Artwork

محتوای ارائه شده توسط Radium.ir. تمام محتوای پادکست شامل قسمت‌ها، گرافیک‌ها و توضیحات پادکست مستقیماً توسط Radium.ir یا شریک پلتفرم پادکست آن‌ها آپلود و ارائه می‌شوند. اگر فکر می‌کنید شخصی بدون اجازه شما از اثر دارای حق نسخه‌برداری شما استفاده می‌کند، می‌توانید روندی که در اینجا شرح داده شده است را دنبال کنید.https://fa.player.fm/legal
Player FM - برنامه پادکست
با برنامه Player FM !

E01-Eshgh Hamin ast...

5:45
 
اشتراک گذاری
 

Manage episode 311874647 series 3196159
محتوای ارائه شده توسط Radium.ir. تمام محتوای پادکست شامل قسمت‌ها، گرافیک‌ها و توضیحات پادکست مستقیماً توسط Radium.ir یا شریک پلتفرم پادکست آن‌ها آپلود و ارائه می‌شوند. اگر فکر می‌کنید شخصی بدون اجازه شما از اثر دارای حق نسخه‌برداری شما استفاده می‌کند، می‌توانید روندی که در اینجا شرح داده شده است را دنبال کنید.https://fa.player.fm/legal
مدتی بود در کافه ی یک دانشگاه کار میکردم و شب را هم همانجا میخوابیدم. دختر های زیادی می آمدند و میرفتند اما انقدر درگیر فکرم بودم که فرصت نمیکردم ببینمشان. اما این یکی فرق داشت. وقتی بدون اینکه منو را نگاه کند سفارش "لته آیریش کرم "داد ،یعنی فرق داشت! همان همیشگی من را میخواست همیشگی ام به وقت تنهایی! تا سرم را بالا بیاورم رفت و کنار پنجره نشست و کتاب کوچکی از کیفش در آورد و مشغول خواندن شد. موهای تاب خورده اش را از فرق باز کرده بود و اصلا هم مقنعه اش را نگذاشته بود پشت گوش! ساده بود، ساده شبیه زنهایی که در داستانهای محمود دولت آبادی دل میبرند! باید چشمانش را میدیدم اما سرش را بالا نمی آورد. همه را صدا میکردم قهوه شان را ببرند اما قهوه این یکی را خودم بردم، داشت شاملو میخواند و بدون اینکه سرش بالا بیاورد تشکر کرد. اما نه! باید چشمانش را میدیدم گفتم ببخشید خانوم؟ سرش را بالا آورد و منتظر بود چیزی بگویم اما اما چشمان قهوه ای روشن و سبزه ی صورتش همراه با مژه هایی که با تاخیر بازو بسته میشدند فرمان سکوت را به گلویم دوخت، طوری که آب دهانم هم پایین نرفت. خجالت کشید و سرش پایین انداخت و من هم برگشتم و در بین راه پایم به میز خورد و سینی به صندلی تا لو برود چقدر دست و پایم را گم کرده ام. از فردا یک تخته سياه گذاشتم گوشه ای از کافه و شعرهای شاملو را مینوشتم! هميشه می ایستاد و با دقت شعرها را میخواند و به ذوقم لبخند میزد. چند بار خواستم بگویم من را چه به شاملو دختر جان؟! این ها را مینویسم تا چند لحظه بيشتر بایستی تا بیشتر ببینمت و دل از دلم برود! شعرهای شاملو به منوی کافه هم کشید و کم کم به در و دیوار و روی میز و.. . دیگر کافه بوی شاملو را میداد! همه مشتری مداری میکردنند من هم دختر رویایم مداری! داشتم عاشقش میشدم و یادم رفته بود که باید تا یک ماه دیگر برگردم به شهرستان و پول هایی که در این مدت جمع کرده ام خرج عمل مادرم کنم. داشتم میشدم که نه، عاشق شده بودم و یادم رفت اصلا من را چه به این حرف ها؟ یادم رفته بود باید آرزوهایم را با مشکلات زندگی طاق بزنم این یک ماه روئیایی هم با تمام روزهایی که می آمد و کنار پنجره مینشست و لته آیریش میخورد تمام شد! و برای همیشه دل بریدم از بوسه هایی که اتفاق نیفتاد! مدتی بعد شنیدم بعد از رفتنم مثل قبل می آمده و مینشسته کنار پنجره و قهوه اش را بدون اینکه لب بزند رها میکرده و میرفته. یک ترم بعد هم دانشگاهش را کلا عوض کرده بود. عشق همین است آدم ها می روند تا بمانند..! گاهی به آغوش یار و گاهی از آغوش یار.. ‌ ‌ ‌ ‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌#علی_سلطانی
  continue reading

19 قسمت

Artwork

E01-Eshgh Hamin ast...

Radium

published

iconاشتراک گذاری
 
Manage episode 311874647 series 3196159
محتوای ارائه شده توسط Radium.ir. تمام محتوای پادکست شامل قسمت‌ها، گرافیک‌ها و توضیحات پادکست مستقیماً توسط Radium.ir یا شریک پلتفرم پادکست آن‌ها آپلود و ارائه می‌شوند. اگر فکر می‌کنید شخصی بدون اجازه شما از اثر دارای حق نسخه‌برداری شما استفاده می‌کند، می‌توانید روندی که در اینجا شرح داده شده است را دنبال کنید.https://fa.player.fm/legal
مدتی بود در کافه ی یک دانشگاه کار میکردم و شب را هم همانجا میخوابیدم. دختر های زیادی می آمدند و میرفتند اما انقدر درگیر فکرم بودم که فرصت نمیکردم ببینمشان. اما این یکی فرق داشت. وقتی بدون اینکه منو را نگاه کند سفارش "لته آیریش کرم "داد ،یعنی فرق داشت! همان همیشگی من را میخواست همیشگی ام به وقت تنهایی! تا سرم را بالا بیاورم رفت و کنار پنجره نشست و کتاب کوچکی از کیفش در آورد و مشغول خواندن شد. موهای تاب خورده اش را از فرق باز کرده بود و اصلا هم مقنعه اش را نگذاشته بود پشت گوش! ساده بود، ساده شبیه زنهایی که در داستانهای محمود دولت آبادی دل میبرند! باید چشمانش را میدیدم اما سرش را بالا نمی آورد. همه را صدا میکردم قهوه شان را ببرند اما قهوه این یکی را خودم بردم، داشت شاملو میخواند و بدون اینکه سرش بالا بیاورد تشکر کرد. اما نه! باید چشمانش را میدیدم گفتم ببخشید خانوم؟ سرش را بالا آورد و منتظر بود چیزی بگویم اما اما چشمان قهوه ای روشن و سبزه ی صورتش همراه با مژه هایی که با تاخیر بازو بسته میشدند فرمان سکوت را به گلویم دوخت، طوری که آب دهانم هم پایین نرفت. خجالت کشید و سرش پایین انداخت و من هم برگشتم و در بین راه پایم به میز خورد و سینی به صندلی تا لو برود چقدر دست و پایم را گم کرده ام. از فردا یک تخته سياه گذاشتم گوشه ای از کافه و شعرهای شاملو را مینوشتم! هميشه می ایستاد و با دقت شعرها را میخواند و به ذوقم لبخند میزد. چند بار خواستم بگویم من را چه به شاملو دختر جان؟! این ها را مینویسم تا چند لحظه بيشتر بایستی تا بیشتر ببینمت و دل از دلم برود! شعرهای شاملو به منوی کافه هم کشید و کم کم به در و دیوار و روی میز و.. . دیگر کافه بوی شاملو را میداد! همه مشتری مداری میکردنند من هم دختر رویایم مداری! داشتم عاشقش میشدم و یادم رفته بود که باید تا یک ماه دیگر برگردم به شهرستان و پول هایی که در این مدت جمع کرده ام خرج عمل مادرم کنم. داشتم میشدم که نه، عاشق شده بودم و یادم رفت اصلا من را چه به این حرف ها؟ یادم رفته بود باید آرزوهایم را با مشکلات زندگی طاق بزنم این یک ماه روئیایی هم با تمام روزهایی که می آمد و کنار پنجره مینشست و لته آیریش میخورد تمام شد! و برای همیشه دل بریدم از بوسه هایی که اتفاق نیفتاد! مدتی بعد شنیدم بعد از رفتنم مثل قبل می آمده و مینشسته کنار پنجره و قهوه اش را بدون اینکه لب بزند رها میکرده و میرفته. یک ترم بعد هم دانشگاهش را کلا عوض کرده بود. عشق همین است آدم ها می روند تا بمانند..! گاهی به آغوش یار و گاهی از آغوش یار.. ‌ ‌ ‌ ‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌#علی_سلطانی
  continue reading

19 قسمت

همه قسمت ها

×
 
Loading …

به Player FM خوش آمدید!

Player FM در سراسر وب را برای یافتن پادکست های با کیفیت اسکن می کند تا همین الان لذت ببرید. این بهترین برنامه ی پادکست است که در اندروید، آیفون و وب کار می کند. ثبت نام کنید تا اشتراک های شما در بین دستگاه های مختلف همگام سازی شود.

 

راهنمای مرجع سریع