33- سرآغاز روانشناسی علمی
Manage episode 340182249 series 3312919
تا اواسط قرن هجدهم فلاسفهي اروپایی، همچون فلاسفهي یونان در پی یافتن ماهیت وجودی انسان بودند. در آن زمان روانشناسی به عنوان شاخهای از علم فلسفه شناخته میشد.
جورج برکلی، دیوید هیوم و دیوید هارتلی، سه تن از همین فلاسفه بودند که با پیروی از نظریهي «تداعی افکار»، که توسط جان لاک مطرح شده بود، معتقد بودند ما هنگام تولد هيچ دانشی نداریم. اما با رشد تدریجی و با انباشت تجارب سادهي حسی و ادغام و تداعی این تجارب، افکار انتزاعی پیچیدهتر را در ذهن میسازیم.
این فلاسفه، ذهن انسان را مشابه یک ماشین در نظر میگرفتند، که با همان شیوهي مکانیکی ساعت کار میکند و در اثر تحریک نیروهای مادی خارجی، حسهای ما برانگیخته میشوند و احساسات ساده را در ما ایجاد میکنند. نهایتاً این احساسات ساده با نیروهای مادی درونی ادغام میشوند و بهصورت منفعل و بدون دخالت ارادهي ما، در ذهنمان تداعی میشوند.
در این دیدگاه، ذهن انسان وجودی منفعل محسوب ميشد، که تحت تأثیر محرکهای خارجی قرار داشت و فرد بهطور خودکار به این محرکها واكنش نشان میداد و در نتیجه نمیتوانست بهصورت ارادی عمل کند. بدیهی است كه «اختيار» در این نظریه جایی نداشت، چون ذهن فاقد هر گونه عملكرد ابتکاری بود و تداعی فکر هم یک فرآیند خودکار و انفعالی محسوب میشد.
روح ماشینگرایی نهتنها بر فلسفه، بلکه بر زيستشناسي هم سلطه داشت و دانشمندان قرن نوزدهم معتقد بودند همهي پدیدهها را میشود با قوانين حاكم بر ماده توضيح داد. تحقيقات هرمان لودویگ فون هلمهولتز، فیزیکدان و زيستشناس آلمانی در مورد بینایی و شنوایی هم، نمايانگر این ایده بود که ذهن هم کاملاً مکانیکی عمل میکند.
به این ترتیب، در نیمهي دوم قرن نوزدهم، مادهگرایی، ماشینگرایی و تجربهگرایی، محورهاي اصلی انجام آزمایشات علم زيستشناسي بودند. دانشمندان امیدوار بودند که از این راه بتوانند زيستشناسي را هم به فیزیک و نهایتاً به ذهن ارتباط دهند.
تا اواخر قرن نوزدهم، فلسفه با تمام توان كوشيده بود ماهیت انسان را با نظریههای ماشینگرایی خود توضيح دهد. يك اقدام آزمايشگاهي لازم بود تا این نظریه را به واقعیت علمی تبدیل کند. در اواسط قرن نوزدهم شخصی به نام ویلهلم وونت پس از دریافت درجهي دكترا در پزشکی، به تحقیق در زيستشناسي علاقهمند شد. او در آن زمان شاگرد هلمهولتز بود و به همراه استادش تحقيقاتی را در زمينهي زيستشناسي حواس انجام داده بود. اما وونت برخلاف فلاسفهي قرن هجدهم، که ذهن را فاقد عملكرد ابتکاری و تداعی فکر را یک فرآیند مکانیکی، خودکار و انفعالی ميدانستند، معتقد بود ادراک و آگاهی انسان در ساماندهي محتوای ذهني او، فعالانه و ارادی عمل میکنند. از نظر او تفاوت عمده میان تداعی منفعل، و ادراک آگاهانه این است که در ادراک آگاهانه، اراده و نیت فرد دخالت دارند و ادراك آگاهانه تنها نیازمند توجه فرد است.
این تأکید و توجه وونت بر اراده، باعث شد نظام فکری او را «ارادهگرایی» بنامند. ارادهگرايي بیانگر عمل داوطلبانه و بر مبناي قصد و نیت فرد است. وونت نتیجهگیری کرد: احساسات و ادراکات درونی، دو مؤلفهای هستند كه آگاهی را تشکیل میدهند. او قصد داشت مانند دیمتری مندلیف شیمیدان روسی كه جدول تناوبی عناصر شیمیایی را تدوين كرده بود، ذهن را هم به عناصر و اجزاي تشکیلدهندهي آن، یعنی احساس و ادراک، تجزیه کند.
آدرس اینستاگرام:
https://www.instagram.com/p/CiHLHEJtwtJ/?igshid=YmMyMTA2M2Y=
از طریق آدرس ایمیل زیر با ما در ارتباط باشید:
ethical.podcast@gmail.com
برای مطالعه بیشتر به وب سایت زیر مراجعه فرمایید:
44 قسمت