Artwork

محتوای ارائه شده توسط Parviz Shahbazi. تمام محتوای پادکست شامل قسمت‌ها، گرافیک‌ها و توضیحات پادکست مستقیماً توسط Parviz Shahbazi یا شریک پلتفرم پادکست آن‌ها آپلود و ارائه می‌شوند. اگر فکر می‌کنید شخصی بدون اجازه شما از اثر دارای حق نسخه‌برداری شما استفاده می‌کند، می‌توانید روندی که در اینجا شرح داده شده است را دنبال کنید.https://fa.player.fm/legal
Player FM - برنامه پادکست
با برنامه Player FM !

Ganje Hozour audio Program #908

 
اشتراک گذاری
 

Manage episode 322390563 series 1755842
محتوای ارائه شده توسط Parviz Shahbazi. تمام محتوای پادکست شامل قسمت‌ها، گرافیک‌ها و توضیحات پادکست مستقیماً توسط Parviz Shahbazi یا شریک پلتفرم پادکست آن‌ها آپلود و ارائه می‌شوند. اگر فکر می‌کنید شخصی بدون اجازه شما از اثر دارای حق نسخه‌برداری شما استفاده می‌کند، می‌توانید روندی که در اینجا شرح داده شده است را دنبال کنید.https://fa.player.fm/legal
برنامه شماره ۹۰۸ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۴۰۰ تاریخ اجرا: ۸ مارس ۲۰۲۲ - ۱۸ اسفند.برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۰۸ بر روی این لینک کلیک کنیدPDF متن نوشته شده برنامه با فرمت - نسخه ریز مناسب پرینت PDF تمام اشعار این برنامه با فرمت- نسخه درشت PDF تمام اشعار این برنامه با فرمت خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتیخوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویریبرای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shamsاگر چه لطیفی و زیبا لقاییبه جانِ بقا رو، ز جانِ هوایی(۱)هوا گاه سرد است و گه گرم و سوزانوفا زو چه جویی؟! ببین بی‌وفاییبدن را قفس دان، و جان مرغِ پَرّانقفس حاضر آمد، تو جانا کجایی؟در آفاقِ گردون زمانی پَریدیگذشتی بدان شه، که او را سزاییجهان چون تو مرغی ندید و نبیندکه هم فوقِ بامی و، هم در سَراییگهی پا زنی بر سرِ تاجدارانگهی دررَوی در پَلاسِ(۲) گداییگهی آفتابی، بتابی جهان راگهی همچو برقی، زمانی نپاییتو کانِ نباتی، و دل‌ها چو طوطیتو صحرایِ سبزی و جان‌ها چَراییاز این‌ها گذشتم، مبَر سایه از ماکه در باغِ دولت، گل و سروِ ماییاگر بر دلِ ما، دو صد قفل باشدکلیدی فرستی و در را گُشاییدَرآ در دلِ ما، که روشن چراغیدَرآ در دو دیده، که خوش توتیاییاگر لشکرِ غم سیاهی درآردتو خورشیدِ رزمی و صاحب لَوایی(۳)شدم در گلستان و با گل بگفتمجَهاز از کی داری؟ که لَعلین قَبایی(۴)مرا گفت: بو کن، به بو خود شناسیچو مجنونِ عشقی و صاحب صفاییچو مجنون بیامد به وادیِّ لیلیکه یابد نسیمش ز بادِ صباییبگفتند: لیلی، شما را بقا بادببین بر تبارش، لباسِ عزاییپس آن تلخ‌کامه(۵) بِدَرّید جامهبغلطید در خون ز بی‌دست و پاییهمی‌کوفت سَر را به هر سنگ و هر دربسی کرد نوحه، بسی دست‌خایی(۶)همی‌کوفت بر سر که تاجت کجا شد؟همی‌کوفت بر دل، که صیدِ بلاییدرازست قصه، تو خود این بدانیتپش‌هایِ ماهی ز بی‌استقایی(۷)چو با خویش آمد، بپرسید مجنونکه گورش نشان دِه، که بادَش فضاییبگفتند شب بود و تاریک و گم شدبس افتد از این‌ها ز سوءُ القَضایی(۸)ندا کرد مجنون، قلاووز(۹) دارممرا بویِ لیلی کُنَد رهنماییچو یعقوبِ وقتم، یقین بویِ یوسفز صدساله راهم، رساند دواییمشامِ محمّد به ما داد صِلّه(۱۰)کشیم از یمن خوش نسیمِ خدایی*ز هر گور کف کف همی‌برد خاکیبه بینی و می‌جست از آن مُشک‌ سایی(۱۱)مثالِ مریدی که او شیخ جویدکشد از دهان‌ها، دمِ اولیاییبِجو بویِ حق از دهانِ قلندر(۱۲)به جِد چون بجویی، یقین مَحْرَم آییز جرعه‌ست این بو، نه از خاکِ تیرهکه در خاک افتاد جرعهٔ وَلایی(۱۳)به مجنون تو بازآ، و این را رها کنکه شد خیره چشمم ز شمسُ‌الضّیایی(۱۴)ضعیف است در قرصِ خورشید، چشممولی مه دهد بر شُعاعش گواییکجا عشق ذوالنّون(۱۵)، کجا عشقِ مجنونولی این نشان است از آن کبریاییچو موسی که نگرفت پستانِ دایهکه با شیرِ مادر بُدَش آشنایی(۱۶)ز صد گور بو کرد مجنون و بگذشتکه در بوشناسی(۱۷) بُدَش اوستایی(۱۸)چراغی است تمییز در سینه روشنرهاند تو را از فریب و دَغاییبیاورد بویش سویِ گورِ لیلیبزد نعره‌ای و فُتاد آن فنایی(۱۹)همان بو شکفتش، همان بو بکشتشبه یک نَفْخه(۲۰) حَشْری(۲۱)، به یک نَفْخه لایی(۲۲)به لیلی رسید او، به مولیٰ رسد جانزمین شد زمینی، سما شد سماییشما را هوایِ خدای است، لیکنخدا کی گذارد شما را شمایی؟گروهی ز پشّه که جویند صَرصَر(۲۳)بُوَد جذبِ صرصر، که کرد اقتضاییکه صرصر به پشّه دلِ پیل بخشدرهاند ز خویشش به حسنُ الجزایی(۲۴)بیان کردمی رونقِ لاله‌زارشولی برنتابد دلِ لالَکایی(۲۵)چمن خود بگوید تو را بی‌زبانیصَلا، در چمن رو، که اهلِ صَلایی* اشاره است به حدیث پیامبر که فرمودند:«من از جانب یمن بوی خدا می‌شنوم. و این سخن را دربارهٔ اویس قرنی می‌فرمود.»(۱) جانِ هوایی: جان حیوانی که به تنفّس قایم است، جانِ فانی، مجازاً جانی که بر اساس خواستن منِ ذهنی و همانیدن با چیزهای این جهان تشکیل می‌شود.(۲) پَلاس: جامه پشمینه و خشن که درویشان پوشند.(۳) لَوا: پرچم، صاحب لَوا: امیر، فرمانروا(۴) لَعلین قَبا: سرخ جامه، دارای جامهٔ خونین(۵) تلخ‌کامه: نامراد، تلخ‌کام، ناکام(۶) دست خاییدن: اظهار ندامت(۷) ‌استقا: آب خواستن، طلبِ آب(۸) سوءُ القَضا: قضا و سرنوشت بد(۹) قلاووز: راهنما، رهبر(۱۰) صلّه: صله دادن، احسان کردن کسی را به مالی.(۱۱) مُشک‌ سای: مُشک ساینده، کنایه از معطر و خوشبوی(۱۲) قَلَندَر: صوفی، انسان زنده به حضور(۱۳) وَلا: محبت، دوستی، ملک و پادشاهی(۱۴) شمسُ الضّیا: پرتو خورشید(۱۵) ذوالنّون: از عرفای معروف(۱۶) اشاره به آن است که موسی‌(ع) در کودکی جز از مادر خود از هیچ زنی شیر نمی خورد.(۱۷) بوشناسی: حالت کسی که شامّهٔ قوی دارد.(۱۸) اوستایی: مهارت، استادی(۱۹) فنایی: فانی، فنا شده(۲۰) نفخه: دَم، نَفَس(۲۱) حشر: رستاخیز، زنده شدن(۲۲) لا: در اینجا لا شدن، مردن، از میان رفتن(۲۳) صَرصَر: باد تند(۲۴) حسنُ الجزا: بهترین پاداش(۲۵) لالَکا: نوعی کفش، مجازاً گدای ژنده‌ پوش----------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shamsاگر چه لطیفی و زیبا لقاییبه جانِ بقا رو، ز جانِ هواییهوا گاه سرد است و گه گرم و سوزانوفا زو چه جویی؟! ببین بی‌وفاییبدن را قفس دان، و جان مرغِ پَرّانقفس حاضر آمد، تو جانا کجایی؟مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2436, Divan e Shamsمن از عدم زادم تو را، بر تخت بنهادم تو راآیینه‌ای دادم تو را، باشد که با ما خو کنیمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #773 از خدا غیرِ خدا را خواستنظَّنِ افزونی‌ست و کُلّی کاستنمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 499, Divan e Shamsبس بُدی بنده را کَفیٰ باللهلیکَش این دانش و کِفایت نیستمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #333 گفت پیغمبر که جنّت از الهگر همی‌خواهی، ز کَس چیزی مخواهمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۲۲۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2225 هر ولی را نوح و کشتیبان شناس صحبتِ این خلق را طوفان شناسکم گریز از شیر و اِژدرهای نرز آشنایان و ز خویشان کن حَذَردر تلاقی روزگارت می‌برندیادهاشان غایبی‌ات می‌چرندمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۳۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #530 گفت مُفتیِّ(۲۶) ضرورت هم توییبی‌ضرورت گر خوری، مجرم شویور ضرورت هست، هم پرهیز بهور خوری، باری ضَمانِ(۲۷) آن بده(۲۶) مُفتی: فتوا دهنده(۲۷) ضَمان: تعهد کردن، به عهده گرفتن----------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۹۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #496 چون نباشد قوتّی، پرهیز بِهدر فرارِ لا یُطاق(۲۸) آسان بِجِه(۲۹)(۲۸) لا یُطاق: که تاب نتوان آوردن(۲۹) آسان بِجِه: به آسانی فرار کن.----------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۹۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #3494 خلق در زندان نشسته، از هواستمرغ را پَرها ببسته، از هواستماهی اندر تابهٔ‌ گرم، از هواسترفته از مستوریان(۳۰) شرم، از هواستخشم شِحنه(۳۱) شعلهٔ نار، از هواستچارمیخ و هیبتِ دار، از هواست(۳۰) مستور: پاکدامن(۳۱) شِحنه: داروغه، مأمور----------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #338 چون فدای بی‌وفایان می‌شویاز گمانِ بَد، بدان سو می‌روی؟مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۵۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #1453 قبله کردم من همه عمر از حَوَلآن خیالاتی که گم شد در اَجَل مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۹۷۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3977 مرغ جانش موش شد سوراخ‌جوچون شنید از گُربگان او عَرِّجُوا(۳۲)(۳۲) عَرِّجُوا: عروج کنید----------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۸۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1687 گفت: می‌دانم سبب این نیش رامی‌شناسم من گناهِ خویش رامن شکستم حرمتِ اَیمانِ(۳۳) اوپس یمینم(۳۴) بُرد دادِستانِ اومن شکستم عهد و، دانستم بَدستتا رسید آن شومیِ جُرأت به دستدستِ ما و، پایِ ما و، مغز و پوستباد ای والی فِدایِ حُکمِ دوستقِسمِ من بود این، تو را کردم حَلالتو ندانستی، تو را نَبْوَد وَبالوآن که او دانست، او فرمان‌ْرواستبا خدا سامانِ پیچیدن کجاست؟ای بسا مرغی پَریده دانه‌جُوکه بُریده حلقِ او هم حلق اوای بسا مرغی ز معده وز مَغَص(۳۵)بر کنارِ بام، محبوسِ قفسای بسا ماهی در آبِ دُورْدستگَشته از حرصِ گلو، مأخوذِ شَست(۳۶)ای بسا مستورِ در پرده بُدهشومیِ فَرْج(۳۷) و، گلو رسوا شدهای بسا قاضیِّ حِبْرِ(۳۸) نیکْ‌خواز گلو و رشوتی او زردْرُوحدیث«لَعَنَ اللُه الراشیَ و الْمُرْتَشیَ.»«لعنت کناد خدا، رشوه دهنده و رشوه گیرنده را.»بلک در هاروت و ماروت آن شراباز عُروجِ چرخشان شد سدِّ باببایزید از بهرِ این کرد احترازدید در خود کاهلی اندر نمازاز سبب اندیشه کرد آن ذُولُبابدید علّت، خوردنِ بسیار از آبگفت: تا سالی نخواهم خورد آبآنچنان کرد و، خدایش داد تاباین کمینه جهدِ او بُد بهرِ دینگشت او سلطان و قُطبُ العارفینچون بُریده شد برای حلق، دستمردِ زاهد را درِ شَکْوی ببستشیخِ اَقْطَع گشت نامش پیشِ خلقکرد معروفش بدین آفاتِ حلق(۳۳) اَیْمانِ: جمع یمین، سوگند(۳۴) یَمین: دست راست(۳۵) مَغَص: دردِ شكم. پیچش ناف و شکم، منظور پیچش و مالشی است که بر اثر گرسنگی پدید می‌آید.(۳۶) شَست: قلّاب ماهیگیری(۳۷) فَرْج: لفظاً به معنی شکاف است و کنایه از اندام تناسلی زن و مرد.(۳۸) حِبْر: دانشمند، عالم----------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3787 آنکه بیند او مُسَبِّب را عیانکی نهد دل بر سبب‌هایِ جهان؟مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۵۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3153 تو ز طفلی چون سبب ها دیده‌يیدر سبب، از جهل بر چفسیده‌‌يی(۳۹)با سبب‌ها از مُسبِّب غافلیسویِ این روپوش‌ها زان مایلیچون سبب‌ها رفت، بَر سَر می‌زنیربَّنا و ربَّناها می‌کُنیربّ می‌گوید: برو سویِ سببچون ز صُنعم(۴۰) یاد کردی؟ ای عجبگفت: زین پس من تو را بینم همهننگرم سویِ سبب و آن دَمدَمه(۴۱)گویدش: رُدُّوا لَعادُوا(۴۲)، کارِ توستای تو اندر توبه و میثاق، سُستحضرت پروردگار که به سست ایمانی چنین بنده ای واقف است می فرماید: هرگاه تو را به عالم اسباب باز گردانم، دوباره مفتون همان اسباب و علل ظاهری می شوی و مرا از یاد می بری. کار تو همین است ای بندهٔ توبه شکن و سست عهد.لیک من آن ننگرم، رحمت کنمرحمتم پُرّست، بر رحمت تنمقرآن كريم، سورهٔ اعراف (۷)، آيهٔ ۱۵۶Quran, Sooreh Al-A'raaf(#7), Line #156«وَرَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ… ؛»«و رحمت من همه چيز را دربرمى‌گيرد… .»ننگرم عهدِ بَدت، بِدْهم عطااز کَرَم، این دَم چو می‌خوانی مرا(۳۹) چفسیده‌‌يی: چسبیده‌ای(۴۰) صُنع: آفرینش، آفریدن، عمل، کار، نیکی کردن، احسان(۴۱) دَمدَمه: شهرت، آوازه، مکر و فریب(۴۲) رُدُّوا لَعادُوا: اگر آنان به این جهان برگردانده شوند، دوبار به آنچه که از آن نهی شده اند، باز گردند.----------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۳۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #1339 این پشیمانی قضای دیگرستاین پشیمانی بِهِل حق را پَرَستور کنی عادت پشیمان خور شویزین پشیمانی پشیمان‌تر شوینیم عمرت در پریشانی رودنیم دیگر در پشیمانی رودمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۲۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2624 نه که ما را دستِ فضلش کاشته است؟از عدم ما را نه او برداشته است؟ای بسا کز وی نوازش دیده‌ایمدر گلستانِ رضا گردیده‌ایمبر سَرِ ما دستِ رحمت می‌نهادچشمه‌های لطف از ما می‌گشادوقت طِفلی‌ام که بودم شیرْجُوگاهوارم را که جنبانید، اواز که خوردم شیر، غیرِ شیرِ او؟کی مرا پرورد جُز تدبیرِ او؟خوی، کآن با شیر رفت اندر وجودکی توان آن را ز مردم واگشود؟مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۲۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1421 یا چو مستغرق شدی در عشق خرآن کدو پنهان بماندت از نظرظاهر صنعت بدیدی ز اوستاداوستادی برگرفتی شاد شادای بسا زراق گول بی‌وقوفاز ره مردان ندیده غیرِ صوفای بسا شوخان ز اندک احترافاز شهان ناموخته جز گفت و لافهر یکی در کف عصا که موسی‌اممی‌دمد بر ابلهان که عیسی‌امآه از آن روزی که صدق صادقانباز خواهد از تو سنگ امتحانآخر از استاد باقی را بپرساین حریصان جمله کورانند و خرسجمله جستی باز ماندی از همهصید گرگانند این ابله رمهصورتی بشنیده گشتی ترجمانبی‌خبر از گفت خود چون طوطیانمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۶۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1366 ای بسا سرمستِ نار و نارجُوخویشتن را نورِ مطلق داند اوجز مگر بندهٔ خدا، یا جذبِ حقبا رهش آرَد، بگردانَد ورقتا بداند کآن خیالِ نارِیه(۴۳)در طریقت نیست اِلّا عارِیه(۴۳) نارِیه: آتشین----------------مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۴۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3246 ای بسا کفّار را سودایِ دینبندِ او ناموس و کِبر و آن و اینبندِ پنهان، لیک از آهن بَتَربندِ آهن را بِدَرّانَد تبربندِ آهن را توان کردن جدابند غیبی را نداند کس دوامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۲۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 322, Divan e Shamsاز حدِ خاک تا بشر چند هزار منزِلَستشهر به شهر بُردَمت، بر سر رَه نَمانَمَتهیچ مگو و کَف مکن، سر مگشای دیگ رانیک بجوش و صبر کن، زان که همی پَزانَمتمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۷۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4178 ای نخود می‌جوش اندر ابتلاتا نه هستیّ و، نه خود مانَد تو رامولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۸۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1388 قوّت از حق خواهم و توفیق و لافتا به سوزن بر کَنَم این کوهِ قافسهل شیری دان که صف‌ها بشکندشیر آن است آن که خود را بشکندعبارت عرفانی«برکندن کوها با سوزن آسانتر از زدودن صفت کبر از قلب است.»مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷۶۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #1768 لا شَک(۴۴)، این تَرکِ هوا تلخی دِه استلیک از تلخیِّ بُعدِ حق بِه استگر جِهاد و صَوم(۴۵) سخت است و خشنلیک این بهتر ز بُعدِ مُمتَحِن(۴۶)رنج کی مانَد دَمی که ذُوالـْمِنَن(۴۷)گویدت: چونی؟ تو ای رنجورِ منور نگوید، کِت نه آن فهم و فن استلیک آن ذوقِ تو پرسش کردن استآن مَلیحان(۴۸) که طبیبانِ دل‌اندسوی رنجوران به پرسش مایل‌اند(۴۴) لا شَک: بدون شک، بی تردید(۴۵) صَوم: روزه، روزه گرفتن(۴۶) مُمتَحِن: امتحان‌ کننده(۴۷) ذُوالـْمِنَن: صاحب منت‌ها، صاحب عطاها، از صفات خداوند(۴۸) مَلیح: نمکین، زیبا----------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shamsدر آفاقِ گردون زمانی پَریدیگذشتی بدان شه، که او را سزاییجهان چون تو مرغی ندید و نبیندکه هم فوقِ بامی و، هم در سَراییگهی پا زنی بر سرِ تاجدارانگهی دررَوی در پلاسِ گداییمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۶۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 762, Divan e Shamsتو چه دانی، تو چه دانی که چه کانی و چه جانی؟که خدا داند و بیند هنری کز بشر آیدمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۸۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #4582 این چنین جانی چه درخوردِ تن است؟هین بشو ای تن ازین جان هر دو دست مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #352 ما نَه مرغانِ هوا، نه خانگیدانهٔ ما دانهٔ بی‌دانگیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۰۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 609, Divan e Shamsبر هر چه همی‌لرزی، می‌دان که همان ارزیزین روی دل عاشق از عرش فزون باشدمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۷۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3772 تو بَطی، بر خشک و بر تر زنده‏یینی چو مرغِ خانه، خانه گنده‏ییتو ز کَرَّمْنٰا بَنی آدم شَهیهم به خشکی، هم به دریا پا نهیتو به اقتضای قول حضرت حق تعالی: «ما آدمی زادگان را گرامی داشتیم.» پادشاه به شمار می روی، زیرا هم در خشکی گام می نهی و هم در دریا.که حَمَلْنٰاهُمْ عَلَی الْبَحْری به جاناز حَمَلْنٰاهُمْ عَلَی الْبَر، پیش رانتو از حیث روح، مشمول معنای این آیه هستی: «آنان را بر دریا حمل کردیم.» از عالم خاک و ماده در گذر و به سوی دریای معنی بشتاب.قرآن کریم، سورهٔ اسراء (۱۷)، آیهٔ ۷۰Quran, Sooreh Al-Israa(#17), Line #70«وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَىٰ كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلً.»«به راستی که فرزندان آدم را گرامی داشتیم و آنان را در خشکی و دریا [بر مرکب] مراد روانه داشتیم و به ایشان از پاکیزه‌ها روزی دادیم و آنان را بر بسیاری از آنچه آفریده‌ایم چنانکه باید و شاید برتری بخشیدیم‌.»مر ملایک را سوی بَر(۴۹)، راه نیستجنسِ حیوان هم ز بَحر، آگاه نیستتو به تن حیوان، به جانی از مَلَک(۵۰)تا رَوی هم بر زمین، هم بر فَلَکتا به ظاهر مِثْلُکُم باشد بشربا دلِ یُوحیٰ اِلَیْهِ دیدهْ‌ورهمینطور آن بصیر و روشن بینی که به او وحی می شود، بر حسب ظاهر مانند همه شما آدمیان، آدمی معمولی بوده است.قرآن کریم، سورهٔ كهف (۱۸)، آیهٔ ۱۱۰Quran, Sooreh Al-Kahf(#18), Line #110«قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَىٰ إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَٰهُكُمْ إِلَٰهٌ وَاحِدٌ ۖ فَمَنْ كَانَ يَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا.»«بگو: جز این نیست که من مانند شما بشری هستم که به من وحی می‌رسد که خدای شما خدای یکتاست، پس هر کس به لقای (رحمت) پروردگارش امیدوار است باید نیکوکار شود و هرگز در پرستش خدایش احدی را با او شریک نگرداند.»قالبِ خاکی فتاده بر زمینروحِ او گردان بر آن چرخِ بَرین(۴۹) بَر: خشکی(۵۰) مَلَک: فرشته----------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shamsگهی آفتابی، بتابی جهان راگهی همچو برقی، زمانی نپاییتو کانِ نباتی، و دل‌ها چو طوطیتو صحرایِ سبزی و جان‌ها چراییاز این‌ها گذشتم، مبَر سایه از ماکه در باغِ دولت، گل و سروِ ماییمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 45, Divan e Shamsجوهریی و لعلِ کان، جانِ مکان و لامکاننادرهٔ زمانه‌ای، خلق کجا و تو کجا؟مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shamsاگر بر دلِ ما، دو صد قفل باشدکلیدی فرستی و در را گُشاییدَرآ در دلِ ما، که روشن چراغیدَرآ در دو دیده، که خوش توتیاییاگر لشکرِ غم سیاهی درآردتو خورشیدِ رزمی و صاحب لَواییمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۰۷۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3073 قفل زفتست(۵۱) و گشاینده خدادست در تسلیم زن واندر رضاذرّه ذرّه گر شود مفتاح‌هااین گشایش نیست جز از کبریا(۵۱) زَفت: ستبر، بزرگ----------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shamsشدم در گلستان و با گل بگفتمجَهاز از کی داری؟ که لَعلین قَباییمرا گفت: بو کن، به بو خود شناسیچو مجنونِ عشقی و صاحب صفاییمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۷۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #373 هست بر زلف و رُخ از جُرعه‌ش نشانخاک را شاهان همی‌ لیسند از آنجُرعهٔ حُسن‌ست اندر خاکِ کَش(۵۲)که به صد دل(۵۳) روز و شب می‌بوسی‌اشجُرعهٔ خاک‌آمیز چون مجنون کندمر تو را تا صافِ او خود چون کند؟(۵۲) کَش: خوب، زیبا(۵۳) به صد دل: با رغبت و شیفتگیِ کامل----------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۰۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #305 ای خدایِ بی‌نظیر ایثار کنگوش را چون حلقه دادی زین سخُنگوشِ ما گیر و بدآن مجلس کَشانکز رَحیقت(۵۴) می‌خورند آن سَرخوشان(۵۵)چون به ما بویی رَسانیدی از اینسَرمَبَند آن مُشک را ای رَبِّ دین(۵۴) رَحیق: شراب صاف و زلال، باده ناب(۵۵) سَرخوش: سرمست، شادمان----------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #84 پاک سُبحانی که سیبستان(۵۶) کنددر غَمامِ(۵۷) حرفشان پنهان کنندزین غَمامِ بانگ و حرف و گفت و گویپرده‌یی، کز سیب نآید غیرِ بویباری، افزون کَش تو این بو را به هوشتا سویِ اصلت بَرَد بگرفته گوشبو نگه‌دار و بپرهیز از زُکامتن بپوش از باد و بُودِ سردِ عامتا نَینداید(۵۸) مَشامت را ز اثرای هواشان از زمستان سردتر(۵۶) سیبستان: سیب زار، باغ سیب(۵۷) غَمام: لفظاً به معنی ابر است، در اینجا یعنی حجاب و پوشش(۵۸) نَینداید: از مصدر انداییدن به معنی کاهگل گرفتنِ بام و دیوار. در اینجا مجازاً به معنی حجابِ دل است.----------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shamsچو مجنون بیامد به وادیِّ لیلیکه یابد نسیمش ز بادِ صباییبگفتند: لیلی، شما را بقا بادببین بر تبارش، لباسِ عزاییمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4466 عاشقان از بی‌مرادی‌هایِ خویشباخبر گشتند از مولایِ خویشمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shamsپس آن تلخ‌کامه بِدَرّید جامهبغلطید در خون ز بی‌دست و پاییهمی‌کوفت سَر را به هر سنگ و هر دربسی کرد نوحه، بسی دست‌خاییهمی‌کوفت بر سر که تاجت کجا شد؟همی‌کوفت بر دل، که صیدِ بلاییمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۵۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #1450 راست گفتست آن سپهدارِ بشر که هر آنکه کرد از دنیا گذر نیستش درد و دریغ و غَبنِ(۵۹) موت بلکه هستش صد دریغ از بهرِ فوت که چرا قبله نکردم مرگ را؟مخزن هر دولت و هر برگ راحدیث«ما مِنْ أَحَدٍ يَمُوتُ إِلاّ نَدِمَ إِنْ كانَ مُحسِناً نَدِمَ اِنْ لا يَكُونَ ازْدادَ وَ إِنْ كانَ مُسيئاً نَدِمَ اَنْ لا يَكُونَ نُزِعَ.»«هیچکس نمیرد جز آنکه پشیمان شود. اگر نکوکار باشد از آن پشیمان گردد که چرا بر نکوکاری هایش نیفزود، و اگر بدکار باشد از آنرو پشیمان شود که چرا از تباهکاری بازش نداشته اند.»(۵۹) غَبنِ: زیان آوردن در معامله، زیان دیدن در داد و ستد.----------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۰۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #604 زین بفرموده‌ست آن آگه رسولکه هر آنکه مُرد و‌ کرد از تن نزول نَبْود او را حسرتِ نُقلان و موتلیک باشد حسرتِ تقصیر و‌ فوتمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shamsندا کرد مجنون، قلاووز دارممرا بویِ لیلی کُنَد رهنماییچو یعقوبِ وقتم، یقین بویِ یوسفز صدساله راهم، رساند دواییمشامِ محمّد به ما داد صِلّهکشیم از یمن خوش نسیمِ خداییمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 485, Divan e Shamsندا همی‌رسدم از نقیبِ حکمِ ازلکه گِرد خویش مجو کاین سبب نه ز اکنونستمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۸۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #181 یک زمان کار است بگزار و بتاز کارِ کوته را مکن بر خود دراز خواه در صد سال، خواهی یک زماناین امانت واگُزار(۶۰) و وارهانقرآن کریم، سورهٔ احزاب (۳۳)، آیهٔ ۷۲Quran, Sooreh Al-Ahzaab(#33), Line #72«إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ ۖ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا.»«ما اين امانت را بر آسمانها و زمين و كوه‌ها عرضه داشتيم، از تحمّلِ آن سر باز زدند و از آن ترسيدند. انسان آن امانت بر دوش گرفت، كه او ستمكار و نادان بود.»(۶۰) گزاردن: انجام دادن، ادا کردن----------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shamsز هر گور کف کف همی‌برد خاکیبه بینی و می‌جُست از آن مُشک‌ ساییمثالِ مریدی که او شیخ جویَدکَشَد از دهان‌ها، دمِ اولیاییبِجو بویِ حق از دهانِ قلندربه جِد چون بجویی، یقین مَحْرَم آییمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۸۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2588 هر کجا بینی برهنه و بی‌نوادان که او بگریخته است از اوستاتا چنان گردد که می‌خواهد دلشآن دلِ کورِ بد بی‌حاصلشگر چنین گشتی که اُستا خواستیخویش را و خویش را آراستیهر که از اُستا گریزد در جهاناو ز دولت می‌گریزد، این بدانمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۸۸۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2880 هر چه گوید مردِ عاشق، بویِ عشقاز دهانش می‌جَهد در کویِ عشق گر بگوید فقه، فقر آید همه بویِ فقر آید از آن خوش دَمْدَمهور بگوید کُفر، دارد بویِ دینور به شَک گوید، شَکَش گردد یقینمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shamsکجا عشق ذوالنّون، کجا عشقِ مجنونولی این نشان است از آن کبریاییچو موسی که نگرفت پستانِ دایهکه با شیرِ مادر بُدَش آشناییز صد گور بو کرد مجنون و بگذشتکه در بوشناسی بُدَش اوستاییمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۶۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #569 می‌فزاید در وسایط(۶۱) فلسفی(۶۲)از دلایل باز برعکسش صَفی(۶۳)این گریزد از دلیل و از حجاباز پی مَدْلُول(۶۴) سر برده به جیبگر دُخان(۶۵) او را دلیل آتش استبی دُخان ما را در آن آتش خوش است خاصه آن آتش که از قرب وَلا(۶۶)از دُخان نزدیک‌تر آمد به ماقرآن کریم، سورهٔ ق (۵۰)، آيهٔ ۱۶Quran, Sooreh Qaaf(#50), Line #16«وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ.»«و ما از رگ گردن او، به او نزدیک تریم.»(۶۱) وسایط: جمع واسطه(۶۲) فلسفی: منسوب به فلسفه، فیلسوف، من ذهنی(۶۳) صَفی: مراد از صفی همان صافی است، خالص، انسان زنده به حضور(۶۴) مَدْلُول: دلالت کرده شده، رهنمون شده(۶۵) دُخان: دود(۶۶) وَلا: دوستی و محبت----------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۹۷۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2970 هر که در روز اَلَست آن شیر خَورْدهمچو موسیٰ شیر را تَمییز کردقرآن کریم، سورهٔ قصص (۲۸)، آیهٔ ۱۲Quran, Sooreh Al-Qasas(#28), Line #12«وَحَرَّمْنَا عَلَيْهِ الْمَرَاضِعَ مِنْ قَبْلُ فَقَالَتْ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَىٰ أَهْلِ بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُ لَكُمْ وَهُمْ لَهُ نَاصِحُونَ.» «پستان همه دايگان را از پيش بر او حرام كرده بوديم. آن زن گفت: آيا مى‌خواهيد شما را به خانواده‌اى راهنمايى كنم كه او را برايتان نگه دارند و نيكخواهش باشند؟»مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۹۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #593 آن تنی را که بُوَد در جان خَلَلخوش نگردد گر بگیری در عسلاین کسی داند که روزی زنده بوداز کفِ این جانِ جان، جامی ربودوآنکه چشمِ او ندیدست آن رُخانپیشِ او، جانست این تَفِّ دخانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shamsچراغی است تمییز در سینه روشنرهاند تو را از فریب و دَغاییبیاورد بویش سویِ گورِ لیلیبزد نعره‌ای و فتاد آن فناییهمان بو شکفتش، همان بو بکشتشبه یک نَفْخه حَشْری، به یک نَفْخه لاییمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2626 قبله را چون کرد دستِ حق عَیانپس، تَحَرّی(۶۷) بعد ازین مَردود دانهین بگردان از تَحَرّی رو و سَرکه پدید آمد مَعاد و مُستَقَرّ(۶۸)یک زمان زین قبله گر ذاهِل(۶۹) شویسُخره(۷۰) هر قبله باطل شویچون شوی تمییزدِه(۷۱) را ناسپاسبِجهَد از تو خَطرَتِ(۷۲) قبله شناس(۶۷) تَحَرّی: جستجو(۶۸) مُستَقَرّ: محل استقرار، جای گرفته، ساکن، قائم(۶۹) ذاهِل: فراموش کننده، غافل(۷۰) سُخره: ذلیل، مورد مسخره، کار بی مزد(۷۱) تمییزدِه: کسی که دهنده قوّه شناخت و معرفت است(۷۲) خَطْرَت: قوه تمییز، آنچه که بر دل گذرد، اندیشه----------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shamsبه لیلی رسید او، به مولیٰ رسد جانزمین شد زمینی، سما شد سماییشما را هوایِ خدای است، لیکنخدا کی گذارد شما را شمایی؟گروهی ز پشّه که جویند صَرصَربُوَد جذبِ صرصر، که کرد اقتضاییمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #47 حِسِّ خُفّاشت، سویِ مغرب دَوانحِسِّ دُرْپاشت(۷۳)، سویِ مشرق روان(۷۳) دُرْپاش: نثار کنندهٔ مروارید، پاشندهٔ مروارید، کنایه از حِسِّ روحانیِ انسان.------------------------مجموع لغات: (۱) جانِ هوایی: جان حیوانی که به تنفّس قایم است، جانِ فانی، مجازاً جانی که بر اساس خواستن منِ ذهنی و همانیدن با چیزهای این جهان تشکیل می‌شود.(۲) پَلاس: جامه پشمینه و خشن که درویشان پوشند.(۳) لَوا: پرچم، صاحب لَوا: امیر، فرمانروا(۴) لَعلین قَبا: سرخ جامه، دارای جامهٔ خونین(۵) تلخ‌کامه: نامراد، تلخ‌کام، ناکام(۶) دست خاییدن: اظهار ندامت(۷) ‌استقا: آب خواستن، طلبِ آب(۸) سوءُ القَضا: قضا و سرنوشت بد(۹) قلاووز: راهنما، رهبر(۱۰) صلّه: صله دادن، احسان کردن کسی را به مالی.(۱۱) مُشک‌ سای: مُشک ساینده، کنایه از معطر و خوشبوی(۱۲) قَلَندَر: صوفی، انسان زنده به حضور(۱۳) وَلا: محبت، دوستی، ملک و پادشاهی(۱۴) شمسُ الضّیا: پرتو خورشید(۱۵) ذوالنّون: از عرفای معروف(۱۶) اشاره به آن است که موسی‌(ع) در کودکی جز از مادر خود از هیچ زنی شیر نمی خورد.(۱۷) بوشناسی: حالت کسی که شامّهٔ قوی دارد.(۱۸) اوستایی: مهارت، استادی(۱۹) فنایی: فانی، فنا شده(۲۰) نفخه: دَم، نَفَس(۲۱) حشر: رستاخیز، زنده شدن(۲۲) لا: در اینجا لا شدن، مردن، از میان رفتن(۲۳) صَرصَر: باد تند(۲۴) حسنُ الجزا: بهترین پاداش(۲۵) لالَکا: نوعی کفش، مجازاً گدای ژنده‌ پوش(۲۶) مُفتی: فتوا دهنده(۲۷) ضَمان: تعهد کردن، به عهده گرفتن(۲۸) لا یُطاق: که تاب نتوان آوردن(۲۹) آسان بِجِه: به آسانی فرار کن(۳۰) مستور: پاکدامن(۳۱) شِحنه: داروغه، مأمور(۳۲) عَرِّجُوا: عروج کنید(۳۳) اَیْمانِ: جمع یمین، سوگند(۳۴) یَمین: دست راست(۳۵) مَغَص: دردِ شكم. پیچش ناف و شکم، منظور پیچش و مالشی است که بر اثر گرسنگی پدید می‌آید.(۳۶) شَست: قلّاب ماهیگیری(۳۷) فَرْج: لفظاً به معنی شکاف است و کنایه از اندام تناسلی زن و مرد.(۳۸) حِبْر: دانشمند، عالم(۳۹) چفسیده‌‌يی: چسبیده‌ای(۴۰) صُنع: آفرینش، آفریدن، عمل، کار، نیکی کردن، احسان(۴۱) دَمدَمه: شهرت، آوازه، مکر و فریب(۴۲) رُدُّوا لَعادُوا: اگر آنان به این جهان برگردانده شوند، دوبار به آنچه که از آن نهی شده اند، باز گردند.(۴۳) نارِیه: آتشین(۴۴) لا شَک: بدون شک، بی تردید(۴۵) صَوم: روزه، روزه گرفتن(۴۶) مُمتَحِن: امتحان‌ کننده(۴۷) ذُوالـْمِنَن: صاحب منت‌ها، صاحب عطاها، از صفات خداوند(۴۸) مَلیح: نمکین، زیبا(۴۹) بَر: خشکی(۵۰) مَلَک: فرشته(۵۱) زَفت: ستبر، بزرگ(۵۲) کَش: خوب، زیبا(۵۳) به صد دل: با رغبت و شیفتگیِ کامل(۵۴) رَحیق: شراب صاف و زلال، باده ناب(۵۵) سَرخوش: سرمست، شادمان(۵۶) سیبستان: سیب زار، باغ سیب(۵۷) غَمام: لفظاً به معنی ابر است، در اینجا یعنی حجاب و پوشش(۵۸) نَینداید: از مصدر انداییدن به معنی کاهگل گرفتنِ بام و دیوار. در اینجا مجازاً به معنی حجابِ دل است.(۵۹) غَبنِ: زیان آوردن در معامله، زیان دیدن در داد و ستد(۶۰) گزاردن: انجام دادن، ادا کردن(۶۱) وسایط: جمع واسطه(۶۲) فلسفی: منسوب به فلسفه، فیلسوف، من ذهنی(۶۳) صَفی: مراد از صفی همان صافی است، خالص، انسان زنده به حضور(۶۴) مَدْلُول: دلالت کرده شده، رهنمون شده(۶۵) دُخان: دود(۶۶) وَلا: دوستی و محبت(۶۷) تَحَرّی: جستجو(۶۸) مُستَقَرّ: محل استقرار، جای گرفته، ساکن، قائم(۶۹) ذاهِل: فراموش کننده، غافل(۷۰) سُخره: ذلیل، مورد مسخره، کار بی مزد(۷۱) تمییزدِه: کسی که دهنده قوّه شناخت و معرفت است(۷۲) خَطْرَت: قوه تمییز، آنچه که بر دل گذرد، اندیشه(۷۳) دُرْپاش: نثار کنندهٔ مروارید، پاشندهٔ مروارید، کنایه از حِسِّ روحانیِ انسان.-----------------------************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shamsاگر چه لطیفی و زیبا لقاییبه جان بقا رو ز جان هواییهوا گاه سرد است و گه گرم و سوزانوفا زو چه جویی ببین بی‌وفاییبدن را قفس دان و جان مرغ پرانقفس حاضر آمد تو جانا کجاییدر آفاق گردون زمانی پریدیگذشتی بدان شه که او را سزاییجهان چون تو مرغی ندید و نبیندکه هم فوق بامی و هم در سراییگهی پا زنی بر سر تاجدارانگهی درروی در پلاس گداییگهی آفتابی بتابی جهان راگهی همچو برقی زمانی نپاییتو کان نباتی و دل‌ها چو طوطیتو صحرای سبزی و جان‌ها چراییاز این‌ها گذشتم مبر سایه از ماکه در باغ دولت گل و سرو ماییاگر بر دل ما دو صد قفل باشدکلیدی فرستی و در را گشاییدرآ در دل ما که روشن چراغیدرآ در دو دیده که خوش توتیاییاگر لشکر غم سیاهی درآردتو خورشید رزمی و صاحب لواییشدم در گلستان و با گل بگفتمجهاز از کی داری که لعلین قباییمرا گفت بو کن به بو خود شناسیچو مجنون عشقی و صاحب صفاییچو مجنون بیامد به وادی لیلیکه یابد نسیمش ز باد صباییبگفتند لیلی شما را بقا بادببین بر تبارش لباس عزاییپس آن تلخ‌کامه بدرید جامهبغلطید در خون ز بی‌دست و پاییهمی‌کوفت سر را به هر سنگ و هر دربسی کرد نوحه بسی دست‌خاییهمی‌کوفت بر سر که تاجت کجا شدهمی‌کوفت بر دل که صید بلاییدرازست قصه تو خود این بدانیتپش‌های ماهی ز بی‌استقاییچو با خویش آمد بپرسید مجنونکه گورش نشان ده که بادش فضاییبگفتند شب بود و تاریک و گم شدبس افتد از این‌ها ز سوء القضاییندا کرد مجنون قلاووز دارممرا بوی لیلی کند رهنماییچو یعقوب وقتم یقین بوی یوسفز صدساله راهم رساند دواییمشام محمد به ما داد صلهکشیم از یمن خوش نسیم خدایی*ز هر گور کف کف همی‌برد خاکیبه بینی و می‌جست از آن مشک‌ ساییمثال مریدی که او شیخ جویدکشد از دهان‌ها دم اولیاییبجو بوی حق از دهان قلندربه جد چون بجویی یقین محرم آییز جرعه‌ست این بو نه از خاک تیرهکه در خاک افتاد جرعه ولاییبه مجنون تو بازآ و این را رها کنکه شد خیره چشمم ز شمس‌الضیاییضعیف است در قرص خورشید چشممولی مه دهد بر شعاعش گواییکجا عشق ذوالنون کجا عشق مجنونولی این نشان است از آن کبریاییچو موسی که نگرفت پستان دایهکه با شیر مادر بدش آشناییز صد گور بو کرد مجنون و بگذشتکه در بوشناسی بدش اوستاییچراغی است تمییز در سینه روشنرهاند تو را از فریب و دغاییبیاورد بویش سوی گور لیلیبزد نعره‌ای و فتاد آن فناییهمان بو شکفتش همان بو بکشتشبه یک نفخه حشری به یک نفخه لاییبه لیلی رسید او به مولی رسد جانزمین شد زمینی سما شد سماییشما را هوای خدای است لیکنخدا کی گذارد شما را شماییگروهی ز پشه که جویند صرصربود جذب صرصر که کرد اقتضاییکه صرصر به پشه دل پیل بخشدرهاند ز خویشش به حسن الجزاییبیان کردمی رونق لاله‌زارشولی برنتابد دل لالکاییچمن خود بگوید تو را بی‌زبانیصلا در چمن رو که اهل صلایی* اشاره است به حدیث پیامبر که فرمودند:«من از جانب یمن بوی خدا می‌شنوم. و این سخن را دربارهٔ اویس قرنی می‌فرمود.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shamsاگر چه لطیفی و زیبا لقاییبه جان بقا رو ز جان هواییهوا گاه سرد است و گه گرم و سوزانوفا زو چه جویی ببین بی‌وفاییبدن را قفس دان و جان مرغ پرانقفس حاضر آمد تو جانا کجاییمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2436, Divan e Shamsمن از عدم زادم تو را بر تخت بنهادم تو راآیینه‌ای دادم تو را باشد که با ما خو کنیمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #773 از خدا غیر خدا را خواستنظن افزونی‌ست و کلی کاستنمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 499, Divan e Shamsبس بدی بنده را کفی باللهلیکش این دانش و کفایت نیستمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #333 گفت پیغمبر که جنت از الهگر همی‌خواهی ز کس چیزی مخواهمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۲۲۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2225 هر ولی را نوح و کشتیبان شناس صحبت این خلق را طوفان شناسکم گریز از شیر و اژدرهای نرز آشنایان و ز خویشان کن حذردر تلاقی روزگارت می‌برندیادهاشان غایبی‌ات می‌چرندمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۳۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #530 گفت مفتی ضرورت هم توییبی‌ضرورت گر خوری مجرم شویور ضرورت هست هم پرهیز بهور خوری باری ضمان آن بدهمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۹۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #496 چون نباشد قوتی پرهیز بهدر فرار لا یطاق آسان بجهمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۹۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #3494 خلق در زندان نشسته از هواستمرغ را پرها ببسته از هواستماهی اندر تابه گرم از هواسترفته از مستوریان شرم از هواستخشم شحنه شعله نار از هواستچارمیخ و هیبت دار از هواستمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #338 چون فدای بی‌وفایان می‌شویاز گمان بد بدان سو می‌رویمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۵۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #1453 قبله کردم من همه عمر از حولآن خیالاتی که گم شد در اجل مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۹۷۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3977 مرغ جانش موش شد سوراخ‌جوچون شنید از گربگان او عرجوامولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۸۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1687 گفت می‌دانم سبب این نیش رامی‌شناسم من گناه خویش رامن شکستم حرمت ایمان اوپس یمینم برد دادستان اومن شکستم عهد و دانستم بدستتا رسید آن شومی جرأت به دستدست ما و پای ما و مغز و پوستباد ای والی فدای حکم دوستقسم من بود این تو را کردم حلالتو ندانستی تو را نبود وبالوآن که او دانست او فرمان‌رواستبا خدا سامان پیچیدن کجاستای بسا مرغی پریده دانه‌جوکه بریده حلق او هم حلق اوای بسا مرغی ز معده وز مغصبر کنار بام محبوس قفسای بسا ماهی در آب دوردستگَشته از حرص گلو مأخوذ شستای بسا مستور در پرده بدهشومی فرج و گلو رسوا شدهای بسا قاضی حبر نیک‌خواز گلو و رشوتی او زردروحدیث«لَعَنَ اللُه الراشیَ و الْمُرْتَشیَ.»«لعنت کناد خدا، رشوه دهنده و رشوه گیرنده را.»بلک در هاروت و ماروت آن شراباز عروج چرخشان شد سد باببایزید از بهر این کرد احترازدید در خود کاهلی اندر نمازاز سبب اندیشه کرد آن ذولبابدید علت خوردن بسیار از آبگفت تا سالی نخواهم خورد آبآنچنان کرد و خدایش داد تاباین کمینه جهد او بد بهر دینگشت او سلطان و قطب العارفینچون بریده شد برای حلق دستمرد زاهد را در شکوی ببستشیخ اقطع گشت نامش پیش خلقکرد معروفش بدین آفات حلقمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3787 آنکه بیند او مسبب را عیانکی نهد دل بر سبب‌های جهانمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۵۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3153 تو ز طفلی چون سبب ها دیده‌يیدر سبب از جهل بر چفسیده‌‌يیبا سبب‌ها از مسبب غافلیسوی این روپوش‌ها زان مایلیچون سبب‌ها رفت بر سر می‌زنیربنا و ربناها می‌کنیرب می‌گوید برو سوی سببچون ز صنعم یاد کردی ای عجبگفت زین پس من تو را بینم همهننگرم سوی سبب و آن دمدمهگویدش ردوا لعادوا کار توستای تو اندر توبه و میثاق سستحضرت پروردگار که به سست ایمانی چنین بنده ای واقف است می فرماید: هرگاه تو را به عالم اسباب باز گردانم، دوباره مفتون همان اسباب و علل ظاهری می شوی و مرا از یاد می بری. کار تو همین است ای بندهٔ توبه شکن و سست عهد.لیک من آن ننگرم رحمت کنمرحمتم پرست بر رحمت تنمقرآن كريم، سورهٔ اعراف (۷)، آيهٔ ۱۵۶Quran, Sooreh Al-A'raaf(#7), Line #156«وَرَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ… ؛»«و رحمت من همه چيز را دربرمى‌گيرد… .»ننگرم عهد بدت بدهم عطااز کرم این دم چو می‌خوانی مرامولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۳۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #1339 این پشیمانی قضای دیگرستاین پشیمانی بهل حق را پرستور کنی عادت پشیمان خور شویزین پشیمانی پشیمان‌تر شوینیم عمرت در پریشانی رودنیم دیگر در پشیمانی رودمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۲۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2624 نه که ما را دست فضلش کاشته استاز عدم ما را نه او برداشته استای بسا کز وی نوازش دیده‌ایمدر گلستان رضا گردیده‌ایمبر سر ما دست رحمت می‌نهادچشمه‌های لطف از ما می‌گشادوقت طفلی‌ام که بودم شیرجوگاهوارم را که جنبانید اواز که خوردم شیر غیر شیر اوکی مرا پرورد جز تدبیر اوخوی کآن با شیر رفت اندر وجودکی توان آن را ز مردم واگشودمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۲۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1421 یا چو مستغرق شدی در عشق خرآن کدو پنهان بماندت از نظرظاهر صنعت بدیدی ز اوستاداوستادی برگرفتی شاد شادای بسا زراق گول بی‌وقوفاز ره مردان ندیده غیر صوفای بسا شوخان ز اندک احترافاز شهان ناموخته جز گفت و لافهر یکی در کف عصا که موسی‌اممی‌دمد بر ابلهان که عیسی‌امآه از آن روزی که صدق صادقانباز خواهد از تو سنگ امتحانآخر از استاد باقی را بپرساین حریصان جمله کورانند و خرسجمله جستی باز ماندی از همهصید گرگانند این ابله رمهصورتی بشنیده گشتی ترجمانبی‌خبر از گفت خود چون طوطیانمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۶۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1366 ای بسا سرمست نار و نارجوخویشتن را نور مطلق داند اوجز مگر بنده خدا یا جذب حقبا رهش آرد بگرداند ورقتا بداند کآن خیال ناریهدر طریقت نیست الا عاریهمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۴۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3246 ای بسا کفار را سودای دینبند او ناموس و کبر و آن و اینبند پنهان لیک از آهن بتربند آهن را بدراند تبربند آهن را توان کردن جدابند غیبی را نداند کس دوامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۲۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 322, Divan e Shamsاز حد خاک تا بشر چند هزار منزلستشهر به شهر بردمت بر سر ره نمانمتهیچ مگو و کف مکن سر مگشای دیگ رانیک بجوش و صبر کن زان که همی پزانمتمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۷۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4178 ای نخود می‌جوش اندر ابتلاتا نه هستی و نه خود ماند تو رامولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۸۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1388 قوت از حق خواهم و توفیق و لافتا به سوزن بر کنم این کوه قافسهل شیری دان که صف‌ها بشکندشیر آن است آن که خود را بشکندعبارت عرفانی«برکندن کوها با سوزن آسانتر از زدودن صفت کبر از قلب است.»مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷۶۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #1768 لا شک این ترک هوا تلخی ده استلیک از تلخی بعد حق به استگر جهاد و صوم سخت است و خشنلیک این بهتر ز بعد ممتحنرنج کی ماند دمی که ذوالـمننگویدت چونی تو ای رنجور منور نگوید کت نه آن فهم و فن استلیک آن ذوق تو پرسش کردن استآن ملیحان که طبیبان دل‌اندسوی رنجوران به پرسش مایل‌اندمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shamsدر آفاق گردون زمانی پریدیگذشتی بدان شه که او را سزاییجهان چون تو مرغی ندید و نبیندکه هم فوق بامی و هم در سراییگهی پا زنی بر سر تاجدارانگهی درروی در پلاس گداییمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۶۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 762, Divan e Shamsتو چه دانی تو چه دانی که چه کانی و چه جانیکه خدا داند و بیند هنری کز بشر آیدمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۸۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #4582 این چنین جانی چه درخورد تن استهین بشو ای تن ازین جان هر دو دست مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #352 ما نه مرغان هوا نه خانگیدانه ما دانه بی‌دانگیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۰۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 609, Divan e Shamsبر هر چه همی‌لرزی می‌دان که همان ارزیزین روی دل عاشق از عرش فزون باشدمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۷۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3772 تو بطی بر خشک و بر تر زنده‏یینی چو مرغ خانه خانه گنده‏ییتو ز کرمنا بنی آدم شهیهم به خشکی هم به دریا پا نهیتو به اقتضای قول حضرت حق تعالی: «ما آدمی زادگان را گرامی داشتیم.» پادشاه به شمار می روی، زیرا هم در خشکی گام می نهی و هم در دریا.که حملناهم علی البحری به جاناز حملناهم علی البر پیش رانتو از حیث روح، مشمول معنای این آیه هستی: «آنان را بر دریا حمل کردیم.» از عالم خاک و ماده در گذر و به سوی دریای معنی بشتاب.قرآن کریم، سورهٔ اسراء (۱۷)، آیهٔ ۷۰Quran, Sooreh Al-Israa(#17), Line #70«وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَىٰ كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلً.»«به راستی که فرزندان آدم را گرامی داشتیم و آنان را در خشکی و دریا [بر مرکب] مراد روانه داشتیم و به ایشان از پاکیزه‌ها روزی دادیم و آنان را بر بسیاری از آنچه آفریده‌ایم چنانکه باید و شاید برتری بخشیدیم‌.»مر ملایک را سوی بر راه نیستجنس حیوان هم ز بحر آگاه نیستتو به تن حیوان به جانی از ملکتا روی هم بر زمین هم بر فلکتا به ظاهر مثلکم باشد بشربا دل یوحی الیه دیده‌ورهمینطور آن بصیر و روشن بینی که به او وحی می شود، بر حسب ظاهر مانند همه شما آدمیان، آدمی معمولی بوده است.قرآن کریم، سورهٔ كهف (۱۸)، آیهٔ ۱۱۰Quran, Sooreh Al-Kahf(#18), Line #110«قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَىٰ إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَٰهُكُمْ إِلَٰهٌ وَاحِدٌ ۖ فَمَنْ كَانَ يَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا.»«بگو: جز این نیست که من مانند شما بشری هستم که به من وحی می‌رسد که خدای شما خدای یکتاست، پس هر کس به لقای (رحمت) پروردگارش امیدوار است باید نیکوکار شود و هرگز در پرستش خدایش احدی را با او شریک نگرداند.»قالب خاکی فتاده بر زمینروح او گردان بر آن چرخ برینمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shamsگهی آفتابی بتابی جهان راگهی همچو برقی زمانی نپاییتو کان نباتی و دل‌ها چو طوطیتو صحرای سبزی و جان‌ها چراییاز این‌ها گذشتم مبر سایه از ماکه در باغ دولت گل و سرو ماییمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 45, Divan e Shamsجوهریی و لعل کان جان مکان و لامکاننادره زمانه‌ای خلق کجا و تو کجامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shamsاگر بر دل ما دو صد قفل باشدکلیدی فرستی و در را گشاییدرآ در دل ما که روشن چراغیدرآ در دو دیده که خوش توتیاییاگر لشکر غم سیاهی درآردتو خورشید رزمی و صاحب لواییمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۰۷۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3073 قفل زفتست و گشاینده خدادست در تسلیم زن واندر رضاذره ذره گر شود مفتاح‌هااین گشایش نیست جز از کبریامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shamsشدم در گلستان و با گل بگفتمجهاز از کی داری که لعلین قباییمرا گفت بو کن به بو خود شناسیچو مجنون عشقی و صاحب صفاییمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۷۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #373 هست بر زلف و رخ از جرعه‌ش نشانخاک را شاهان همی‌ لیسند از آنجرعه حسن‌ست اندر خاک کشکه به صد دل روز و شب می‌بوسی‌اشجرعه خاک‌آمیز چون مجنون کندمر تو را تا صاف او خود چون کندمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۰۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #305 ای خدای بی‌نظیر ایثار کنگوش را چون حلقه دادی زین سخنگوش ما گیر و بدآن مجلس کشانکز رحیقت می‌خورند آن سرخوشانچون به ما بویی رسانیدی از اینسرمبند آن مشک را ای رب دینمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #84 پاک سبحانی که سیبستان کنددر غمام حرفشان پنهان کنندزین غمام بانگ و حرف و گفت و گویپرده‌یی کز سیب نآید غیر بویباری افزون کش تو این بو را به هوشتا سوی اصلت برد بگرفته گوشبو نگه‌دار و بپرهیز از زکامتن بپوش از باد و بود سرد عامتا نینداید مشامت را ز اثرای هواشان از زمستان سردترمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shamsچو مجنون بیامد به وادی لیلیکه یابد نسیمش ز باد صباییبگفتند لیلی شما را بقا بادببین بر تبارش لباس عزاییمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4466 عاشقان از بی‌مرادی‌های خویشباخبر گشتند از مولای خویشمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shamsپس آن تلخ‌کامه بدرید جامهبغلطید در خون ز بی‌دست و پاییهمی‌کوفت سر را به هر سنگ و هر دربسی کرد نوحه بسی دست‌خاییهمی‌کوفت بر سر که تاجت کجا شدهمی‌کوفت بر دل که صید بلاییمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۵۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #1450 راست گفتست آن سپهدار بشر که هر آنکه کرد از دنیا گذر نیستش درد و دریغ و غبن موت بلکه هستش صد دریغ از بهر فوت که چرا قبله نکردم مرگ رامخزن هر دولت و هر برگ راحدیث«ما مِنْ أَحَدٍ يَمُوتُ إِلاّ نَدِمَ إِنْ كانَ مُحسِناً نَدِمَ اِنْ لا يَكُونَ ازْدادَ وَ إِنْ كانَ مُسيئاً نَدِمَ اَنْ لا يَكُونَ نُزِعَ.»«هیچکس نمیرد جز آنکه پشیمان شود. اگر نکوکار باشد از آن پشیمان گردد که چرا بر نکوکاری هایش نیفزود، و اگر بدکار باشد از آنرو پشیمان شود که چرا از تباهکاری بازش نداشته اند.»مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۰۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #604 زین بفرموده‌ست آن آگه رسولکه هر آنکه مرد و‌ کرد از تن نزول نبود او را حسرت نقلان و موتلیک باشد حسرت تقصیر و‌ فوتمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shamsندا کرد مجنون قلاووز دارممرا بوی لیلی کند رهنماییچو یعقوب وقتم یقین بوی یوسفز صدساله راهم رساند دواییمشام محمد به ما داد صلهکشیم از یمن خوش نسیم خداییمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 485, Divan e Shamsندا همی‌رسدم از نقیب حکم ازلکه گرد خویش مجو کاین سبب نه ز اکنونستمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۸۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #181 یک زمان کار است بگزار و بتاز کار کوته را مکن بر خود دراز خواه در صد سال خواهی یک زماناین امانت واگزار و وارهانقرآن کریم، سورهٔ احزاب (۳۳)، آیهٔ ۷۲Quran, Sooreh Al-Ahzaab(#33), Line #72«إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ ۖ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا.»«ما اين امانت را بر آسمانها و زمين و كوه‌ها عرضه داشتيم، از تحمّلِ آن سر باز زدند و از آن ترسيدند. انسان آن امانت بر دوش گرفت، كه او ستمكار و نادان بود.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shamsز هر گور کف کف همی‌برد خاکیبه بینی و می‌جست از آن مشک‌ ساییمثال مریدی که او شیخ جویدکشد از دهان‌ها دم اولیاییبجو بوی حق از دهان قلندربه جد چون بجویی یقین محرم آییمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۸۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2588 هر کجا بینی برهنه و بی‌نوادان که او بگریخته است از اوستاتا چنان گردد که می‌خواهد دلشآن دل کور بد بی‌حاصلشگر چنین گشتی که استا خواستیخویش را و خویش را آراستیهر که از استا گریزد در جهاناو ز دولت می‌گریزد این بدانمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۸۸۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2880 هر چه گوید مرد عاشق بوی عشقاز دهانش می‌جهد در کوی عشق گر بگوید فقه فقر آید همه بوی فقر آید از آن خوش دمدمهور بگوید کفر دارد بوی دینور به شک گوید شکش گردد یقینمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shamsکجا عشق ذوالنون کجا عشق مجنونولی این نشان است از آن کبریاییچو موسی که نگرفت پستان دایهکه با شیر مادر بدش آشناییز صد گور بو کرد مجنون و بگذشتکه در بوشناسی بدش اوستاییمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۶۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #569 می‌فزاید در وسایط فلسفیاز دلایل باز برعکسش صفیاین گریزد از دلیل و از حجاباز پی مدلول سر برده به جیبگر دخان او را دلیل آتش استبی دخان ما را در آن آتش خوش است خاصه آن آتش که از قرب ولااز دخان نزدیک‌تر آمد به ماقرآن کریم، سورهٔ ق (۵۰)، آيهٔ ۱۶Quran, Sooreh Qaaf(#50), Line #16«وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ.»«و ما از رگ گردن او، به او نزدیک تریم.»مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۹۷۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2970 هر که در روز الست آن شیر خوردهمچو موسی شیر را تمییز کردقرآن کریم، سورهٔ قصص (۲۸)، آیهٔ ۱۲Quran, Sooreh Al-Qasas(#28), Line #12«وَحَرَّمْنَا عَلَيْهِ الْمَرَاضِعَ مِنْ قَبْلُ فَقَالَتْ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَىٰ أَهْلِ بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُ لَكُمْ وَهُمْ لَهُ نَاصِحُونَ.» «پستان همه دايگان را از پيش بر او حرام كرده بوديم. آن زن گفت: آيا مى‌خواهيد شما را به خانواده‌اى راهنمايى كنم كه او را برايتان نگه دارند و نيكخواهش باشند؟»مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۹۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #593 آن تنی را که بود در جان خللخوش نگردد گر بگیری در عسلاین کسی داند که روزی زنده بوداز کف این جان جان جامی ربودوآنکه چشم او ندیدست آن رخانپیش او جانست این تف دخانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shamsچراغی است تمییز در سینه روشنرهاند تو را از فریب و دغاییبیاورد بویش سوی گور لیلیبزد نعره‌ای و فتاد آن فناییهمان بو شکفتش همان بو بکشتشبه یک نفخه حشری به یک نفخه لاییمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2626 قبله را چون کرد دست حق عیانپس تحری بعد ازین مردود دانهین بگردان از تحری رو و سرکه پدید آمد معاد و مستقریک زمان زین قبله گر ذاهل شویسخره هر قبله باطل شویچون شوی تمییزده را ناسپاسبجهد از تو خطرت قبله شناسمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shamsبه لیلی رسید او به مولی رسد جانزمین شد زمینی سما شد سماییشما را هوای خدای است لیکنخدا کی گذارد شما را شماییگروهی ز پشه که جویند صرصربود جذب صرصر که کرد اقتضاییمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #47 حس خفاشت سوی مغرب دوانحس درپاشت سوی مشرق روان-----------------
  continue reading

1178 قسمت

Artwork

Ganje Hozour audio Program #908

Ganj e Hozour Programs

403 subscribers

published

iconاشتراک گذاری
 
Manage episode 322390563 series 1755842
محتوای ارائه شده توسط Parviz Shahbazi. تمام محتوای پادکست شامل قسمت‌ها، گرافیک‌ها و توضیحات پادکست مستقیماً توسط Parviz Shahbazi یا شریک پلتفرم پادکست آن‌ها آپلود و ارائه می‌شوند. اگر فکر می‌کنید شخصی بدون اجازه شما از اثر دارای حق نسخه‌برداری شما استفاده می‌کند، می‌توانید روندی که در اینجا شرح داده شده است را دنبال کنید.https://fa.player.fm/legal
برنامه شماره ۹۰۸ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۴۰۰ تاریخ اجرا: ۸ مارس ۲۰۲۲ - ۱۸ اسفند.برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۰۸ بر روی این لینک کلیک کنیدPDF متن نوشته شده برنامه با فرمت - نسخه ریز مناسب پرینت PDF تمام اشعار این برنامه با فرمت- نسخه درشت PDF تمام اشعار این برنامه با فرمت خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتیخوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویریبرای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shamsاگر چه لطیفی و زیبا لقاییبه جانِ بقا رو، ز جانِ هوایی(۱)هوا گاه سرد است و گه گرم و سوزانوفا زو چه جویی؟! ببین بی‌وفاییبدن را قفس دان، و جان مرغِ پَرّانقفس حاضر آمد، تو جانا کجایی؟در آفاقِ گردون زمانی پَریدیگذشتی بدان شه، که او را سزاییجهان چون تو مرغی ندید و نبیندکه هم فوقِ بامی و، هم در سَراییگهی پا زنی بر سرِ تاجدارانگهی دررَوی در پَلاسِ(۲) گداییگهی آفتابی، بتابی جهان راگهی همچو برقی، زمانی نپاییتو کانِ نباتی، و دل‌ها چو طوطیتو صحرایِ سبزی و جان‌ها چَراییاز این‌ها گذشتم، مبَر سایه از ماکه در باغِ دولت، گل و سروِ ماییاگر بر دلِ ما، دو صد قفل باشدکلیدی فرستی و در را گُشاییدَرآ در دلِ ما، که روشن چراغیدَرآ در دو دیده، که خوش توتیاییاگر لشکرِ غم سیاهی درآردتو خورشیدِ رزمی و صاحب لَوایی(۳)شدم در گلستان و با گل بگفتمجَهاز از کی داری؟ که لَعلین قَبایی(۴)مرا گفت: بو کن، به بو خود شناسیچو مجنونِ عشقی و صاحب صفاییچو مجنون بیامد به وادیِّ لیلیکه یابد نسیمش ز بادِ صباییبگفتند: لیلی، شما را بقا بادببین بر تبارش، لباسِ عزاییپس آن تلخ‌کامه(۵) بِدَرّید جامهبغلطید در خون ز بی‌دست و پاییهمی‌کوفت سَر را به هر سنگ و هر دربسی کرد نوحه، بسی دست‌خایی(۶)همی‌کوفت بر سر که تاجت کجا شد؟همی‌کوفت بر دل، که صیدِ بلاییدرازست قصه، تو خود این بدانیتپش‌هایِ ماهی ز بی‌استقایی(۷)چو با خویش آمد، بپرسید مجنونکه گورش نشان دِه، که بادَش فضاییبگفتند شب بود و تاریک و گم شدبس افتد از این‌ها ز سوءُ القَضایی(۸)ندا کرد مجنون، قلاووز(۹) دارممرا بویِ لیلی کُنَد رهنماییچو یعقوبِ وقتم، یقین بویِ یوسفز صدساله راهم، رساند دواییمشامِ محمّد به ما داد صِلّه(۱۰)کشیم از یمن خوش نسیمِ خدایی*ز هر گور کف کف همی‌برد خاکیبه بینی و می‌جست از آن مُشک‌ سایی(۱۱)مثالِ مریدی که او شیخ جویدکشد از دهان‌ها، دمِ اولیاییبِجو بویِ حق از دهانِ قلندر(۱۲)به جِد چون بجویی، یقین مَحْرَم آییز جرعه‌ست این بو، نه از خاکِ تیرهکه در خاک افتاد جرعهٔ وَلایی(۱۳)به مجنون تو بازآ، و این را رها کنکه شد خیره چشمم ز شمسُ‌الضّیایی(۱۴)ضعیف است در قرصِ خورشید، چشممولی مه دهد بر شُعاعش گواییکجا عشق ذوالنّون(۱۵)، کجا عشقِ مجنونولی این نشان است از آن کبریاییچو موسی که نگرفت پستانِ دایهکه با شیرِ مادر بُدَش آشنایی(۱۶)ز صد گور بو کرد مجنون و بگذشتکه در بوشناسی(۱۷) بُدَش اوستایی(۱۸)چراغی است تمییز در سینه روشنرهاند تو را از فریب و دَغاییبیاورد بویش سویِ گورِ لیلیبزد نعره‌ای و فُتاد آن فنایی(۱۹)همان بو شکفتش، همان بو بکشتشبه یک نَفْخه(۲۰) حَشْری(۲۱)، به یک نَفْخه لایی(۲۲)به لیلی رسید او، به مولیٰ رسد جانزمین شد زمینی، سما شد سماییشما را هوایِ خدای است، لیکنخدا کی گذارد شما را شمایی؟گروهی ز پشّه که جویند صَرصَر(۲۳)بُوَد جذبِ صرصر، که کرد اقتضاییکه صرصر به پشّه دلِ پیل بخشدرهاند ز خویشش به حسنُ الجزایی(۲۴)بیان کردمی رونقِ لاله‌زارشولی برنتابد دلِ لالَکایی(۲۵)چمن خود بگوید تو را بی‌زبانیصَلا، در چمن رو، که اهلِ صَلایی* اشاره است به حدیث پیامبر که فرمودند:«من از جانب یمن بوی خدا می‌شنوم. و این سخن را دربارهٔ اویس قرنی می‌فرمود.»(۱) جانِ هوایی: جان حیوانی که به تنفّس قایم است، جانِ فانی، مجازاً جانی که بر اساس خواستن منِ ذهنی و همانیدن با چیزهای این جهان تشکیل می‌شود.(۲) پَلاس: جامه پشمینه و خشن که درویشان پوشند.(۳) لَوا: پرچم، صاحب لَوا: امیر، فرمانروا(۴) لَعلین قَبا: سرخ جامه، دارای جامهٔ خونین(۵) تلخ‌کامه: نامراد، تلخ‌کام، ناکام(۶) دست خاییدن: اظهار ندامت(۷) ‌استقا: آب خواستن، طلبِ آب(۸) سوءُ القَضا: قضا و سرنوشت بد(۹) قلاووز: راهنما، رهبر(۱۰) صلّه: صله دادن، احسان کردن کسی را به مالی.(۱۱) مُشک‌ سای: مُشک ساینده، کنایه از معطر و خوشبوی(۱۲) قَلَندَر: صوفی، انسان زنده به حضور(۱۳) وَلا: محبت، دوستی، ملک و پادشاهی(۱۴) شمسُ الضّیا: پرتو خورشید(۱۵) ذوالنّون: از عرفای معروف(۱۶) اشاره به آن است که موسی‌(ع) در کودکی جز از مادر خود از هیچ زنی شیر نمی خورد.(۱۷) بوشناسی: حالت کسی که شامّهٔ قوی دارد.(۱۸) اوستایی: مهارت، استادی(۱۹) فنایی: فانی، فنا شده(۲۰) نفخه: دَم، نَفَس(۲۱) حشر: رستاخیز، زنده شدن(۲۲) لا: در اینجا لا شدن، مردن، از میان رفتن(۲۳) صَرصَر: باد تند(۲۴) حسنُ الجزا: بهترین پاداش(۲۵) لالَکا: نوعی کفش، مجازاً گدای ژنده‌ پوش----------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shamsاگر چه لطیفی و زیبا لقاییبه جانِ بقا رو، ز جانِ هواییهوا گاه سرد است و گه گرم و سوزانوفا زو چه جویی؟! ببین بی‌وفاییبدن را قفس دان، و جان مرغِ پَرّانقفس حاضر آمد، تو جانا کجایی؟مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2436, Divan e Shamsمن از عدم زادم تو را، بر تخت بنهادم تو راآیینه‌ای دادم تو را، باشد که با ما خو کنیمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #773 از خدا غیرِ خدا را خواستنظَّنِ افزونی‌ست و کُلّی کاستنمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 499, Divan e Shamsبس بُدی بنده را کَفیٰ باللهلیکَش این دانش و کِفایت نیستمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #333 گفت پیغمبر که جنّت از الهگر همی‌خواهی، ز کَس چیزی مخواهمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۲۲۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2225 هر ولی را نوح و کشتیبان شناس صحبتِ این خلق را طوفان شناسکم گریز از شیر و اِژدرهای نرز آشنایان و ز خویشان کن حَذَردر تلاقی روزگارت می‌برندیادهاشان غایبی‌ات می‌چرندمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۳۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #530 گفت مُفتیِّ(۲۶) ضرورت هم توییبی‌ضرورت گر خوری، مجرم شویور ضرورت هست، هم پرهیز بهور خوری، باری ضَمانِ(۲۷) آن بده(۲۶) مُفتی: فتوا دهنده(۲۷) ضَمان: تعهد کردن، به عهده گرفتن----------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۹۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #496 چون نباشد قوتّی، پرهیز بِهدر فرارِ لا یُطاق(۲۸) آسان بِجِه(۲۹)(۲۸) لا یُطاق: که تاب نتوان آوردن(۲۹) آسان بِجِه: به آسانی فرار کن.----------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۹۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #3494 خلق در زندان نشسته، از هواستمرغ را پَرها ببسته، از هواستماهی اندر تابهٔ‌ گرم، از هواسترفته از مستوریان(۳۰) شرم، از هواستخشم شِحنه(۳۱) شعلهٔ نار، از هواستچارمیخ و هیبتِ دار، از هواست(۳۰) مستور: پاکدامن(۳۱) شِحنه: داروغه، مأمور----------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #338 چون فدای بی‌وفایان می‌شویاز گمانِ بَد، بدان سو می‌روی؟مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۵۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #1453 قبله کردم من همه عمر از حَوَلآن خیالاتی که گم شد در اَجَل مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۹۷۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3977 مرغ جانش موش شد سوراخ‌جوچون شنید از گُربگان او عَرِّجُوا(۳۲)(۳۲) عَرِّجُوا: عروج کنید----------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۸۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1687 گفت: می‌دانم سبب این نیش رامی‌شناسم من گناهِ خویش رامن شکستم حرمتِ اَیمانِ(۳۳) اوپس یمینم(۳۴) بُرد دادِستانِ اومن شکستم عهد و، دانستم بَدستتا رسید آن شومیِ جُرأت به دستدستِ ما و، پایِ ما و، مغز و پوستباد ای والی فِدایِ حُکمِ دوستقِسمِ من بود این، تو را کردم حَلالتو ندانستی، تو را نَبْوَد وَبالوآن که او دانست، او فرمان‌ْرواستبا خدا سامانِ پیچیدن کجاست؟ای بسا مرغی پَریده دانه‌جُوکه بُریده حلقِ او هم حلق اوای بسا مرغی ز معده وز مَغَص(۳۵)بر کنارِ بام، محبوسِ قفسای بسا ماهی در آبِ دُورْدستگَشته از حرصِ گلو، مأخوذِ شَست(۳۶)ای بسا مستورِ در پرده بُدهشومیِ فَرْج(۳۷) و، گلو رسوا شدهای بسا قاضیِّ حِبْرِ(۳۸) نیکْ‌خواز گلو و رشوتی او زردْرُوحدیث«لَعَنَ اللُه الراشیَ و الْمُرْتَشیَ.»«لعنت کناد خدا، رشوه دهنده و رشوه گیرنده را.»بلک در هاروت و ماروت آن شراباز عُروجِ چرخشان شد سدِّ باببایزید از بهرِ این کرد احترازدید در خود کاهلی اندر نمازاز سبب اندیشه کرد آن ذُولُبابدید علّت، خوردنِ بسیار از آبگفت: تا سالی نخواهم خورد آبآنچنان کرد و، خدایش داد تاباین کمینه جهدِ او بُد بهرِ دینگشت او سلطان و قُطبُ العارفینچون بُریده شد برای حلق، دستمردِ زاهد را درِ شَکْوی ببستشیخِ اَقْطَع گشت نامش پیشِ خلقکرد معروفش بدین آفاتِ حلق(۳۳) اَیْمانِ: جمع یمین، سوگند(۳۴) یَمین: دست راست(۳۵) مَغَص: دردِ شكم. پیچش ناف و شکم، منظور پیچش و مالشی است که بر اثر گرسنگی پدید می‌آید.(۳۶) شَست: قلّاب ماهیگیری(۳۷) فَرْج: لفظاً به معنی شکاف است و کنایه از اندام تناسلی زن و مرد.(۳۸) حِبْر: دانشمند، عالم----------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3787 آنکه بیند او مُسَبِّب را عیانکی نهد دل بر سبب‌هایِ جهان؟مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۵۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3153 تو ز طفلی چون سبب ها دیده‌يیدر سبب، از جهل بر چفسیده‌‌يی(۳۹)با سبب‌ها از مُسبِّب غافلیسویِ این روپوش‌ها زان مایلیچون سبب‌ها رفت، بَر سَر می‌زنیربَّنا و ربَّناها می‌کُنیربّ می‌گوید: برو سویِ سببچون ز صُنعم(۴۰) یاد کردی؟ ای عجبگفت: زین پس من تو را بینم همهننگرم سویِ سبب و آن دَمدَمه(۴۱)گویدش: رُدُّوا لَعادُوا(۴۲)، کارِ توستای تو اندر توبه و میثاق، سُستحضرت پروردگار که به سست ایمانی چنین بنده ای واقف است می فرماید: هرگاه تو را به عالم اسباب باز گردانم، دوباره مفتون همان اسباب و علل ظاهری می شوی و مرا از یاد می بری. کار تو همین است ای بندهٔ توبه شکن و سست عهد.لیک من آن ننگرم، رحمت کنمرحمتم پُرّست، بر رحمت تنمقرآن كريم، سورهٔ اعراف (۷)، آيهٔ ۱۵۶Quran, Sooreh Al-A'raaf(#7), Line #156«وَرَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ… ؛»«و رحمت من همه چيز را دربرمى‌گيرد… .»ننگرم عهدِ بَدت، بِدْهم عطااز کَرَم، این دَم چو می‌خوانی مرا(۳۹) چفسیده‌‌يی: چسبیده‌ای(۴۰) صُنع: آفرینش، آفریدن، عمل، کار، نیکی کردن، احسان(۴۱) دَمدَمه: شهرت، آوازه، مکر و فریب(۴۲) رُدُّوا لَعادُوا: اگر آنان به این جهان برگردانده شوند، دوبار به آنچه که از آن نهی شده اند، باز گردند.----------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۳۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #1339 این پشیمانی قضای دیگرستاین پشیمانی بِهِل حق را پَرَستور کنی عادت پشیمان خور شویزین پشیمانی پشیمان‌تر شوینیم عمرت در پریشانی رودنیم دیگر در پشیمانی رودمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۲۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2624 نه که ما را دستِ فضلش کاشته است؟از عدم ما را نه او برداشته است؟ای بسا کز وی نوازش دیده‌ایمدر گلستانِ رضا گردیده‌ایمبر سَرِ ما دستِ رحمت می‌نهادچشمه‌های لطف از ما می‌گشادوقت طِفلی‌ام که بودم شیرْجُوگاهوارم را که جنبانید، اواز که خوردم شیر، غیرِ شیرِ او؟کی مرا پرورد جُز تدبیرِ او؟خوی، کآن با شیر رفت اندر وجودکی توان آن را ز مردم واگشود؟مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۲۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1421 یا چو مستغرق شدی در عشق خرآن کدو پنهان بماندت از نظرظاهر صنعت بدیدی ز اوستاداوستادی برگرفتی شاد شادای بسا زراق گول بی‌وقوفاز ره مردان ندیده غیرِ صوفای بسا شوخان ز اندک احترافاز شهان ناموخته جز گفت و لافهر یکی در کف عصا که موسی‌اممی‌دمد بر ابلهان که عیسی‌امآه از آن روزی که صدق صادقانباز خواهد از تو سنگ امتحانآخر از استاد باقی را بپرساین حریصان جمله کورانند و خرسجمله جستی باز ماندی از همهصید گرگانند این ابله رمهصورتی بشنیده گشتی ترجمانبی‌خبر از گفت خود چون طوطیانمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۶۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1366 ای بسا سرمستِ نار و نارجُوخویشتن را نورِ مطلق داند اوجز مگر بندهٔ خدا، یا جذبِ حقبا رهش آرَد، بگردانَد ورقتا بداند کآن خیالِ نارِیه(۴۳)در طریقت نیست اِلّا عارِیه(۴۳) نارِیه: آتشین----------------مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۴۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3246 ای بسا کفّار را سودایِ دینبندِ او ناموس و کِبر و آن و اینبندِ پنهان، لیک از آهن بَتَربندِ آهن را بِدَرّانَد تبربندِ آهن را توان کردن جدابند غیبی را نداند کس دوامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۲۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 322, Divan e Shamsاز حدِ خاک تا بشر چند هزار منزِلَستشهر به شهر بُردَمت، بر سر رَه نَمانَمَتهیچ مگو و کَف مکن، سر مگشای دیگ رانیک بجوش و صبر کن، زان که همی پَزانَمتمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۷۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4178 ای نخود می‌جوش اندر ابتلاتا نه هستیّ و، نه خود مانَد تو رامولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۸۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1388 قوّت از حق خواهم و توفیق و لافتا به سوزن بر کَنَم این کوهِ قافسهل شیری دان که صف‌ها بشکندشیر آن است آن که خود را بشکندعبارت عرفانی«برکندن کوها با سوزن آسانتر از زدودن صفت کبر از قلب است.»مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷۶۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #1768 لا شَک(۴۴)، این تَرکِ هوا تلخی دِه استلیک از تلخیِّ بُعدِ حق بِه استگر جِهاد و صَوم(۴۵) سخت است و خشنلیک این بهتر ز بُعدِ مُمتَحِن(۴۶)رنج کی مانَد دَمی که ذُوالـْمِنَن(۴۷)گویدت: چونی؟ تو ای رنجورِ منور نگوید، کِت نه آن فهم و فن استلیک آن ذوقِ تو پرسش کردن استآن مَلیحان(۴۸) که طبیبانِ دل‌اندسوی رنجوران به پرسش مایل‌اند(۴۴) لا شَک: بدون شک، بی تردید(۴۵) صَوم: روزه، روزه گرفتن(۴۶) مُمتَحِن: امتحان‌ کننده(۴۷) ذُوالـْمِنَن: صاحب منت‌ها، صاحب عطاها، از صفات خداوند(۴۸) مَلیح: نمکین، زیبا----------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shamsدر آفاقِ گردون زمانی پَریدیگذشتی بدان شه، که او را سزاییجهان چون تو مرغی ندید و نبیندکه هم فوقِ بامی و، هم در سَراییگهی پا زنی بر سرِ تاجدارانگهی دررَوی در پلاسِ گداییمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۶۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 762, Divan e Shamsتو چه دانی، تو چه دانی که چه کانی و چه جانی؟که خدا داند و بیند هنری کز بشر آیدمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۸۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #4582 این چنین جانی چه درخوردِ تن است؟هین بشو ای تن ازین جان هر دو دست مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #352 ما نَه مرغانِ هوا، نه خانگیدانهٔ ما دانهٔ بی‌دانگیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۰۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 609, Divan e Shamsبر هر چه همی‌لرزی، می‌دان که همان ارزیزین روی دل عاشق از عرش فزون باشدمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۷۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3772 تو بَطی، بر خشک و بر تر زنده‏یینی چو مرغِ خانه، خانه گنده‏ییتو ز کَرَّمْنٰا بَنی آدم شَهیهم به خشکی، هم به دریا پا نهیتو به اقتضای قول حضرت حق تعالی: «ما آدمی زادگان را گرامی داشتیم.» پادشاه به شمار می روی، زیرا هم در خشکی گام می نهی و هم در دریا.که حَمَلْنٰاهُمْ عَلَی الْبَحْری به جاناز حَمَلْنٰاهُمْ عَلَی الْبَر، پیش رانتو از حیث روح، مشمول معنای این آیه هستی: «آنان را بر دریا حمل کردیم.» از عالم خاک و ماده در گذر و به سوی دریای معنی بشتاب.قرآن کریم، سورهٔ اسراء (۱۷)، آیهٔ ۷۰Quran, Sooreh Al-Israa(#17), Line #70«وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَىٰ كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلً.»«به راستی که فرزندان آدم را گرامی داشتیم و آنان را در خشکی و دریا [بر مرکب] مراد روانه داشتیم و به ایشان از پاکیزه‌ها روزی دادیم و آنان را بر بسیاری از آنچه آفریده‌ایم چنانکه باید و شاید برتری بخشیدیم‌.»مر ملایک را سوی بَر(۴۹)، راه نیستجنسِ حیوان هم ز بَحر، آگاه نیستتو به تن حیوان، به جانی از مَلَک(۵۰)تا رَوی هم بر زمین، هم بر فَلَکتا به ظاهر مِثْلُکُم باشد بشربا دلِ یُوحیٰ اِلَیْهِ دیدهْ‌ورهمینطور آن بصیر و روشن بینی که به او وحی می شود، بر حسب ظاهر مانند همه شما آدمیان، آدمی معمولی بوده است.قرآن کریم، سورهٔ كهف (۱۸)، آیهٔ ۱۱۰Quran, Sooreh Al-Kahf(#18), Line #110«قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَىٰ إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَٰهُكُمْ إِلَٰهٌ وَاحِدٌ ۖ فَمَنْ كَانَ يَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا.»«بگو: جز این نیست که من مانند شما بشری هستم که به من وحی می‌رسد که خدای شما خدای یکتاست، پس هر کس به لقای (رحمت) پروردگارش امیدوار است باید نیکوکار شود و هرگز در پرستش خدایش احدی را با او شریک نگرداند.»قالبِ خاکی فتاده بر زمینروحِ او گردان بر آن چرخِ بَرین(۴۹) بَر: خشکی(۵۰) مَلَک: فرشته----------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shamsگهی آفتابی، بتابی جهان راگهی همچو برقی، زمانی نپاییتو کانِ نباتی، و دل‌ها چو طوطیتو صحرایِ سبزی و جان‌ها چراییاز این‌ها گذشتم، مبَر سایه از ماکه در باغِ دولت، گل و سروِ ماییمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 45, Divan e Shamsجوهریی و لعلِ کان، جانِ مکان و لامکاننادرهٔ زمانه‌ای، خلق کجا و تو کجا؟مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shamsاگر بر دلِ ما، دو صد قفل باشدکلیدی فرستی و در را گُشاییدَرآ در دلِ ما، که روشن چراغیدَرآ در دو دیده، که خوش توتیاییاگر لشکرِ غم سیاهی درآردتو خورشیدِ رزمی و صاحب لَواییمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۰۷۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3073 قفل زفتست(۵۱) و گشاینده خدادست در تسلیم زن واندر رضاذرّه ذرّه گر شود مفتاح‌هااین گشایش نیست جز از کبریا(۵۱) زَفت: ستبر، بزرگ----------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shamsشدم در گلستان و با گل بگفتمجَهاز از کی داری؟ که لَعلین قَباییمرا گفت: بو کن، به بو خود شناسیچو مجنونِ عشقی و صاحب صفاییمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۷۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #373 هست بر زلف و رُخ از جُرعه‌ش نشانخاک را شاهان همی‌ لیسند از آنجُرعهٔ حُسن‌ست اندر خاکِ کَش(۵۲)که به صد دل(۵۳) روز و شب می‌بوسی‌اشجُرعهٔ خاک‌آمیز چون مجنون کندمر تو را تا صافِ او خود چون کند؟(۵۲) کَش: خوب، زیبا(۵۳) به صد دل: با رغبت و شیفتگیِ کامل----------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۰۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #305 ای خدایِ بی‌نظیر ایثار کنگوش را چون حلقه دادی زین سخُنگوشِ ما گیر و بدآن مجلس کَشانکز رَحیقت(۵۴) می‌خورند آن سَرخوشان(۵۵)چون به ما بویی رَسانیدی از اینسَرمَبَند آن مُشک را ای رَبِّ دین(۵۴) رَحیق: شراب صاف و زلال، باده ناب(۵۵) سَرخوش: سرمست، شادمان----------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #84 پاک سُبحانی که سیبستان(۵۶) کنددر غَمامِ(۵۷) حرفشان پنهان کنندزین غَمامِ بانگ و حرف و گفت و گویپرده‌یی، کز سیب نآید غیرِ بویباری، افزون کَش تو این بو را به هوشتا سویِ اصلت بَرَد بگرفته گوشبو نگه‌دار و بپرهیز از زُکامتن بپوش از باد و بُودِ سردِ عامتا نَینداید(۵۸) مَشامت را ز اثرای هواشان از زمستان سردتر(۵۶) سیبستان: سیب زار، باغ سیب(۵۷) غَمام: لفظاً به معنی ابر است، در اینجا یعنی حجاب و پوشش(۵۸) نَینداید: از مصدر انداییدن به معنی کاهگل گرفتنِ بام و دیوار. در اینجا مجازاً به معنی حجابِ دل است.----------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shamsچو مجنون بیامد به وادیِّ لیلیکه یابد نسیمش ز بادِ صباییبگفتند: لیلی، شما را بقا بادببین بر تبارش، لباسِ عزاییمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4466 عاشقان از بی‌مرادی‌هایِ خویشباخبر گشتند از مولایِ خویشمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shamsپس آن تلخ‌کامه بِدَرّید جامهبغلطید در خون ز بی‌دست و پاییهمی‌کوفت سَر را به هر سنگ و هر دربسی کرد نوحه، بسی دست‌خاییهمی‌کوفت بر سر که تاجت کجا شد؟همی‌کوفت بر دل، که صیدِ بلاییمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۵۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #1450 راست گفتست آن سپهدارِ بشر که هر آنکه کرد از دنیا گذر نیستش درد و دریغ و غَبنِ(۵۹) موت بلکه هستش صد دریغ از بهرِ فوت که چرا قبله نکردم مرگ را؟مخزن هر دولت و هر برگ راحدیث«ما مِنْ أَحَدٍ يَمُوتُ إِلاّ نَدِمَ إِنْ كانَ مُحسِناً نَدِمَ اِنْ لا يَكُونَ ازْدادَ وَ إِنْ كانَ مُسيئاً نَدِمَ اَنْ لا يَكُونَ نُزِعَ.»«هیچکس نمیرد جز آنکه پشیمان شود. اگر نکوکار باشد از آن پشیمان گردد که چرا بر نکوکاری هایش نیفزود، و اگر بدکار باشد از آنرو پشیمان شود که چرا از تباهکاری بازش نداشته اند.»(۵۹) غَبنِ: زیان آوردن در معامله، زیان دیدن در داد و ستد.----------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۰۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #604 زین بفرموده‌ست آن آگه رسولکه هر آنکه مُرد و‌ کرد از تن نزول نَبْود او را حسرتِ نُقلان و موتلیک باشد حسرتِ تقصیر و‌ فوتمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shamsندا کرد مجنون، قلاووز دارممرا بویِ لیلی کُنَد رهنماییچو یعقوبِ وقتم، یقین بویِ یوسفز صدساله راهم، رساند دواییمشامِ محمّد به ما داد صِلّهکشیم از یمن خوش نسیمِ خداییمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 485, Divan e Shamsندا همی‌رسدم از نقیبِ حکمِ ازلکه گِرد خویش مجو کاین سبب نه ز اکنونستمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۸۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #181 یک زمان کار است بگزار و بتاز کارِ کوته را مکن بر خود دراز خواه در صد سال، خواهی یک زماناین امانت واگُزار(۶۰) و وارهانقرآن کریم، سورهٔ احزاب (۳۳)، آیهٔ ۷۲Quran, Sooreh Al-Ahzaab(#33), Line #72«إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ ۖ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا.»«ما اين امانت را بر آسمانها و زمين و كوه‌ها عرضه داشتيم، از تحمّلِ آن سر باز زدند و از آن ترسيدند. انسان آن امانت بر دوش گرفت، كه او ستمكار و نادان بود.»(۶۰) گزاردن: انجام دادن، ادا کردن----------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shamsز هر گور کف کف همی‌برد خاکیبه بینی و می‌جُست از آن مُشک‌ ساییمثالِ مریدی که او شیخ جویَدکَشَد از دهان‌ها، دمِ اولیاییبِجو بویِ حق از دهانِ قلندربه جِد چون بجویی، یقین مَحْرَم آییمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۸۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2588 هر کجا بینی برهنه و بی‌نوادان که او بگریخته است از اوستاتا چنان گردد که می‌خواهد دلشآن دلِ کورِ بد بی‌حاصلشگر چنین گشتی که اُستا خواستیخویش را و خویش را آراستیهر که از اُستا گریزد در جهاناو ز دولت می‌گریزد، این بدانمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۸۸۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2880 هر چه گوید مردِ عاشق، بویِ عشقاز دهانش می‌جَهد در کویِ عشق گر بگوید فقه، فقر آید همه بویِ فقر آید از آن خوش دَمْدَمهور بگوید کُفر، دارد بویِ دینور به شَک گوید، شَکَش گردد یقینمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shamsکجا عشق ذوالنّون، کجا عشقِ مجنونولی این نشان است از آن کبریاییچو موسی که نگرفت پستانِ دایهکه با شیرِ مادر بُدَش آشناییز صد گور بو کرد مجنون و بگذشتکه در بوشناسی بُدَش اوستاییمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۶۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #569 می‌فزاید در وسایط(۶۱) فلسفی(۶۲)از دلایل باز برعکسش صَفی(۶۳)این گریزد از دلیل و از حجاباز پی مَدْلُول(۶۴) سر برده به جیبگر دُخان(۶۵) او را دلیل آتش استبی دُخان ما را در آن آتش خوش است خاصه آن آتش که از قرب وَلا(۶۶)از دُخان نزدیک‌تر آمد به ماقرآن کریم، سورهٔ ق (۵۰)، آيهٔ ۱۶Quran, Sooreh Qaaf(#50), Line #16«وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ.»«و ما از رگ گردن او، به او نزدیک تریم.»(۶۱) وسایط: جمع واسطه(۶۲) فلسفی: منسوب به فلسفه، فیلسوف، من ذهنی(۶۳) صَفی: مراد از صفی همان صافی است، خالص، انسان زنده به حضور(۶۴) مَدْلُول: دلالت کرده شده، رهنمون شده(۶۵) دُخان: دود(۶۶) وَلا: دوستی و محبت----------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۹۷۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2970 هر که در روز اَلَست آن شیر خَورْدهمچو موسیٰ شیر را تَمییز کردقرآن کریم، سورهٔ قصص (۲۸)، آیهٔ ۱۲Quran, Sooreh Al-Qasas(#28), Line #12«وَحَرَّمْنَا عَلَيْهِ الْمَرَاضِعَ مِنْ قَبْلُ فَقَالَتْ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَىٰ أَهْلِ بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُ لَكُمْ وَهُمْ لَهُ نَاصِحُونَ.» «پستان همه دايگان را از پيش بر او حرام كرده بوديم. آن زن گفت: آيا مى‌خواهيد شما را به خانواده‌اى راهنمايى كنم كه او را برايتان نگه دارند و نيكخواهش باشند؟»مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۹۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #593 آن تنی را که بُوَد در جان خَلَلخوش نگردد گر بگیری در عسلاین کسی داند که روزی زنده بوداز کفِ این جانِ جان، جامی ربودوآنکه چشمِ او ندیدست آن رُخانپیشِ او، جانست این تَفِّ دخانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shamsچراغی است تمییز در سینه روشنرهاند تو را از فریب و دَغاییبیاورد بویش سویِ گورِ لیلیبزد نعره‌ای و فتاد آن فناییهمان بو شکفتش، همان بو بکشتشبه یک نَفْخه حَشْری، به یک نَفْخه لاییمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2626 قبله را چون کرد دستِ حق عَیانپس، تَحَرّی(۶۷) بعد ازین مَردود دانهین بگردان از تَحَرّی رو و سَرکه پدید آمد مَعاد و مُستَقَرّ(۶۸)یک زمان زین قبله گر ذاهِل(۶۹) شویسُخره(۷۰) هر قبله باطل شویچون شوی تمییزدِه(۷۱) را ناسپاسبِجهَد از تو خَطرَتِ(۷۲) قبله شناس(۶۷) تَحَرّی: جستجو(۶۸) مُستَقَرّ: محل استقرار، جای گرفته، ساکن، قائم(۶۹) ذاهِل: فراموش کننده، غافل(۷۰) سُخره: ذلیل، مورد مسخره، کار بی مزد(۷۱) تمییزدِه: کسی که دهنده قوّه شناخت و معرفت است(۷۲) خَطْرَت: قوه تمییز، آنچه که بر دل گذرد، اندیشه----------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shamsبه لیلی رسید او، به مولیٰ رسد جانزمین شد زمینی، سما شد سماییشما را هوایِ خدای است، لیکنخدا کی گذارد شما را شمایی؟گروهی ز پشّه که جویند صَرصَربُوَد جذبِ صرصر، که کرد اقتضاییمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #47 حِسِّ خُفّاشت، سویِ مغرب دَوانحِسِّ دُرْپاشت(۷۳)، سویِ مشرق روان(۷۳) دُرْپاش: نثار کنندهٔ مروارید، پاشندهٔ مروارید، کنایه از حِسِّ روحانیِ انسان.------------------------مجموع لغات: (۱) جانِ هوایی: جان حیوانی که به تنفّس قایم است، جانِ فانی، مجازاً جانی که بر اساس خواستن منِ ذهنی و همانیدن با چیزهای این جهان تشکیل می‌شود.(۲) پَلاس: جامه پشمینه و خشن که درویشان پوشند.(۳) لَوا: پرچم، صاحب لَوا: امیر، فرمانروا(۴) لَعلین قَبا: سرخ جامه، دارای جامهٔ خونین(۵) تلخ‌کامه: نامراد، تلخ‌کام، ناکام(۶) دست خاییدن: اظهار ندامت(۷) ‌استقا: آب خواستن، طلبِ آب(۸) سوءُ القَضا: قضا و سرنوشت بد(۹) قلاووز: راهنما، رهبر(۱۰) صلّه: صله دادن، احسان کردن کسی را به مالی.(۱۱) مُشک‌ سای: مُشک ساینده، کنایه از معطر و خوشبوی(۱۲) قَلَندَر: صوفی، انسان زنده به حضور(۱۳) وَلا: محبت، دوستی، ملک و پادشاهی(۱۴) شمسُ الضّیا: پرتو خورشید(۱۵) ذوالنّون: از عرفای معروف(۱۶) اشاره به آن است که موسی‌(ع) در کودکی جز از مادر خود از هیچ زنی شیر نمی خورد.(۱۷) بوشناسی: حالت کسی که شامّهٔ قوی دارد.(۱۸) اوستایی: مهارت، استادی(۱۹) فنایی: فانی، فنا شده(۲۰) نفخه: دَم، نَفَس(۲۱) حشر: رستاخیز، زنده شدن(۲۲) لا: در اینجا لا شدن، مردن، از میان رفتن(۲۳) صَرصَر: باد تند(۲۴) حسنُ الجزا: بهترین پاداش(۲۵) لالَکا: نوعی کفش، مجازاً گدای ژنده‌ پوش(۲۶) مُفتی: فتوا دهنده(۲۷) ضَمان: تعهد کردن، به عهده گرفتن(۲۸) لا یُطاق: که تاب نتوان آوردن(۲۹) آسان بِجِه: به آسانی فرار کن(۳۰) مستور: پاکدامن(۳۱) شِحنه: داروغه، مأمور(۳۲) عَرِّجُوا: عروج کنید(۳۳) اَیْمانِ: جمع یمین، سوگند(۳۴) یَمین: دست راست(۳۵) مَغَص: دردِ شكم. پیچش ناف و شکم، منظور پیچش و مالشی است که بر اثر گرسنگی پدید می‌آید.(۳۶) شَست: قلّاب ماهیگیری(۳۷) فَرْج: لفظاً به معنی شکاف است و کنایه از اندام تناسلی زن و مرد.(۳۸) حِبْر: دانشمند، عالم(۳۹) چفسیده‌‌يی: چسبیده‌ای(۴۰) صُنع: آفرینش، آفریدن، عمل، کار، نیکی کردن، احسان(۴۱) دَمدَمه: شهرت، آوازه، مکر و فریب(۴۲) رُدُّوا لَعادُوا: اگر آنان به این جهان برگردانده شوند، دوبار به آنچه که از آن نهی شده اند، باز گردند.(۴۳) نارِیه: آتشین(۴۴) لا شَک: بدون شک، بی تردید(۴۵) صَوم: روزه، روزه گرفتن(۴۶) مُمتَحِن: امتحان‌ کننده(۴۷) ذُوالـْمِنَن: صاحب منت‌ها، صاحب عطاها، از صفات خداوند(۴۸) مَلیح: نمکین، زیبا(۴۹) بَر: خشکی(۵۰) مَلَک: فرشته(۵۱) زَفت: ستبر، بزرگ(۵۲) کَش: خوب، زیبا(۵۳) به صد دل: با رغبت و شیفتگیِ کامل(۵۴) رَحیق: شراب صاف و زلال، باده ناب(۵۵) سَرخوش: سرمست، شادمان(۵۶) سیبستان: سیب زار، باغ سیب(۵۷) غَمام: لفظاً به معنی ابر است، در اینجا یعنی حجاب و پوشش(۵۸) نَینداید: از مصدر انداییدن به معنی کاهگل گرفتنِ بام و دیوار. در اینجا مجازاً به معنی حجابِ دل است.(۵۹) غَبنِ: زیان آوردن در معامله، زیان دیدن در داد و ستد(۶۰) گزاردن: انجام دادن، ادا کردن(۶۱) وسایط: جمع واسطه(۶۲) فلسفی: منسوب به فلسفه، فیلسوف، من ذهنی(۶۳) صَفی: مراد از صفی همان صافی است، خالص، انسان زنده به حضور(۶۴) مَدْلُول: دلالت کرده شده، رهنمون شده(۶۵) دُخان: دود(۶۶) وَلا: دوستی و محبت(۶۷) تَحَرّی: جستجو(۶۸) مُستَقَرّ: محل استقرار، جای گرفته، ساکن، قائم(۶۹) ذاهِل: فراموش کننده، غافل(۷۰) سُخره: ذلیل، مورد مسخره، کار بی مزد(۷۱) تمییزدِه: کسی که دهنده قوّه شناخت و معرفت است(۷۲) خَطْرَت: قوه تمییز، آنچه که بر دل گذرد، اندیشه(۷۳) دُرْپاش: نثار کنندهٔ مروارید، پاشندهٔ مروارید، کنایه از حِسِّ روحانیِ انسان.-----------------------************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shamsاگر چه لطیفی و زیبا لقاییبه جان بقا رو ز جان هواییهوا گاه سرد است و گه گرم و سوزانوفا زو چه جویی ببین بی‌وفاییبدن را قفس دان و جان مرغ پرانقفس حاضر آمد تو جانا کجاییدر آفاق گردون زمانی پریدیگذشتی بدان شه که او را سزاییجهان چون تو مرغی ندید و نبیندکه هم فوق بامی و هم در سراییگهی پا زنی بر سر تاجدارانگهی درروی در پلاس گداییگهی آفتابی بتابی جهان راگهی همچو برقی زمانی نپاییتو کان نباتی و دل‌ها چو طوطیتو صحرای سبزی و جان‌ها چراییاز این‌ها گذشتم مبر سایه از ماکه در باغ دولت گل و سرو ماییاگر بر دل ما دو صد قفل باشدکلیدی فرستی و در را گشاییدرآ در دل ما که روشن چراغیدرآ در دو دیده که خوش توتیاییاگر لشکر غم سیاهی درآردتو خورشید رزمی و صاحب لواییشدم در گلستان و با گل بگفتمجهاز از کی داری که لعلین قباییمرا گفت بو کن به بو خود شناسیچو مجنون عشقی و صاحب صفاییچو مجنون بیامد به وادی لیلیکه یابد نسیمش ز باد صباییبگفتند لیلی شما را بقا بادببین بر تبارش لباس عزاییپس آن تلخ‌کامه بدرید جامهبغلطید در خون ز بی‌دست و پاییهمی‌کوفت سر را به هر سنگ و هر دربسی کرد نوحه بسی دست‌خاییهمی‌کوفت بر سر که تاجت کجا شدهمی‌کوفت بر دل که صید بلاییدرازست قصه تو خود این بدانیتپش‌های ماهی ز بی‌استقاییچو با خویش آمد بپرسید مجنونکه گورش نشان ده که بادش فضاییبگفتند شب بود و تاریک و گم شدبس افتد از این‌ها ز سوء القضاییندا کرد مجنون قلاووز دارممرا بوی لیلی کند رهنماییچو یعقوب وقتم یقین بوی یوسفز صدساله راهم رساند دواییمشام محمد به ما داد صلهکشیم از یمن خوش نسیم خدایی*ز هر گور کف کف همی‌برد خاکیبه بینی و می‌جست از آن مشک‌ ساییمثال مریدی که او شیخ جویدکشد از دهان‌ها دم اولیاییبجو بوی حق از دهان قلندربه جد چون بجویی یقین محرم آییز جرعه‌ست این بو نه از خاک تیرهکه در خاک افتاد جرعه ولاییبه مجنون تو بازآ و این را رها کنکه شد خیره چشمم ز شمس‌الضیاییضعیف است در قرص خورشید چشممولی مه دهد بر شعاعش گواییکجا عشق ذوالنون کجا عشق مجنونولی این نشان است از آن کبریاییچو موسی که نگرفت پستان دایهکه با شیر مادر بدش آشناییز صد گور بو کرد مجنون و بگذشتکه در بوشناسی بدش اوستاییچراغی است تمییز در سینه روشنرهاند تو را از فریب و دغاییبیاورد بویش سوی گور لیلیبزد نعره‌ای و فتاد آن فناییهمان بو شکفتش همان بو بکشتشبه یک نفخه حشری به یک نفخه لاییبه لیلی رسید او به مولی رسد جانزمین شد زمینی سما شد سماییشما را هوای خدای است لیکنخدا کی گذارد شما را شماییگروهی ز پشه که جویند صرصربود جذب صرصر که کرد اقتضاییکه صرصر به پشه دل پیل بخشدرهاند ز خویشش به حسن الجزاییبیان کردمی رونق لاله‌زارشولی برنتابد دل لالکاییچمن خود بگوید تو را بی‌زبانیصلا در چمن رو که اهل صلایی* اشاره است به حدیث پیامبر که فرمودند:«من از جانب یمن بوی خدا می‌شنوم. و این سخن را دربارهٔ اویس قرنی می‌فرمود.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shamsاگر چه لطیفی و زیبا لقاییبه جان بقا رو ز جان هواییهوا گاه سرد است و گه گرم و سوزانوفا زو چه جویی ببین بی‌وفاییبدن را قفس دان و جان مرغ پرانقفس حاضر آمد تو جانا کجاییمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2436, Divan e Shamsمن از عدم زادم تو را بر تخت بنهادم تو راآیینه‌ای دادم تو را باشد که با ما خو کنیمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #773 از خدا غیر خدا را خواستنظن افزونی‌ست و کلی کاستنمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 499, Divan e Shamsبس بدی بنده را کفی باللهلیکش این دانش و کفایت نیستمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #333 گفت پیغمبر که جنت از الهگر همی‌خواهی ز کس چیزی مخواهمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۲۲۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2225 هر ولی را نوح و کشتیبان شناس صحبت این خلق را طوفان شناسکم گریز از شیر و اژدرهای نرز آشنایان و ز خویشان کن حذردر تلاقی روزگارت می‌برندیادهاشان غایبی‌ات می‌چرندمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۳۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #530 گفت مفتی ضرورت هم توییبی‌ضرورت گر خوری مجرم شویور ضرورت هست هم پرهیز بهور خوری باری ضمان آن بدهمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۹۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #496 چون نباشد قوتی پرهیز بهدر فرار لا یطاق آسان بجهمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۹۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #3494 خلق در زندان نشسته از هواستمرغ را پرها ببسته از هواستماهی اندر تابه گرم از هواسترفته از مستوریان شرم از هواستخشم شحنه شعله نار از هواستچارمیخ و هیبت دار از هواستمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #338 چون فدای بی‌وفایان می‌شویاز گمان بد بدان سو می‌رویمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۵۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #1453 قبله کردم من همه عمر از حولآن خیالاتی که گم شد در اجل مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۹۷۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3977 مرغ جانش موش شد سوراخ‌جوچون شنید از گربگان او عرجوامولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۸۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1687 گفت می‌دانم سبب این نیش رامی‌شناسم من گناه خویش رامن شکستم حرمت ایمان اوپس یمینم برد دادستان اومن شکستم عهد و دانستم بدستتا رسید آن شومی جرأت به دستدست ما و پای ما و مغز و پوستباد ای والی فدای حکم دوستقسم من بود این تو را کردم حلالتو ندانستی تو را نبود وبالوآن که او دانست او فرمان‌رواستبا خدا سامان پیچیدن کجاستای بسا مرغی پریده دانه‌جوکه بریده حلق او هم حلق اوای بسا مرغی ز معده وز مغصبر کنار بام محبوس قفسای بسا ماهی در آب دوردستگَشته از حرص گلو مأخوذ شستای بسا مستور در پرده بدهشومی فرج و گلو رسوا شدهای بسا قاضی حبر نیک‌خواز گلو و رشوتی او زردروحدیث«لَعَنَ اللُه الراشیَ و الْمُرْتَشیَ.»«لعنت کناد خدا، رشوه دهنده و رشوه گیرنده را.»بلک در هاروت و ماروت آن شراباز عروج چرخشان شد سد باببایزید از بهر این کرد احترازدید در خود کاهلی اندر نمازاز سبب اندیشه کرد آن ذولبابدید علت خوردن بسیار از آبگفت تا سالی نخواهم خورد آبآنچنان کرد و خدایش داد تاباین کمینه جهد او بد بهر دینگشت او سلطان و قطب العارفینچون بریده شد برای حلق دستمرد زاهد را در شکوی ببستشیخ اقطع گشت نامش پیش خلقکرد معروفش بدین آفات حلقمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3787 آنکه بیند او مسبب را عیانکی نهد دل بر سبب‌های جهانمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۵۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3153 تو ز طفلی چون سبب ها دیده‌يیدر سبب از جهل بر چفسیده‌‌يیبا سبب‌ها از مسبب غافلیسوی این روپوش‌ها زان مایلیچون سبب‌ها رفت بر سر می‌زنیربنا و ربناها می‌کنیرب می‌گوید برو سوی سببچون ز صنعم یاد کردی ای عجبگفت زین پس من تو را بینم همهننگرم سوی سبب و آن دمدمهگویدش ردوا لعادوا کار توستای تو اندر توبه و میثاق سستحضرت پروردگار که به سست ایمانی چنین بنده ای واقف است می فرماید: هرگاه تو را به عالم اسباب باز گردانم، دوباره مفتون همان اسباب و علل ظاهری می شوی و مرا از یاد می بری. کار تو همین است ای بندهٔ توبه شکن و سست عهد.لیک من آن ننگرم رحمت کنمرحمتم پرست بر رحمت تنمقرآن كريم، سورهٔ اعراف (۷)، آيهٔ ۱۵۶Quran, Sooreh Al-A'raaf(#7), Line #156«وَرَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ… ؛»«و رحمت من همه چيز را دربرمى‌گيرد… .»ننگرم عهد بدت بدهم عطااز کرم این دم چو می‌خوانی مرامولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۳۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #1339 این پشیمانی قضای دیگرستاین پشیمانی بهل حق را پرستور کنی عادت پشیمان خور شویزین پشیمانی پشیمان‌تر شوینیم عمرت در پریشانی رودنیم دیگر در پشیمانی رودمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۲۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2624 نه که ما را دست فضلش کاشته استاز عدم ما را نه او برداشته استای بسا کز وی نوازش دیده‌ایمدر گلستان رضا گردیده‌ایمبر سر ما دست رحمت می‌نهادچشمه‌های لطف از ما می‌گشادوقت طفلی‌ام که بودم شیرجوگاهوارم را که جنبانید اواز که خوردم شیر غیر شیر اوکی مرا پرورد جز تدبیر اوخوی کآن با شیر رفت اندر وجودکی توان آن را ز مردم واگشودمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۲۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1421 یا چو مستغرق شدی در عشق خرآن کدو پنهان بماندت از نظرظاهر صنعت بدیدی ز اوستاداوستادی برگرفتی شاد شادای بسا زراق گول بی‌وقوفاز ره مردان ندیده غیر صوفای بسا شوخان ز اندک احترافاز شهان ناموخته جز گفت و لافهر یکی در کف عصا که موسی‌اممی‌دمد بر ابلهان که عیسی‌امآه از آن روزی که صدق صادقانباز خواهد از تو سنگ امتحانآخر از استاد باقی را بپرساین حریصان جمله کورانند و خرسجمله جستی باز ماندی از همهصید گرگانند این ابله رمهصورتی بشنیده گشتی ترجمانبی‌خبر از گفت خود چون طوطیانمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۶۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1366 ای بسا سرمست نار و نارجوخویشتن را نور مطلق داند اوجز مگر بنده خدا یا جذب حقبا رهش آرد بگرداند ورقتا بداند کآن خیال ناریهدر طریقت نیست الا عاریهمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۴۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3246 ای بسا کفار را سودای دینبند او ناموس و کبر و آن و اینبند پنهان لیک از آهن بتربند آهن را بدراند تبربند آهن را توان کردن جدابند غیبی را نداند کس دوامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۲۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 322, Divan e Shamsاز حد خاک تا بشر چند هزار منزلستشهر به شهر بردمت بر سر ره نمانمتهیچ مگو و کف مکن سر مگشای دیگ رانیک بجوش و صبر کن زان که همی پزانمتمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۷۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4178 ای نخود می‌جوش اندر ابتلاتا نه هستی و نه خود ماند تو رامولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۸۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1388 قوت از حق خواهم و توفیق و لافتا به سوزن بر کنم این کوه قافسهل شیری دان که صف‌ها بشکندشیر آن است آن که خود را بشکندعبارت عرفانی«برکندن کوها با سوزن آسانتر از زدودن صفت کبر از قلب است.»مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷۶۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #1768 لا شک این ترک هوا تلخی ده استلیک از تلخی بعد حق به استگر جهاد و صوم سخت است و خشنلیک این بهتر ز بعد ممتحنرنج کی ماند دمی که ذوالـمننگویدت چونی تو ای رنجور منور نگوید کت نه آن فهم و فن استلیک آن ذوق تو پرسش کردن استآن ملیحان که طبیبان دل‌اندسوی رنجوران به پرسش مایل‌اندمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shamsدر آفاق گردون زمانی پریدیگذشتی بدان شه که او را سزاییجهان چون تو مرغی ندید و نبیندکه هم فوق بامی و هم در سراییگهی پا زنی بر سر تاجدارانگهی درروی در پلاس گداییمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۶۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 762, Divan e Shamsتو چه دانی تو چه دانی که چه کانی و چه جانیکه خدا داند و بیند هنری کز بشر آیدمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۸۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #4582 این چنین جانی چه درخورد تن استهین بشو ای تن ازین جان هر دو دست مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #352 ما نه مرغان هوا نه خانگیدانه ما دانه بی‌دانگیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۰۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 609, Divan e Shamsبر هر چه همی‌لرزی می‌دان که همان ارزیزین روی دل عاشق از عرش فزون باشدمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۷۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3772 تو بطی بر خشک و بر تر زنده‏یینی چو مرغ خانه خانه گنده‏ییتو ز کرمنا بنی آدم شهیهم به خشکی هم به دریا پا نهیتو به اقتضای قول حضرت حق تعالی: «ما آدمی زادگان را گرامی داشتیم.» پادشاه به شمار می روی، زیرا هم در خشکی گام می نهی و هم در دریا.که حملناهم علی البحری به جاناز حملناهم علی البر پیش رانتو از حیث روح، مشمول معنای این آیه هستی: «آنان را بر دریا حمل کردیم.» از عالم خاک و ماده در گذر و به سوی دریای معنی بشتاب.قرآن کریم، سورهٔ اسراء (۱۷)، آیهٔ ۷۰Quran, Sooreh Al-Israa(#17), Line #70«وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَىٰ كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلً.»«به راستی که فرزندان آدم را گرامی داشتیم و آنان را در خشکی و دریا [بر مرکب] مراد روانه داشتیم و به ایشان از پاکیزه‌ها روزی دادیم و آنان را بر بسیاری از آنچه آفریده‌ایم چنانکه باید و شاید برتری بخشیدیم‌.»مر ملایک را سوی بر راه نیستجنس حیوان هم ز بحر آگاه نیستتو به تن حیوان به جانی از ملکتا روی هم بر زمین هم بر فلکتا به ظاهر مثلکم باشد بشربا دل یوحی الیه دیده‌ورهمینطور آن بصیر و روشن بینی که به او وحی می شود، بر حسب ظاهر مانند همه شما آدمیان، آدمی معمولی بوده است.قرآن کریم، سورهٔ كهف (۱۸)، آیهٔ ۱۱۰Quran, Sooreh Al-Kahf(#18), Line #110«قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَىٰ إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَٰهُكُمْ إِلَٰهٌ وَاحِدٌ ۖ فَمَنْ كَانَ يَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا.»«بگو: جز این نیست که من مانند شما بشری هستم که به من وحی می‌رسد که خدای شما خدای یکتاست، پس هر کس به لقای (رحمت) پروردگارش امیدوار است باید نیکوکار شود و هرگز در پرستش خدایش احدی را با او شریک نگرداند.»قالب خاکی فتاده بر زمینروح او گردان بر آن چرخ برینمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shamsگهی آفتابی بتابی جهان راگهی همچو برقی زمانی نپاییتو کان نباتی و دل‌ها چو طوطیتو صحرای سبزی و جان‌ها چراییاز این‌ها گذشتم مبر سایه از ماکه در باغ دولت گل و سرو ماییمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 45, Divan e Shamsجوهریی و لعل کان جان مکان و لامکاننادره زمانه‌ای خلق کجا و تو کجامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shamsاگر بر دل ما دو صد قفل باشدکلیدی فرستی و در را گشاییدرآ در دل ما که روشن چراغیدرآ در دو دیده که خوش توتیاییاگر لشکر غم سیاهی درآردتو خورشید رزمی و صاحب لواییمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۰۷۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3073 قفل زفتست و گشاینده خدادست در تسلیم زن واندر رضاذره ذره گر شود مفتاح‌هااین گشایش نیست جز از کبریامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shamsشدم در گلستان و با گل بگفتمجهاز از کی داری که لعلین قباییمرا گفت بو کن به بو خود شناسیچو مجنون عشقی و صاحب صفاییمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۷۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #373 هست بر زلف و رخ از جرعه‌ش نشانخاک را شاهان همی‌ لیسند از آنجرعه حسن‌ست اندر خاک کشکه به صد دل روز و شب می‌بوسی‌اشجرعه خاک‌آمیز چون مجنون کندمر تو را تا صاف او خود چون کندمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۰۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #305 ای خدای بی‌نظیر ایثار کنگوش را چون حلقه دادی زین سخنگوش ما گیر و بدآن مجلس کشانکز رحیقت می‌خورند آن سرخوشانچون به ما بویی رسانیدی از اینسرمبند آن مشک را ای رب دینمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #84 پاک سبحانی که سیبستان کنددر غمام حرفشان پنهان کنندزین غمام بانگ و حرف و گفت و گویپرده‌یی کز سیب نآید غیر بویباری افزون کش تو این بو را به هوشتا سوی اصلت برد بگرفته گوشبو نگه‌دار و بپرهیز از زکامتن بپوش از باد و بود سرد عامتا نینداید مشامت را ز اثرای هواشان از زمستان سردترمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shamsچو مجنون بیامد به وادی لیلیکه یابد نسیمش ز باد صباییبگفتند لیلی شما را بقا بادببین بر تبارش لباس عزاییمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4466 عاشقان از بی‌مرادی‌های خویشباخبر گشتند از مولای خویشمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shamsپس آن تلخ‌کامه بدرید جامهبغلطید در خون ز بی‌دست و پاییهمی‌کوفت سر را به هر سنگ و هر دربسی کرد نوحه بسی دست‌خاییهمی‌کوفت بر سر که تاجت کجا شدهمی‌کوفت بر دل که صید بلاییمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۵۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #1450 راست گفتست آن سپهدار بشر که هر آنکه کرد از دنیا گذر نیستش درد و دریغ و غبن موت بلکه هستش صد دریغ از بهر فوت که چرا قبله نکردم مرگ رامخزن هر دولت و هر برگ راحدیث«ما مِنْ أَحَدٍ يَمُوتُ إِلاّ نَدِمَ إِنْ كانَ مُحسِناً نَدِمَ اِنْ لا يَكُونَ ازْدادَ وَ إِنْ كانَ مُسيئاً نَدِمَ اَنْ لا يَكُونَ نُزِعَ.»«هیچکس نمیرد جز آنکه پشیمان شود. اگر نکوکار باشد از آن پشیمان گردد که چرا بر نکوکاری هایش نیفزود، و اگر بدکار باشد از آنرو پشیمان شود که چرا از تباهکاری بازش نداشته اند.»مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۰۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #604 زین بفرموده‌ست آن آگه رسولکه هر آنکه مرد و‌ کرد از تن نزول نبود او را حسرت نقلان و موتلیک باشد حسرت تقصیر و‌ فوتمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shamsندا کرد مجنون قلاووز دارممرا بوی لیلی کند رهنماییچو یعقوب وقتم یقین بوی یوسفز صدساله راهم رساند دواییمشام محمد به ما داد صلهکشیم از یمن خوش نسیم خداییمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 485, Divan e Shamsندا همی‌رسدم از نقیب حکم ازلکه گرد خویش مجو کاین سبب نه ز اکنونستمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۸۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #181 یک زمان کار است بگزار و بتاز کار کوته را مکن بر خود دراز خواه در صد سال خواهی یک زماناین امانت واگزار و وارهانقرآن کریم، سورهٔ احزاب (۳۳)، آیهٔ ۷۲Quran, Sooreh Al-Ahzaab(#33), Line #72«إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ ۖ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا.»«ما اين امانت را بر آسمانها و زمين و كوه‌ها عرضه داشتيم، از تحمّلِ آن سر باز زدند و از آن ترسيدند. انسان آن امانت بر دوش گرفت، كه او ستمكار و نادان بود.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shamsز هر گور کف کف همی‌برد خاکیبه بینی و می‌جست از آن مشک‌ ساییمثال مریدی که او شیخ جویدکشد از دهان‌ها دم اولیاییبجو بوی حق از دهان قلندربه جد چون بجویی یقین محرم آییمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۸۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2588 هر کجا بینی برهنه و بی‌نوادان که او بگریخته است از اوستاتا چنان گردد که می‌خواهد دلشآن دل کور بد بی‌حاصلشگر چنین گشتی که استا خواستیخویش را و خویش را آراستیهر که از استا گریزد در جهاناو ز دولت می‌گریزد این بدانمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۸۸۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2880 هر چه گوید مرد عاشق بوی عشقاز دهانش می‌جهد در کوی عشق گر بگوید فقه فقر آید همه بوی فقر آید از آن خوش دمدمهور بگوید کفر دارد بوی دینور به شک گوید شکش گردد یقینمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shamsکجا عشق ذوالنون کجا عشق مجنونولی این نشان است از آن کبریاییچو موسی که نگرفت پستان دایهکه با شیر مادر بدش آشناییز صد گور بو کرد مجنون و بگذشتکه در بوشناسی بدش اوستاییمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۶۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #569 می‌فزاید در وسایط فلسفیاز دلایل باز برعکسش صفیاین گریزد از دلیل و از حجاباز پی مدلول سر برده به جیبگر دخان او را دلیل آتش استبی دخان ما را در آن آتش خوش است خاصه آن آتش که از قرب ولااز دخان نزدیک‌تر آمد به ماقرآن کریم، سورهٔ ق (۵۰)، آيهٔ ۱۶Quran, Sooreh Qaaf(#50), Line #16«وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ.»«و ما از رگ گردن او، به او نزدیک تریم.»مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۹۷۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2970 هر که در روز الست آن شیر خوردهمچو موسی شیر را تمییز کردقرآن کریم، سورهٔ قصص (۲۸)، آیهٔ ۱۲Quran, Sooreh Al-Qasas(#28), Line #12«وَحَرَّمْنَا عَلَيْهِ الْمَرَاضِعَ مِنْ قَبْلُ فَقَالَتْ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَىٰ أَهْلِ بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُ لَكُمْ وَهُمْ لَهُ نَاصِحُونَ.» «پستان همه دايگان را از پيش بر او حرام كرده بوديم. آن زن گفت: آيا مى‌خواهيد شما را به خانواده‌اى راهنمايى كنم كه او را برايتان نگه دارند و نيكخواهش باشند؟»مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۹۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #593 آن تنی را که بود در جان خللخوش نگردد گر بگیری در عسلاین کسی داند که روزی زنده بوداز کف این جان جان جامی ربودوآنکه چشم او ندیدست آن رخانپیش او جانست این تف دخانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shamsچراغی است تمییز در سینه روشنرهاند تو را از فریب و دغاییبیاورد بویش سوی گور لیلیبزد نعره‌ای و فتاد آن فناییهمان بو شکفتش همان بو بکشتشبه یک نفخه حشری به یک نفخه لاییمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2626 قبله را چون کرد دست حق عیانپس تحری بعد ازین مردود دانهین بگردان از تحری رو و سرکه پدید آمد معاد و مستقریک زمان زین قبله گر ذاهل شویسخره هر قبله باطل شویچون شوی تمییزده را ناسپاسبجهد از تو خطرت قبله شناسمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shamsبه لیلی رسید او به مولی رسد جانزمین شد زمینی سما شد سماییشما را هوای خدای است لیکنخدا کی گذارد شما را شماییگروهی ز پشه که جویند صرصربود جذب صرصر که کرد اقتضاییمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #47 حس خفاشت سوی مغرب دوانحس درپاشت سوی مشرق روان-----------------
  continue reading

1178 قسمت

همه قسمت ها

×
 
Loading …

به Player FM خوش آمدید!

Player FM در سراسر وب را برای یافتن پادکست های با کیفیت اسکن می کند تا همین الان لذت ببرید. این بهترین برنامه ی پادکست است که در اندروید، آیفون و وب کار می کند. ثبت نام کنید تا اشتراک های شما در بین دستگاه های مختلف همگام سازی شود.

 

راهنمای مرجع سریع