Artwork

محتوای ارائه شده توسط Parviz Shahbazi. تمام محتوای پادکست شامل قسمت‌ها، گرافیک‌ها و توضیحات پادکست مستقیماً توسط Parviz Shahbazi یا شریک پلتفرم پادکست آن‌ها آپلود و ارائه می‌شوند. اگر فکر می‌کنید شخصی بدون اجازه شما از اثر دارای حق نسخه‌برداری شما استفاده می‌کند، می‌توانید روندی که در اینجا شرح داده شده است را دنبال کنید.https://fa.player.fm/legal
Player FM - برنامه پادکست
با برنامه Player FM !

Ganje Hozour audio Program #938

 
اشتراک گذاری
 

Fetch error

Hmmm there seems to be a problem fetching this series right now. Last successful fetch was on April 21, 2024 09:55 (4d ago)

What now? This series will be checked again in the next hour. If you believe it should be working, please verify the publisher's feed link below is valid and includes actual episode links. You can contact support to request the feed be immediately fetched.

Manage episode 344731950 series 1755842
محتوای ارائه شده توسط Parviz Shahbazi. تمام محتوای پادکست شامل قسمت‌ها، گرافیک‌ها و توضیحات پادکست مستقیماً توسط Parviz Shahbazi یا شریک پلتفرم پادکست آن‌ها آپلود و ارائه می‌شوند. اگر فکر می‌کنید شخصی بدون اجازه شما از اثر دارای حق نسخه‌برداری شما استفاده می‌کند، می‌توانید روندی که در اینجا شرح داده شده است را دنبال کنید.https://fa.player.fm/legal
برنامه شماره ۹۳۸ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۴۰۱ تاریخ اجرا: ۱۸ اکتبر ۲۰۲۲ - ۲۷ مهربرای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۳۸ بر روی این لینک کلیک کنید.برای دانلود فایل صوتی برنامه ۹۳۸ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.PDF متن نوشته شده برنامه با فرمتتمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتیخوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویریفلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۳۸ (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۳۸ (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۹۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3099, Divan e Shamsبداد پندم استادِ عشق ز استادیکه هین، بترس ز هرکس که دل بدو دادیهر آن کسی که تو از نوشِ او بنوشیدیز بعدِ نوش، کند نیشِ اوت فَصّادی(۱)چو چشمِ مستِ کسی کرد حلقه در گوشَتز گوش پنبه برون کن، مجوی آزادیبرین بنه دلِ خود را چو دخلِ(۲) خنده رسیدکه غم نجوید عُشرت(۳)، ز خرمنِ شادیمگر زمینِ مسلّم دهد تو را سلطانچنانکه داد به بِشر(۴) و جنیدِ بغدادی(۵)چو طوقِ موهبت(۶) آمد، شکست گردنِ غمرسید دادِ خدا و بِمُرد بیدادیبه هر کجا که رَوی ماه بر تو می‌تابدمه‌ست نورفشان بر خراب و آبادیغلامِ ماه شدی، شب تو را بِه از روز استکه پشتدارِ تو باشد میانِ هر وادیخُنُک تو را و خُنُک جمله همرهانِ تو راکه سعدِ اکبری و نیکبخت افتادیبه وعده‌هایِ خوشش اعتماد کن ای جانکه شاه مِثل ندارد به راست‌میعادی(۷)به گوشِ تو همه تفسیرِ این بگوید شاهچنانکه اشترِ خود را نوا زند حادی(۸)(۱) فصّادی: رگ زنی، حجامتگری(۲) دخل: درآمد، سود (مقابل خرج)(۳) عُشر: یک دهم از هر چیز، نوعی خراج(۴) بِشر: ابونصر بشر حافی، صوفی معروف که در بغداد می‌زیست.(۵) جنیدِ بغدادی: از مردم بغداد و از عارفان بزرگ بود.(۶) موهبت: عطا، بخشش(۷) راست‌میعادی: صدق قول، راست وعده بودن.(۸) حادی: آواز خواننده برای شتران----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۹۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3099, Divan e Shamsبداد پندم استادِ عشق ز استادیکه هین، بترس ز هرکس که دل بدو دادیهر آن کسی که تو از نوشِ او بنوشیدیز بعدِ نوش، کند نیشِ اوت فَصّادیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shamsچه چگونه بُد عدم را؟ چه نشان نهی قِدَم(۹) را؟نگر اوّلین قَدَم را که تو بس نکو نهادی(۹) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shamsگفتم دوش عشق را: ای تو قرین و یارِ منهیچ مباش یک نَفَس غایب از این کنارِ منمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636از قَرین بی‌قول و گفت‌وگویِ اوخو بدزدد دل نهان از خویِ اومولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۱۴۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421می‌رود از سینه‌ها در سینه‌هااز رهِ پنهان، صلاح و کینه‌هامولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۳۵۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514بر قرینِ خویش مَفزا در صِفتکآن فراق آرد یقین در عاقبتنُطقِ موسی بُد بر اندازه، ولیکهم فزون آمد ز گفتِ یارِ نیکآن فزونی با خَضِر آمد شِقاق(۱۰)گفت: رَوْ تو مُکْثِری(۱۱) هذا فِراققرآن کریم، سورهٔ كهف (١٨)، آیهٔ ٧٨Quran, Sooreh Al-Kahf(#18), Line #78«قَالَ هَٰذَا فِرَاقُ بَيْنِي وَبَيْنِكَ … .»«گفت: اين [زمان‌] جدايى ميان من و توست… .»موسیا، بسیار گویی، دور شوور نه با من گُنگ باش و کور شوور نرفتی، وز ستیزه شِسته‌یی(۱۲)تو به معنی رفته‌یی بگسسته‌یی(۱۰) شِقاق: جدایی و دشمنی(۱۱) مُکْثِر:‌ پُرگو(۱۲) شِسته‌:‌ مخفّف نشسته است.----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1221دیو چون عاجز شود در اِفتِتان(۱۳)اِستِعانَت جوید او زین اِنسیانکه شما یارید با ما، یاری‌ایجانبِ مایید جانب داری‌ای(۱۳) اِفتِتان: گمراه کردن----------مولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۴۳۲۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4326تو چو عزم دین کنی با اِجتِهاددیو، بانگت بر زند اندر نَهادکه مَرو زآن سو، بیندیش ای غَوی(۱۴)که اسیر رنج و درویشی شویبینوا گردی، ز یاران وابُریخوار گردیّ و پشیمانی خوریتو ز بیمِ بانگِ آن دیوِ لعینواگُریزی در ضَلالت(۱۵) از یقینقرآن کریم، سورهٔ اسراء (۱۷)، آیهٔ ۶۴Quran, Sooreh Al-Israa(#17), Line #64«وَاسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ وَأَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ وَرَجِلِكَ وَشَارِكْهُمْ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ وَعِدْهُمْ ۚ وَمَا يَعِدُهُمُ الشَّيْطَانُ إِلَّا غُرُورًا.»«با فرياد خويش هر كه را توانى از جاى برانگيز و به يارى سواران و پيادگانت بر آنان بتاز و در مال و فرزند با آنان شركت جوى و به آنها وعده بده. و حال آنكه شيطان جز به فريبى وعده‌شان ندهد.»قرآن کریم، سورهٔ اسراء (۱۷)، آیهٔ ۶۵Quran, Sooreh Al-Israa(#17), Line #65«إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ ۚ وَكَفَىٰ بِرَبِّكَ وَكِيلًا»«تو را بر بندگان من هيچ تسلطى نباشد و پروردگار تو براى نگهبانيشان كافى است.»قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۲۶۸Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #268«الشَّيْطَانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَيَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشَاءِ ۖ وَاللَّهُ يَعِدُكُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَفَضْلًا ۗ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ.»«شيطان شما را از بينوايى مى‌ترساند و به كارهاى زشت وا مى‌دارد، در حالى كه خدا شما را به آمرزش خويش و افزونى وعده مى‌دهد. خدا گشايش‌دهنده و داناست.»(۱۴) غَوی: گمراه(۱۵) ضَلالت: گمراهی----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۵۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #752چون بود آن بانگِ غول؟ آخر بگومال خواهم، جاه خواهم، و آب رواز درونِ خویش این آوازهامنع کن تا کشف گردد رازهاذکرِ حق کن، بانگِ غولان را بسوزچشم نرگس را ازین کرکس بدوزمولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۴۰۵۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4053نفس و شیطان، هر دو یک‌ تن بوده‌انددر دو صورت خویش را بنموده‌اندچون فرشته و عقل، که ایشان یک بُدندبهرِ حکمت‌هاش دو صورت شدندمولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۳۷۷۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3779ما همه مُرغابیانیم ای غلامبَحر می‌داند زبانِ ما تمامپس سلیمان، بَحر آمد، ما چو طَیر(۱۶)در سلیمان تا اَبَد داریم سَیربا سلیمان، پای در دریا بِنِهتا چو داود آب، سازد صد زِرِهآن سلیمان، پیشِ جمله حاضرستلیک غیرت چشم‌بند و، ساحرستتا ز جهل و، خوابناکیّ و، فضولاو به پیشِ ما و، ما از وی مَلول(۱۷)تشنه را دردِ سر آرد بانگِ رعدچون نداند کو کشاند ابرِ سَعد(۱۸)چشمِ او مانده‌ست در جُویِ روانبی‌‌خبر از ذوقِ آبِ آسمانمَرکبِ همّت سوی اسباب رانداز مَسَّبِب لاجَرَم محروم ماندآنکه بیند او مُسَّبِب را عَیانکی نهد دل بر سبب های جهان؟(۱۶) طَیر: پرنده(۱۷) مَلول: افسرده، اندوهگین(۱۸) سَعد: خجسته، مبارک----------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۱۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #818چشمِ حس اَفْسُرد بر نقشِ مَمَرّ(۱۹)تُش مَمَر می‌بینی و او مُسْتَقَرّ(۲۰)این دویی اوصافِ دیدِ اَحْوَل(۲۱) استوَرنه اوّل آخِر، آخِر اوّل استقرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۳Quran, Sooreh Al-Hadid(#57), Line #3«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ…»«اوست اوّل و آخر...»هی زِ چِه معلوم گردد این؟ ز بَعثبعث را جُو، کم کن اندر بعث بَحثشرطِ روزِ بعث، اوّل مُردن استزآنکه بعث از مُرده زنده کردن استجمله عالَم زین غلط کردند راهکَز عَدَم ترسند و، آن آمد پناهاز کجا جوییم علم؟ از تَرکِ علماز کجا جوییم سِلم؟ از تَرکِ سِلم(۲۲)از کجا جوییم هست؟ از تَرکِ هستاز کجا جوییم سیب؟ از تَرکِ دستهم تو تانی کرد یا نِعمَ‌المُعین(۲۳)دیدهٔ معدوم‌بین را هست‌‌بیندیده‌یی کو از عدم آمد پدیدذاتِ هستی را همه معدوم(۲۴) دید(۱۹) مَمَرّ: گذرگاه، مجری، محلّ عبور(۲۰) مُسْتَقَرّ: محلّ قرار گرفتن، استوار، برقرار(۲۱) اَحْوَل: لوچ، دوبین(۲۲) سِلم: صلح، آشتی(۲۳) نِعمَ المُعین: یاوَر نیکو(۲۴) مَعدوم: نیست‌شده، نیست‌ و‌ نابود----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۶۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2061ز اندرونم صدخموشِ خوش‌نَفَس(۲۵)دست بر لب می‌زند یعنی که بسخامُشی بحرست و، گفتن همچو جُوبحر می‌جوید تو را، جُو را مجواز اشارت‌هایِ دریا سر متابختم کن، واللهُ اَعْلَمْ بِالصَّواب(۲۶)همچنین پیوسته کرد آن بی‌ادبپیشِ پیغمبر سخن ز آن سرد‌لبدست می‌دادش(۲۷) سخن، او بی‌خبرکه خبر هرزه بُوَد پیشِ نظراین خبرها از نظر خود نایب استبهرِ حاضر نیست، بهرِ غایب استهر که او اندر نظر موصول شداین خبرها پیشِ او معزول(۲۸) شدچونکه با معشوق گشتی همنشیندفع کن دلّالگان را بعد از اینهر که از طفلی گذشت و مَرد شدنامه و دلّاله بر وی سرد شدنامه خوانَد از پی تعلیم راحرف گوید از پیِ تفهیم راپیشِ بینایان خبر گفتن خطاستکآن دلیلِ غفلت و نقصان ماستپیشِ بینا، شد خموشی نفعِ توبهرِ این آمد خطابِ أنْصِتُواگر بفرماید بگو، بر گُوی خَوشلیک اندک گُو، دراز اندر مَکَشور بفرماید که اندر کَش درازهمچنین شَرمین(۲۹) بگو، با امر ساز(۳۰)(۲۵) خوش‌نَفَس: آنكه دَم و نَفَسِ او مبارک است، خیرخواه، خوش طینت، شیرین کلام.(۲۶) واللهُ اَعْلَمْ بِالصَّواب: براستی که خداوند به راستی و درستی داناتر است.(۲۷) دست دادن: حاصل شدن، میّسر گشتن(۲۸) معزول: عزل شده(۲۹) شَرمین: شرمناک، باحیا(۳۰) با امر ساز: از دستور اطاعت کن----------مولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۱۹۴۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1941رحمت اندر رحمت آمد تا به سَربر یکی رحمت فِرو مآ ای پسرحضرت حق سراپا رحمت است بر یک رحمت قناعت مکن.مولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۳۱۵۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3159لیک من آن ننگرم، رحمت کنمرحمتم پُرّست، بر رحمت تنمننگرم عهدِ بَدت، بِدْهم عطااز کَرَم، این دَم چو می‌خوانی مرامولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۲۷۶۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2761ای بسا دولت که آید گاه گاهپیشِ بی‌دولت، بگردد او ز راهای بسا معشوق کآید ناشناختپیش بدبختی، نداند عشق باختمولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۱۸۴۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1847چون نپرسی، زودتر کشفت شودمرغِ صبر از جمله پرّان‌تر بُوَدور بپرسی دیرتر حاصل شودسَهل از بی‌صبریت مشکل شودمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196تا کنی مر غیر را حَبْر(۳۱) و سَنی(۳۲)خویش را بدخُو و خالی می‌کنی(۳۱) حَبر: دانشمند، دانا(۳۲) سَنی: رفیع، بلند مرتبه----------مولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۱۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151مردهٔ خود را رها کرده‌ست اومردهٔ بیگانه را جوید رَفومولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۴۷۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479دیده آ، بر دیگران، نوحه‌گریمدّتی بنشین و، بر خود می‌گِریمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214عِلّتی بتّر ز پندارِ کمالنیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۳۳)از دل و از دیده‌ات بس خون رودتا زِ تو این مُعْجِبی بیرون رودعلّت ابلیس اَنَا خیری بده‌ستوین مرض، در نفسِ هر مخلوق هست(۳۳) ذُودَلال: صاحب ناز و کرشمه----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #21, Divan e Shamsاین دو ره آمد در روش یا صبر یا شُکرِ نعمبی شمع روی تو نتان(۳۴) دیدن مرین دو راه را(۳۴) نَتان: نتوان----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۰۶۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1068هر که مانْد از کاهلی(۳۵) بی‌شُکر و صبراو همین داند که گیرد پایِ جَبرهر که جبر آورد، خود رنجور(۳۶) کردتا همان رنجوری‌اش، در گور کردگفت پیغمبر که رنجوری به لاغ(۳۷)رنج آرد تا بمیرد چون چراغ(۳۵) کاهلی: تنبلی(۳۶) رنجور: بیمار(۳۷) لاغ: هزل و شوخی. در اینجا به معنی بددلی است. رنجوری به لاغ یعنی خود را بیمار نشان دادن، تمارض.---------- مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۷۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1475این قدر گفتیم، باقی فکر کنفکر اگر جامد بُوَد، رَوْ ذکر کنذکر آرد فکر را در اِهتزاز(۳۸) ذکر را خورشیدِ این افسرده ساز اصل، خود جذب است، لیک ای خواجه‌تاش(۳۹)کار کن، موقوفِ آن جذبه مباشزانکه تَرکِ کار چون نازی بُوَدناز کی در خوردِ جانبازی بُوَد؟نه قبول اندیش، نه رَد ای غلامامر را و نهی را می‌بین مُداممرغِ جذبه ناگهان پَرَّد ز عُش(۴۰)چون بدیدی صبح، شمع آنگه بکُشچشم‌ها چون شد گذاره(۴۱)، نورِ اوستمغزها می‌بیند او در عینِ پوستبیند اندر ذَرّه خورشیدِ بقابیند اندر قطره، کُلِّ بحر(۴۲) را(۳۸) اِهتزاز: جنبیدن و تکان خوردنِ چیزی در جای خود(۳۹) خواجه‌تاش: دو غلام را گویند که یک صاحب دارند.(۴۰) عُش: آشیانهٔ پرندگان(۴۱) گذاره: آنچه از حدّ در گذرد، گذرنده.(۴۲) بحر: دریا----------مولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۲۹۹۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2996ساخت موسی قدس در، بابِ صَغیرتا فرود آرند سر قومِ زَحیر(۴۳)ز آنکه جَبّاران(۴۴) بُدند و سرفرازدوزخ آن بابِ صغیر است و نیاز(۴۳) قوم زَحیر: مردم بیمار و آزاردهنده(۴۴) جَبّار: ستمگر، ظالم----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۴ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #544ناز کردن خوش‌تر آید از شِکَرلیک، کم خایَش، که دارد صد خطرایمنْ‌آبادست آن راهِ نیازتَرکِ نازش گیر و، با آن ره بسازمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۸۲۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1822اندرین ره، می‌تراش و می‌خراشتا دم آخر، دمی فارغ مباشمولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۲۱۶۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2165هر که را دیو از کریمان وا بَرَدبی کَسَش یابد، سرش را او خَورَدیک بَدَست(۴۵) از جمع رفتن یک زمانمکرِ شیطان باشد، این نیکو بدان(۴۵) بَدَست: وَجب----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۹۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3099, Divan e Shamsبداد پندم استادِ عشق ز استادیکه هین، بترس ز هرکس که دل بدو دادیهر آن کسی که تو از نوشِ او بنوشیدیز بعدِ نوش، کند نیشِ اوت فَصّادیمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #344صورتی را چون به دل ره می‌دهنداز ندامت آخرش دَه می‌دهندمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۶۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2264پند گفتن با جَهولِ(۴۶) خوابناکتخم افگندن بُوَد در شوره‌خاکچاکِ حُمْق(۴۷) و جهل نپْذیرد رفوتخمِ حکمت کم دِهَش(۴۸) ای پندگو(۴۶) جَهول: نادان(۴۷) حُمْق: نادانى(۴۸) كم دِهَش: او را نده----------مولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۱۳۰۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1305دَم مَزَن تا بشنوی از دم‌زنانآنچه نآمد در زبان و در بیاندَم مَزَن تا بشنوی زآن آفتابآنچه نآمد در کتاب و در خطابدَم مَزَن تا دم زند بهرِ تو روحآشنا(۴۹) بگذار در کشتیِّ نوح(۴۹) آشنا: شنا----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3644هست مهمان‌خانه این تَن ای جوانهر صباحی ضَیفِ(۵۰) نو آید دوانهین مگو کین ماند اندر گردنمکه هم‌اکنون باز پَرَّد در عَدمهرچه آید از جهان غَیب‌وَشدر دلت ضَیف است، او را دار خَوش(۵۰) ضَیف: مهمان----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۳۳۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3339نعرهٔ لاضَیْر(۵۱) بر گردون رسیدهین بِبُر که جان ز جان کندن رهیدما بدانستیم ما این تن نه‌ایماز وَرایِ تن، به یزدان می‌زی‌ایمساحران با بانگی بلند که به آسمان می‌رسید گفتند: هیچ ضرری به ما نمی‌رسد. هان اینک (ای فرعون دست و پای ما را) قطع کن که جان ما از جان کندن نجات یافت.قرآن کریم، سورهٔ شعراء (۲۶)، آیهٔ ۵۰Quran, Sooreh Ash-Shu’araa(#26), Line #50«قَالُوا لَا ضَيْرَ ۖ إِنَّا إِلَىٰ رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَ»«گفتند: باكى نيست، ما نزد پروردگارمان باز مى‌گرديم.»(۵۱) ضَیْر: ضرر، ضرر رساندن----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۹۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3099, Divan e Shamsچو چشمِ مستِ کسی کرد حلقه در گوشَتز گوش پنبه برون کن، مجوی آزادیمولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۲۷۲۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2724حُبُّکَ الْاَشْیاء یُعْمیکَ یُصِمّنَفْسُکَ السَّودا جَنَتْ لا تَخْتَصِمعشق تو به اشياء تو را كور و كر می کند. با من ستیزه مکن، زیرا نفس سیاهکار تو چنین گناهی مرتکب شده است.حدیث«حُبُّکَ الْاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.» «عشق تو به اشياء تو را كور و كر می کند.»مولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۲۳۶۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2362کوری عشق‌ست این کوریِّ منحُبِّ یُعْمی وَ یُصِمّ است ای حَسَنآری اگر من، دچار کوری باشم، آن کوری قطعاً کوری عشق است نه کوری معمولی. ای حَسَن بدان که عشق، موجب کوری و کری عاشق می‌شود.کورم از غیرِ خدا، بینا بدومقتضایِ(۵۲) عشق این باشد بگو(۵۲) مقتضا: لازمه، اقتضا شده----------حافظ، دیوان غزلیّات، غزل شمارهٔ ۳۱۶Poem(Qazal)#316, Divan e Hafezحافظ از جورِ تو حاشا که بگردانَد رویمن از آن روز که در‌ بندِ توام آزادممولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۵۹۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #590گر گریزی بر امیدِ راحتیزآن طرف هم پیشت آید آفتیهیچ کُنجی بی‌دَد(۵۳) و بی‌دام نیستجز به خلوت‌گاهِ حق، آرام نیست(۵۳) دَد: حیوانِ درّنده و وحشی----------مولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۳۷۷۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3774چون خیالی در دلت آمد، نشستهر کجا که می‌گریزی با تو استمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۱۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #918حیله کرد انسان و حیله‌اش دام بودآنکه جان پنداشت، خون‌آشام بوددر بِبَست و دشمن اندر خانه بودحیلهٔ فرعون، زین افسانه بودصد هزاران طفل کُشت آن کینه‌کَشوآنکه او می‌جُست، اندر خانه‌اشمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۹۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3099, Divan e Shamsبرین بنه دلِ خود را چو دخلِ خنده رسیدکه غم نجوید عُشرت، ز خرمنِ شادیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #21, Divan e Shamsهر کس فریباند مرا تا عُشر(۵۴) بستاند مراآنکِم(۵۵) دهد فهمِ بیا، گوید که پیشِ من بیا(۵۴) عُشر: یک دهم(۵۵) آنکِم: آن که مرا----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۶۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1566, Divan e Shamsتا با تو قرین شد‌ست جانمهر جا که رَوَم، به گلستانمتا صورتِ تو قرینِ دل شدبر خاک نِیَم، بر آسمانممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۸۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1383, Divan e Shamsتا من بدیدم روی تو، ای ماه و شمع روشنمهر جا نشینم خرّمم، هر جا رَوَم در گلشنممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۹۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3099, Divan e Shamsمگر زمینِ مسلّم دهد تو را سلطانچنانکه داد به بِشر و جنیدِ بغدادیمولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۲۶۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #263در زمینِ مردمان، خانه مکُنکارِ خود کن، کارِ بیگانه مکُنکیست بیگانه؟ تنِ خاکیِّ توکز برای اوست غمناکیِّ تومولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۸۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3489دیدِ خود مگذار از دیدِ خسانکه به مُردارت کَشَند این کرکسانچشم چون نرگس فروبندی که چی؟هین عصااَم کَش که کورم ای اَچی(۵۶)؟(۵۶) اَچی: برادر----------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3342چشم ‌داری تو، به چشمِ خود نِگرمَنگر از چشمِ سفیهی بی‌خبرگوش داری تو، به گوشِ خود شنوگوشِ گولان را چرا باشی گرو؟بی ز تقلیدی، نظر را پیشه کنهم برایِ عقلِ خود اندیشه کنمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۰۹۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3097پس هماره روی معشوقه نگراین به دستِ توست، بشنو ای پدرمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۳۸۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2380خشک بر میخِ طبیعت چون قَدید(۵۷)بستهٔ اسباب، جانش لایَزید(۵۸)و آن فضایِ خَرْقِ(۵۹) اسباب و عللهست اَرضُ‌الله، ای صدرِ اَجَل(۶۰)(۵۷) قَدید: گوشت خشکیده نمک سود(۵۸) لا یَزید: افزون نمی‌شود(۵۹) خَرْق: پاره کردن(۶۰) صدرِ اَجَل: وزیرِ اعظم، بزرگترین وزیر----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۰۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2108, Divan e Shamsمی‌نروم هیچ ازین خانه مندر تکِ این خانه گرفتم وطنمولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۴۰۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #404دادِ تو واخواهم از هر بی‌خبرداد، کِه‌دْهدَ جز خدایِ دادگر؟مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۹۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3099, Divan e Shamsچو طوقِ موهبت آمد، شکست گردنِ غمرسید دادِ خدا و بِمُرد بیدادیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۵۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1258, Divan e Shamsگر غمی آید گلوی او بگیرداد از او بِستان امیرِ داد(۶۱) باش(۶۱) داد: عدل، انصاف----------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۸۴ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1484خرقه‌ٔ تسلیم اندر گردنمبر من آسان کرد سیلی خوردنممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۹۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3099, Divan e Shamsبه هر کجا که رَوی ماه بر تو می‌تابدمه‌ست نورفشان بر خراب و آبادیمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۷۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #670 من که خَصمم هم منم، اندر گُریزتا ابد کارِ من آمد خیز خیز(۶۲)نه به هندست ایمن و نه در خُتَنآنکه خصمِ اوست سایهٔ خویشتنحدیث«در جایی که آدمی دشمنش درونی باشد هیچگاه آسودگی بال ندارد، مگر آنکه با پناه جستن به خدا از تقوی و پروا سپری دافع بسازد.»(۶۲) خیز خیز: برخاستن و برجستن----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3055, Divan e Shamsتو همچو وادیِ(۶۳) خشکی و ما چو بارانیتو همچو شهرِ خرابی و ما چو معماری(۶۳) وادی: بیابان----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۹۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3099, Divan e Shamsغلامِ ماه شدی، شب تو را بِه از روز استکه پشتدارِ تو باشد میانِ هر وادیمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۵۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1456هین قُمِ اللَّیْلَ که شمعی ای هُمامشمع اندر شب بُوَد اندر قیام«بهوش باش ای بزرگ‌مرد، شب هنگام برخیز، زیرا که شمع در تاریکیِ شب ایستاده و فروزان است.»قرآن کریم، سورهٔ مُزَّمِّل (۷۳)، آیهٔ ۲Quran, Sooreh Al-Muzzammil(#73), Line #2«قُمِ اللَّيْلَ إِلَّا قَلِيلًا.»«شب را زنده بدار، مگر اندكى را.»مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4108گر رسیدی مستی‌ای بی‌جهدِ توحفظ کردی ساقیِ جان، عهدِ توپُشت‌دارت(۶۴) بودی او و عُذرخواهمن غلامِ زَلَّتِ(۶۵) مستِ اِله(۶۴) پُشت‌دار: پشتیبان، حامی(۶۵) زَلَّت: لغزش----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۹۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3099, Divan e Shamsخُنُک تو را و خُنُک جمله همرهانِ تو راکه سعدِ اکبری و نیکبخت افتادیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۴۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1247, Divan e Shamsدی مُنَجِّم گفت: دیدم طالعی داری تو سَعد(۶۶)گفتمش: آری ولیک از ماهِ روزافزونِ خویشمَه که باشد با مَهِ ما؟ کز جمال و طالعشنَحسِ اکبر(۶۷)، سَعدِ اکبر(۶۸) گشت بر گردونِ خویش(۶۶) سَعد: خجسته، مبارک(۶۷) نَحسِ اکبر: ستارهٔ زحل، بزرگترین شومی(۶۸) سَعدِ اکبر: ستارهٔ مشتری، بزرگترین خوش‌یمنی----------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٢٣٣۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2334خود ندارم هیچ، بِه سازد مراکه ز وَهمِ دارم است این صد عَنا(۶۹)(۶۹) عَنا: رنج----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۹۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3099, Divan e Shamsبه وعده‌هایِ خوشش اعتماد کن ای جانکه شاه مِثل ندارد به راست میعادیمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۱۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3517کافیَم، بدْهم تو را من جمله خیر بی‌سبب، بی‌واسطهٔ یاریِ غیرکافیَم بی‌نان تو را سیری دهمبی‌سپاه و لشکرت میری دهمبی‌بهارت نرگس و نسرین دهمبی‌کتاب و اوستا تلقین دهمکافیَم بی‌داروَت درمان کنمگور را و چاه را میدان کنممولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۳۲۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #323حق تعالی، فخر آورد از وفاگفت: مَنْ اوْفیٰ بِعَهْدٍ غَیْرِنا؟حضرت حق تعالی، نسبت به خویِ وفاداری، فخر و مباهات کرده و فرموده است: «چه کسی به جز ما، در عهد و پیمان وفادارتر است؟»قرآن کریم، سوره توبهٔ (۹)، آیهٔ ۱۱۱Quran, Sooreh At-Tawba(#9), Line #111«وَمَنْ أَوْفَىٰ بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ ۚ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُمْ بِهِ ۚ وَذَٰلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ»«و چه كسى بهتر از خدا به عهد خود وفا خواهد كرد؟ بدين خريد و فروخت كه كرده‌ايد شاد باشيد كه كاميابى بزرگى است.»بیوفایی دان، وفا با ردِّ حق(۷۰)بر حقوقِ حق ندارد کس سَبَق(۷۰) ردِّ حق: آنکه از نظر حق تعالی مردود است.----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۵۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2455, Divan e Shamsراست کُنی وَعدهٔ خود، دست نداری ز کِشِشتا همه را رَقص‌کُنان جانِبِ میدان نَبَریمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۷۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1574چون جَوالی(۷۱) بس گرانی می‌بَریزآن نباید کم(۷۲)، که در وی بنگریکه چه داری در جَوال از تلخ و خَوش؟گر همی ارزد کشیدن را، بکَشورنه خالی کن جوالت را ز سنگبازخر خود را از این بیگار و ننگدر جَوال آن کُن که می‌باید کَشیدسویِ سلطانان و شاهانِ رشید(۷۳)(۷۱) جَوال: کیسهٔ‌ بزرگ از نخِ ضخیم یا پارچه‌ی خشن که برای حمل بار درست می‌کردند، بارجامه.(۷۲) زآن نباید کم: از آن نباید کمتر باشد، لااقلّ، دستِ کم.(۷۳) رشید: راهنما، هدایت کننده----------مولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۸۳۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #839جهدِ بی‌توفیق خود کس را مباددر جهان، واللهُ اَعْلَم بِالسَّداد(۷۴)الهی که در این جهان، کسی گرفتارِ تلاشِ بیهوده (کارِ بی مزد یا کوشش بدون موفقیت) نشود. خداوند به راستی و درستی داناتر است.جهدِ فرعونی، چو بی‌توفیق بودهرچه او می‌دوخت، آن تَفتیق(۷۵) بود(۷۴) سَداد: راستی و درستی(۷۵) تَفتیق: شکافتن----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۹۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3099, Divan e Shamsبه گوشِ تو همه تفسیرِ این بگوید شاهچنانکه اشترِ خود را نوا زند حادیمولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۲۰۹۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2095تملّق کردنِ دیوانه، جالینوس را، و ترسیدنِ جالینوسگفت جالینوس(۷۶) با اصحابِ خَودمر مرا تا آن فلان دارو دهدپس بدو گفت آن یکی: ای ذُوفُنوناین دوا خواهند از بهرِ جُنوندُور از عقلِ تو، این دیگر مگوگفت: در من کرد یک دیوانه رُوساعتی در رویِ من خوش بنگریدچشمکم زد، آستینِ من دَریدگر نه جنسیّت بُدی در من از اوکی رخ آوردی به من آن زشت‌رو؟گر نه دیدی جنسِ خود، کی آمدی؟کی به غیرِ جنس، خود را بر زدی؟چون دو کس بر هم زند، بی‌‌هیچ شکدر میانْشان هست قدرِ مشترککی پَرَد مرغی مگر با جنسِ خَود؟صحبتِ ناجنس، گور است و لَحَد(۷۶) جالینوس: جالینوس از مشهورترین اطبای یونان باستان پس از بقراط محسوب می‌شود.----------مولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۲۱۰۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2103سببِ پریدنِ مرغی با مرغی که جنسِ او نبودآن حکیمی گفت: دیدم در تَکیمی‌دویدی زاغ با یک، لَکْلَکیدر عجب ماندم، بجُستم حالشانتا چه قدرِ مُشترک یابم نشانچون شدم نزدیک، من حیران و دَنگخود بدیدم هر دوان بودند لنگخاصه شهبازی که او عرشی(۷۷) بُوَدبا یکی جغدی که او فرشی(۷۸) بُوَدآن یکی خورشیدِ عِلّیین(۷۹) بُوَدوین دگر خُفاش کز سِجّین(۸۰) بُوَدآن یکی نوری، ز هر عیبی بَریوین یکی کوری، گدایِ هر دَریآن یکی ماهی که بر پروین زندوین یکی کِرمی که بر سرگین زندآن یکی یوسفْ‌رُخی، عیسی‌نَفَس(۸۱)وین یکی گُرگیّ و، یا خر با جَرَس(۸۲)آن یکی پَرّان شده در لامکانوین یکی در کاهدان، همچون سگانبا زبانِ معنوی، گُل با جُعَل(۸۳)این همی‌گوید که ای گَنده‌ بَغَلگر گریزانی ز گُلْشن بی‌گُمانهست آن نفرت کمالِ گُلْسِتانغیرتِ من بر سَرِ تو دُورْباش(۸۴)می‌زند کای خَس، از اینجا دُور باشور بیآمیزی تو با من ای دَنیاین گمان آید که از کانِ منیبلبلان را جای می‌زیبد چَمَنمَر جُعَل را در چَمین(۸۵) خوشتر وطنحق مرا چون از پلیدی پاک داشتچون سزد بر من پلیدی را گماشت؟یک رگم زیشان بُد و، آن را بُریددر من آن بَدْرگ(۸۶) کجا خواهد رسید؟یک نشانِ آدم آن بود از ازلکه مَلایک سَر نهندش از محلیک نشانِ دیگر آنکه آن بِلیسنَنْهَدش سَر که مَنَم شاه و، رئیسلیک اگر ابلیس هم ساجد شدیاو نبودی آدم، او غیری بُدیهم سجودِ هر مَلَک، میزانِ اوستهم جُحودِ(۸۷) آن عدوّ، بُرهانِ اوستهم گواهِ اوست اقرارِ مَلَکهم گواهِ اوست کُفرانِ سَگَک(۷۷) عرشی:‌ آسمانی(۷۸) فرشی: زمینی(۷۹) عِلّیین: آسمان هفتم، بهشت، آنجا که نامه عمل فرشتگان است، ملکوت اعلی(۸۰) سِجّین: ثابت، دائم، سخت، چاهی به دوزخ(۸۱) عیسی‌نَفَس: عیسی‌دَم(۸۲) جَرَس: زنگ، زنگوله(۸۳) جُعَل: سِرگین گردانک، حیوانی شبیه سوسک که از بوی نامطبوع لذّت می‌برد.(۸۴) دُورْباش: نیزهٔ دوشاخه‌داری چوبی مرصّع که در قدیم پیشاپیش شاهان می‌برده‌اند تا مردم بدانند که پادشاه می‌آید و خود را به کنار کشند.(۸۵) چَمین: بول، سرگین(۸۶) بَدْرگ: ناسازگار و خشمگین(۸۷) جُحود: انکار، ستیز، عناد------------------------مجموع لغات:(۱) فصّادی: رگ زنی، حجامتگری(۲) دخل: درآمد، سود (مقابل خرج)(۳) عُشر: یک دهم از هر چیز، نوعی خراج(۴) بِشر: ابونصر بشر حافی، صوفی معروف که در بغداد می‌زیست.(۵) جنیدِ بغدادی: از مردم بغداد و از عارفان بزرگ بود.(۶) موهبت: عطا، بخشش(۷) راست‌میعادی: صدق قول، راست وعده بودن.(۸) حادی: آواز خواننده برای شتران(۹) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)(۱۰) شِقاق: جدایی و دشمنی(۱۱) مُکْثِر:‌ پُرگو(۱۲) شِسته‌:‌ مخفّف نشسته است.(۱۳) اِفتِتان: گمراه کردن(۱۴) غَوی: گمراه(۱۵) ضَلالت: گمراهی(۱۶) طَیر: پرنده(۱۷) مَلول: افسرده، اندوهگین(۱۸) سَعد: خجسته، مبارک(۱۹) مَمَرّ: گذرگاه، مجری، محلّ عبور(۲۰) مُسْتَقَرّ: محلّ قرار گرفتن، استوار، برقرار(۲۱) اَحْوَل: لوچ، دوبین(۲۲) سِلم: صلح، آشتی(۲۳) نِعمَ المُعین: یاوَر نیکو(۲۴) مَعدوم: نیست‌شده، نیست‌ و‌ نابود(۲۵) خوش‌نَفَس: آنكه دَم و نَفَسِ او مبارک است، خیرخواه، خوش طینت، شیرین کلام.(۲۶) واللهُ اَعْلَمْ بِالصَّواب: براستی که خداوند به راستی و درستی داناتر است.(۲۷) دست دادن: حاصل شدن، میّسر گشتن(۲۸) معزول: عزل شده(۲۹) شَرمین: شرمناک، باحیا(۳۰) با امر ساز: از دستور اطاعت کن(۳۱) حَبر: دانشمند، دانا(۳۲) سَنی: رفیع، بلند مرتبه(۳۳) ذُودَلال: صاحب ناز و کرشمه(۳۴) نَتان: نتوان(۳۵) کاهلی: تنبلی(۳۶) رنجور: بیمار(۳۷) لاغ: هزل و شوخی. در اینجا به معنی بددلی است. رنجوری به لاغ یعنی خود را بیمار نشان دادن، تمارض.(۳۸) اِهتزاز: جنبیدن و تکان خوردنِ چیزی در جای خود(۳۹) خواجه‌تاش: دو غلام را گویند که یک صاحب دارند.(۴۰) عُش: آشیانهٔ پرندگان(۴۱) گذاره: آنچه از حدّ در گذرد، گذرنده.(۴۲) بحر: دریا(۴۳) قوم زَحیر: مردم بیمار و آزاردهنده(۴۴) جَبّار: ستمگر، ظالم(۴۵) بَدَست: وَجب(۴۶) جَهول: نادان(۴۷) حُمْق: نادانى(۴۸) كم دِهَش: او را نده(۴۹) آشنا: شنا(۵۰) ضَیف: مهمان(۵۱) ضَیْر: ضرر، ضرر رساندن(۵۲) مقتضا: لازمه، اقتضا شده(۵۳) دَد: حیوانِ درّنده و وحشی(۵۴) عُشر: یک دهم(۵۵) آنکِم: آن که مرا(۵۶) اَچی: برادر(۵۷) قَدید: گوشت خشکیده نمک سود(۵۸) لا یَزید: افزون نمی‌شود(۵۹) خَرْق: پاره کردن(۶۰) صدرِ اَجَل: وزیرِ اعظم، بزرگترین وزیر(۶۱) داد: عدل، انصاف(۶۲) خیز خیز: برخاستن و برجستن(۶۳) وادی: بیابان(۶۴) پُشت‌دار: پشتیبان، حامی(۶۵) زَلَّت: لغزش(۶۶) سَعد: خجسته، مبارک(۶۷) نَحسِ اکبر: ستارهٔ زحل، بزرگترین شومی(۶۸) سَعدِ اکبر: ستارهٔ مشتری، بزرگترین خوش‌یمنی(۶۹) عَنا: رنج(۷۰) ردِّ حق: آنکه از نظر حق تعالی مردود است.(۷۱) جَوال: کیسهٔ‌ بزرگ از نخِ ضخیم یا پارچه‌ی خشن که برای حمل بار درست می‌کردند، بارجامه.(۷۲) زآن نباید کم: از آن نباید کمتر باشد، لااقلّ، دستِ کم.(۷۳) رشید: راهنما، هدایت کننده(۷۴) سَداد: راستی و درستی(۷۵) تَفتیق: شکافتن(۷۶) جالینوس: جالینوس از مشهورترین اطبای یونان باستان پس از بقراط محسوب می‌شود.(۷۷) عرشی:‌ آسمانی(۷۸) فرشی: زمینی(۷۹) عِلّیین: آسمان هفتم، بهشت، آنجا که نامه عمل فرشتگان است، ملکوت اعلی(۸۰) سِجّین: ثابت، دائم، سخت، چاهی به دوزخ(۸۱) عیسی‌نَفَس: عیسی‌دَم(۸۲) جَرَس: زنگ، زنگوله(۸۳) جُعَل: سِرگین گردانک، حیوانی شبیه سوسک که از بوی نامطبوع لذّت می‌برد.(۸۴) دُورْباش: نیزهٔ دوشاخه‌داری چوبی مرصّع که در قدیم پیشاپیش شاهان می‌برده‌اند تا مردم بدانند که پادشاه می‌آید و خود را به کنار کشند.(۸۵) چَمین: بول، سرگین(۸۶) بَدْرگ: ناسازگار و خشمگین(۸۷) جُحود: انکار، ستیز، عناد----------------------------************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۹۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3099, Divan e Shamsبداد پندم استاد عشق ز استادیکه هین بترس ز هرکس که دل بدو دادیهر آن کسی که تو از نوش او بنوشیدیز بعد نوش کند نیش اوت فصادیچو چشم مست کسی کرد حلقه در گوشتز گوش پنبه برون کن مجوی آزادیبرین بنه دل خود را چو دخل خنده رسیدکه غم نجوید عشرت ز خرمن شادیمگر زمین مسلم دهد تو را سلطانچنانکه داد به بشر و جنید بغدادیچو طوق موهبت آمد شکست گردن غمرسید داد خدا و بمرد بیدادیبه هر کجا که روی ماه بر تو می‌تابدمه‌ست نورفشان بر خراب و آبادیغلام ماه شدی شب تو را به از روز استکه پشتدار تو باشد میان هر وادیخنک تو را و خنک جمله همرهان تو راکه سعد اکبری و نیکبخت افتادیبه وعده‌های خوشش اعتماد کن ای جانکه شاه مثل ندارد به راست‌میعادیبه گوش تو همه تفسیر این بگوید شاهچنانکه اشتر خود را نوا زند حادیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۹۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3099, Divan e Shamsبداد پندم استاد عشق ز استادیکه هین بترس ز هرکس که دل بدو دادیهر آن کسی که تو از نوش او بنوشیدیز بعد نوش کند نیش اوت فصادیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shamsچه چگونه بد عدم را چه نشان نهی قدم رانگر اولین قدم را که تو بس نکو نهادیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shamsگفتم دوش عشق را ای تو قرین و یار منهیچ مباش یک نفس غایب از این کنار منمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636از قرین بی‌قول و گفت‌وگوی اوخو بدزدد دل نهان از خوی اومولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۱۴۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421می‌رود از سینه‌ها در سینه‌هااز ره پنهان صلاح و کینه‌هامولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۳۵۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514بر قرین خویش مفزا در صفتکان فراق آرد یقین در عاقبتنطق موسی بد بر اندازه ولیکهم فزون آمد ز گفت یار نیکآن فزونی با خضر آمد شقاقگفت رو تو مکثری هذا فراققرآن کریم، سورهٔ كهف (١٨)، آیهٔ ٧٨Quran, Sooreh Al-Kahf(#18), Line #78«قَالَ هَٰذَا فِرَاقُ بَيْنِي وَبَيْنِكَ … .»«گفت: اين [زمان‌] جدايى ميان من و توست… .»موسیا بسیار گویی دور شوور نه با من گنگ باش و کور شوور نرفتی وز ستیزه شسته‌ییتو به معنی رفته‌یی بگسسته‌ییمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1221دیو چون عاجز شود در افتتاناستعانت جوید او زین انسیانکه شما یارید با ما یاری‌ایجانب مایید جانب داری‌ایمولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۴۳۲۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4326تو چو عزم دین کنی با اجتهاددیو بانگت بر زند اندر نهادکه مرو زآن سو بیندیش ای غویکه اسیر رنج و درویشی شویبینوا گردی ز یاران وابریخوار گردی و پشیمانی خوریتو ز بیم بانگ آن دیو لعینواگریزی در ضلالت از یقینقرآن کریم، سورهٔ اسراء (۱۷)، آیهٔ ۶۴Quran, Sooreh Al-Israa(#17), Line #64«وَاسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ وَأَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ وَرَجِلِكَ وَشَارِكْهُمْ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ وَعِدْهُمْ ۚ وَمَا يَعِدُهُمُ الشَّيْطَانُ إِلَّا غُرُورًا.»«با فرياد خويش هر كه را توانى از جاى برانگيز و به يارى سواران و پيادگانت بر آنان بتاز و در مال و فرزند با آنان شركت جوى و به آنها وعده بده. و حال آنكه شيطان جز به فريبى وعده‌شان ندهد.»قرآن کریم، سورهٔ اسراء (۱۷)، آیهٔ ۶۵Quran, Sooreh Al-Israa(#17), Line #65«إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ ۚ وَكَفَىٰ بِرَبِّكَ وَكِيلًا»«تو را بر بندگان من هيچ تسلطى نباشد و پروردگار تو براى نگهبانيشان كافى است.»قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۲۶۸Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #268«الشَّيْطَانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَيَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشَاءِ ۖ وَاللَّهُ يَعِدُكُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَفَضْلًا ۗ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ.»«شيطان شما را از بينوايى مى‌ترساند و به كارهاى زشت وا مى‌دارد، در حالى كه خدا شما را به آمرزش خويش و افزونى وعده مى‌دهد. خدا گشايش‌دهنده و داناست.»مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۵۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #752چون بود آن بانگ غول آخر بگومال خواهم جاه خواهم و آب رواز درون خویش این آوازهامنع کن تا کشف گردد رازهاذکر حق کن بانگ غولان را بسوزچشم نرگس را ازین کرکس بدوزمولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۴۰۵۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4053نفس و شیطان هر دو یک‌ تن بوده‌انددر دو صورت خویش را بنموده‌اندچون فرشته و عقل که ایشان یک بدندبهر حکمت‌هاش دو صورت شدندمولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۳۷۷۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3779ما همه مرغابیانیم ای غلامبحر می‌داند زبان ما تمامپس سلیمان بحر آمد ما چو طیردر سلیمان تا ابد داریم سیربا سلیمان پای در دریا بنهتا چو داود آب سازد صد زرهآن سلیمان پیش جمله حاضرستلیک غیرت چشم‌بند و ساحرستتا ز جهل و خوابناکی و فضولاو به پیش ما و ما از وی ملولتشنه را درد سر آرد بانگ رعدچون نداند کو کشاند ابر سعدچشم او مانده‌ست در جوی روانبی‌‌خبر از ذوق آب آسمانمرکب همت سوی اسباب رانداز مسبب لاجرم محروم ماندآنکه بیند او مسبب را عیانکی نهد دل بر سبب های جهانمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۱۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #818چشم حس افسرد بر نقش ممرتش ممر می‌بینی و او مستقراین دویی اوصاف دید احول استورنه اول آخر آخر اول استقرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۳Quran, Sooreh Al-Hadid(#57), Line #3«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ…»«اوست اوّل و آخر...»هی ز چه معلوم گردد این ز بعثبعث را جو کم کن اندر بعث بحثشرط روز بعث اول مردن استزآنکه بعث از مرده زنده کردن استجمله عالم زین غلط کردند راهکز عدم ترسند و آن آمد پناهاز کجا جوییم علم از ترک علماز کجا جوییم سلم از ترک سلماز کجا جوییم هست از ترک هستاز کجا جوییم سیب از ترک دستهم تو تانی کرد یا نعم‌المعیندیده معدوم‌بین را هست‌‌بیندیده‌یی کو از عدم آمد پدیدذات هستی را همه معدوم دیدمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۶۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2061ز اندرونم صدخموش خوش‌نفسدست بر لب می‌زند یعنی که بسخامشی بحرست و گفتن همچو جوبحر می‌جوید تو را جو را مجواز اشارت‌های دریا سر متابختم کن والله اعلم بالصوابهمچنین پیوسته کرد آن بی‌ادبپیش پیغمبر سخن ز آن سرد‌لبدست می‌دادش سخن او بی‌خبرکه خبر هرزه بود پیش نظراین خبرها از نظر خود نایب استبهر حاضر نیست بهر غایب استهر که او اندر نظر موصول شداین خبرها پیش او معزول شدچونکه با معشوق گشتی همنشیندفع کن دلالگان را بعد از اینهر که از طفلی گذشت و مرد شدنامه و دلاله بر وی سرد شدنامه خواند از پی تعلیم راحرف گوید از پی تفهیم راپیش بینایان خبر گفتن خطاستکآن دلیل غفلت و نقصان ماستپیش بینا شد خموشی نفع توبهر این آمد خطاب انصتواگر بفرماید بگو بر گوی خوشلیک اندک گو دراز اندر مکشور بفرماید که اندر کش درازهمچنین شرمین بگو با امر سازمولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۱۹۴۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1941رحمت اندر رحمت آمد تا به سربر یکی رحمت فرو ما ای پسرحضرت حق سراپا رحمت است بر یک رحمت قناعت مکنمولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۳۱۵۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3159لیک من آن ننگرم رحمت کنمرحمتم پرست بر رحمت تنمننگرم عهد بدت بدهم عطااز کرم این دم چو می‌خوانی مرامولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۲۷۶۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2761ای بسا دولت که آید گاه گاهپیش بی‌دولت بگردد او ز راهای بسا معشوق کاید ناشناختپیش بدبختی نداند عشق باختمولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۱۸۴۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1847چون نپرسی زودتر کشفت شودمرغ صبر از جمله پران‌تر بودور بپرسی دیرتر حاصل شودسهل از بی‌صبریت مشکل شودمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196تا کنی مر غیر را حبر و سنیخویش را بدخو و خالی می‌کنیمولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۱۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151مرده خود را رها کرده‌ست اومرده بیگانه را جوید رفومولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۴۷۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479دیده آ بر دیگران نوحه‌گریمدتی بنشین و بر خود می‌گریمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214علتی بتر ز پندار کمالنیست اندر جان تو ای ذودلالاز دل و از دیده‌ات بس خون رودتا ز تو این معجبی بیرون رودعلت ابلیس انا خیری بده‌ستوین مرض در نفس هر مخلوق هستمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #21, Divan e Shamsاین دو ره آمد در روش یا صبر یا شکر نعمبی شمع روی تو نتان دیدن مرین دو راه رامولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۰۶۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1068هر که ماند از کاهلی بی‌شکر و صبراو همین داند که گیرد پای جبرهر که جبر آورد خود رنجور کردتا همان رنجوری‌اش در گور کردگفت پیغمبر که رنجوری به لاغرنج آرد تا بمیرد چون چراغمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۷۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1475این قدر گفتیم باقی فکر کنفکر اگر جامد بود رو ذکر کنذکر آرد فکر را در اهتزازذکر را خورشید این افسرده ساز اصل، خود جذب است لیک ای خواجه‌تاشکار کن موقوف آن جذبه مباشزانکه ترک کار چون نازی بودناز کی در خورد جانبازی بودنه قبول اندیش نه رد ای غلامامر را و نهی را می‌بین مداممرغ جذبه ناگهان پرد ز عشچون بدیدی صبح شمع آنگه بکشچشم‌ها چون شد گذاره نور اوستمغزها می‌بیند او در عین پوستبیند اندر ذره خورشید بقابیند اندر قطره کل بحر رامولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۲۹۹۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2996ساخت موسی قدس در باب صغیرتا فرود آرند سر قوم زحیرز آنکه جباران بدند و سرفرازدوزخ آن باب صغیر است و نیازمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۴ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #544ناز کردن خوش‌تر آید از شکرلیک کم خایش که دارد صد خطرایمن‌آبادست آن راه نیازترک نازش گیر و با آن ره بسازمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۸۲۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1822اندرین ره می‌تراش و می‌خراشتا دم آخر دمی فارغ مباشمولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۲۱۶۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2165هر که را دیو از کریمان وا بردبی کسش یابد سرش را او خوردیک بدست از جمع رفتن یک زمانمکر شیطان باشد این نیکو بدانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۹۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3099, Divan e Shamsبداد پندم استاد عشق ز استادیکه هین بترس ز هرکس که دل بدو دادیهر آن کسی که تو از نوش او بنوشیدیز بعد نوش کند نیش اوت فصادیمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #344صورتی را چون به دل ره می‌دهنداز ندامت آخرش ده می‌دهندمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۶۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2264پند گفتن با جهول خوابناکتخم افگندن بود در شوره‌خاکچاک حمق و جهل نپذیرد رفوتخم حکمت کم دهش ای پندگومولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۱۳۰۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1305دم مزن تا بشنوی از دم‌زنانآنچه نامد در زبان و در بیاندم مزن تا بشنوی زآن آفتابآنچه نامد در کتاب و در خطابدم مزن تا دم زند بهر تو روحآشنا بگذار در کشتی نوحمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3644هست مهمان‌خانه این تن ای جوانهر صباحی ضیف نو آید دوانهین مگو کین ماند اندر گردنمکه هم‌اکنون باز پرد در عدمهرچه آید از جهان غیب‌وشدر دلت ضیف است او را دار خوشمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۳۳۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3339نعره لاضیر بر گردون رسیدهین ببر که جان ز جان کندن رهیدما بدانستیم ما این تن نه‌ایماز ورای تن به یزدان می‌زی‌ایمساحران با بانگی بلند که به آسمان می‌رسید گفتند هیچ ضرری به ما نمی‌رسدهان اینک ای فرعون دست و پای ما را قطع کن که جان ما از جان کندن نجات یافتقرآن کریم، سورهٔ شعراء (۲۶)، آیهٔ ۵۰Quran, Sooreh Ash-Shu’araa(#26), Line #50«قَالُوا لَا ضَيْرَ ۖ إِنَّا إِلَىٰ رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَ»«گفتند: باكى نيست، ما نزد پروردگارمان باز مى‌گرديم.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۹۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3099, Divan e Shamsچو چشم مست کسی کرد حلقه در گوشتز گوش پنبه برون کن مجوی آزادیمولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۲۷۲۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2724حبک الاشیا یعمیک یصمنفسک السودا جنت لا تختصمعشق تو به اشيا تو را كور و كر می کند با من ستیزه مکنزیرا نفس سیاهکار تو چنین گناهی مرتکب شده استحدیث«حُبُّکَ الْاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.» «عشق تو به اشياء تو را كور و كر می کند.»مولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۲۳۶۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2362کوری عشق‌ست این کوری منحب یعمی و یصم است ای حسنآری اگر من دچار کوری باشم آن کوری قطعا کوری عشق است نه کوری معمولی ای حسن بدان که عشق موجب کوری و کری عاشق می‌شودکورم از غیر خدا بینا بدومقتضای عشق این باشد بگوحافظ، دیوان غزلیّات، غزل شمارهٔ ۳۱۶Poem(Qazal)#316, Divan e Hafezحافظ از جور تو حاشا که بگرداند رویمن از آن روز که در‌ بند توام آزادممولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۵۹۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #590گر گریزی بر امید راحتیزآن طرف هم پیشت آید آفتیهیچ کنجی بی‌دد و بی‌دام نیستجز به خلوت‌گاه حق آرام نیستمولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۳۷۷۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3774چون خیالی در دلت آمد نشستهر کجا که می‌گریزی با تو استمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۱۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #918حیله کرد انسان و حیله‌اش دام بودآنکه جان پنداشت خون‌آشام بوددر ببست و دشمن اندر خانه بودحیله فرعون زین افسانه بودصد هزاران طفل کشت آن کینه‌کشوآنکه او می‌جست اندر خانه‌اشمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۹۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3099, Divan e Shamsبرین بنه دل خود را چو دخل خنده رسیدکه غم نجوید عشرت ز خرمن شادیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #21, Divan e Shamsهر کس فریباند مرا تا عشر بستاند مراآنکم دهد فهم بیا گوید که پیش من بیامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۶۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1566, Divan e Shamsتا با تو قرین شد‌ست جانمهر جا که روم به گلستانمتا صورت تو قرین دل شدبر خاک نیم بر آسمانممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۸۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1383, Divan e Shamsتا من بدیدم روی تو ای ماه و شمع روشنمهر جا نشینم خرمم هر جا روم در گلشنممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۹۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3099, Divan e Shamsمگر زمین مسلم دهد تو را سلطانچنانکه داد به بشر و جنید بغدادیمولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۲۶۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #263در زمین مردمان خانه مکنکار خود کن کار بیگانه مکنکیست بیگانه تن خاکی توکز برای اوست غمناکی تومولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۸۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3489دید خود مگذار از دید خسانکه به مردارت کشند این کرکسانچشم چون نرگس فروبندی که چیهین عصاام کش که کورم ای اچیمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3342چشم ‌داری تو به چشم خود نگرمنگر از چشم سفیهی بی‌خبرگوش داری تو به گوش خود شنوگوش گولان را چرا باشی گروبی ز تقلیدی نظر را پیشه کنهم برای عقل خود اندیشه کنمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۰۹۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3097پس هماره روی معشوقه نگراین به دست توست بشنو ای پدرمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۳۸۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2380خشک بر میخ طبیعت چون قدیدبسته اسباب جانش لایزیدو آن فضای خرق اسباب و عللهست ارض‌الله ای صدر اجلمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۰۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2108, Divan e Shamsمی‌نروم هیچ ازین خانه مندر تک این خانه گرفتم وطنمولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۴۰۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #404داد تو واخواهم از هر بی‌خبرداد که‌دهد جز خدای دادگرمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۹۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3099, Divan e Shamsچو طوق موهبت آمد شکست گردن غمرسید داد خدا و بمرد بیدادیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۵۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1258, Divan e Shamsگر غمی آید گلوی او بگیرداد از او بستان امیر داد باشمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۸۴ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1484خرقه‌ تسلیم اندر گردنمبر من آسان کرد سیلی خوردنممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۹۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3099, Divan e Shamsبه هر کجا که روی ماه بر تو می‌تابدمه‌ست نورفشان بر خراب و آبادیمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۷۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #670من که خصمم هم منم اندر گریزتا ابد کار من آمد خیز خیزنه به هندست ایمن و نه در ختنآنکه خصم اوست سایه خویشتنحدیث«در جایی که آدمی دشمنش درونی باشد هیچگاه آسودگی بال ندارد، مگر آنکه با پناه جستن به خدا از تقوی و پروا سپری دافع بسازد.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3055, Divan e Shamsتو همچو وادی خشکی و ما چو بارانیتو همچو شهر خرابی و ما چو معماریمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۹۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3099, Divan e Shamsغلام ماه شدی شب تو را به از روز استکه پشتدار تو باشد میان هر وادیمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۵۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1456هین قم اللیل که شمعی ای همامشمع اندر شب بود اندر قیامبهوش باش ای بزرگ‌مرد شب هنگام برخیززیرا که شمع در تاریکی شب ایستاده و فروزان استقرآن کریم، سورهٔ مُزَّمِّل (۷۳)، آیهٔ ۲Quran, Sooreh Al-Muzzammil(#73), Line #2«قُمِ اللَّيْلَ إِلَّا قَلِيلًا.»«شب را زنده بدار، مگر اندكى را.»مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4108گر رسیدی مستی‌ای بی‌جهد توحفظ کردی ساقی جان عهد توپشت‌دارت بودی او و عذرخواهمن غلام زلت مست الهمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۹۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3099, Divan e Shamsخنک تو را و خنک جمله همرهان تو راکه سعد اکبری و نیکبخت افتادیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۴۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1247, Divan e Shamsدی منجم گفت دیدم طالعی داری تو سعدگفتمش آری ولیک از ماه روزافزون خویشمه که باشد با مه ما کز جمال و طالعشنحس اکبر سعد اکبر گشت بر گردون خویشمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٢٣٣۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2334خود ندارم هیچ به سازد مراکه ز وهم دارم است این صد عنامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۹۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3099, Divan e Shamsبه وعده‌های خوشش اعتماد کن ای جانکه شاه مثل ندارد به راست میعادیمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۱۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3517کافیم بدهم تو را من جمله خیر بی‌سبب بی‌واسطه یاری غیرکافیم بی‌نان تو را سیری دهمبی‌سپاه و لشکرت میری دهمبی‌بهارت نرگس و نسرین دهمبی‌کتاب و اوستا تلقین دهمکافیم بی‌داروت درمان کنمگور را و چاه را میدان کنممولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۳۲۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #323حق تعالی فخر آورد از وفاگفت من اوفی بعهد غیرناحضرت حق تعالی نسبت به خوی وفاداری فخر و مباهات کرده و فرموده استچه کسی به جز ما در عهد و پیمان وفادارتر استقرآن کریم، سوره توبهٔ (۹)، آیهٔ ۱۱۱Quran, Sooreh At-Tawba(#9), Line #111«وَمَنْ أَوْفَىٰ بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ ۚ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُمْ بِهِ ۚ وَذَٰلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ»«و چه كسى بهتر از خدا به عهد خود وفا خواهد كرد؟ بدين خريد و فروخت كه كرده‌ايد شاد باشيد كه كاميابى بزرگى است.»بیوفایی دان وفا با رد حقبر حقوق حق ندارد کس سبقمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۵۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2455, Divan e Shamsراست کنی وعده خود دست نداری ز کششتا همه را رقص‌کنان جانب میدان نبریمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۷۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1574چون جوالی بس گرانی می‌بریزآن نباید کم که در وی بنگریکه چه داری در جوال از تلخ و خوشگر همی ارزد کشیدن را بکشورنه خالی کن جوالت را ز سنگبازخر خود را از این بیگار و ننگدر جوال آن کن که می‌باید کشیدسوی سلطانان و شاهان رشیدمولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۸۳۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #839جهد بی‌توفیق خود کس را مباددر جهان والله اعلم بالسدادالهی که در این جهان کسی گرفتار تلاش بیهوده کار بی مزد یا کوشش بدون موفقیت نشودخداوند به راستی و درستی داناتر استجهد فرعونی چو بی‌توفیق بودهرچه او می‌دوخت آن تفتیق بودمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۹۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3099, Divan e Shamsبه گوش تو همه تفسیر این بگوید شاهچنانکه اشتر خود را نوا زند حادیمولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۲۰۹۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2095تملق کردن دیوانه جالینوس را و ترسیدن جالینوسگفت جالینوس با اصحاب خودمر مرا تا آن فلان دارو دهدپس بدو گفت آن یکی ای ذوفنوناین دوا خواهند از بهر جنوندور از عقل تو این دیگر مگوگفت در من کرد یک دیوانه روساعتی در روی من خوش بنگریدچشمکم زد آستین من دریدگر نه جنسیت بدی در من از اوکی رخ آوردی به من آن زشت‌روگر نه دیدی جنس خود کی آمدیکی به غیر جنس خود را بر زدیچون دو کس بر هم زند بی‌‌هیچ شکدر میانشان هست قدر مشترککی پرد مرغی مگر با جنس خودصحبت ناجنس گور است و لحدمولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۲۱۰۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2103سبب پریدن مرغی با مرغی که جنس او نبودآن حکیمی گفت دیدم در تکیمی‌دویدی زاغ با یک لکلکیدر عجب ماندم بجستم حالشانتا چه قدر مشترک یابم نشانچون شدم نزدیک من حیران و دنگخود بدیدم هر دوان بودند لنگخاصه شهبازی که او عرشی بودبا یکی جغدی که او فرشی بودآن یکی خورشید علیین بودوین دگر خفاش کز سجین بودآن یکی نوری ز هر عیبی بریوین یکی کوری گدای هر دریآن یکی ماهی که بر پروین زندوین یکی کرمی که بر سرگین زندآن یکی یوسف‌رخی عیسی‌نفسوین یکی گرگی و یا خر با جرسآن یکی پران شده در لامکانوین یکی در کاهدان همچون سگانبا زبان معنوی گل با جعلاین همی‌گوید که ای گنده‌ بغلگر گریزانی ز گلشن بی‌گمانهست آن نفرت کمال گلستانغیرت من بر سر تو دورباشمی‌زند کای خس از اینجا دور باشور بیامیزی تو با من ای دنیاین گمان آید که از کان منیبلبلان را جای می‌زیبد چمنمر جعل را در چمین خوشتر وطنحق مرا چون از پلیدی پاک داشتچون سزد بر من پلیدی را گماشتیک رگم زیشان بد و آن را بریددر من آن بدرگ کجا خواهد رسیدیک نشان آدم آن بود از ازلکه ملایک سر نهندش از محلیک نشان دیگر آنکه آن بلیسننهدش سر که منم شاه و رئیسلیک اگر ابلیس هم ساجد شدیاو نبودی آدم او غیری بدیهم سجود هر ملک میزان اوستهم جحود آن عدو برهان اوستهم گواه اوست اقرار ملکهم گواه اوست کفران سگَک
  continue reading

1180 قسمت

Artwork

Ganje Hozour audio Program #938

Ganj e Hozour Programs

403 subscribers

published

iconاشتراک گذاری
 

Fetch error

Hmmm there seems to be a problem fetching this series right now. Last successful fetch was on April 21, 2024 09:55 (4d ago)

What now? This series will be checked again in the next hour. If you believe it should be working, please verify the publisher's feed link below is valid and includes actual episode links. You can contact support to request the feed be immediately fetched.

Manage episode 344731950 series 1755842
محتوای ارائه شده توسط Parviz Shahbazi. تمام محتوای پادکست شامل قسمت‌ها، گرافیک‌ها و توضیحات پادکست مستقیماً توسط Parviz Shahbazi یا شریک پلتفرم پادکست آن‌ها آپلود و ارائه می‌شوند. اگر فکر می‌کنید شخصی بدون اجازه شما از اثر دارای حق نسخه‌برداری شما استفاده می‌کند، می‌توانید روندی که در اینجا شرح داده شده است را دنبال کنید.https://fa.player.fm/legal
برنامه شماره ۹۳۸ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۴۰۱ تاریخ اجرا: ۱۸ اکتبر ۲۰۲۲ - ۲۷ مهربرای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۳۸ بر روی این لینک کلیک کنید.برای دانلود فایل صوتی برنامه ۹۳۸ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.PDF متن نوشته شده برنامه با فرمتتمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتیخوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویریفلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۳۸ (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۳۸ (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۹۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3099, Divan e Shamsبداد پندم استادِ عشق ز استادیکه هین، بترس ز هرکس که دل بدو دادیهر آن کسی که تو از نوشِ او بنوشیدیز بعدِ نوش، کند نیشِ اوت فَصّادی(۱)چو چشمِ مستِ کسی کرد حلقه در گوشَتز گوش پنبه برون کن، مجوی آزادیبرین بنه دلِ خود را چو دخلِ(۲) خنده رسیدکه غم نجوید عُشرت(۳)، ز خرمنِ شادیمگر زمینِ مسلّم دهد تو را سلطانچنانکه داد به بِشر(۴) و جنیدِ بغدادی(۵)چو طوقِ موهبت(۶) آمد، شکست گردنِ غمرسید دادِ خدا و بِمُرد بیدادیبه هر کجا که رَوی ماه بر تو می‌تابدمه‌ست نورفشان بر خراب و آبادیغلامِ ماه شدی، شب تو را بِه از روز استکه پشتدارِ تو باشد میانِ هر وادیخُنُک تو را و خُنُک جمله همرهانِ تو راکه سعدِ اکبری و نیکبخت افتادیبه وعده‌هایِ خوشش اعتماد کن ای جانکه شاه مِثل ندارد به راست‌میعادی(۷)به گوشِ تو همه تفسیرِ این بگوید شاهچنانکه اشترِ خود را نوا زند حادی(۸)(۱) فصّادی: رگ زنی، حجامتگری(۲) دخل: درآمد، سود (مقابل خرج)(۳) عُشر: یک دهم از هر چیز، نوعی خراج(۴) بِشر: ابونصر بشر حافی، صوفی معروف که در بغداد می‌زیست.(۵) جنیدِ بغدادی: از مردم بغداد و از عارفان بزرگ بود.(۶) موهبت: عطا، بخشش(۷) راست‌میعادی: صدق قول، راست وعده بودن.(۸) حادی: آواز خواننده برای شتران----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۹۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3099, Divan e Shamsبداد پندم استادِ عشق ز استادیکه هین، بترس ز هرکس که دل بدو دادیهر آن کسی که تو از نوشِ او بنوشیدیز بعدِ نوش، کند نیشِ اوت فَصّادیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shamsچه چگونه بُد عدم را؟ چه نشان نهی قِدَم(۹) را؟نگر اوّلین قَدَم را که تو بس نکو نهادی(۹) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shamsگفتم دوش عشق را: ای تو قرین و یارِ منهیچ مباش یک نَفَس غایب از این کنارِ منمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636از قَرین بی‌قول و گفت‌وگویِ اوخو بدزدد دل نهان از خویِ اومولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۱۴۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421می‌رود از سینه‌ها در سینه‌هااز رهِ پنهان، صلاح و کینه‌هامولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۳۵۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514بر قرینِ خویش مَفزا در صِفتکآن فراق آرد یقین در عاقبتنُطقِ موسی بُد بر اندازه، ولیکهم فزون آمد ز گفتِ یارِ نیکآن فزونی با خَضِر آمد شِقاق(۱۰)گفت: رَوْ تو مُکْثِری(۱۱) هذا فِراققرآن کریم، سورهٔ كهف (١٨)، آیهٔ ٧٨Quran, Sooreh Al-Kahf(#18), Line #78«قَالَ هَٰذَا فِرَاقُ بَيْنِي وَبَيْنِكَ … .»«گفت: اين [زمان‌] جدايى ميان من و توست… .»موسیا، بسیار گویی، دور شوور نه با من گُنگ باش و کور شوور نرفتی، وز ستیزه شِسته‌یی(۱۲)تو به معنی رفته‌یی بگسسته‌یی(۱۰) شِقاق: جدایی و دشمنی(۱۱) مُکْثِر:‌ پُرگو(۱۲) شِسته‌:‌ مخفّف نشسته است.----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1221دیو چون عاجز شود در اِفتِتان(۱۳)اِستِعانَت جوید او زین اِنسیانکه شما یارید با ما، یاری‌ایجانبِ مایید جانب داری‌ای(۱۳) اِفتِتان: گمراه کردن----------مولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۴۳۲۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4326تو چو عزم دین کنی با اِجتِهاددیو، بانگت بر زند اندر نَهادکه مَرو زآن سو، بیندیش ای غَوی(۱۴)که اسیر رنج و درویشی شویبینوا گردی، ز یاران وابُریخوار گردیّ و پشیمانی خوریتو ز بیمِ بانگِ آن دیوِ لعینواگُریزی در ضَلالت(۱۵) از یقینقرآن کریم، سورهٔ اسراء (۱۷)، آیهٔ ۶۴Quran, Sooreh Al-Israa(#17), Line #64«وَاسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ وَأَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ وَرَجِلِكَ وَشَارِكْهُمْ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ وَعِدْهُمْ ۚ وَمَا يَعِدُهُمُ الشَّيْطَانُ إِلَّا غُرُورًا.»«با فرياد خويش هر كه را توانى از جاى برانگيز و به يارى سواران و پيادگانت بر آنان بتاز و در مال و فرزند با آنان شركت جوى و به آنها وعده بده. و حال آنكه شيطان جز به فريبى وعده‌شان ندهد.»قرآن کریم، سورهٔ اسراء (۱۷)، آیهٔ ۶۵Quran, Sooreh Al-Israa(#17), Line #65«إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ ۚ وَكَفَىٰ بِرَبِّكَ وَكِيلًا»«تو را بر بندگان من هيچ تسلطى نباشد و پروردگار تو براى نگهبانيشان كافى است.»قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۲۶۸Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #268«الشَّيْطَانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَيَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشَاءِ ۖ وَاللَّهُ يَعِدُكُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَفَضْلًا ۗ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ.»«شيطان شما را از بينوايى مى‌ترساند و به كارهاى زشت وا مى‌دارد، در حالى كه خدا شما را به آمرزش خويش و افزونى وعده مى‌دهد. خدا گشايش‌دهنده و داناست.»(۱۴) غَوی: گمراه(۱۵) ضَلالت: گمراهی----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۵۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #752چون بود آن بانگِ غول؟ آخر بگومال خواهم، جاه خواهم، و آب رواز درونِ خویش این آوازهامنع کن تا کشف گردد رازهاذکرِ حق کن، بانگِ غولان را بسوزچشم نرگس را ازین کرکس بدوزمولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۴۰۵۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4053نفس و شیطان، هر دو یک‌ تن بوده‌انددر دو صورت خویش را بنموده‌اندچون فرشته و عقل، که ایشان یک بُدندبهرِ حکمت‌هاش دو صورت شدندمولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۳۷۷۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3779ما همه مُرغابیانیم ای غلامبَحر می‌داند زبانِ ما تمامپس سلیمان، بَحر آمد، ما چو طَیر(۱۶)در سلیمان تا اَبَد داریم سَیربا سلیمان، پای در دریا بِنِهتا چو داود آب، سازد صد زِرِهآن سلیمان، پیشِ جمله حاضرستلیک غیرت چشم‌بند و، ساحرستتا ز جهل و، خوابناکیّ و، فضولاو به پیشِ ما و، ما از وی مَلول(۱۷)تشنه را دردِ سر آرد بانگِ رعدچون نداند کو کشاند ابرِ سَعد(۱۸)چشمِ او مانده‌ست در جُویِ روانبی‌‌خبر از ذوقِ آبِ آسمانمَرکبِ همّت سوی اسباب رانداز مَسَّبِب لاجَرَم محروم ماندآنکه بیند او مُسَّبِب را عَیانکی نهد دل بر سبب های جهان؟(۱۶) طَیر: پرنده(۱۷) مَلول: افسرده، اندوهگین(۱۸) سَعد: خجسته، مبارک----------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۱۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #818چشمِ حس اَفْسُرد بر نقشِ مَمَرّ(۱۹)تُش مَمَر می‌بینی و او مُسْتَقَرّ(۲۰)این دویی اوصافِ دیدِ اَحْوَل(۲۱) استوَرنه اوّل آخِر، آخِر اوّل استقرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۳Quran, Sooreh Al-Hadid(#57), Line #3«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ…»«اوست اوّل و آخر...»هی زِ چِه معلوم گردد این؟ ز بَعثبعث را جُو، کم کن اندر بعث بَحثشرطِ روزِ بعث، اوّل مُردن استزآنکه بعث از مُرده زنده کردن استجمله عالَم زین غلط کردند راهکَز عَدَم ترسند و، آن آمد پناهاز کجا جوییم علم؟ از تَرکِ علماز کجا جوییم سِلم؟ از تَرکِ سِلم(۲۲)از کجا جوییم هست؟ از تَرکِ هستاز کجا جوییم سیب؟ از تَرکِ دستهم تو تانی کرد یا نِعمَ‌المُعین(۲۳)دیدهٔ معدوم‌بین را هست‌‌بیندیده‌یی کو از عدم آمد پدیدذاتِ هستی را همه معدوم(۲۴) دید(۱۹) مَمَرّ: گذرگاه، مجری، محلّ عبور(۲۰) مُسْتَقَرّ: محلّ قرار گرفتن، استوار، برقرار(۲۱) اَحْوَل: لوچ، دوبین(۲۲) سِلم: صلح، آشتی(۲۳) نِعمَ المُعین: یاوَر نیکو(۲۴) مَعدوم: نیست‌شده، نیست‌ و‌ نابود----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۶۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2061ز اندرونم صدخموشِ خوش‌نَفَس(۲۵)دست بر لب می‌زند یعنی که بسخامُشی بحرست و، گفتن همچو جُوبحر می‌جوید تو را، جُو را مجواز اشارت‌هایِ دریا سر متابختم کن، واللهُ اَعْلَمْ بِالصَّواب(۲۶)همچنین پیوسته کرد آن بی‌ادبپیشِ پیغمبر سخن ز آن سرد‌لبدست می‌دادش(۲۷) سخن، او بی‌خبرکه خبر هرزه بُوَد پیشِ نظراین خبرها از نظر خود نایب استبهرِ حاضر نیست، بهرِ غایب استهر که او اندر نظر موصول شداین خبرها پیشِ او معزول(۲۸) شدچونکه با معشوق گشتی همنشیندفع کن دلّالگان را بعد از اینهر که از طفلی گذشت و مَرد شدنامه و دلّاله بر وی سرد شدنامه خوانَد از پی تعلیم راحرف گوید از پیِ تفهیم راپیشِ بینایان خبر گفتن خطاستکآن دلیلِ غفلت و نقصان ماستپیشِ بینا، شد خموشی نفعِ توبهرِ این آمد خطابِ أنْصِتُواگر بفرماید بگو، بر گُوی خَوشلیک اندک گُو، دراز اندر مَکَشور بفرماید که اندر کَش درازهمچنین شَرمین(۲۹) بگو، با امر ساز(۳۰)(۲۵) خوش‌نَفَس: آنكه دَم و نَفَسِ او مبارک است، خیرخواه، خوش طینت، شیرین کلام.(۲۶) واللهُ اَعْلَمْ بِالصَّواب: براستی که خداوند به راستی و درستی داناتر است.(۲۷) دست دادن: حاصل شدن، میّسر گشتن(۲۸) معزول: عزل شده(۲۹) شَرمین: شرمناک، باحیا(۳۰) با امر ساز: از دستور اطاعت کن----------مولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۱۹۴۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1941رحمت اندر رحمت آمد تا به سَربر یکی رحمت فِرو مآ ای پسرحضرت حق سراپا رحمت است بر یک رحمت قناعت مکن.مولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۳۱۵۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3159لیک من آن ننگرم، رحمت کنمرحمتم پُرّست، بر رحمت تنمننگرم عهدِ بَدت، بِدْهم عطااز کَرَم، این دَم چو می‌خوانی مرامولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۲۷۶۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2761ای بسا دولت که آید گاه گاهپیشِ بی‌دولت، بگردد او ز راهای بسا معشوق کآید ناشناختپیش بدبختی، نداند عشق باختمولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۱۸۴۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1847چون نپرسی، زودتر کشفت شودمرغِ صبر از جمله پرّان‌تر بُوَدور بپرسی دیرتر حاصل شودسَهل از بی‌صبریت مشکل شودمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196تا کنی مر غیر را حَبْر(۳۱) و سَنی(۳۲)خویش را بدخُو و خالی می‌کنی(۳۱) حَبر: دانشمند، دانا(۳۲) سَنی: رفیع، بلند مرتبه----------مولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۱۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151مردهٔ خود را رها کرده‌ست اومردهٔ بیگانه را جوید رَفومولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۴۷۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479دیده آ، بر دیگران، نوحه‌گریمدّتی بنشین و، بر خود می‌گِریمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214عِلّتی بتّر ز پندارِ کمالنیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۳۳)از دل و از دیده‌ات بس خون رودتا زِ تو این مُعْجِبی بیرون رودعلّت ابلیس اَنَا خیری بده‌ستوین مرض، در نفسِ هر مخلوق هست(۳۳) ذُودَلال: صاحب ناز و کرشمه----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #21, Divan e Shamsاین دو ره آمد در روش یا صبر یا شُکرِ نعمبی شمع روی تو نتان(۳۴) دیدن مرین دو راه را(۳۴) نَتان: نتوان----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۰۶۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1068هر که مانْد از کاهلی(۳۵) بی‌شُکر و صبراو همین داند که گیرد پایِ جَبرهر که جبر آورد، خود رنجور(۳۶) کردتا همان رنجوری‌اش، در گور کردگفت پیغمبر که رنجوری به لاغ(۳۷)رنج آرد تا بمیرد چون چراغ(۳۵) کاهلی: تنبلی(۳۶) رنجور: بیمار(۳۷) لاغ: هزل و شوخی. در اینجا به معنی بددلی است. رنجوری به لاغ یعنی خود را بیمار نشان دادن، تمارض.---------- مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۷۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1475این قدر گفتیم، باقی فکر کنفکر اگر جامد بُوَد، رَوْ ذکر کنذکر آرد فکر را در اِهتزاز(۳۸) ذکر را خورشیدِ این افسرده ساز اصل، خود جذب است، لیک ای خواجه‌تاش(۳۹)کار کن، موقوفِ آن جذبه مباشزانکه تَرکِ کار چون نازی بُوَدناز کی در خوردِ جانبازی بُوَد؟نه قبول اندیش، نه رَد ای غلامامر را و نهی را می‌بین مُداممرغِ جذبه ناگهان پَرَّد ز عُش(۴۰)چون بدیدی صبح، شمع آنگه بکُشچشم‌ها چون شد گذاره(۴۱)، نورِ اوستمغزها می‌بیند او در عینِ پوستبیند اندر ذَرّه خورشیدِ بقابیند اندر قطره، کُلِّ بحر(۴۲) را(۳۸) اِهتزاز: جنبیدن و تکان خوردنِ چیزی در جای خود(۳۹) خواجه‌تاش: دو غلام را گویند که یک صاحب دارند.(۴۰) عُش: آشیانهٔ پرندگان(۴۱) گذاره: آنچه از حدّ در گذرد، گذرنده.(۴۲) بحر: دریا----------مولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۲۹۹۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2996ساخت موسی قدس در، بابِ صَغیرتا فرود آرند سر قومِ زَحیر(۴۳)ز آنکه جَبّاران(۴۴) بُدند و سرفرازدوزخ آن بابِ صغیر است و نیاز(۴۳) قوم زَحیر: مردم بیمار و آزاردهنده(۴۴) جَبّار: ستمگر، ظالم----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۴ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #544ناز کردن خوش‌تر آید از شِکَرلیک، کم خایَش، که دارد صد خطرایمنْ‌آبادست آن راهِ نیازتَرکِ نازش گیر و، با آن ره بسازمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۸۲۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1822اندرین ره، می‌تراش و می‌خراشتا دم آخر، دمی فارغ مباشمولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۲۱۶۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2165هر که را دیو از کریمان وا بَرَدبی کَسَش یابد، سرش را او خَورَدیک بَدَست(۴۵) از جمع رفتن یک زمانمکرِ شیطان باشد، این نیکو بدان(۴۵) بَدَست: وَجب----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۹۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3099, Divan e Shamsبداد پندم استادِ عشق ز استادیکه هین، بترس ز هرکس که دل بدو دادیهر آن کسی که تو از نوشِ او بنوشیدیز بعدِ نوش، کند نیشِ اوت فَصّادیمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #344صورتی را چون به دل ره می‌دهنداز ندامت آخرش دَه می‌دهندمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۶۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2264پند گفتن با جَهولِ(۴۶) خوابناکتخم افگندن بُوَد در شوره‌خاکچاکِ حُمْق(۴۷) و جهل نپْذیرد رفوتخمِ حکمت کم دِهَش(۴۸) ای پندگو(۴۶) جَهول: نادان(۴۷) حُمْق: نادانى(۴۸) كم دِهَش: او را نده----------مولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۱۳۰۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1305دَم مَزَن تا بشنوی از دم‌زنانآنچه نآمد در زبان و در بیاندَم مَزَن تا بشنوی زآن آفتابآنچه نآمد در کتاب و در خطابدَم مَزَن تا دم زند بهرِ تو روحآشنا(۴۹) بگذار در کشتیِّ نوح(۴۹) آشنا: شنا----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3644هست مهمان‌خانه این تَن ای جوانهر صباحی ضَیفِ(۵۰) نو آید دوانهین مگو کین ماند اندر گردنمکه هم‌اکنون باز پَرَّد در عَدمهرچه آید از جهان غَیب‌وَشدر دلت ضَیف است، او را دار خَوش(۵۰) ضَیف: مهمان----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۳۳۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3339نعرهٔ لاضَیْر(۵۱) بر گردون رسیدهین بِبُر که جان ز جان کندن رهیدما بدانستیم ما این تن نه‌ایماز وَرایِ تن، به یزدان می‌زی‌ایمساحران با بانگی بلند که به آسمان می‌رسید گفتند: هیچ ضرری به ما نمی‌رسد. هان اینک (ای فرعون دست و پای ما را) قطع کن که جان ما از جان کندن نجات یافت.قرآن کریم، سورهٔ شعراء (۲۶)، آیهٔ ۵۰Quran, Sooreh Ash-Shu’araa(#26), Line #50«قَالُوا لَا ضَيْرَ ۖ إِنَّا إِلَىٰ رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَ»«گفتند: باكى نيست، ما نزد پروردگارمان باز مى‌گرديم.»(۵۱) ضَیْر: ضرر، ضرر رساندن----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۹۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3099, Divan e Shamsچو چشمِ مستِ کسی کرد حلقه در گوشَتز گوش پنبه برون کن، مجوی آزادیمولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۲۷۲۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2724حُبُّکَ الْاَشْیاء یُعْمیکَ یُصِمّنَفْسُکَ السَّودا جَنَتْ لا تَخْتَصِمعشق تو به اشياء تو را كور و كر می کند. با من ستیزه مکن، زیرا نفس سیاهکار تو چنین گناهی مرتکب شده است.حدیث«حُبُّکَ الْاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.» «عشق تو به اشياء تو را كور و كر می کند.»مولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۲۳۶۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2362کوری عشق‌ست این کوریِّ منحُبِّ یُعْمی وَ یُصِمّ است ای حَسَنآری اگر من، دچار کوری باشم، آن کوری قطعاً کوری عشق است نه کوری معمولی. ای حَسَن بدان که عشق، موجب کوری و کری عاشق می‌شود.کورم از غیرِ خدا، بینا بدومقتضایِ(۵۲) عشق این باشد بگو(۵۲) مقتضا: لازمه، اقتضا شده----------حافظ، دیوان غزلیّات، غزل شمارهٔ ۳۱۶Poem(Qazal)#316, Divan e Hafezحافظ از جورِ تو حاشا که بگردانَد رویمن از آن روز که در‌ بندِ توام آزادممولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۵۹۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #590گر گریزی بر امیدِ راحتیزآن طرف هم پیشت آید آفتیهیچ کُنجی بی‌دَد(۵۳) و بی‌دام نیستجز به خلوت‌گاهِ حق، آرام نیست(۵۳) دَد: حیوانِ درّنده و وحشی----------مولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۳۷۷۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3774چون خیالی در دلت آمد، نشستهر کجا که می‌گریزی با تو استمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۱۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #918حیله کرد انسان و حیله‌اش دام بودآنکه جان پنداشت، خون‌آشام بوددر بِبَست و دشمن اندر خانه بودحیلهٔ فرعون، زین افسانه بودصد هزاران طفل کُشت آن کینه‌کَشوآنکه او می‌جُست، اندر خانه‌اشمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۹۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3099, Divan e Shamsبرین بنه دلِ خود را چو دخلِ خنده رسیدکه غم نجوید عُشرت، ز خرمنِ شادیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #21, Divan e Shamsهر کس فریباند مرا تا عُشر(۵۴) بستاند مراآنکِم(۵۵) دهد فهمِ بیا، گوید که پیشِ من بیا(۵۴) عُشر: یک دهم(۵۵) آنکِم: آن که مرا----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۶۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1566, Divan e Shamsتا با تو قرین شد‌ست جانمهر جا که رَوَم، به گلستانمتا صورتِ تو قرینِ دل شدبر خاک نِیَم، بر آسمانممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۸۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1383, Divan e Shamsتا من بدیدم روی تو، ای ماه و شمع روشنمهر جا نشینم خرّمم، هر جا رَوَم در گلشنممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۹۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3099, Divan e Shamsمگر زمینِ مسلّم دهد تو را سلطانچنانکه داد به بِشر و جنیدِ بغدادیمولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۲۶۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #263در زمینِ مردمان، خانه مکُنکارِ خود کن، کارِ بیگانه مکُنکیست بیگانه؟ تنِ خاکیِّ توکز برای اوست غمناکیِّ تومولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۸۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3489دیدِ خود مگذار از دیدِ خسانکه به مُردارت کَشَند این کرکسانچشم چون نرگس فروبندی که چی؟هین عصااَم کَش که کورم ای اَچی(۵۶)؟(۵۶) اَچی: برادر----------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3342چشم ‌داری تو، به چشمِ خود نِگرمَنگر از چشمِ سفیهی بی‌خبرگوش داری تو، به گوشِ خود شنوگوشِ گولان را چرا باشی گرو؟بی ز تقلیدی، نظر را پیشه کنهم برایِ عقلِ خود اندیشه کنمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۰۹۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3097پس هماره روی معشوقه نگراین به دستِ توست، بشنو ای پدرمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۳۸۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2380خشک بر میخِ طبیعت چون قَدید(۵۷)بستهٔ اسباب، جانش لایَزید(۵۸)و آن فضایِ خَرْقِ(۵۹) اسباب و عللهست اَرضُ‌الله، ای صدرِ اَجَل(۶۰)(۵۷) قَدید: گوشت خشکیده نمک سود(۵۸) لا یَزید: افزون نمی‌شود(۵۹) خَرْق: پاره کردن(۶۰) صدرِ اَجَل: وزیرِ اعظم، بزرگترین وزیر----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۰۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2108, Divan e Shamsمی‌نروم هیچ ازین خانه مندر تکِ این خانه گرفتم وطنمولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۴۰۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #404دادِ تو واخواهم از هر بی‌خبرداد، کِه‌دْهدَ جز خدایِ دادگر؟مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۹۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3099, Divan e Shamsچو طوقِ موهبت آمد، شکست گردنِ غمرسید دادِ خدا و بِمُرد بیدادیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۵۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1258, Divan e Shamsگر غمی آید گلوی او بگیرداد از او بِستان امیرِ داد(۶۱) باش(۶۱) داد: عدل، انصاف----------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۸۴ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1484خرقه‌ٔ تسلیم اندر گردنمبر من آسان کرد سیلی خوردنممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۹۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3099, Divan e Shamsبه هر کجا که رَوی ماه بر تو می‌تابدمه‌ست نورفشان بر خراب و آبادیمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۷۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #670 من که خَصمم هم منم، اندر گُریزتا ابد کارِ من آمد خیز خیز(۶۲)نه به هندست ایمن و نه در خُتَنآنکه خصمِ اوست سایهٔ خویشتنحدیث«در جایی که آدمی دشمنش درونی باشد هیچگاه آسودگی بال ندارد، مگر آنکه با پناه جستن به خدا از تقوی و پروا سپری دافع بسازد.»(۶۲) خیز خیز: برخاستن و برجستن----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3055, Divan e Shamsتو همچو وادیِ(۶۳) خشکی و ما چو بارانیتو همچو شهرِ خرابی و ما چو معماری(۶۳) وادی: بیابان----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۹۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3099, Divan e Shamsغلامِ ماه شدی، شب تو را بِه از روز استکه پشتدارِ تو باشد میانِ هر وادیمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۵۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1456هین قُمِ اللَّیْلَ که شمعی ای هُمامشمع اندر شب بُوَد اندر قیام«بهوش باش ای بزرگ‌مرد، شب هنگام برخیز، زیرا که شمع در تاریکیِ شب ایستاده و فروزان است.»قرآن کریم، سورهٔ مُزَّمِّل (۷۳)، آیهٔ ۲Quran, Sooreh Al-Muzzammil(#73), Line #2«قُمِ اللَّيْلَ إِلَّا قَلِيلًا.»«شب را زنده بدار، مگر اندكى را.»مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4108گر رسیدی مستی‌ای بی‌جهدِ توحفظ کردی ساقیِ جان، عهدِ توپُشت‌دارت(۶۴) بودی او و عُذرخواهمن غلامِ زَلَّتِ(۶۵) مستِ اِله(۶۴) پُشت‌دار: پشتیبان، حامی(۶۵) زَلَّت: لغزش----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۹۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3099, Divan e Shamsخُنُک تو را و خُنُک جمله همرهانِ تو راکه سعدِ اکبری و نیکبخت افتادیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۴۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1247, Divan e Shamsدی مُنَجِّم گفت: دیدم طالعی داری تو سَعد(۶۶)گفتمش: آری ولیک از ماهِ روزافزونِ خویشمَه که باشد با مَهِ ما؟ کز جمال و طالعشنَحسِ اکبر(۶۷)، سَعدِ اکبر(۶۸) گشت بر گردونِ خویش(۶۶) سَعد: خجسته، مبارک(۶۷) نَحسِ اکبر: ستارهٔ زحل، بزرگترین شومی(۶۸) سَعدِ اکبر: ستارهٔ مشتری، بزرگترین خوش‌یمنی----------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٢٣٣۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2334خود ندارم هیچ، بِه سازد مراکه ز وَهمِ دارم است این صد عَنا(۶۹)(۶۹) عَنا: رنج----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۹۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3099, Divan e Shamsبه وعده‌هایِ خوشش اعتماد کن ای جانکه شاه مِثل ندارد به راست میعادیمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۱۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3517کافیَم، بدْهم تو را من جمله خیر بی‌سبب، بی‌واسطهٔ یاریِ غیرکافیَم بی‌نان تو را سیری دهمبی‌سپاه و لشکرت میری دهمبی‌بهارت نرگس و نسرین دهمبی‌کتاب و اوستا تلقین دهمکافیَم بی‌داروَت درمان کنمگور را و چاه را میدان کنممولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۳۲۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #323حق تعالی، فخر آورد از وفاگفت: مَنْ اوْفیٰ بِعَهْدٍ غَیْرِنا؟حضرت حق تعالی، نسبت به خویِ وفاداری، فخر و مباهات کرده و فرموده است: «چه کسی به جز ما، در عهد و پیمان وفادارتر است؟»قرآن کریم، سوره توبهٔ (۹)، آیهٔ ۱۱۱Quran, Sooreh At-Tawba(#9), Line #111«وَمَنْ أَوْفَىٰ بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ ۚ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُمْ بِهِ ۚ وَذَٰلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ»«و چه كسى بهتر از خدا به عهد خود وفا خواهد كرد؟ بدين خريد و فروخت كه كرده‌ايد شاد باشيد كه كاميابى بزرگى است.»بیوفایی دان، وفا با ردِّ حق(۷۰)بر حقوقِ حق ندارد کس سَبَق(۷۰) ردِّ حق: آنکه از نظر حق تعالی مردود است.----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۵۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2455, Divan e Shamsراست کُنی وَعدهٔ خود، دست نداری ز کِشِشتا همه را رَقص‌کُنان جانِبِ میدان نَبَریمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۷۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1574چون جَوالی(۷۱) بس گرانی می‌بَریزآن نباید کم(۷۲)، که در وی بنگریکه چه داری در جَوال از تلخ و خَوش؟گر همی ارزد کشیدن را، بکَشورنه خالی کن جوالت را ز سنگبازخر خود را از این بیگار و ننگدر جَوال آن کُن که می‌باید کَشیدسویِ سلطانان و شاهانِ رشید(۷۳)(۷۱) جَوال: کیسهٔ‌ بزرگ از نخِ ضخیم یا پارچه‌ی خشن که برای حمل بار درست می‌کردند، بارجامه.(۷۲) زآن نباید کم: از آن نباید کمتر باشد، لااقلّ، دستِ کم.(۷۳) رشید: راهنما، هدایت کننده----------مولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۸۳۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #839جهدِ بی‌توفیق خود کس را مباددر جهان، واللهُ اَعْلَم بِالسَّداد(۷۴)الهی که در این جهان، کسی گرفتارِ تلاشِ بیهوده (کارِ بی مزد یا کوشش بدون موفقیت) نشود. خداوند به راستی و درستی داناتر است.جهدِ فرعونی، چو بی‌توفیق بودهرچه او می‌دوخت، آن تَفتیق(۷۵) بود(۷۴) سَداد: راستی و درستی(۷۵) تَفتیق: شکافتن----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۹۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3099, Divan e Shamsبه گوشِ تو همه تفسیرِ این بگوید شاهچنانکه اشترِ خود را نوا زند حادیمولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۲۰۹۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2095تملّق کردنِ دیوانه، جالینوس را، و ترسیدنِ جالینوسگفت جالینوس(۷۶) با اصحابِ خَودمر مرا تا آن فلان دارو دهدپس بدو گفت آن یکی: ای ذُوفُنوناین دوا خواهند از بهرِ جُنوندُور از عقلِ تو، این دیگر مگوگفت: در من کرد یک دیوانه رُوساعتی در رویِ من خوش بنگریدچشمکم زد، آستینِ من دَریدگر نه جنسیّت بُدی در من از اوکی رخ آوردی به من آن زشت‌رو؟گر نه دیدی جنسِ خود، کی آمدی؟کی به غیرِ جنس، خود را بر زدی؟چون دو کس بر هم زند، بی‌‌هیچ شکدر میانْشان هست قدرِ مشترککی پَرَد مرغی مگر با جنسِ خَود؟صحبتِ ناجنس، گور است و لَحَد(۷۶) جالینوس: جالینوس از مشهورترین اطبای یونان باستان پس از بقراط محسوب می‌شود.----------مولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۲۱۰۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2103سببِ پریدنِ مرغی با مرغی که جنسِ او نبودآن حکیمی گفت: دیدم در تَکیمی‌دویدی زاغ با یک، لَکْلَکیدر عجب ماندم، بجُستم حالشانتا چه قدرِ مُشترک یابم نشانچون شدم نزدیک، من حیران و دَنگخود بدیدم هر دوان بودند لنگخاصه شهبازی که او عرشی(۷۷) بُوَدبا یکی جغدی که او فرشی(۷۸) بُوَدآن یکی خورشیدِ عِلّیین(۷۹) بُوَدوین دگر خُفاش کز سِجّین(۸۰) بُوَدآن یکی نوری، ز هر عیبی بَریوین یکی کوری، گدایِ هر دَریآن یکی ماهی که بر پروین زندوین یکی کِرمی که بر سرگین زندآن یکی یوسفْ‌رُخی، عیسی‌نَفَس(۸۱)وین یکی گُرگیّ و، یا خر با جَرَس(۸۲)آن یکی پَرّان شده در لامکانوین یکی در کاهدان، همچون سگانبا زبانِ معنوی، گُل با جُعَل(۸۳)این همی‌گوید که ای گَنده‌ بَغَلگر گریزانی ز گُلْشن بی‌گُمانهست آن نفرت کمالِ گُلْسِتانغیرتِ من بر سَرِ تو دُورْباش(۸۴)می‌زند کای خَس، از اینجا دُور باشور بیآمیزی تو با من ای دَنیاین گمان آید که از کانِ منیبلبلان را جای می‌زیبد چَمَنمَر جُعَل را در چَمین(۸۵) خوشتر وطنحق مرا چون از پلیدی پاک داشتچون سزد بر من پلیدی را گماشت؟یک رگم زیشان بُد و، آن را بُریددر من آن بَدْرگ(۸۶) کجا خواهد رسید؟یک نشانِ آدم آن بود از ازلکه مَلایک سَر نهندش از محلیک نشانِ دیگر آنکه آن بِلیسنَنْهَدش سَر که مَنَم شاه و، رئیسلیک اگر ابلیس هم ساجد شدیاو نبودی آدم، او غیری بُدیهم سجودِ هر مَلَک، میزانِ اوستهم جُحودِ(۸۷) آن عدوّ، بُرهانِ اوستهم گواهِ اوست اقرارِ مَلَکهم گواهِ اوست کُفرانِ سَگَک(۷۷) عرشی:‌ آسمانی(۷۸) فرشی: زمینی(۷۹) عِلّیین: آسمان هفتم، بهشت، آنجا که نامه عمل فرشتگان است، ملکوت اعلی(۸۰) سِجّین: ثابت، دائم، سخت، چاهی به دوزخ(۸۱) عیسی‌نَفَس: عیسی‌دَم(۸۲) جَرَس: زنگ، زنگوله(۸۳) جُعَل: سِرگین گردانک، حیوانی شبیه سوسک که از بوی نامطبوع لذّت می‌برد.(۸۴) دُورْباش: نیزهٔ دوشاخه‌داری چوبی مرصّع که در قدیم پیشاپیش شاهان می‌برده‌اند تا مردم بدانند که پادشاه می‌آید و خود را به کنار کشند.(۸۵) چَمین: بول، سرگین(۸۶) بَدْرگ: ناسازگار و خشمگین(۸۷) جُحود: انکار، ستیز، عناد------------------------مجموع لغات:(۱) فصّادی: رگ زنی، حجامتگری(۲) دخل: درآمد، سود (مقابل خرج)(۳) عُشر: یک دهم از هر چیز، نوعی خراج(۴) بِشر: ابونصر بشر حافی، صوفی معروف که در بغداد می‌زیست.(۵) جنیدِ بغدادی: از مردم بغداد و از عارفان بزرگ بود.(۶) موهبت: عطا، بخشش(۷) راست‌میعادی: صدق قول، راست وعده بودن.(۸) حادی: آواز خواننده برای شتران(۹) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)(۱۰) شِقاق: جدایی و دشمنی(۱۱) مُکْثِر:‌ پُرگو(۱۲) شِسته‌:‌ مخفّف نشسته است.(۱۳) اِفتِتان: گمراه کردن(۱۴) غَوی: گمراه(۱۵) ضَلالت: گمراهی(۱۶) طَیر: پرنده(۱۷) مَلول: افسرده، اندوهگین(۱۸) سَعد: خجسته، مبارک(۱۹) مَمَرّ: گذرگاه، مجری، محلّ عبور(۲۰) مُسْتَقَرّ: محلّ قرار گرفتن، استوار، برقرار(۲۱) اَحْوَل: لوچ، دوبین(۲۲) سِلم: صلح، آشتی(۲۳) نِعمَ المُعین: یاوَر نیکو(۲۴) مَعدوم: نیست‌شده، نیست‌ و‌ نابود(۲۵) خوش‌نَفَس: آنكه دَم و نَفَسِ او مبارک است، خیرخواه، خوش طینت، شیرین کلام.(۲۶) واللهُ اَعْلَمْ بِالصَّواب: براستی که خداوند به راستی و درستی داناتر است.(۲۷) دست دادن: حاصل شدن، میّسر گشتن(۲۸) معزول: عزل شده(۲۹) شَرمین: شرمناک، باحیا(۳۰) با امر ساز: از دستور اطاعت کن(۳۱) حَبر: دانشمند، دانا(۳۲) سَنی: رفیع، بلند مرتبه(۳۳) ذُودَلال: صاحب ناز و کرشمه(۳۴) نَتان: نتوان(۳۵) کاهلی: تنبلی(۳۶) رنجور: بیمار(۳۷) لاغ: هزل و شوخی. در اینجا به معنی بددلی است. رنجوری به لاغ یعنی خود را بیمار نشان دادن، تمارض.(۳۸) اِهتزاز: جنبیدن و تکان خوردنِ چیزی در جای خود(۳۹) خواجه‌تاش: دو غلام را گویند که یک صاحب دارند.(۴۰) عُش: آشیانهٔ پرندگان(۴۱) گذاره: آنچه از حدّ در گذرد، گذرنده.(۴۲) بحر: دریا(۴۳) قوم زَحیر: مردم بیمار و آزاردهنده(۴۴) جَبّار: ستمگر، ظالم(۴۵) بَدَست: وَجب(۴۶) جَهول: نادان(۴۷) حُمْق: نادانى(۴۸) كم دِهَش: او را نده(۴۹) آشنا: شنا(۵۰) ضَیف: مهمان(۵۱) ضَیْر: ضرر، ضرر رساندن(۵۲) مقتضا: لازمه، اقتضا شده(۵۳) دَد: حیوانِ درّنده و وحشی(۵۴) عُشر: یک دهم(۵۵) آنکِم: آن که مرا(۵۶) اَچی: برادر(۵۷) قَدید: گوشت خشکیده نمک سود(۵۸) لا یَزید: افزون نمی‌شود(۵۹) خَرْق: پاره کردن(۶۰) صدرِ اَجَل: وزیرِ اعظم، بزرگترین وزیر(۶۱) داد: عدل، انصاف(۶۲) خیز خیز: برخاستن و برجستن(۶۳) وادی: بیابان(۶۴) پُشت‌دار: پشتیبان، حامی(۶۵) زَلَّت: لغزش(۶۶) سَعد: خجسته، مبارک(۶۷) نَحسِ اکبر: ستارهٔ زحل، بزرگترین شومی(۶۸) سَعدِ اکبر: ستارهٔ مشتری، بزرگترین خوش‌یمنی(۶۹) عَنا: رنج(۷۰) ردِّ حق: آنکه از نظر حق تعالی مردود است.(۷۱) جَوال: کیسهٔ‌ بزرگ از نخِ ضخیم یا پارچه‌ی خشن که برای حمل بار درست می‌کردند، بارجامه.(۷۲) زآن نباید کم: از آن نباید کمتر باشد، لااقلّ، دستِ کم.(۷۳) رشید: راهنما، هدایت کننده(۷۴) سَداد: راستی و درستی(۷۵) تَفتیق: شکافتن(۷۶) جالینوس: جالینوس از مشهورترین اطبای یونان باستان پس از بقراط محسوب می‌شود.(۷۷) عرشی:‌ آسمانی(۷۸) فرشی: زمینی(۷۹) عِلّیین: آسمان هفتم، بهشت، آنجا که نامه عمل فرشتگان است، ملکوت اعلی(۸۰) سِجّین: ثابت، دائم، سخت، چاهی به دوزخ(۸۱) عیسی‌نَفَس: عیسی‌دَم(۸۲) جَرَس: زنگ، زنگوله(۸۳) جُعَل: سِرگین گردانک، حیوانی شبیه سوسک که از بوی نامطبوع لذّت می‌برد.(۸۴) دُورْباش: نیزهٔ دوشاخه‌داری چوبی مرصّع که در قدیم پیشاپیش شاهان می‌برده‌اند تا مردم بدانند که پادشاه می‌آید و خود را به کنار کشند.(۸۵) چَمین: بول، سرگین(۸۶) بَدْرگ: ناسازگار و خشمگین(۸۷) جُحود: انکار، ستیز، عناد----------------------------************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۹۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3099, Divan e Shamsبداد پندم استاد عشق ز استادیکه هین بترس ز هرکس که دل بدو دادیهر آن کسی که تو از نوش او بنوشیدیز بعد نوش کند نیش اوت فصادیچو چشم مست کسی کرد حلقه در گوشتز گوش پنبه برون کن مجوی آزادیبرین بنه دل خود را چو دخل خنده رسیدکه غم نجوید عشرت ز خرمن شادیمگر زمین مسلم دهد تو را سلطانچنانکه داد به بشر و جنید بغدادیچو طوق موهبت آمد شکست گردن غمرسید داد خدا و بمرد بیدادیبه هر کجا که روی ماه بر تو می‌تابدمه‌ست نورفشان بر خراب و آبادیغلام ماه شدی شب تو را به از روز استکه پشتدار تو باشد میان هر وادیخنک تو را و خنک جمله همرهان تو راکه سعد اکبری و نیکبخت افتادیبه وعده‌های خوشش اعتماد کن ای جانکه شاه مثل ندارد به راست‌میعادیبه گوش تو همه تفسیر این بگوید شاهچنانکه اشتر خود را نوا زند حادیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۹۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3099, Divan e Shamsبداد پندم استاد عشق ز استادیکه هین بترس ز هرکس که دل بدو دادیهر آن کسی که تو از نوش او بنوشیدیز بعد نوش کند نیش اوت فصادیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shamsچه چگونه بد عدم را چه نشان نهی قدم رانگر اولین قدم را که تو بس نکو نهادیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shamsگفتم دوش عشق را ای تو قرین و یار منهیچ مباش یک نفس غایب از این کنار منمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636از قرین بی‌قول و گفت‌وگوی اوخو بدزدد دل نهان از خوی اومولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۱۴۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421می‌رود از سینه‌ها در سینه‌هااز ره پنهان صلاح و کینه‌هامولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۳۵۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514بر قرین خویش مفزا در صفتکان فراق آرد یقین در عاقبتنطق موسی بد بر اندازه ولیکهم فزون آمد ز گفت یار نیکآن فزونی با خضر آمد شقاقگفت رو تو مکثری هذا فراققرآن کریم، سورهٔ كهف (١٨)، آیهٔ ٧٨Quran, Sooreh Al-Kahf(#18), Line #78«قَالَ هَٰذَا فِرَاقُ بَيْنِي وَبَيْنِكَ … .»«گفت: اين [زمان‌] جدايى ميان من و توست… .»موسیا بسیار گویی دور شوور نه با من گنگ باش و کور شوور نرفتی وز ستیزه شسته‌ییتو به معنی رفته‌یی بگسسته‌ییمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1221دیو چون عاجز شود در افتتاناستعانت جوید او زین انسیانکه شما یارید با ما یاری‌ایجانب مایید جانب داری‌ایمولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۴۳۲۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4326تو چو عزم دین کنی با اجتهاددیو بانگت بر زند اندر نهادکه مرو زآن سو بیندیش ای غویکه اسیر رنج و درویشی شویبینوا گردی ز یاران وابریخوار گردی و پشیمانی خوریتو ز بیم بانگ آن دیو لعینواگریزی در ضلالت از یقینقرآن کریم، سورهٔ اسراء (۱۷)، آیهٔ ۶۴Quran, Sooreh Al-Israa(#17), Line #64«وَاسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ وَأَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ وَرَجِلِكَ وَشَارِكْهُمْ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ وَعِدْهُمْ ۚ وَمَا يَعِدُهُمُ الشَّيْطَانُ إِلَّا غُرُورًا.»«با فرياد خويش هر كه را توانى از جاى برانگيز و به يارى سواران و پيادگانت بر آنان بتاز و در مال و فرزند با آنان شركت جوى و به آنها وعده بده. و حال آنكه شيطان جز به فريبى وعده‌شان ندهد.»قرآن کریم، سورهٔ اسراء (۱۷)، آیهٔ ۶۵Quran, Sooreh Al-Israa(#17), Line #65«إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ ۚ وَكَفَىٰ بِرَبِّكَ وَكِيلًا»«تو را بر بندگان من هيچ تسلطى نباشد و پروردگار تو براى نگهبانيشان كافى است.»قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۲۶۸Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #268«الشَّيْطَانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَيَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشَاءِ ۖ وَاللَّهُ يَعِدُكُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَفَضْلًا ۗ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ.»«شيطان شما را از بينوايى مى‌ترساند و به كارهاى زشت وا مى‌دارد، در حالى كه خدا شما را به آمرزش خويش و افزونى وعده مى‌دهد. خدا گشايش‌دهنده و داناست.»مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۵۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #752چون بود آن بانگ غول آخر بگومال خواهم جاه خواهم و آب رواز درون خویش این آوازهامنع کن تا کشف گردد رازهاذکر حق کن بانگ غولان را بسوزچشم نرگس را ازین کرکس بدوزمولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۴۰۵۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4053نفس و شیطان هر دو یک‌ تن بوده‌انددر دو صورت خویش را بنموده‌اندچون فرشته و عقل که ایشان یک بدندبهر حکمت‌هاش دو صورت شدندمولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۳۷۷۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3779ما همه مرغابیانیم ای غلامبحر می‌داند زبان ما تمامپس سلیمان بحر آمد ما چو طیردر سلیمان تا ابد داریم سیربا سلیمان پای در دریا بنهتا چو داود آب سازد صد زرهآن سلیمان پیش جمله حاضرستلیک غیرت چشم‌بند و ساحرستتا ز جهل و خوابناکی و فضولاو به پیش ما و ما از وی ملولتشنه را درد سر آرد بانگ رعدچون نداند کو کشاند ابر سعدچشم او مانده‌ست در جوی روانبی‌‌خبر از ذوق آب آسمانمرکب همت سوی اسباب رانداز مسبب لاجرم محروم ماندآنکه بیند او مسبب را عیانکی نهد دل بر سبب های جهانمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۱۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #818چشم حس افسرد بر نقش ممرتش ممر می‌بینی و او مستقراین دویی اوصاف دید احول استورنه اول آخر آخر اول استقرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۳Quran, Sooreh Al-Hadid(#57), Line #3«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ…»«اوست اوّل و آخر...»هی ز چه معلوم گردد این ز بعثبعث را جو کم کن اندر بعث بحثشرط روز بعث اول مردن استزآنکه بعث از مرده زنده کردن استجمله عالم زین غلط کردند راهکز عدم ترسند و آن آمد پناهاز کجا جوییم علم از ترک علماز کجا جوییم سلم از ترک سلماز کجا جوییم هست از ترک هستاز کجا جوییم سیب از ترک دستهم تو تانی کرد یا نعم‌المعیندیده معدوم‌بین را هست‌‌بیندیده‌یی کو از عدم آمد پدیدذات هستی را همه معدوم دیدمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۶۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2061ز اندرونم صدخموش خوش‌نفسدست بر لب می‌زند یعنی که بسخامشی بحرست و گفتن همچو جوبحر می‌جوید تو را جو را مجواز اشارت‌های دریا سر متابختم کن والله اعلم بالصوابهمچنین پیوسته کرد آن بی‌ادبپیش پیغمبر سخن ز آن سرد‌لبدست می‌دادش سخن او بی‌خبرکه خبر هرزه بود پیش نظراین خبرها از نظر خود نایب استبهر حاضر نیست بهر غایب استهر که او اندر نظر موصول شداین خبرها پیش او معزول شدچونکه با معشوق گشتی همنشیندفع کن دلالگان را بعد از اینهر که از طفلی گذشت و مرد شدنامه و دلاله بر وی سرد شدنامه خواند از پی تعلیم راحرف گوید از پی تفهیم راپیش بینایان خبر گفتن خطاستکآن دلیل غفلت و نقصان ماستپیش بینا شد خموشی نفع توبهر این آمد خطاب انصتواگر بفرماید بگو بر گوی خوشلیک اندک گو دراز اندر مکشور بفرماید که اندر کش درازهمچنین شرمین بگو با امر سازمولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۱۹۴۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1941رحمت اندر رحمت آمد تا به سربر یکی رحمت فرو ما ای پسرحضرت حق سراپا رحمت است بر یک رحمت قناعت مکنمولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۳۱۵۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3159لیک من آن ننگرم رحمت کنمرحمتم پرست بر رحمت تنمننگرم عهد بدت بدهم عطااز کرم این دم چو می‌خوانی مرامولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۲۷۶۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2761ای بسا دولت که آید گاه گاهپیش بی‌دولت بگردد او ز راهای بسا معشوق کاید ناشناختپیش بدبختی نداند عشق باختمولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۱۸۴۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1847چون نپرسی زودتر کشفت شودمرغ صبر از جمله پران‌تر بودور بپرسی دیرتر حاصل شودسهل از بی‌صبریت مشکل شودمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196تا کنی مر غیر را حبر و سنیخویش را بدخو و خالی می‌کنیمولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۱۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151مرده خود را رها کرده‌ست اومرده بیگانه را جوید رفومولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۴۷۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479دیده آ بر دیگران نوحه‌گریمدتی بنشین و بر خود می‌گریمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214علتی بتر ز پندار کمالنیست اندر جان تو ای ذودلالاز دل و از دیده‌ات بس خون رودتا ز تو این معجبی بیرون رودعلت ابلیس انا خیری بده‌ستوین مرض در نفس هر مخلوق هستمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #21, Divan e Shamsاین دو ره آمد در روش یا صبر یا شکر نعمبی شمع روی تو نتان دیدن مرین دو راه رامولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۰۶۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1068هر که ماند از کاهلی بی‌شکر و صبراو همین داند که گیرد پای جبرهر که جبر آورد خود رنجور کردتا همان رنجوری‌اش در گور کردگفت پیغمبر که رنجوری به لاغرنج آرد تا بمیرد چون چراغمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۷۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1475این قدر گفتیم باقی فکر کنفکر اگر جامد بود رو ذکر کنذکر آرد فکر را در اهتزازذکر را خورشید این افسرده ساز اصل، خود جذب است لیک ای خواجه‌تاشکار کن موقوف آن جذبه مباشزانکه ترک کار چون نازی بودناز کی در خورد جانبازی بودنه قبول اندیش نه رد ای غلامامر را و نهی را می‌بین مداممرغ جذبه ناگهان پرد ز عشچون بدیدی صبح شمع آنگه بکشچشم‌ها چون شد گذاره نور اوستمغزها می‌بیند او در عین پوستبیند اندر ذره خورشید بقابیند اندر قطره کل بحر رامولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۲۹۹۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2996ساخت موسی قدس در باب صغیرتا فرود آرند سر قوم زحیرز آنکه جباران بدند و سرفرازدوزخ آن باب صغیر است و نیازمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۴ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #544ناز کردن خوش‌تر آید از شکرلیک کم خایش که دارد صد خطرایمن‌آبادست آن راه نیازترک نازش گیر و با آن ره بسازمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۸۲۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1822اندرین ره می‌تراش و می‌خراشتا دم آخر دمی فارغ مباشمولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۲۱۶۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2165هر که را دیو از کریمان وا بردبی کسش یابد سرش را او خوردیک بدست از جمع رفتن یک زمانمکر شیطان باشد این نیکو بدانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۹۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3099, Divan e Shamsبداد پندم استاد عشق ز استادیکه هین بترس ز هرکس که دل بدو دادیهر آن کسی که تو از نوش او بنوشیدیز بعد نوش کند نیش اوت فصادیمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #344صورتی را چون به دل ره می‌دهنداز ندامت آخرش ده می‌دهندمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۶۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2264پند گفتن با جهول خوابناکتخم افگندن بود در شوره‌خاکچاک حمق و جهل نپذیرد رفوتخم حکمت کم دهش ای پندگومولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۱۳۰۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1305دم مزن تا بشنوی از دم‌زنانآنچه نامد در زبان و در بیاندم مزن تا بشنوی زآن آفتابآنچه نامد در کتاب و در خطابدم مزن تا دم زند بهر تو روحآشنا بگذار در کشتی نوحمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3644هست مهمان‌خانه این تن ای جوانهر صباحی ضیف نو آید دوانهین مگو کین ماند اندر گردنمکه هم‌اکنون باز پرد در عدمهرچه آید از جهان غیب‌وشدر دلت ضیف است او را دار خوشمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۳۳۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3339نعره لاضیر بر گردون رسیدهین ببر که جان ز جان کندن رهیدما بدانستیم ما این تن نه‌ایماز ورای تن به یزدان می‌زی‌ایمساحران با بانگی بلند که به آسمان می‌رسید گفتند هیچ ضرری به ما نمی‌رسدهان اینک ای فرعون دست و پای ما را قطع کن که جان ما از جان کندن نجات یافتقرآن کریم، سورهٔ شعراء (۲۶)، آیهٔ ۵۰Quran, Sooreh Ash-Shu’araa(#26), Line #50«قَالُوا لَا ضَيْرَ ۖ إِنَّا إِلَىٰ رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَ»«گفتند: باكى نيست، ما نزد پروردگارمان باز مى‌گرديم.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۹۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3099, Divan e Shamsچو چشم مست کسی کرد حلقه در گوشتز گوش پنبه برون کن مجوی آزادیمولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۲۷۲۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2724حبک الاشیا یعمیک یصمنفسک السودا جنت لا تختصمعشق تو به اشيا تو را كور و كر می کند با من ستیزه مکنزیرا نفس سیاهکار تو چنین گناهی مرتکب شده استحدیث«حُبُّکَ الْاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.» «عشق تو به اشياء تو را كور و كر می کند.»مولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۲۳۶۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2362کوری عشق‌ست این کوری منحب یعمی و یصم است ای حسنآری اگر من دچار کوری باشم آن کوری قطعا کوری عشق است نه کوری معمولی ای حسن بدان که عشق موجب کوری و کری عاشق می‌شودکورم از غیر خدا بینا بدومقتضای عشق این باشد بگوحافظ، دیوان غزلیّات، غزل شمارهٔ ۳۱۶Poem(Qazal)#316, Divan e Hafezحافظ از جور تو حاشا که بگرداند رویمن از آن روز که در‌ بند توام آزادممولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۵۹۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #590گر گریزی بر امید راحتیزآن طرف هم پیشت آید آفتیهیچ کنجی بی‌دد و بی‌دام نیستجز به خلوت‌گاه حق آرام نیستمولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۳۷۷۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3774چون خیالی در دلت آمد نشستهر کجا که می‌گریزی با تو استمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۱۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #918حیله کرد انسان و حیله‌اش دام بودآنکه جان پنداشت خون‌آشام بوددر ببست و دشمن اندر خانه بودحیله فرعون زین افسانه بودصد هزاران طفل کشت آن کینه‌کشوآنکه او می‌جست اندر خانه‌اشمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۹۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3099, Divan e Shamsبرین بنه دل خود را چو دخل خنده رسیدکه غم نجوید عشرت ز خرمن شادیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #21, Divan e Shamsهر کس فریباند مرا تا عشر بستاند مراآنکم دهد فهم بیا گوید که پیش من بیامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۶۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1566, Divan e Shamsتا با تو قرین شد‌ست جانمهر جا که روم به گلستانمتا صورت تو قرین دل شدبر خاک نیم بر آسمانممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۸۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1383, Divan e Shamsتا من بدیدم روی تو ای ماه و شمع روشنمهر جا نشینم خرمم هر جا روم در گلشنممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۹۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3099, Divan e Shamsمگر زمین مسلم دهد تو را سلطانچنانکه داد به بشر و جنید بغدادیمولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۲۶۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #263در زمین مردمان خانه مکنکار خود کن کار بیگانه مکنکیست بیگانه تن خاکی توکز برای اوست غمناکی تومولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۸۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3489دید خود مگذار از دید خسانکه به مردارت کشند این کرکسانچشم چون نرگس فروبندی که چیهین عصاام کش که کورم ای اچیمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3342چشم ‌داری تو به چشم خود نگرمنگر از چشم سفیهی بی‌خبرگوش داری تو به گوش خود شنوگوش گولان را چرا باشی گروبی ز تقلیدی نظر را پیشه کنهم برای عقل خود اندیشه کنمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۰۹۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3097پس هماره روی معشوقه نگراین به دست توست بشنو ای پدرمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۳۸۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2380خشک بر میخ طبیعت چون قدیدبسته اسباب جانش لایزیدو آن فضای خرق اسباب و عللهست ارض‌الله ای صدر اجلمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۰۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2108, Divan e Shamsمی‌نروم هیچ ازین خانه مندر تک این خانه گرفتم وطنمولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۴۰۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #404داد تو واخواهم از هر بی‌خبرداد که‌دهد جز خدای دادگرمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۹۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3099, Divan e Shamsچو طوق موهبت آمد شکست گردن غمرسید داد خدا و بمرد بیدادیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۵۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1258, Divan e Shamsگر غمی آید گلوی او بگیرداد از او بستان امیر داد باشمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۸۴ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1484خرقه‌ تسلیم اندر گردنمبر من آسان کرد سیلی خوردنممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۹۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3099, Divan e Shamsبه هر کجا که روی ماه بر تو می‌تابدمه‌ست نورفشان بر خراب و آبادیمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۷۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #670من که خصمم هم منم اندر گریزتا ابد کار من آمد خیز خیزنه به هندست ایمن و نه در ختنآنکه خصم اوست سایه خویشتنحدیث«در جایی که آدمی دشمنش درونی باشد هیچگاه آسودگی بال ندارد، مگر آنکه با پناه جستن به خدا از تقوی و پروا سپری دافع بسازد.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3055, Divan e Shamsتو همچو وادی خشکی و ما چو بارانیتو همچو شهر خرابی و ما چو معماریمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۹۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3099, Divan e Shamsغلام ماه شدی شب تو را به از روز استکه پشتدار تو باشد میان هر وادیمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۵۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1456هین قم اللیل که شمعی ای همامشمع اندر شب بود اندر قیامبهوش باش ای بزرگ‌مرد شب هنگام برخیززیرا که شمع در تاریکی شب ایستاده و فروزان استقرآن کریم، سورهٔ مُزَّمِّل (۷۳)، آیهٔ ۲Quran, Sooreh Al-Muzzammil(#73), Line #2«قُمِ اللَّيْلَ إِلَّا قَلِيلًا.»«شب را زنده بدار، مگر اندكى را.»مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4108گر رسیدی مستی‌ای بی‌جهد توحفظ کردی ساقی جان عهد توپشت‌دارت بودی او و عذرخواهمن غلام زلت مست الهمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۹۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3099, Divan e Shamsخنک تو را و خنک جمله همرهان تو راکه سعد اکبری و نیکبخت افتادیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۴۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1247, Divan e Shamsدی منجم گفت دیدم طالعی داری تو سعدگفتمش آری ولیک از ماه روزافزون خویشمه که باشد با مه ما کز جمال و طالعشنحس اکبر سعد اکبر گشت بر گردون خویشمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٢٣٣۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2334خود ندارم هیچ به سازد مراکه ز وهم دارم است این صد عنامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۹۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3099, Divan e Shamsبه وعده‌های خوشش اعتماد کن ای جانکه شاه مثل ندارد به راست میعادیمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۱۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3517کافیم بدهم تو را من جمله خیر بی‌سبب بی‌واسطه یاری غیرکافیم بی‌نان تو را سیری دهمبی‌سپاه و لشکرت میری دهمبی‌بهارت نرگس و نسرین دهمبی‌کتاب و اوستا تلقین دهمکافیم بی‌داروت درمان کنمگور را و چاه را میدان کنممولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۳۲۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #323حق تعالی فخر آورد از وفاگفت من اوفی بعهد غیرناحضرت حق تعالی نسبت به خوی وفاداری فخر و مباهات کرده و فرموده استچه کسی به جز ما در عهد و پیمان وفادارتر استقرآن کریم، سوره توبهٔ (۹)، آیهٔ ۱۱۱Quran, Sooreh At-Tawba(#9), Line #111«وَمَنْ أَوْفَىٰ بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ ۚ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُمْ بِهِ ۚ وَذَٰلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ»«و چه كسى بهتر از خدا به عهد خود وفا خواهد كرد؟ بدين خريد و فروخت كه كرده‌ايد شاد باشيد كه كاميابى بزرگى است.»بیوفایی دان وفا با رد حقبر حقوق حق ندارد کس سبقمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۵۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2455, Divan e Shamsراست کنی وعده خود دست نداری ز کششتا همه را رقص‌کنان جانب میدان نبریمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۷۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1574چون جوالی بس گرانی می‌بریزآن نباید کم که در وی بنگریکه چه داری در جوال از تلخ و خوشگر همی ارزد کشیدن را بکشورنه خالی کن جوالت را ز سنگبازخر خود را از این بیگار و ننگدر جوال آن کن که می‌باید کشیدسوی سلطانان و شاهان رشیدمولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۸۳۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #839جهد بی‌توفیق خود کس را مباددر جهان والله اعلم بالسدادالهی که در این جهان کسی گرفتار تلاش بیهوده کار بی مزد یا کوشش بدون موفقیت نشودخداوند به راستی و درستی داناتر استجهد فرعونی چو بی‌توفیق بودهرچه او می‌دوخت آن تفتیق بودمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۹۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3099, Divan e Shamsبه گوش تو همه تفسیر این بگوید شاهچنانکه اشتر خود را نوا زند حادیمولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۲۰۹۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2095تملق کردن دیوانه جالینوس را و ترسیدن جالینوسگفت جالینوس با اصحاب خودمر مرا تا آن فلان دارو دهدپس بدو گفت آن یکی ای ذوفنوناین دوا خواهند از بهر جنوندور از عقل تو این دیگر مگوگفت در من کرد یک دیوانه روساعتی در روی من خوش بنگریدچشمکم زد آستین من دریدگر نه جنسیت بدی در من از اوکی رخ آوردی به من آن زشت‌روگر نه دیدی جنس خود کی آمدیکی به غیر جنس خود را بر زدیچون دو کس بر هم زند بی‌‌هیچ شکدر میانشان هست قدر مشترککی پرد مرغی مگر با جنس خودصحبت ناجنس گور است و لحدمولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۲۱۰۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2103سبب پریدن مرغی با مرغی که جنس او نبودآن حکیمی گفت دیدم در تکیمی‌دویدی زاغ با یک لکلکیدر عجب ماندم بجستم حالشانتا چه قدر مشترک یابم نشانچون شدم نزدیک من حیران و دنگخود بدیدم هر دوان بودند لنگخاصه شهبازی که او عرشی بودبا یکی جغدی که او فرشی بودآن یکی خورشید علیین بودوین دگر خفاش کز سجین بودآن یکی نوری ز هر عیبی بریوین یکی کوری گدای هر دریآن یکی ماهی که بر پروین زندوین یکی کرمی که بر سرگین زندآن یکی یوسف‌رخی عیسی‌نفسوین یکی گرگی و یا خر با جرسآن یکی پران شده در لامکانوین یکی در کاهدان همچون سگانبا زبان معنوی گل با جعلاین همی‌گوید که ای گنده‌ بغلگر گریزانی ز گلشن بی‌گمانهست آن نفرت کمال گلستانغیرت من بر سر تو دورباشمی‌زند کای خس از اینجا دور باشور بیامیزی تو با من ای دنیاین گمان آید که از کان منیبلبلان را جای می‌زیبد چمنمر جعل را در چمین خوشتر وطنحق مرا چون از پلیدی پاک داشتچون سزد بر من پلیدی را گماشتیک رگم زیشان بد و آن را بریددر من آن بدرگ کجا خواهد رسیدیک نشان آدم آن بود از ازلکه ملایک سر نهندش از محلیک نشان دیگر آنکه آن بلیسننهدش سر که منم شاه و رئیسلیک اگر ابلیس هم ساجد شدیاو نبودی آدم او غیری بدیهم سجود هر ملک میزان اوستهم جحود آن عدو برهان اوستهم گواه اوست اقرار ملکهم گواه اوست کفران سگَک
  continue reading

1180 قسمت

همه قسمت ها

×
 
Loading …

به Player FM خوش آمدید!

Player FM در سراسر وب را برای یافتن پادکست های با کیفیت اسکن می کند تا همین الان لذت ببرید. این بهترین برنامه ی پادکست است که در اندروید، آیفون و وب کار می کند. ثبت نام کنید تا اشتراک های شما در بین دستگاه های مختلف همگام سازی شود.

 

راهنمای مرجع سریع