Artwork

محتوای ارائه شده توسط پادکست سامان عطاریان | Saman Attarian. تمام محتوای پادکست شامل قسمت‌ها، گرافیک‌ها و توضیحات پادکست مستقیماً توسط پادکست سامان عطاریان | Saman Attarian یا شریک پلتفرم پادکست آن‌ها آپلود و ارائه می‌شوند. اگر فکر می‌کنید شخصی بدون اجازه شما از اثر دارای حق نسخه‌برداری شما استفاده می‌کند، می‌توانید روندی که در اینجا شرح داده شده است را دنبال کنید.https://fa.player.fm/legal
Player FM - برنامه پادکست
با برنامه Player FM !

اینجا چه غلطی می‌کنم؟! | اپیزود ۲ | فصل ۲

26:05
 
اشتراک گذاری
 

بایگانی مجموعه ها ("فیدهای غیر فعال" status)

When? This feed was archived on October 14, 2022 03:32 (1+ y ago). Last successful fetch was on August 31, 2022 15:32 (1+ y ago)

Why? فیدهای غیر فعال status. سرورهای ما، برای یک دوره پایدار، قادر به بازیابی یک فید پادکست معتبر نبوده اند.

What now? You might be able to find a more up-to-date version using the search function. This series will no longer be checked for updates. If you believe this to be in error, please check if the publisher's feed link below is valid and contact support to request the feed be restored or if you have any other concerns about this.

Manage episode 319599533 series 3312822
محتوای ارائه شده توسط پادکست سامان عطاریان | Saman Attarian. تمام محتوای پادکست شامل قسمت‌ها، گرافیک‌ها و توضیحات پادکست مستقیماً توسط پادکست سامان عطاریان | Saman Attarian یا شریک پلتفرم پادکست آن‌ها آپلود و ارائه می‌شوند. اگر فکر می‌کنید شخصی بدون اجازه شما از اثر دارای حق نسخه‌برداری شما استفاده می‌کند، می‌توانید روندی که در اینجا شرح داده شده است را دنبال کنید.https://fa.player.fm/legal

تنها و آرام در سرمای صبحگاهی پاییز دره نشسته بود. تمام توجه و تمرکزش روی شبنم‌های ساقه‏ سدر ژاپنی رو به رویش بود. احساس تضاد تمام وجودش را فرا گرفته بود. بعد از سال ها تمرین تکنیک‌های مختلف شمشیر و انضباط درونی به نقطه‌ای رسیده بود که سامورایی های باسابقه و بالارتبه شهر لایق معلمی می‏دیدنش و به شوگان پیشنهاد داده بودند که موساشی را به قصر دعوت کند تا به او راه شمشیرزنی اش را آموزش دهد. موساشی یک دهقان زاده بود که تنها در یک جنگ آن هم به عنوان سرباز شرکت کرده بود و کلاس اجتماعی‏اش نزدیک و شبیه به هیچیک از دیگر معلمان شوگان نبود؛ یا این حال کسانی که معرف موساشی بودند مهارت های شمشیرزنی او را منحصر به فرد و متفاوت با دیگران می‌دیدند. روز قبل نامه‌ای به خانه‏اش ارسال شده بود و او را برای مصاحبه به قصر شوگان دعوت کرده بود. موساشی صبح زود خودش را آماده کرده بود و به قصر رفته بود. بعد از چند ساعت معطلی در اتاق انتظار یک سامورای بالارتبه بعد از معذرت خواهی مفصل خبر رد شدن موساشی را در مرحله تحقیقات شخصیت داده بود. هم سرخورده بود از اینکه اعتبار معرفانش را در خطر می‌دید و هم شادمان بود از اینکه آزادیش را دوباره به دست آورده بود. گویی هنوز آماده نبود تا جستجو و شاگردی در راه شمشیر را با کار دیگری عوض کند.

روزهایی هست که دوست داریم که از خواب بیدار بشویم و سر کار برویم، آن وقتی که دلیلی برای سر کار رفتن داریم. احساس مفید بودن بهمان دست می دهد. می‏دانیم که کاری که انجام می دهیم تغییری در دنیا ایجاد می‌کند، زندگی کسی را آسانتر می‌کند، خیرمان به کسی می رسد، چیزی به کسی یاد می دهیم، درد کسی را کمتر می کنی و خلاصه هر راه دیگری که احساس کنیم تاثیر مثبتی بر جهان گذاشته‏ایم. در مقاطع مختلف زندگی شاید در دهه‏های مختلف زندگی مان وقت‏هایی که با ادبیات زندگی مدرن دچار بحران هویتی می شویم به دنبال پاسخ دادن یک سوال هستیم: “اینجا چه غلطی می‏کنم؟” سوالی که با عمیق‏ترین لایه های هستی مان پیوند خورده است. شاید در نگاه اول این دغدغه همه ما نباشد و شلوغی روزمره و تلاش برای بقا این فرصت را به ما ندهد تا این سوال را از خود بپرسیم. ولی به نظر من معنی گرایی در ذات انسان نهفته است و هر از چندگاهی سقلمه‏ای به ما می‏زند و ما را به یافتن معنی و مفهوم زندگی‏مان دعوت می‏کند. شادی نمی تواند احساسی باشد که هر لحظه تجربه می کنیم ولی رضایت حاصل از درک معنی آنچه در زندگی رخ می دهد شاید دست یافتنی‏تر باشد.

مردمان شهر اوکیناوای در ژاپن پیدا کردن هدف بودنشان را تمرین روزمره خود کرده‏اند. ساکنین این جزیره بالاترین متوسط سن را در میان تمامی شهرهای کره زمین دارند و به گفته خودشان آن را مدیون عادات غذایی و ذهنی خوب خود می دانند. یکی از مهمترین این عادت‏های ذهنی «ای کی گای» نام دارد که می‏شود آن را دلیل زندگی یا بهانه ای برای بودن ترجمه کرد. مردمان این شهر مفهومی به اسم بازنشستگی نمی شناسند و حتی در دهه‏های نهم و دهم زندگیشان مشغول کار هستند تا احساس مفید و زنده بودن را از دست ندهند. زندگی کردن ای کی گای ماموریت هر روزه آنهاست و کارهای روزمره خود آن را به گونه های مختلف تمرین می کنند. اگر کسی هنوز ای کی گای خود را نیافته باشد ماموریتش پیدا کردن آن خواهد بود.

چرا پیدا کردن ای کی گای مهم است؟

روزمرگی مجالی برای توجه به اهداف بلندمدت و چشم اندازهای زندگی باقی نمی‏گذارد و این دیدگاه کوتاه مدت نتیجه‏اش این می شود که با کوچکترین تلاطمی در مسیر تاب و توان تحمل سختی‏ها را از دست می دهیم و عدم رضایت از زندگی نتیجه تمام تلاش‏ها و سخت‏کوشی‏هایمان می شود. خیلی ساده هر چالشی می تواند ناامیدمان کند. ولی اگر نیم نگاهی به دور دست و چشم انداز بلند مدت زندگیمان داشته باشیم تحمل این ناملایمات آسان‏تر خواهد بود. می پرسید چرا؟ چون دلیلی بزرگتر برای خود در نظر داریم و می‏دانیم که نیاز به صبر و برنامه‏ریزی برای آینده دورتر داریم تا به مقصد مورد نظرمان برسیم.

پیدا کردن رسالت زندگی کار پیچیده‏ای نیست ولی نیاز به پیگیری و تمرین دارد که به این معنی که کار آسانی نخواهد بود. دو استراتژی مهم در این مسیر به ما کمک خواهد کرد: کنکاش درونی و تجربه گرایی. در ادامه کمی بیشتر درباره این دو گفتگو خواهیم کرد.

مسیر اول که یک روند عمیق درونی است که با بررسی زندگی‏مان از زمانی که به خاطر داریم تا لحظه اکنون میسر می‏شود. به تمام کارها و فعالیت‏هایی که تا کنون در مقاطع مختلف زندگی‏تان انجام داده‏اید فکر کنید. در این نقطه‏ که در حال حاضر ایستاده‏اید می‏توانید نشانه‏هایی از عشق و اشتیاق به بعضی از کارها را به خاطر بیاورید. این نشانه‏ها می تواند لذت بردن از انجام یک کار و غرق شدن در آن باشد. وقتی که از صرف ساعت ها وقت بر روی یک کار خسته نمی شویم. شاید خود کار آنقدر جذاب نباشد ولی اگر چند نمونه از این تجربه ها را کنار هم بگذاریم متوجه یک الگوی تکرار شونده می شویم که در بین همه اینها مشترک است. به دنبال نخ زرینی می‏گردیم که تمام این علایق و لحظات لذت‏بخش را به هم می‏بافد.

من این الگو را بعد از چندین سال کار در زمینه های مختلف شناسایی کردم. در تمامی مشاغلی که تاکنون انجام داده‏ام از مدیریت تولید در شرکت جمع‎ساز تا راه اندازی کارگاه تولید نان صنعتی و مدیریت توسعه نرم افزار، همیشه برقراری ارتباطی عمیق با همکارانم و پیشرفت فردی و حرفه ای‏شان دغدغه اصلی من بوده است. برای سال ها هیچ کاری راضی‏ام نمی کرد. هیچ عنوان شغلی یا دستاورد حرفه‏ای مرا به هیجان نمی آورد. درست بعد از تجربه راه اندازی کارگاه تولید نان بود که متوجه شدم کجای کار می‏لنگید. برای اینکه بدانم چطور باید یک کارگاه تولید نان را مدیریت کنم در کلاس های آموزشی نان سحر شرکت کردم و مهارت تولید نان صنعتی را فراگرفتم. تجربه ای جالب و کاملا متفاوت! در طول مدت یک سالی که در کارگاه مشغول بودم عدم رضایتی عمیق همراهم بود. سختی‏های شروع یک کسب و کار جدید یک طرف، انجام کارهایی که اصلاً تمایلی به انجامشان نداشتم طرف دیگر. ممکن بود در طول روز دقایق خوشایندی تجربه کنم و آن هم زمانی بود که با همکارانم درباره کار یا زندگی صحبت می کردم. بعد از تحمل یکسال پر از استرس و بر خلاف میل حرفه‏ای‏ام با همکارانم تصمیم به فروش تجهیزات کارگاه گرفتیم و من با احساس شکست به کار قبلی ام برگشتم. نمی‏دانم چه چیزی در این فاصله تغییر کرده بود ولی سامانی که به جمع ساز برگشت آدم متفاوتی بود. نمی دانم آیا همکارانم متوجه این تغییر شدند یا نه ولی من تصمیم گرفته بودم قلب و روحم را به شغلم هدیه بدهم. دفتر کارم را با نقاشی‏های دخترم تزیین کردم، شکلات و شیرینی در دفتر کارم همیشه برای همکارانم مهیا بود و زمان و عمق بیشتری را وقف کارم کردم. چیزی در درونم متفاوت بود! فهمیده بودم علیرغم عنوان شغلی‏ام من سامان هستم و می توانم آرزوی قلبی‏ام برای کمک تمام وقت به دیگران را در هر شرایطی محقق کنم. وقتی که به گذشته‏ام نگاه می کنم می‏توانم ببینم چه کارهایی باعث شادی و رضایتم من شده بودند.

روزی یکی از همکارانم بازخورد خوبی به من داد. بعد از چند سال که مدیر تولید بودم به من گفت تو مدیر تولید خوبی نبودی ولی معلم خوبی هستی! سال ها طول کشید تا متوجه شوم چی زمانی از کار عمیقا لذت می برم. همین زمان بود که تدریس کلاس های توسعه فردی را با موسسه کار با میل شروع کردم و به موازات کار اصلی‏ام غروب ها کلاس آموزشی را برگذار می کردم. قایق زندگی ام آهسته آهسته داشت به سمتی که دوست داشتم تغییر مسیر می داد. باید اعتراف کنم که چند ساعتی که در هفته به انجام کارهای مورد علاقه ام اختصاص داشت کافی بود تا احساسم در مورد کار تمام وقتم نیز تغییر کند و با انرژی بیشتری کار کنم.

همه اینها را تعریف کردم که بگویم پیدا کردن ای‏کی‏گای یک فرآیند اکتشافی و تجربه گرای آهسته است که در طی آن با امتحان کردن مسیرهای شغلی و پروژه‏های مختلف به درک رسالت خود نزدیک می‏شویم. این رسالت قرا نیست که مأموریت جهانی برای نجات دنیا باشد. کافی است در زندگی‏مان ایجاد هدف و معنی کند. می‏توانیم با یک کار کوچک شروع کنیم. پروژه‏ای که همیشه دوست داشته‏ایم سراغش برویم و مرتب پشت گوش انداخته‏ایم. حالا یا از روی ترس از ناشناخته، نداشتن وقت یا پول کافی و یا هر بهانه‏ای دیگری که ما را از شروع کار بازداشته است. نیاز است که به باورهای درونی محدود کننده‏ای که ما را از شروع کار باز می‏دارند آگاه باشیم و با انجام یک کار کوچک بر آنها غلبه کنیم.

برای پیدا کردن ای‏کی‏گای به دنبال پاسخ چهار سوال هستیم:

  • در انجام چه کارهایی خوب هستیم؟
  • برای چه کارهایی شور و اشتیاق درونی داریم؟
  • دنیا به چه مهارت‏ها و مشاغلی نیاز دارد؟
  • بابت چه خدماتی می توانیم پول دریافت کنیم؟

اگر پاسخ به هریک از این سؤال‏ها را یک دایره فرض کنیم هم پوشانی این چهار دایره به صورت یک نمودار وِن درمرکز ای‏کی‏گای یا همان رسالت زندگی ما است. برای شروع سعی کنیم تا آنجایی که می‏دانیم و می‏توانیم به این سؤال‏ها پاسخ بدهیم. ممکن است در ابتدا جواب همه پرسش‏ها را نداشته باشیم و این کاملاً عادی است، اینجا نقطه شروع است.

می‏توانیم لیستی از مشاغل، پروژه‏ها و فعالیت‏هایی که تا کنون انجام داده‏ایم تهیه کنیم و بعد به دنبال الگوی مشترکی باشیم که باعث شده همکاران یا مشتریان ما بازخورد خوبی درباره مهارت‏هایمان به ما داده باشند. درک و برآورد شخصی خودمان نیز منبع خوبی است. برای پیدا کردن کارهایی که ما را به شوق می‏آورند به فعالیت‏هایی فکر کنیم که در زمان انجام آنها متوجه گذر زمان نمی‏شویم و هرگاه که برای مدتی از آنها دور هستیم به دنبال فرصتی می‏گردیم تا خود را حتی برای زمانی کوتاه در آنها غرق کنیم.

خیلی‏ از ما هنوز فرصت این را پیدا نکرده‏ایم که زمان کافی برای کشف و تجربه اشتیاق درونی‏مان صرف کنیم و یا نمی‏دانیم اصلاً چی چیزی ما را به شوق می‏آورد و یا اطمینان نداریم آن چیزی که فکر می‏کنیم کار رویای ماست واقعاً ما را خوشحال خواهد کرد یا نه؟

چند سال پیش با ایده‏ای آشنا شدم که یک مهندس شاغل در شرکت گوگل در یک سخنرانی تد معرفی کرد. ایده خیلی ساده بود از روی کنج کاوی یا فقط برای شادی کوتاه مدت بیست و یک روز را به غرق کردن خود در یک تجربه اختصاص بدهید. برای مثال ۲۱ روز با دوچرخه به سر کار بروید یا ۲۱ روز گیاه‏خواری را امتحان کنید. بعد از این مدت احساس خود و نتایج تجربه را بررسی کنید و تصمیم بگیرید که آیا دوست دارید ادامه بدهید یا آن را تغییر داده و سراغ کار جدیدی بروید. ایده موقت بودن این آزمایش‏ها به کمک می‏کند که برای شروع کردن سخت نگیریم و به دنبال پیدا کردن بهترین شغل یا بهترین ساز یا بهترین معلم یا بهترین کتاب نباشیم. این فقط یک قرارداد موقت است و ما می‏توانیم بعد از ۲۱ روز نظرمان را تغییر بدهیم. ولی برای اینکه بهترین نتیجه را از این تجربه بگیریم نیاز است که به ۲۱ روز و اختصاص وقت کافی به این تجربه متعهد باشیم تا بتوانیم از لایه‏های اولیه سخت آن گذر کنیم و نیم نگاهی به عمق تجربه داشته باشیم.

خاصیت مهم دیگر این جستجو استفاده از خلاقیت است. اگر یک جعبه مدادشمعی را به یک کودک بدهیم مرزی برای خلاقیت او وجود ندارد. هر تصویری ممکن است روی کاغذ نقش ببندد. هر قدر ما بزرگتر می‏شویم تجربه‏های گذشته‏مان بیشتر روی توانایی‏های آینده‏مان تأثیر می‏گذارند. آیا ما به این تاثیرها آگاه هستیم؟ خلاقیت در اینجا به معنی باز بودن به تمامی امکانات و راهکارهایی است که ممکن است در پیش رویمان قرار بگیرد. از ابزارهای کاوشگری ذهنی مثل (Brain storming) استفاده کنیم. با داشته هایمان و نقاط قوت مان شروع کنیم و نگران نتیجه نباشیم. خیلی وقت‏ها در مسیر معنی جدیدی برای زندگی‏ما پیدا می‏کنیم که از قبل هیچ تصوری از آن نداشتیم.

دِرِک سیورز نویسنده، سخنران و موزیسین داستان پیدا کردن مسیر زندگی‏اش را اینطور تعریف می کند که چطور در سن ۱۸ سالگی وقتی که یکی از دوستانش پیشنهاد گیتار زدن در یک مهدکودک را رد کرده درک با خوشحالی پیشنهاد کاری ۷۵ دلاری را علی رغم هزینه اتوبوس ۶۰ دلاری پذیرفته بود. فردای اجرا نماینده شرکت به درک زندگی می‏زند که از کارت راضی بوده‏اند، آیا دوست داری در مراسم افتتاحیه یک موزه ساز بزنی و درک هم باز هم علی رغم مزد کم و هزینه رفت و آمد بالا کار را قبول می‏کند. نماینده شرکت که در افتتاحیه حضور داشته از کار درک خوشش می‏آید و به او کار موقت در یک سیرک را پیشنهاد می‏کند که بعدها تبدیل به یک کار دایمی شده و ۱۰ سال از زندگی حرفه‏ای درک را تشکیل می‏دهد. درک در سال ۲۰۰۲ تصمیم می‏گیرد که سی دی های گروهش را از طریق اینترنت به فروش بگذارد و چون در آن زمان سایتی برای فروش موسیقی گروه های کوچک وجود نداشته تصمیم به ساختن وب سایتی به این منظور می کند. درک که از تکنولوژی سر رشتهای نداشته در طول چند ماه روزی ۱۲ تا ۱۸ ساعت روی این پروژه کار می‏کند تا نهایتا وب سایتش برای فروش سی دی های بند موسیقی خودش آماده می‏شود. دوستانش که می‏بینند درک این امکان را برای گروه خودش فراهم کرده درخواست می‏کنند تا سی دی های آنها را نیز بفروشد و درک هم آهسته آهسته سی دی های گروه‏های بیشتری را در سایت به فروش می‏گذارد. درک بعد از ۱۰ سال وب سایت CD Baby را به ارزش ۲۲ میلیون دلار می‏فروشد و عمده این پول را به یک سازمان خیریه آموزش موسیقی هدیه می‏دهد. درک در این مدت تجربه‏هایش را در غالب سخنرانی و وب لاگ با دیگران به اشتراک می‏گذاشت و کم کم حرفه خود را به همین سمت تغییر داد. وقتی مسیر زندگی درک را قدم به قدم دنبال می‏کنیم یک روند طبیعی بدون هیچ نشانه‏ای از معجزه یا تغییرات خارق العاده می‏یابیم. سفری که طی سال‏ها دِرِک رسالت زندگی‏اش را درک می‏کند و توان این را پیدا می‏کند تا بیشتر و بیشتر وقتش را به هدفش اختصاص بدهد.

علاوه بر برنامه‏ریزی ها و اقداماتی که ما برای درک رسالت زندگی‏مان انجام می‏دهیم رویدادها و افرادی به ظاهر تصادفی نیز بر مسیر این اکتشاف اثر می‏گذارند. جری کلونا کوچ آمریکایی که به کارآفرینان کمک می‏کند تا با خویش واقعی خود ارتباط برقرار کنند، این اتفاقات را به شهاب سنگ‏هایی تشبیه می‏کند که به زندگی ما برخورد می‏کند و آن را به طرز عمیقی تحت تاثیر قرار می‏دهند. پذیرش این رویدادهای تصادفی به ما کمک می کند ای کی گای خود را زندگی کنیم. البته وقت کسانی این شهاب سنگ‌ها را تجربه می‌کنند که سفر خود را آغاز کرده باشند.

ده‌های اول بعضی از زندگی ‌ها می‌تواند پر از تجربه‌های سخت و تلخ باشد. برای آن دسته از ما که توان به خاطر آوردن و متصل کردن تجربه‌های موفقیت آمیز زندگی با تواناهایی های مان را نداریم، تبدیل درد و رنج به ای کی گای می‌تواند راه کار جایگزین باشد. زندگی کیتی که از خانواده‌ای سیاهپوست بود و در آمریکا زندگی می‌کرد شاید مثال الهام‌بخشی برای ما باشد. کیتی به خاطر آزار و اذیت همکلاسی‌هایش هر روز ناهارش را تنها و آن هم در توالت مدرسه می‌خورد. سال‌ها بعد وقتی که کیتی در حال تقلا برای نجات دادن کسب و کارش از شر بدهکاری بود به خاطر آورد که به چه دلیل در ابتدا تصمیم به راه‌اندازی این کسب و کار کرده بود. کیتی شرکتی تاسیس کرده بود که ماموریتش فراهم کردن غذای سالم و در دسترس برای شرکت‌های همیشه مشغول سلیکون ولی مقر فن‌آوری‌های نوین آمریکا بود. وقتی کوچ کیتی از چرایی پنهان پشت تصمیمش پرسید کیتی به خاطر آورد که آرزوی او این بوده که هیچ کسی مجبور نباشد تنها غذا بخورد و غذای خوب برای او بهانه‌ای برای جمع کردن آدم‌ها دور هم بوده است. ترجمه درد و رنج به دلیلی برای ساختن زندگی بهتر شاید فرآیند آسانی نباشد ولی وقتی ققنوس درون‌مان از خاکستر شکست‌ها و دردهای گذشته برخیزد پروازش بلند و پایدار خواهد بود.

مشاغل، پروژه‏ها و اهداف فقط فرم‏های موقتی هستند برای فراهم آوردن امکان تجربه زندگی، خدمت و عشق به هستی. فراتر از هر فرم و قالبی ما توان این را داریم که زندگی را در عمیق‏ترین و زیباترین جوهره‏اش زندگی کنیم. اگر ما بتوانیم خود را در وحدت با زندگی ببینیم و نه چیزی جدای از آن، رابطه علت و معلولی بین ما کنار می‏رود. یک رقص که لحظه به لحظه در حال تعریف تعادلی جدید است. تغییر مسیر می‏دهد و نقطه‏ای دیگر از صحنه را کشف می‏کند. نور روی صحنه همیشه در حال نشان دادن تجربه لحظه اکنون است. کسی نمی‏داند و نمی‏تواند پیش‏بینی کندکه در قدم بعدی چه اتفاقی خواهد افتاد ولی تا زمانی که ما در حال تمرین این تعادل هستیم فرقی نمی کند کجای صحنه این رقص هستیم.

جری کلونا در کتاب «ری بوت» می نویسد: شغل، حرفه و یا کسب و کار ما نه تجربه خوشایند زندگی کردن رسالت وجودی ماست و نه اجبار ملالت آوری است که بر سر راه ما برای زندگی کردن خویش حقیقی‏مان ایستاده باشد. کار فرصتی است که روزانه به ما کمک می‏کند تا جهان درون و بیرون‏مان را هم راستا کنیم. شانس دوباره‏ای که هر روز به ما داده می‏شود تا زندگی را در تمامیت راستینش تجربه کنیم.

با اینکه مسیر، چشم انداز و اتفاقهای روزمره زندگی‏ام را دوست دارم و می‏دانم بر اساس ارزش‏های اصلی هستند، اطمینان دارم که تجلی این ارزش‏های در خلال سال‏ها و دهه‏های آینده زندگیم تغییر خواهند کرد. نوشتن و ضبط این پادکست یکی از راه‏هایی که است که من برای پیدا کردن رسالت زندگی‏ام تلاش می‏کنم. آیا شما هم دغدغه‏ای مشابه دارید؟ اگر جواب مثبت هست، جستجوی شما به چه فرمی هست؟ موساشی سامورای داستان این ایپیزود ما پس از تجربه شکست اولیه به کوه پناه برد و سال‌ها را صرف تمرین فراگیری مهارت‌های شمشیر و خلوص روحش کرد. تاریخ موساشی را به عنوان یکی از مهمترین استراتژیست‌های جنگی ژاپن می‌شناسد

نوشته اینجا چه غلطی می‌کنم؟! | اپیزود ۲ | فصل ۲ اولین بار در وب لاگ سامان عطاریان پدیدار شد.

  continue reading

10 قسمت

Artwork
iconاشتراک گذاری
 

بایگانی مجموعه ها ("فیدهای غیر فعال" status)

When? This feed was archived on October 14, 2022 03:32 (1+ y ago). Last successful fetch was on August 31, 2022 15:32 (1+ y ago)

Why? فیدهای غیر فعال status. سرورهای ما، برای یک دوره پایدار، قادر به بازیابی یک فید پادکست معتبر نبوده اند.

What now? You might be able to find a more up-to-date version using the search function. This series will no longer be checked for updates. If you believe this to be in error, please check if the publisher's feed link below is valid and contact support to request the feed be restored or if you have any other concerns about this.

Manage episode 319599533 series 3312822
محتوای ارائه شده توسط پادکست سامان عطاریان | Saman Attarian. تمام محتوای پادکست شامل قسمت‌ها، گرافیک‌ها و توضیحات پادکست مستقیماً توسط پادکست سامان عطاریان | Saman Attarian یا شریک پلتفرم پادکست آن‌ها آپلود و ارائه می‌شوند. اگر فکر می‌کنید شخصی بدون اجازه شما از اثر دارای حق نسخه‌برداری شما استفاده می‌کند، می‌توانید روندی که در اینجا شرح داده شده است را دنبال کنید.https://fa.player.fm/legal

تنها و آرام در سرمای صبحگاهی پاییز دره نشسته بود. تمام توجه و تمرکزش روی شبنم‌های ساقه‏ سدر ژاپنی رو به رویش بود. احساس تضاد تمام وجودش را فرا گرفته بود. بعد از سال ها تمرین تکنیک‌های مختلف شمشیر و انضباط درونی به نقطه‌ای رسیده بود که سامورایی های باسابقه و بالارتبه شهر لایق معلمی می‏دیدنش و به شوگان پیشنهاد داده بودند که موساشی را به قصر دعوت کند تا به او راه شمشیرزنی اش را آموزش دهد. موساشی یک دهقان زاده بود که تنها در یک جنگ آن هم به عنوان سرباز شرکت کرده بود و کلاس اجتماعی‏اش نزدیک و شبیه به هیچیک از دیگر معلمان شوگان نبود؛ یا این حال کسانی که معرف موساشی بودند مهارت های شمشیرزنی او را منحصر به فرد و متفاوت با دیگران می‌دیدند. روز قبل نامه‌ای به خانه‏اش ارسال شده بود و او را برای مصاحبه به قصر شوگان دعوت کرده بود. موساشی صبح زود خودش را آماده کرده بود و به قصر رفته بود. بعد از چند ساعت معطلی در اتاق انتظار یک سامورای بالارتبه بعد از معذرت خواهی مفصل خبر رد شدن موساشی را در مرحله تحقیقات شخصیت داده بود. هم سرخورده بود از اینکه اعتبار معرفانش را در خطر می‌دید و هم شادمان بود از اینکه آزادیش را دوباره به دست آورده بود. گویی هنوز آماده نبود تا جستجو و شاگردی در راه شمشیر را با کار دیگری عوض کند.

روزهایی هست که دوست داریم که از خواب بیدار بشویم و سر کار برویم، آن وقتی که دلیلی برای سر کار رفتن داریم. احساس مفید بودن بهمان دست می دهد. می‏دانیم که کاری که انجام می دهیم تغییری در دنیا ایجاد می‌کند، زندگی کسی را آسانتر می‌کند، خیرمان به کسی می رسد، چیزی به کسی یاد می دهیم، درد کسی را کمتر می کنی و خلاصه هر راه دیگری که احساس کنیم تاثیر مثبتی بر جهان گذاشته‏ایم. در مقاطع مختلف زندگی شاید در دهه‏های مختلف زندگی مان وقت‏هایی که با ادبیات زندگی مدرن دچار بحران هویتی می شویم به دنبال پاسخ دادن یک سوال هستیم: “اینجا چه غلطی می‏کنم؟” سوالی که با عمیق‏ترین لایه های هستی مان پیوند خورده است. شاید در نگاه اول این دغدغه همه ما نباشد و شلوغی روزمره و تلاش برای بقا این فرصت را به ما ندهد تا این سوال را از خود بپرسیم. ولی به نظر من معنی گرایی در ذات انسان نهفته است و هر از چندگاهی سقلمه‏ای به ما می‏زند و ما را به یافتن معنی و مفهوم زندگی‏مان دعوت می‏کند. شادی نمی تواند احساسی باشد که هر لحظه تجربه می کنیم ولی رضایت حاصل از درک معنی آنچه در زندگی رخ می دهد شاید دست یافتنی‏تر باشد.

مردمان شهر اوکیناوای در ژاپن پیدا کردن هدف بودنشان را تمرین روزمره خود کرده‏اند. ساکنین این جزیره بالاترین متوسط سن را در میان تمامی شهرهای کره زمین دارند و به گفته خودشان آن را مدیون عادات غذایی و ذهنی خوب خود می دانند. یکی از مهمترین این عادت‏های ذهنی «ای کی گای» نام دارد که می‏شود آن را دلیل زندگی یا بهانه ای برای بودن ترجمه کرد. مردمان این شهر مفهومی به اسم بازنشستگی نمی شناسند و حتی در دهه‏های نهم و دهم زندگیشان مشغول کار هستند تا احساس مفید و زنده بودن را از دست ندهند. زندگی کردن ای کی گای ماموریت هر روزه آنهاست و کارهای روزمره خود آن را به گونه های مختلف تمرین می کنند. اگر کسی هنوز ای کی گای خود را نیافته باشد ماموریتش پیدا کردن آن خواهد بود.

چرا پیدا کردن ای کی گای مهم است؟

روزمرگی مجالی برای توجه به اهداف بلندمدت و چشم اندازهای زندگی باقی نمی‏گذارد و این دیدگاه کوتاه مدت نتیجه‏اش این می شود که با کوچکترین تلاطمی در مسیر تاب و توان تحمل سختی‏ها را از دست می دهیم و عدم رضایت از زندگی نتیجه تمام تلاش‏ها و سخت‏کوشی‏هایمان می شود. خیلی ساده هر چالشی می تواند ناامیدمان کند. ولی اگر نیم نگاهی به دور دست و چشم انداز بلند مدت زندگیمان داشته باشیم تحمل این ناملایمات آسان‏تر خواهد بود. می پرسید چرا؟ چون دلیلی بزرگتر برای خود در نظر داریم و می‏دانیم که نیاز به صبر و برنامه‏ریزی برای آینده دورتر داریم تا به مقصد مورد نظرمان برسیم.

پیدا کردن رسالت زندگی کار پیچیده‏ای نیست ولی نیاز به پیگیری و تمرین دارد که به این معنی که کار آسانی نخواهد بود. دو استراتژی مهم در این مسیر به ما کمک خواهد کرد: کنکاش درونی و تجربه گرایی. در ادامه کمی بیشتر درباره این دو گفتگو خواهیم کرد.

مسیر اول که یک روند عمیق درونی است که با بررسی زندگی‏مان از زمانی که به خاطر داریم تا لحظه اکنون میسر می‏شود. به تمام کارها و فعالیت‏هایی که تا کنون در مقاطع مختلف زندگی‏تان انجام داده‏اید فکر کنید. در این نقطه‏ که در حال حاضر ایستاده‏اید می‏توانید نشانه‏هایی از عشق و اشتیاق به بعضی از کارها را به خاطر بیاورید. این نشانه‏ها می تواند لذت بردن از انجام یک کار و غرق شدن در آن باشد. وقتی که از صرف ساعت ها وقت بر روی یک کار خسته نمی شویم. شاید خود کار آنقدر جذاب نباشد ولی اگر چند نمونه از این تجربه ها را کنار هم بگذاریم متوجه یک الگوی تکرار شونده می شویم که در بین همه اینها مشترک است. به دنبال نخ زرینی می‏گردیم که تمام این علایق و لحظات لذت‏بخش را به هم می‏بافد.

من این الگو را بعد از چندین سال کار در زمینه های مختلف شناسایی کردم. در تمامی مشاغلی که تاکنون انجام داده‏ام از مدیریت تولید در شرکت جمع‎ساز تا راه اندازی کارگاه تولید نان صنعتی و مدیریت توسعه نرم افزار، همیشه برقراری ارتباطی عمیق با همکارانم و پیشرفت فردی و حرفه ای‏شان دغدغه اصلی من بوده است. برای سال ها هیچ کاری راضی‏ام نمی کرد. هیچ عنوان شغلی یا دستاورد حرفه‏ای مرا به هیجان نمی آورد. درست بعد از تجربه راه اندازی کارگاه تولید نان بود که متوجه شدم کجای کار می‏لنگید. برای اینکه بدانم چطور باید یک کارگاه تولید نان را مدیریت کنم در کلاس های آموزشی نان سحر شرکت کردم و مهارت تولید نان صنعتی را فراگرفتم. تجربه ای جالب و کاملا متفاوت! در طول مدت یک سالی که در کارگاه مشغول بودم عدم رضایتی عمیق همراهم بود. سختی‏های شروع یک کسب و کار جدید یک طرف، انجام کارهایی که اصلاً تمایلی به انجامشان نداشتم طرف دیگر. ممکن بود در طول روز دقایق خوشایندی تجربه کنم و آن هم زمانی بود که با همکارانم درباره کار یا زندگی صحبت می کردم. بعد از تحمل یکسال پر از استرس و بر خلاف میل حرفه‏ای‏ام با همکارانم تصمیم به فروش تجهیزات کارگاه گرفتیم و من با احساس شکست به کار قبلی ام برگشتم. نمی‏دانم چه چیزی در این فاصله تغییر کرده بود ولی سامانی که به جمع ساز برگشت آدم متفاوتی بود. نمی دانم آیا همکارانم متوجه این تغییر شدند یا نه ولی من تصمیم گرفته بودم قلب و روحم را به شغلم هدیه بدهم. دفتر کارم را با نقاشی‏های دخترم تزیین کردم، شکلات و شیرینی در دفتر کارم همیشه برای همکارانم مهیا بود و زمان و عمق بیشتری را وقف کارم کردم. چیزی در درونم متفاوت بود! فهمیده بودم علیرغم عنوان شغلی‏ام من سامان هستم و می توانم آرزوی قلبی‏ام برای کمک تمام وقت به دیگران را در هر شرایطی محقق کنم. وقتی که به گذشته‏ام نگاه می کنم می‏توانم ببینم چه کارهایی باعث شادی و رضایتم من شده بودند.

روزی یکی از همکارانم بازخورد خوبی به من داد. بعد از چند سال که مدیر تولید بودم به من گفت تو مدیر تولید خوبی نبودی ولی معلم خوبی هستی! سال ها طول کشید تا متوجه شوم چی زمانی از کار عمیقا لذت می برم. همین زمان بود که تدریس کلاس های توسعه فردی را با موسسه کار با میل شروع کردم و به موازات کار اصلی‏ام غروب ها کلاس آموزشی را برگذار می کردم. قایق زندگی ام آهسته آهسته داشت به سمتی که دوست داشتم تغییر مسیر می داد. باید اعتراف کنم که چند ساعتی که در هفته به انجام کارهای مورد علاقه ام اختصاص داشت کافی بود تا احساسم در مورد کار تمام وقتم نیز تغییر کند و با انرژی بیشتری کار کنم.

همه اینها را تعریف کردم که بگویم پیدا کردن ای‏کی‏گای یک فرآیند اکتشافی و تجربه گرای آهسته است که در طی آن با امتحان کردن مسیرهای شغلی و پروژه‏های مختلف به درک رسالت خود نزدیک می‏شویم. این رسالت قرا نیست که مأموریت جهانی برای نجات دنیا باشد. کافی است در زندگی‏مان ایجاد هدف و معنی کند. می‏توانیم با یک کار کوچک شروع کنیم. پروژه‏ای که همیشه دوست داشته‏ایم سراغش برویم و مرتب پشت گوش انداخته‏ایم. حالا یا از روی ترس از ناشناخته، نداشتن وقت یا پول کافی و یا هر بهانه‏ای دیگری که ما را از شروع کار بازداشته است. نیاز است که به باورهای درونی محدود کننده‏ای که ما را از شروع کار باز می‏دارند آگاه باشیم و با انجام یک کار کوچک بر آنها غلبه کنیم.

برای پیدا کردن ای‏کی‏گای به دنبال پاسخ چهار سوال هستیم:

  • در انجام چه کارهایی خوب هستیم؟
  • برای چه کارهایی شور و اشتیاق درونی داریم؟
  • دنیا به چه مهارت‏ها و مشاغلی نیاز دارد؟
  • بابت چه خدماتی می توانیم پول دریافت کنیم؟

اگر پاسخ به هریک از این سؤال‏ها را یک دایره فرض کنیم هم پوشانی این چهار دایره به صورت یک نمودار وِن درمرکز ای‏کی‏گای یا همان رسالت زندگی ما است. برای شروع سعی کنیم تا آنجایی که می‏دانیم و می‏توانیم به این سؤال‏ها پاسخ بدهیم. ممکن است در ابتدا جواب همه پرسش‏ها را نداشته باشیم و این کاملاً عادی است، اینجا نقطه شروع است.

می‏توانیم لیستی از مشاغل، پروژه‏ها و فعالیت‏هایی که تا کنون انجام داده‏ایم تهیه کنیم و بعد به دنبال الگوی مشترکی باشیم که باعث شده همکاران یا مشتریان ما بازخورد خوبی درباره مهارت‏هایمان به ما داده باشند. درک و برآورد شخصی خودمان نیز منبع خوبی است. برای پیدا کردن کارهایی که ما را به شوق می‏آورند به فعالیت‏هایی فکر کنیم که در زمان انجام آنها متوجه گذر زمان نمی‏شویم و هرگاه که برای مدتی از آنها دور هستیم به دنبال فرصتی می‏گردیم تا خود را حتی برای زمانی کوتاه در آنها غرق کنیم.

خیلی‏ از ما هنوز فرصت این را پیدا نکرده‏ایم که زمان کافی برای کشف و تجربه اشتیاق درونی‏مان صرف کنیم و یا نمی‏دانیم اصلاً چی چیزی ما را به شوق می‏آورد و یا اطمینان نداریم آن چیزی که فکر می‏کنیم کار رویای ماست واقعاً ما را خوشحال خواهد کرد یا نه؟

چند سال پیش با ایده‏ای آشنا شدم که یک مهندس شاغل در شرکت گوگل در یک سخنرانی تد معرفی کرد. ایده خیلی ساده بود از روی کنج کاوی یا فقط برای شادی کوتاه مدت بیست و یک روز را به غرق کردن خود در یک تجربه اختصاص بدهید. برای مثال ۲۱ روز با دوچرخه به سر کار بروید یا ۲۱ روز گیاه‏خواری را امتحان کنید. بعد از این مدت احساس خود و نتایج تجربه را بررسی کنید و تصمیم بگیرید که آیا دوست دارید ادامه بدهید یا آن را تغییر داده و سراغ کار جدیدی بروید. ایده موقت بودن این آزمایش‏ها به کمک می‏کند که برای شروع کردن سخت نگیریم و به دنبال پیدا کردن بهترین شغل یا بهترین ساز یا بهترین معلم یا بهترین کتاب نباشیم. این فقط یک قرارداد موقت است و ما می‏توانیم بعد از ۲۱ روز نظرمان را تغییر بدهیم. ولی برای اینکه بهترین نتیجه را از این تجربه بگیریم نیاز است که به ۲۱ روز و اختصاص وقت کافی به این تجربه متعهد باشیم تا بتوانیم از لایه‏های اولیه سخت آن گذر کنیم و نیم نگاهی به عمق تجربه داشته باشیم.

خاصیت مهم دیگر این جستجو استفاده از خلاقیت است. اگر یک جعبه مدادشمعی را به یک کودک بدهیم مرزی برای خلاقیت او وجود ندارد. هر تصویری ممکن است روی کاغذ نقش ببندد. هر قدر ما بزرگتر می‏شویم تجربه‏های گذشته‏مان بیشتر روی توانایی‏های آینده‏مان تأثیر می‏گذارند. آیا ما به این تاثیرها آگاه هستیم؟ خلاقیت در اینجا به معنی باز بودن به تمامی امکانات و راهکارهایی است که ممکن است در پیش رویمان قرار بگیرد. از ابزارهای کاوشگری ذهنی مثل (Brain storming) استفاده کنیم. با داشته هایمان و نقاط قوت مان شروع کنیم و نگران نتیجه نباشیم. خیلی وقت‏ها در مسیر معنی جدیدی برای زندگی‏ما پیدا می‏کنیم که از قبل هیچ تصوری از آن نداشتیم.

دِرِک سیورز نویسنده، سخنران و موزیسین داستان پیدا کردن مسیر زندگی‏اش را اینطور تعریف می کند که چطور در سن ۱۸ سالگی وقتی که یکی از دوستانش پیشنهاد گیتار زدن در یک مهدکودک را رد کرده درک با خوشحالی پیشنهاد کاری ۷۵ دلاری را علی رغم هزینه اتوبوس ۶۰ دلاری پذیرفته بود. فردای اجرا نماینده شرکت به درک زندگی می‏زند که از کارت راضی بوده‏اند، آیا دوست داری در مراسم افتتاحیه یک موزه ساز بزنی و درک هم باز هم علی رغم مزد کم و هزینه رفت و آمد بالا کار را قبول می‏کند. نماینده شرکت که در افتتاحیه حضور داشته از کار درک خوشش می‏آید و به او کار موقت در یک سیرک را پیشنهاد می‏کند که بعدها تبدیل به یک کار دایمی شده و ۱۰ سال از زندگی حرفه‏ای درک را تشکیل می‏دهد. درک در سال ۲۰۰۲ تصمیم می‏گیرد که سی دی های گروهش را از طریق اینترنت به فروش بگذارد و چون در آن زمان سایتی برای فروش موسیقی گروه های کوچک وجود نداشته تصمیم به ساختن وب سایتی به این منظور می کند. درک که از تکنولوژی سر رشتهای نداشته در طول چند ماه روزی ۱۲ تا ۱۸ ساعت روی این پروژه کار می‏کند تا نهایتا وب سایتش برای فروش سی دی های بند موسیقی خودش آماده می‏شود. دوستانش که می‏بینند درک این امکان را برای گروه خودش فراهم کرده درخواست می‏کنند تا سی دی های آنها را نیز بفروشد و درک هم آهسته آهسته سی دی های گروه‏های بیشتری را در سایت به فروش می‏گذارد. درک بعد از ۱۰ سال وب سایت CD Baby را به ارزش ۲۲ میلیون دلار می‏فروشد و عمده این پول را به یک سازمان خیریه آموزش موسیقی هدیه می‏دهد. درک در این مدت تجربه‏هایش را در غالب سخنرانی و وب لاگ با دیگران به اشتراک می‏گذاشت و کم کم حرفه خود را به همین سمت تغییر داد. وقتی مسیر زندگی درک را قدم به قدم دنبال می‏کنیم یک روند طبیعی بدون هیچ نشانه‏ای از معجزه یا تغییرات خارق العاده می‏یابیم. سفری که طی سال‏ها دِرِک رسالت زندگی‏اش را درک می‏کند و توان این را پیدا می‏کند تا بیشتر و بیشتر وقتش را به هدفش اختصاص بدهد.

علاوه بر برنامه‏ریزی ها و اقداماتی که ما برای درک رسالت زندگی‏مان انجام می‏دهیم رویدادها و افرادی به ظاهر تصادفی نیز بر مسیر این اکتشاف اثر می‏گذارند. جری کلونا کوچ آمریکایی که به کارآفرینان کمک می‏کند تا با خویش واقعی خود ارتباط برقرار کنند، این اتفاقات را به شهاب سنگ‏هایی تشبیه می‏کند که به زندگی ما برخورد می‏کند و آن را به طرز عمیقی تحت تاثیر قرار می‏دهند. پذیرش این رویدادهای تصادفی به ما کمک می کند ای کی گای خود را زندگی کنیم. البته وقت کسانی این شهاب سنگ‌ها را تجربه می‌کنند که سفر خود را آغاز کرده باشند.

ده‌های اول بعضی از زندگی ‌ها می‌تواند پر از تجربه‌های سخت و تلخ باشد. برای آن دسته از ما که توان به خاطر آوردن و متصل کردن تجربه‌های موفقیت آمیز زندگی با تواناهایی های مان را نداریم، تبدیل درد و رنج به ای کی گای می‌تواند راه کار جایگزین باشد. زندگی کیتی که از خانواده‌ای سیاهپوست بود و در آمریکا زندگی می‌کرد شاید مثال الهام‌بخشی برای ما باشد. کیتی به خاطر آزار و اذیت همکلاسی‌هایش هر روز ناهارش را تنها و آن هم در توالت مدرسه می‌خورد. سال‌ها بعد وقتی که کیتی در حال تقلا برای نجات دادن کسب و کارش از شر بدهکاری بود به خاطر آورد که به چه دلیل در ابتدا تصمیم به راه‌اندازی این کسب و کار کرده بود. کیتی شرکتی تاسیس کرده بود که ماموریتش فراهم کردن غذای سالم و در دسترس برای شرکت‌های همیشه مشغول سلیکون ولی مقر فن‌آوری‌های نوین آمریکا بود. وقتی کوچ کیتی از چرایی پنهان پشت تصمیمش پرسید کیتی به خاطر آورد که آرزوی او این بوده که هیچ کسی مجبور نباشد تنها غذا بخورد و غذای خوب برای او بهانه‌ای برای جمع کردن آدم‌ها دور هم بوده است. ترجمه درد و رنج به دلیلی برای ساختن زندگی بهتر شاید فرآیند آسانی نباشد ولی وقتی ققنوس درون‌مان از خاکستر شکست‌ها و دردهای گذشته برخیزد پروازش بلند و پایدار خواهد بود.

مشاغل، پروژه‏ها و اهداف فقط فرم‏های موقتی هستند برای فراهم آوردن امکان تجربه زندگی، خدمت و عشق به هستی. فراتر از هر فرم و قالبی ما توان این را داریم که زندگی را در عمیق‏ترین و زیباترین جوهره‏اش زندگی کنیم. اگر ما بتوانیم خود را در وحدت با زندگی ببینیم و نه چیزی جدای از آن، رابطه علت و معلولی بین ما کنار می‏رود. یک رقص که لحظه به لحظه در حال تعریف تعادلی جدید است. تغییر مسیر می‏دهد و نقطه‏ای دیگر از صحنه را کشف می‏کند. نور روی صحنه همیشه در حال نشان دادن تجربه لحظه اکنون است. کسی نمی‏داند و نمی‏تواند پیش‏بینی کندکه در قدم بعدی چه اتفاقی خواهد افتاد ولی تا زمانی که ما در حال تمرین این تعادل هستیم فرقی نمی کند کجای صحنه این رقص هستیم.

جری کلونا در کتاب «ری بوت» می نویسد: شغل، حرفه و یا کسب و کار ما نه تجربه خوشایند زندگی کردن رسالت وجودی ماست و نه اجبار ملالت آوری است که بر سر راه ما برای زندگی کردن خویش حقیقی‏مان ایستاده باشد. کار فرصتی است که روزانه به ما کمک می‏کند تا جهان درون و بیرون‏مان را هم راستا کنیم. شانس دوباره‏ای که هر روز به ما داده می‏شود تا زندگی را در تمامیت راستینش تجربه کنیم.

با اینکه مسیر، چشم انداز و اتفاقهای روزمره زندگی‏ام را دوست دارم و می‏دانم بر اساس ارزش‏های اصلی هستند، اطمینان دارم که تجلی این ارزش‏های در خلال سال‏ها و دهه‏های آینده زندگیم تغییر خواهند کرد. نوشتن و ضبط این پادکست یکی از راه‏هایی که است که من برای پیدا کردن رسالت زندگی‏ام تلاش می‏کنم. آیا شما هم دغدغه‏ای مشابه دارید؟ اگر جواب مثبت هست، جستجوی شما به چه فرمی هست؟ موساشی سامورای داستان این ایپیزود ما پس از تجربه شکست اولیه به کوه پناه برد و سال‌ها را صرف تمرین فراگیری مهارت‌های شمشیر و خلوص روحش کرد. تاریخ موساشی را به عنوان یکی از مهمترین استراتژیست‌های جنگی ژاپن می‌شناسد

نوشته اینجا چه غلطی می‌کنم؟! | اپیزود ۲ | فصل ۲ اولین بار در وب لاگ سامان عطاریان پدیدار شد.

  continue reading

10 قسمت

همه قسمت ها

×
 
Loading …

به Player FM خوش آمدید!

Player FM در سراسر وب را برای یافتن پادکست های با کیفیت اسکن می کند تا همین الان لذت ببرید. این بهترین برنامه ی پادکست است که در اندروید، آیفون و وب کار می کند. ثبت نام کنید تا اشتراک های شما در بین دستگاه های مختلف همگام سازی شود.

 

راهنمای مرجع سریع