32- پراکندگی آرا در علم روانشناسی
Manage episode 338594592 series 3312919
پراکندگی آراء در علم روانشناسی
علم روانشناسی قدمت طولانی دارد و ریشههای آن را میشود در فلسفهي یونان باستان تا سدهي چهارم و پنجم پیش از میلاد در آثار اندیشمندانی مانند سقراط، افلاطون و ارسطو دنبال کرد. روانشناسی یا psychology از لحاظ لغوی، از دو واژهي psyche به معنای روح یا ذهن و loges به معنای شناخت تشکیل شده است. بنابراین روانشناسی در فلسفهي یونان، در اصل به معنای شناخت روح یا ذهن بوده است.
واژهي روح در يونان باستان و در دوران سقراط، افلاطون و ارسطو مفهومي دقيق داشته است. روح، در برگيرندهي كل مفاهيم مربوط به انسان بوده است. از جمله آنچه به انسان جان بخشيده، هويتش را شكل داده و اخلاقياتش را رقم زده است. روح، نشانهي شاخص موجودات زنده بوده است و در انسان احساسات و عملكردهاي ذهني و رواني مانند فكر، ادراك، تمايلات، برنامهريزي، تفكر عملي و همچنين فضائل و كيفيتهاي اخلاقي را هم شامل ميشده است.
رنه دکارت فیلسوف و ریاضیدان بزرگ فرانسوی در قرن هفدهم، مانند سقراط و افلاطون، دوئالیست یا دوگانهگرا بود. دکارت معتقد بود روح و جسم، در حقیقت دو جوهر متفاوت هستند. او با بازتعریف رابطهي ميان روح و جسم، از دیدگاه سنتی فاصله گرفت و اعلام کرد همانطور که روح، یا آنچه در اصطلاح آن را ذهن هم مینامیم، بر جسم تاثیر میگذارد، تأثیر جسم بر ذهن را هم نميتوان نادیده گرفت.
او معتقد بود، از آنجا كه ذهن دارای تفکر، ادراك و اراده است، طبعاً هم بر جسم اثر ميگذارد و هم از آن تأثیر ميپذیرد. مثلاً هنگامی که ذهن تصمیم میگیرد از جایی به جایی دیگر حرکت کند، این تصمیم به وسیلهي ماهیچهها و عصبهای بدن به مرحلهي اجرا درمیآید، به همین ترتیب، هنگامی که جسم بر اثر نور یا گرما تحریک میشود، ذهن این دادههای حسی را شناسایی و تفسیر ميكند و واكنش مناسب را تعیین میکند.
دکارت با ارائهي این نظریهي جدید، كوشيد توجه دانشمندان را از انتزاعی و فراطبیعی دانستن روح یا ذهن، به سمت مطالعهي عینی آن تغییر دهد. او همچنین معتقد بود فكر كردن به مفاهيمي مانند خدا، خود، کمال و ابدیت، فطری و مادرزادی هستند، نه اکتسابی. بنابراین این تفكرات مستقل از تجارب حسی ما هستند.
چند سال بعد از مرگ دکارت، جان لاک، فیلسوف انگلیسی قرن هفدهم، که روی کارکرد شناختی ذهن، یعنی نحوهي دانشآموزي ذهن تحقیق میکرد، نظر دکارت را دربارهي وجود تفكرات فطری رد کرد و استدلال کرد که انسان هنگام تولد مجهز به هیچ دانستهاي نیست. او مانند ارسطو معتقد بود که ذهن در هنگام تولد مانند لوح سفیدی است که بعدها تجربه بر آن نقش میبندد و در پاسخ به این سؤال که ذهن چطور دانش کسب میکند، معتقد بود كه دانش تنها از طريق تجارب عینی و توسط حسها کسب میشود.
استدلال او در خصوص فطری نبودن تفكر این بود که: رشد انسان، ابتدا با رشد حسها آغاز میشود. حس پیشزمينهی ضروری برای تفکر است. چون برای آنکه ذهن بتواند فكر كند، ابتدا باید اندوختهای اولیه از تأثرات حسی برگرفته از محیط پیرامون داشته باشد. انسان هنگام تفکر، تأثرات حسی گذشته را دوباره در ذهنش تداعی میکند و آنها را به اشكال مختلف با هم ترکیب میکند، تا مفاهيم انتزاعی و تفكرات سطح بالاتر را بسازد. لذا همهي تفكرات از تأثرات حسی یا تجربي که در نهایت منجر به تفکر میشود، سرچشمه میگیرند. مفاهیمی مانند خدا، کمال و ابدیت که برای ما بزرگسالان فطری جلوه میکند، در اصل تفكراتي هستند که در کودکی به ما تعلیم داده شدهاند و لذا فطری محسوب نميشوند.
آدرس اینستاگرام:
https://instagram.com/ethicalintelligence?igshid=YmMyMTA2M2Y=
از طریق آدرس ایمیل زیر با ما در ارتباط باشید:
ethical.podcast@gmail.com
برای مطالعه بیشتر به وب سایت زیر مراجعه فرمایید:
44 قسمت