...
…
continue reading
یک مدت که فیس بوک را باز نکنی، برایت ایمیلهایِ دلتنگی میفرستد!پیام میدهد یکی از دوستهات نوشته تازهای گذاشته؛ نمیخواهی بخوانی؟... یا میگوید برگرد پیشِ ما، ببین این آقا را میشناسی؟ یا این خانم را؟مدتی که نروی پیام میدهد که یکی زیر پست دیگری کامنت گذاشته... پُست تازهای، صدتا لایکِ قلبی خورده؛ امروز تولدِ ساراست یا رضا، برایشان آرزوهای خوب کن…
…
continue reading
هر کسی شاید یه آهنگ داشته باشه که مدت هاست نمیتونه اون رو گوش بده..یه آهنگ که گذشته رو واست تداعی میکنه و دلت نمیاد اون رو پاک کنی، میذاری اون گوشه کنارها بمونه، گاهی آهنگ ها لبریز از خاطره میشن و حرمت پیدا میکنن..مثل بعضی از آدم ها، درسته که شاید دیگه نتونی اون ها رو ببینی و باهاشون حرف بزنی، اما از زندگیت پاک نمیشن، چون فراموش شدنی نیستن، اون ها …
…
continue reading
نکنه یکی بیاد برات شعر بگه منو یادت بره؟ هان؟ نکنه بلدتر باشه تو رو؟ نکنه قشنگ باشه، دلت بلرزه؟ نکنه بیاد دستاتو بیگیره محکم، خلاص شی از فکر من؟ نکنه اصن منو یادت رفته؟ نکنه دلت نخواد یه وقتایی در شبانه روز - بیست و چهارساعته ها لامصب - بیشینی به من فک کنی که تموم وجودم خواستنت بود؟ نکنه یکی بیاد دست ببره تو موهات، زیر گوشت پچ پچ کنه دلت بلرزه واسش…
…
continue reading
بچههای محل همیشه غُرغُر میکردن که اونجا واسه فوتبال خوب نیست! راست هم میگفتن؛ ولی من همیشه تیردروازههارو برمیداشتم و درست روبهروی خونهی اونا میکاشتم. همینکه شروع میکردیم به بازی و صدامون در میاومد، علیآقا با یه چاقوی کوچیک تو دستش، سروکلهاش پیدا میشد و میافتاد دنبال توپمون. دادوبیداد راه میانداخت و میگفت «من توی خونهام دختر دارم…
…
continue reading
گمان کنم علاقه ترسناک ترین اعتیاد آدمیزاد است. آدم باید یک "تو" داشته باشد که این وقتها دلتنگش باشد و برای او یا برای خودش یا برای مردمان تنهای دلتنگ فیسبوک و تلگرام بنویسد: وقت است که بنشینی و گیسو بگشایی...دارم تجربه می کنم "هیچکس را چنان که نفسگیر باشد دوست نداشتن"، به اندازه "کسی را که سهم تو نیست دوست داشتن" ترسناک است. اما همچنان به چشم من از…
…
continue reading
چند وقت پیشا دلبر کلید کرده بود بریم جاده چالوس!تو نمیری یُوخده گره ابروهامونو بیشتر کردیم یکمم صدامونو کلفت تر که بابا بیخیال چالوس اما دیگه دلبره! کاریش نمیشه کرد!مام بعدِ کلی کش و قوس و من بمیرم تو بمیری دستمال ابریشمیمونو چارتا زدیم، یُوخده روغن مالوندیم به شاخ سیبیل، دستیم به سروگوش پیکان چی؟ پیکان جوانانمون کشیدیم! تو نمیری شده بود عینهو عروس…
…
continue reading
و گفت اگر دوزخ مرا بخشند هرگز هیچ عاشق نسوزم ، از بهر آنکه عشق خود او را صدبار سوخته است
…
continue reading
|برای تو مینویسم که عزیزتر از جان شدی و لازم تر از نفس.عزیز دور،عزیز دست نیافته،عزیز بوسیدنی،عزیز قلبم،برای تو مینویسم که خواستم تورا در آغوش بکشم؛ولی دستانم کوتاه بود.برای تو مینویسم که بوسیدنت آرزو بود.برای تو مینویسم که یک جهانی.مینویسم برای تمام روزهایی که قرار است نباشم.باشد که بدانی و بدانند که تورا دوست می داشتم؛ بسیار، بسیار... #ستایش_قا…
…
continue reading
|نمک نشناسی ...مثل یک بیماریِ مزمن ...شیوع پیدا کرده است بینِ مردم!مهم نیست تو چقدر خودت را ...خرجِ حالِ خوبشان کردی!حالِشان که با تو خوب شد،...دلیلِ حالِ بدت می شوند!مهم نیست چقدر در گذشته کنارشان بودی!می روند ...و شیفته ی آدم های جدیدِ ِ...زندگیِ شان می شوند.مهم نیست تو چقدر دردشان را ...به جان خریدی!درد می زنند به جانَت...مهم نیست چقدر بارِ تنها…
…
continue reading
|از رنج های ماهرانه خلق شده در چرخه زندگی یکی هم این است که تمام جهان را برای کسی بخواهی که دوستش داری، و بعد کم بیاوری. دور بایستی و نگاه کنی که کسی دیگر آرزوهای او را دانه دانه برآورده می کند، دم نزنی، حرف نزنی، استخوان تیز گلایه در گلوی از بغض بسته ات بماند، صدایت در نیاید، هروقت کسی پرسید بگویی خوبم، با چشمهای تر نگاه کنی، نگاه کنی، نگاه کنی، خ…
…
continue reading
|مى آيد روزى كه در تراس خانه ات روی صندلی دسته دار نشسته ای و بازی کودکان را تماشا میکنی آن روز دیگر نه باران خاطره ای از من برایت تازه میکند نه غروب آفتاب سنگی بر دریاچه آرام دلت می اندازد سال هاست که تو مرا پاک از یاد برده ای ؛ کنار روزمرگری هایت ، یک فنجان چای برای خودت می ریزی که با دستانی که دیگر چروک شده اند لرزان لرزان فنجان چایت را به لبانت…
…
continue reading
|شما می توانید هر روز یک سلفی خوش رنگ آپلود کنیدمی توانید از منظره های جلوی چشمتان زیباترین ویدیوها و عکس ها را نشان بدهیدمی توانید چهار اثر از اسکاول شین بخوانید و انرژی مثبت جذب و پخش کنیدمی توانید از شکست هایتان بگویید و عقده های دلتان را خالی کنیدمی توانید از بعد شکست هایتان بگویید. از اینکه چطور دوباره روی پاهایتان ایستادید و به موفقیت رسیدیدم…
…
continue reading
من که میگم همه چیز توی یه جمله خلاصه میشه: “طرف باید اهلت باشه” ! خیلی حرف هست تو این یه جملهی کوتاه، اگه اهلت باشه یعنی میشناسه تو رو، اگه تو رو بشناسه خوب بلده کجا صداشو بالاببره برات کجا پایین بیاره، چه حرفایی رو درِ گوشت بگه و چه حرفایی رو جار بزنه! خوب میدونه چی حالتو خوب میکنه و چی بد، بلده کی باید دنیارو بخاطرت به هم بریزه و کی سرشو پایین …
…
continue reading
مثل صدایی که از نوار کاستها ته ذهنمون مونده، مثل مزه انگورهای خونه مادربزرگ،مثل طعم اولین «اسمت چیه» تو کلاس اول ابتدایی، مثل ترس اولینبار که تنهایی سوار اتوبوس شدیم، مثل اولین باری که با دوست غیرهمجنسمون رفتیم کافیشاپ، مثل اون بوسههای یواشکی تو کوچههای خلوت، مثل لذت اولین حقوقی که گرفتیم، مثل پُز اولین گوشی موبایلمون، مثل گریههای اولین شکست…
…
continue reading
اولین دوست داشتن را هیچکس فراموش نمیکند... اما اگر پسر باشی همه چیز تلنبار میشود در خودت ، تا سالها بعد دخترت که نشست روی پاهایت و موهای بافته شده اش را نشانت داد یکباره فرو بریزی و چشم بگذاری لای موهایش تا نبیند آب شوری که میغلتد روی سرزمین گونه ات...و غم آلود بگویی اولین دوست داشتن را هیچکس... #محمدحسین_موسویتبار #پادکست…
…
continue reading
تاثير بعضيا توی زندگی آدم بيشتر از يه اسمه، بيشتر از مدت حضورشونه. انقدر زياد كه يه روز به خودت ميای و میبينی همهی فكر و ذكرت شده يه نفر!شايد اون يه نفر، هيچوقت نفهمه كه باعث چه تناقضی توی زندگيت شده، اما تو میدونی كه اون، تنها دليل تنهاييت بوده و تو، توی همهی تنهايیات به اون پناه بردی. آرزو دادی... خاطره گرفتی!.آدما، با آرزوهاشون به دنيا ميان،…
…
continue reading
|به انحناهای تنت فکر نمی کنم ، نه. به تند شدن نفسهات. به بوسیدن گردنت ، چهارانگشت پایین تر از لاله گوش. به دستهایم که گم شوند در زوایای پنهان تنت فکر نمی کنم. به غرق شدن لای گیسوان نمدارت ، به بوسیدن کتف برهنه ات ، به نوازش کردن پوست نرم گندمیت ، به آغوشت ، به نی لبک مهره های کمرت ، به نوشیدنت فکر نمی کنم. به لبهات ، لبهای نازک خشکت فکر نمی کنم. به…
…
continue reading
ميگم دلبرشبيهِ هواىِ بهآر نبآش كه تكليفش بآ خودشم مشخص نيست!صبح اَبرهظهر آفتآبهعصر بآرونهشب مهتآبهدلبر شبيهِ بهآر نبآش كه ميشينه رو مبل دو دقيقه بعد نظرش عوض ميشه لباس عوض ميكنه كفش رفتن به پا ميكنه ده قدم ميره جلو شك ميكنه دوباره برميگرده ميشينه رو مبل.دلبر يآ بمون يآ بروآدم زياد هوا به هوا شه...صبح سردىِ ابر رفتن بزنه به تنش ظهر گرمىِ آفتابِ موند…
…
continue reading
مدتی بود در کافه ی یک دانشگاه کار میکردم و شب را هم همانجا میخوابیدم.دختر های زیادی می آمدند و میرفتند اما انقدر درگیر فکرم بودم که فرصت نمیکردم ببینمشان.اما این یکی فرق داشت. وقتی بدون اینکه منو را نگاه کند سفارش "لته آیریش کرم "داد ،یعنی فرق داشت!همان همیشگی من را میخواستهمیشگی ام به وقت تنهایی!تا سرم را بالا بیاورم رفت و کنار پنجره نشست و کتاب ک…
…
continue reading