده و از فکری به فکر دیگر نپریم گوش جان ما محل دریافت پیغام زندگی می‌شود. «وحی» چیست؟ پیغام زندگی که از پنج حسّ ظاهر و ذهن نمی‌آید و ما را هدایت می‌کند.مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۰۴۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2043سَمع شو یکبارگی تو گوش‌وار تا ز حلقهٔ لعل یابی گوشوار مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۹۲۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3920جهد کن کز گوش در چشمت رود آنچه کآن باطل بُده‌ست، آن حق شود زآن سپس گوشَت شود هم‌طبعِ چَشم گوهری گردد دو گوشِ همچو یَشم(۲۵)(۲۵) یَشم: نوعی سنگ------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۷۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #72حرف‌گو و حرف‌نوش و حرف‌ها هر سه جان گردند اندر انتها مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۶۲گوش جان و چشم جان، جز این حس استگوشِ عقل و گوش ظَن، زین مُفلِس(۲۶) استگوش و چشم ما به‌صورت هشیاری غیر از این پنج حس ظاهری و ذهن است، که گوش و چشم ظاهری و من‌ذهنی از دریافت پیغام‌های هشیاری حضور عاجز و تهی‌دست است.(۲۶) مُفلِس: تنگدست، عاجز، تهی‌دست------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۵۶۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #568بی‌‌حس و بی‌‌گوش و بی‌‌فکرت(۲۷) شوید تا خِطابِ اِرْجِعی را بشنوید اگر می‌خواهید خطاب (به سوی من برگردید) حق تعالی را بشنوید باید از قید و بند حواسّ ظاهر و گوش ظاهر و عقل جزئی دنیاطلب رها شوید.قرآن كريم، سورهٔ فجر(۸۹)، آيات ۲۷ و ۲۸Quran, Al-Fajr(#89), Line #27-28«يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ. ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً.»«ای جان آرام گرفته و اطمینان یافته. به سوی پروردگارت در حالی که از او خشنودی و او هم از تو خشنود است، باز گرد.» (۲۷) فکرت: اندیشه------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۶۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #66گوش را بندد طَمَع از اِستماعچشم را بندد غَرَض از اِطّلاعمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۵۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #858«حکایت»همچنان کاینجا مغولِ حیله‌دانگفت: می‌جویم کسی از مصریانمصریان را جمع آرید این طرفتا درآید آنکه می‌باید به کفهر که می‌آمد، بگفتا: نیست اینهین‌ در آ‌ خواجه، در آن گوشه نشین تا بدین شیوه همه جمع آمدندگردنِ ایشان بدین حیله زدندشومیِ آنکه سویِ بانگِ نمازداعی‌الله(۲۸) را نبردندی نیاز(۲۹)دعوتِ مکّارشان اندر کشیدالْحَذَر از مکرِ شیطان ای رشیدبانگِ‌ درویشان‌ و، محتاجان بنوش(۳۰) تا نگیرد بانگِ مُحتالیت(۳۱) گوش(۲۸) داعی‌الله: دعوت کنندهٔ به سوی خدا، مؤذّن(۲۹) نیاز بردن: عرض حاجت کردن، اظهار نیاز کردن(۳۰) بِنوش: مخفّفِ بِنیوش، فعلِ امر از نیوشیدن به معنی گوش کردن، شنیدن(۳۱) مُحتال: حیله‌گر، مکّار------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۶۵۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1659گر نبودی گوش‎هایِ غیب‌گیر وحی نآوردی ز گردون یک بشیر(۳۲) (۳۲) بشیر: بشارت دهنده، در اینجا مراد پیامبر است.------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۱۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2019صد هزاران گوش‌ها گر صف زنند جمله محتاجانِ چشمِ روشنندمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۳۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #837چشم‌ها و گوش‌ها را بسته‌اندجز مر آنها را که از خود رَسته‌اندمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #11چشم‌بندِ آن جهان، حلق و دهان‏این دهان بربند، تا بینی عیان مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۴۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3747این دهان بستی، دهانی باز شد کو خورندهٔ لقمه‌هایِ راز شدگر ز شیرِ دیو، تن را وابُری در فِطامِ(۳۳) او، بسی نعمت خوری(۳۳) فِطام: از شیر گرفتن کودک، جدا کردن چیزی از چیز دیگر.------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۸۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1086آن، غذایِ خاصِگانِ دولت است خوردنِ آن، بی‌‏گَلو و آلت است‏مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۹۷۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1977این نه آن جان است کافزاید ز نان یا گهی باشد چنین، گاهی چنان‌‌مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۰۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3607کارِ دو‌‌ز‌خ می‌کنی در خو‌ر‌د‌نی بهرِ او خو‌د را تو فَر‌بِه می‌کنیقرآن کریم، سورهٔ محمّد (۴۷)، آیهٔ ۱۲Quran, Muhammad(#47), Line #12«… يَتَمَتَّعُونَ وَيَأْكُلُونَ كَمَا تَأْكُلُ الْأَنْعَامُ وَالنَّارُ مَثْوًى لَهُمْ»«… از اين جهان متمتع مى‌شوند و چون چارپايان مى‌خورند و جايگاهشان آتش است.»کارِ خو‌د کن ر‌و‌‌ز‌یِ حکمت بچَر تا شو‌د فَر‌بِه دلِ با کَرّ و فَرخو‌ر‌د‌‌نِ تن، مانعِ این خو‌ر‌دن است جان، چو باز‌ر‌گان و، تن چو‌ن رهز‌ن استمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214علّتی بتّر ز پندارِ کمالنیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۳۴)(۳۴) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219در تگِ جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۳۵)گرچه جو صافی نماید مر تو را(۳۵) فَتیٰ: جوان، جوانمرد------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240کرده حق ناموس را صد من حَدید(۳۶)ای بسی بسته به بندِ ناپدید(۳۶) حَدید: آهن------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَناتا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنامانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست.» تا «جز آنچه به ما آموختی.» دستِ تو را بگیرد.قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shamsچه چگونه بُد عدم را؟ چه نشان نهی قِدَم(۳۷) را؟نگر اوّلین قَدَم را که تو بس نکو نهادی(۳۷) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636از قَرین بی‌قول و گفت‌وگویِ اوخو بدزدد دل نهان از خویِ اومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421می‌رود از سینه‌ها در سینه‌هااز رهِ پنهان، صلاح و کینه‌هامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856گرگِ درّنده‌ست نفسِ بَد، یقینچه بهانه می‌نهی بر هر قرین؟مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514بر قرینِ خویش مَفزا در صِفتکآن فراق آرد یقین در عاقبتمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shamsگفتم دوش عشق را: ای تو قرین و یارِ منهیچ مباش یک نَفَس غایب از این کنارِ منمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196تا کنی مر غیر را حَبْر(۳۸) و سَنی(۳۹)خویش را بدخُو و خالی می‌کنی(۳۸) حَبر: دانشمند، دانا(۳۹) سَنی: رفیع، بلند مرتبه------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151مردهٔ خود را رها کرده‌ست اومردهٔ بیگانه را جوید رَفومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479دیده آ، بر دیگران، نوحه‌گریمدّتی بنشین و، بر خود می‌گِریمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۱۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1611, Divan e Shamsمکن ای دوست، غریبم، سرِ سودایِ تو دارممن و بالایِ مناره، که تمنّایِ تو دارمز تو سرمست و خمارم، خبر از خویش ندارمسرِ خود نیز نخارم که تقاضایِ تو دارمدلِ من روشن و مُقبِل ز چه شد؟ با تو بگویمکه درین آینهٔ دل رخِ زیبایِ تو دارممولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۹۰۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2907گر شوم مشغول اِشکال و جوابتشنگان را کَی توانم داد آب‌‌؟گر تو اِشکالی به کلّی و حَرَجصبر کن، اَلصّبرُ مِفتاحُ الْفَرَج‌‌(۴۰)اِحتِما(۴۱) کن، اِحتِما ز اندیشه‌‌هافکر، شیر و گور و، دلها بیشه‌‌هااِحتِماها بر دواها سرور استزآنکه خاریدن فزونیِّ گَر استاِحتِما، اصلِ دوا آمد یقیناِحتِما کن قوهٔ جان را ببین(۴۰) اَلصّبرُ مِفتاحُ الْفَرَج: صبر کلید گشایش است.(۴۱) احتما: پرهیز------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ٣٩٣Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #393خُفته از احوالِ دنیا روز و شبچون قلم در پنجۀ تَقلیبِ(۴۲) رب(۴۲) تَقلیب: بر‌گردانیدن، واژگونه کردن------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ٣٧٣۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3734چونکه قَبضی(۴۳) آیدت ای راه‌روآن صَلاحِ توست، آتَش‌دل(۴۴) مشو(۴۳) قَبض: گرفتگی، دلتنگی و رنج(۴۴) آتش‌دل: دل‌سوخته، ناراحت و پریشان‌حال------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۳۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3739چونکه قبض آید، تو در وی بَسط بینتازه باش و، چین میَفکن در جَبین(۴۵)(۴۵) جَبین: پیشانی------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۱۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1611, Divan e Shamsمکن ای دوست ملامت، بنگر روزِ قیامتهمه موجم، همه جوشم، دُرِ دریایِ تو دارممشنو قولِ طبیبان، که شِکَر زاید صفرابه شِکَر دارویِ من کن، چه که صفرایِ تو دارمهله ای گنبدِ گردون، بشنو قصّه‌ام اکنونکه چو تو همرهِ ماهم، بر و پهنایِ تو دارمقرآن کریم، سورهٔ الرحمن (۵۵)، آیهٔ ۴۱Quran, Al-Rahman(#55), Line #41«يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيمَاهُمْ فَيُؤْخَذُ بِالنَّوَاصِي وَالْأَقْدَامِ»«گناهکاران با قیافه‌هایشان شناخته می‌شوند، و ایشان با سرها و پاها گرفتار می‌گردند.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۵۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #758, Divan e Shamsبه خدا دیوِ ملامت، برهد روزِ قیامتاگر او مِهرِ تو دارد، اگر اقرارِ تو دارد‌مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٧۵۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #756پس قیامت شو، قیامت را ببیندیدنِ هر‌چیز را شرط است اینمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۲۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #822جمله عالَم زین غلط کردند راهکَز عَدَم ترسند و آن آمد پناهمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۱۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1611, Divan e Shamsبرِ دربانِ تو آیم، ندهد راه و براندخبرش نیست که پنهان چه تماشایِ تو دارمز درم راه نباشد، ز سرِ بام و دریچهسَتَرَ اللهُ عَلَیْنٰا چه علالایِ تو دارمهله دربانِ عوان‌خو، مدهم راه و سَقَط گوچو دفم می‌زن بر رو، دف و سُرنایِ تو دارممولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1501 کار، پنهان کن تو از چشمانِ خَودتا بُوَد کارت سَلیم از چشمِ بَدخویش را تسلیم کن بر دامِ مُزدوانگه از خود بی‏ زخود چیزی بدُزدمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٣۶۴٧Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3647غیرتش بر عاشقی و صادقی‌ستغیرتش بر دیو و بر اُستور(۴۶) نیست(۴۶) اُستور: سُتور، حیوانِ بارکش مانند اسب و الاغ و استر------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، ‌بیت ۹۸۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #980لنگ و لوک(۴۷) و خَفته‌شکل(۴۸) و بی‌ادبسوی او می‌غیژ(۴۹) و، او را می‌طلب(۴۷) لوک: آن‌ كه به زانو و دست راه رود از شدت ضعف و سستی، عاجزی و زبونی(۴۸) خَفته: خوابیده‌، خمیده(۴۹) غیژیدن: خزیدن‌، چهار دست و پا مانند کودکان راه رفتن، به‌روی زانو نشسته راه رفتن------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۴۰۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2404دوزخ‌ست آن خانه کآن بی‌روزن استاصلِ دین، ای بنده روزَن کردن استتیشهٔ هر بیشه‌‌ای کم ‌زَن، بیاتیشه زَن در کندنِ روزن، هلایا نمی‌دانی که نورِ آفتاب عکسِ خورشید برون است از حجابمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۰۹۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3094خانه‌یی را کِش دریچه‌ست آن طرفدارد از سَیرانِ آن یوسف شرف هین دریچه سویِ یوسف باز کنوز شکافش فُرجه‌یی(۵۰) آغاز کن عشق‌ورزی، آن دریچه کردن استکز جمالِ دوست، سینه روشن است (۵۰) فُرجه: تماشا------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۱۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1611, Divan e Shamsچو دف از سیلیِ مطرب هنرم بیش نمایدبزن و تجربه می‌کن، همه هیهایِ تو دارمهله، زین پس نخروشم، نکنم فتنه، نجوشمبه دلم حکم که دارد؟ دلِ گویایِ تو دارممولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #411صبح نزدیک‌ است، خامُش، کم‌ خروشمن همی‌ کوشم پیِ تو، تو، مَکوشمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1500چه عجب که سِرّ ز بَد پنهان کنیاین عجب که سرّ ز خود، پنهان کنی‏ کار، پنهان کن تو از چشمانِ خَودتا بُوَد کارت سَلیم از چشمِ بَد خویش را تسلیم کن بر دامِ مُزدوانگه از خود بی‏‌زخود چیزی بدُزدمی‏‌دهند افیون(۵۱) به مردِ زخم‌مند(۵۲) تا که پیکان از تنش بیرون کنند وقتِ مرگ از رنج، او را می‏دَرَند او بدان مشغول شد، جان می‏بَرَند چون به هر فکری که دل خواهی سپرد از تو چیزی در نهان خواهند بُردهر چه اندیشی و تحصیلی کنیمی‏‌درآید دزد از آن سو کایمنی‏ پس بدان مشغول شو، کآن بهترستتا ز تو چیزی بَرَد کآن کهترست(۵۳)‏ بارِ بازرگان چو در آب اوفتددست اندر کالۀ‏(۵۴) بهتر زندچونکه چیزی فوت خواهد شد در آبترکِ کمتر گوی و، بهتر را بیاب(۵۱) اَفیون: تریاک(۵۲) زخم‌مند: کسی که تنش زخمی و مجروح شده(۵۳) کِهتر: بسیار ناچیزتر و کم ارزش‌تر(۵۴) کاله: کالا------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۲۸۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2287یافته شدن گوهر و حلالی خواستنِ حاجبان و کنیزکان شاهزاده از نَصوح بعد از آن خوفی، هلاکِ جان بُده مژده‌ها آمد که اینک گم‌شده بانگ آمد ناگهان که رفت بیم یافت شد گم‌گشته آن دُرِّ یتیم یافت شد، و اندر فرح دربافتیم مژدگانی دِه، که گوهر یافتیماز غریو(۵۵) و نعره و دَسْتَک زدن(۵۶) پُر شده حمّام، قَدْ زٰالَ الْحَزَن(۵۷) آن نَصوحِ رفته باز آمد به خویش دید چشمش تابشِ صد روز بیش می‌حلالی خواست از وی هر کسی بوسه می‌دادند بر دستش بسیبد گُمان بُردیم و، کن ما را حلال گوشتِ تو خوردیم اندر قیل و قال قرآن کریم، سورهٔ حجرات (۴۹)، آیهٔ ۱۲Quran, Al-Hujuraat(#49), Line #12«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيرًا مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ ۖ وَلَا تَجَسَّسُوا وَلَا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضًا ۚ أَيُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتًا فَكَرِهْتُمُوهُ ۚ وَاتَّقُوا اللَّهَ ۚ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِيمٌ»«اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، از گمان فراوان بپرهيزيد. زيرا پاره‌اى از گمانها در حد گناه است. و در كارهاى پنهانى يكديگر جست و جو مكنيد. و از يكديگر غيبت مكنيد. آيا هيچ يک از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده خود را بخورد؟ پس آن را ناخوش خواهيد داشت. و از خدا بترسيد، زيرا خدا توبه‌پذير و مهربان است.»زآنکه ظنِّ جمله، بر وَی بیش بود زآنکه در قربت ز جمله پیش بود خاصّ دلّاکش بُد و مَحرم نَصوح بلکه همچون دو تنی، یک گشته روحگوهر ار بُرده‌ست او برده‌ست و بس زو مُلازم‌تر(۵۸) به خاتون نیست کس اوّل او را خواست جُستن در نبرد بهرِ حُرمت داشتن تأخیر کرد تا بُوَد کان را بیندازد به جا اندرین مهلت رهانَد خویش رااین حلالی‌ها ازو می‌خواستند وز برایِ عذر برمی‌خاستند گفت: بُد فضلِ خدایِ دادگر ورنه ز آنچم گفته شد، هستم بَتَر چه حلالی خواست می‌باید ز من؟ که منم مُجرم‌ترِ اهلِ زَمَن(۵۹)آنچه گفتندم ز بَد از صد یکی‌ست بر من این کشف‌ست، ار کس را شکی‌ست کس چه می‌داند ز من جز اندکی؟ از هزاران جُرم و بَد فعلم یکیمن همی دانم و آن ستّارِ(۶۰) من جُرم‌ها و زشتیِ کردارِ من اوّل، ابلیسی مرا استاد بود بعد از آن، ابلیس پیشم باد بود حق بدید آن جمله را، نادیده کرد تا نگردم در فضیحت(۶۱) روی‌زرد(۶۲)باز، رحمت پوستین‌دوزیم(۶۳) کرد توبهٔ‌ شیرین چو جان روزیم کرد هرچه کردم، جمله ناکرده گرفت طاعتِ ناکرده آورده گرفت همچو سَرو و سوسَنم آزاد کرد همچو بخت و دولتم دلشاد کردنامِ من در نامهٔ‌ پاکان نوشت دوزخی بودم ببخشیدم بهشت آه کردم، چون رَسَن(۶۴) شد آهِ من گشت آویزان رَسَن در چاهِ من آن رَسَن بگرفتم و بیرون شدم شاد و زَفْت(۶۵) و فَربِه و گُلگون شدمدر بُنِ چاهی همی ‌بودم زبون در همهٔ عالَم نمی‌گنجم کنون آفرین‌ها بر تو بادا ای خدا ناگهان کردی مرا از غم جدا گر سرِ هر مویِ من یابد زبان شُکرهایِ تو نیآید در بیانمی‌زنم نعره درین روضه(۶۶) و عُیون(۶۷) خلق را یٰا لَیْتَ قَوْمی یَعْلَمُون من در میان این بوستانها و چشمه ساران در خطاب به مردم فریاد برمی‌آورم که ای کاش قوم من بدانستندی.قرآن کریم، سورهٔ يس (۳۶)، آیهٔ ۲۶Quran, Yaseen(#36), Line #26«قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ ۖ قَالَ يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ»«گفته شد: به بهشت درآى. گفت: اى كاش قوم من مى‌دانستند.»(۵۵) غَریو: فریاد(۵۶) دَسْتَک زدن: کف زدن طبق اصول و هماهنگ با حرکات پا(۵۷) قَدْ زٰالَ الْحَزَن: به تحقیق اندوه برطرف شد. حقّا که غم از بین رفت.(۵۸) مُلازم‌: همراه، همنشین(۵۹) زَمَن: زمان، روزگار(۶۰) سَتّار: بسیار‌ پوشاننده(۶۱) فَضیحَت: رسوایی، بدنامی، عیب(۶۲) روی‌زرد: شرمگین و خجالت زده(۶۳) پوستین‌دوزی: وصله زدن بر پوستین، در اینجا به معنی اغماض و چشم پوشی از گناه(۶۴) رَسَن: ریسمان، طناب(۶۵) زَفْت: بزرگ، ستبر(۶۶) روضه: گلشن، بوستان(۶۷) عُیون: جمع عَین به معنی چشمه------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۳۱۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2317باز خواندنِ شه‌زاده، نَصوح را از بهرِ دلّاکی، بعد از استحکامِ توبه و قبول توبه و بهانه کردنِ او و دفع گفتن بعد از آن آمد کسی کز مرحمت دخترِ سلطانِ ما می‌خواندت دخترِ شاهت همی ‌خوانَد، بیا تا سَرَش شویی کنون، ای پارسا جز تو دلّاکی نمی‌خواهد دلش که بمالد یا بشوید با گِلشگفت: رَوْ رَوْ، دستِ من بیکار شد وین نَصوحِ تو کنون بیمار شد رَوْ، کسی دیگر بجو اشتاب(۶۸) و تفت(۶۹) که مرا وَالله دست از کار رفت با دلِ خود گفت: کز حد رفت جُرم از دلِ من کَی رود آن ترس و گُرم(۷۰)؟من بمُردم یک ره و، باز آمدم من چشیدم تلخیِ مرگ و عدم توبه‌یی کردم حقیقت با خدا نشکنم تا جان شدن از تن جدا بعدِ آن مِحنت که را بارِ دگر پا رود سویِ خطر؟ اِلّا که خر(۶۸) اشتاب: شتاب(۶۹) تَفت: شتابان(۷۰) گُرم: اندوه، دلتنگی-------------------------مجموع لغات:(۱) مناره: جای نور و روشنایی، گلدستهٔ مسجد(۲) تمنّا: خواهش، تقاضا، آرزو(۳) مُقبِل: صاحب‌اقبال، نیک‌بخت(۴) سَتَرَ اللهُ عَلَیْنٰا: خداوند بر ما پوشانید.(۵) علالا: بانگ و فریاد، هیاهو، سر و صدا(۶) عوان‌خو: بدخو، ستمگر(۷) سَقَط: دشنام(۸) حَرّ: گرما، حرارت(۹) تیه: بیابانِ شن‌زار و بی آب و علف؛ صحرای تیه بخشی از صحرای سینا است.(۱۰) سَفیه: نادان، بی‌خرد(۱۱) هَروَله: تند راه رفتن، حالتی بین راه رفتن و دویدن(۱۲) ریو: حیله، حقّه‌بازی، ریا(۱۳) دَنی: فرومایه، پست(۱۴) صِناعت: هنر، پیشه، کار(۱۵) مقتضا: لازمه، اقتضا‌‌شده(۱۶) عَوان: داروغه، مأمور(۱۷) مُقتَضی: اقتضا کننده(۱۸) خارق: شکافنده، پاره‌کننده، ازهم‌درنده(۱۹) ضَریر: کور، نابینا(۲۰) مَکسب: کسب(۲۱) مُخْتَفی: پنهان(۲۲) صفی: خالص، صاف و پاک(۲۳) غیب‌گیر: گیرندهٔ پیام‌های غیبی(۲۴) پنبه در گوش کردن: کنایه از بستنِ گوش و ترکِ شنیدن(۲۵) یَشم: نوعی سنگ(۲۶) مُفلِس: تنگدست، عاجز، تهی‌دست(۲۷) فکرت: اندیشه(۲۸) داعی‌الله: دعوت کنندهٔ به سوی خدا، مؤذّن(۲۹) نیاز بردن: عرض حاجت کردن، اظهار نیاز کردن(۳۰) بِنوش: مخفّفِ بِنیوش، فعلِ امر از نیوشیدن به معنی گوش کردن، شنیدن(۳۱) مُحتال: حیله‌گر، مکّار(۳۲) بشیر: بشارت دهنده، در اینجا مراد پیامبر است.(۳۳) فِطام: از شیر گرفتن کودک، جدا کردن چیزی از چیز دیگر.(۳۴) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه(۳۵) فَتیٰ: جوان، جوانمرد(۳۶) حَدید: آهن(۳۷) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)(۳۸) حَبر: دانشمند، دانا(۳۹) سَنی: رفیع، بلند مرتبه(۴۰) اَلصّبرُ مِفتاحُ الْفَرَج: صبر کلید گشایش است.(۴۱) احتما: پرهیز(۴۲) تَقلیب: بر‌گردانیدن، واژگونه کردن(۴۳) قَبض: گرفتگی، دلتنگی و رنج(۴۴) آتش‌دل: دل‌سوخته، ناراحت و پریشان‌حال(۴۵) جَبین: پیشانی(۴۶) اُستور: سُتور، حیوانِ بارکش مانند اسب و الاغ و استر(۴۷) لوک: آن‌ كه به زانو و دست راه رود از شدت ضعف و سستی، عاجزی و زبونی(۴۸) خَفته: خوابیده‌، خمیده(۴۹) غیژیدن: خزیدن‌، چهار دست و پا مانند کودکان راه رفتن، به‌روی زانو نشسته راه رفتن(۵۰) فُرجه: تماشا(۵۱) اَفیون: تریاک(۵۲) زخم‌مند: کسی که تنش زخمی و مجروح شده(۵۳) کِهتر: بسیار ناچیزتر و کم ارزش‌تر(۵۴) کاله: کالا(۵۵) غَریو: فریاد(۵۶) دَسْتَک زدن: کف زدن طبق اصول و هماهنگ با حرکات پا(۵۷) قَدْ زٰالَ الْحَزَن: به تحقیق اندوه برطرف شد. حقّا که غم از بین رفت.(۵۸) مُلازم‌: همراه، همنشین(۵۹) زَمَن: زمان، روزگار(۶۰) سَتّار: بسیار‌ پوشاننده(۶۱) فَضیحَت: رسوایی، بدنامی، عیب(۶۲) روی‌زرد: شرمگین و خجالت زده(۶۳) پوستین‌دوزی: وصله زدن بر پوستین، در اینجا به معنی اغماض و چشم پوشی از گناه(۶۴) رَسَن: ریسمان، طناب(۶۵) زَفْت: بزرگ، ستبر(۶۶) روضه: گلشن، بوستان(۶۷) عُیون: جمع عَین به معنی چشمه(۶۸) اشتاب: شتاب(۶۹) تَفت: شتابان(۷۰) گُرم: اندوه، دلتنگی
  continue reading

1166 قسمت

Todos los episodios

×
 
Loading …

به Player FM خوش آمدید!

Player FM در سراسر وب را برای یافتن پادکست های با کیفیت اسکن می کند تا همین الان لذت ببرید. این بهترین برنامه ی پادکست است که در اندروید، آیفون و وب کار می کند. ثبت نام کنید تا اشتراک های شما در بین دستگاه های مختلف همگام سازی شود.

 

Player FM - برنامه پادکست
با برنامه Player FM !

راهنمای مرجع سریع