Artwork

محتوای ارائه شده توسط Parviz Shahbazi. تمام محتوای پادکست شامل قسمت‌ها، گرافیک‌ها و توضیحات پادکست مستقیماً توسط Parviz Shahbazi یا شریک پلتفرم پادکست آن‌ها آپلود و ارائه می‌شوند. اگر فکر می‌کنید شخصی بدون اجازه شما از اثر دارای حق نسخه‌برداری شما استفاده می‌کند، می‌توانید روندی که در اینجا شرح داده شده است را دنبال کنید.https://fa.player.fm/legal
Player FM - برنامه پادکست
با برنامه Player FM !

Ganje Hozour audio Program #894

 
اشتراک گذاری
 

Fetch error

Hmmm there seems to be a problem fetching this series right now. Last successful fetch was on April 18, 2024 10:03 (1d ago)

What now? This series will be checked again in the next hour. If you believe it should be working, please verify the publisher's feed link below is valid and includes actual episode links. You can contact support to request the feed be immediately fetched.

Manage episode 308453919 series 1755842
محتوای ارائه شده توسط Parviz Shahbazi. تمام محتوای پادکست شامل قسمت‌ها، گرافیک‌ها و توضیحات پادکست مستقیماً توسط Parviz Shahbazi یا شریک پلتفرم پادکست آن‌ها آپلود و ارائه می‌شوند. اگر فکر می‌کنید شخصی بدون اجازه شما از اثر دارای حق نسخه‌برداری شما استفاده می‌کند، می‌توانید روندی که در اینجا شرح داده شده است را دنبال کنید.https://fa.player.fm/legal
برنامه شماره ۸۹۴ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۴۰۰ تاریخ اجرا: ۳۰ نوامبر ۲۰۲۱ - ۱۰ آذر.دستیابی به فایل پادکست برنامه ۸۹۴ بر روی این لینک کلیک کنیدPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF تمام اشعار این برنامه PDF نسخه کوچکتر مناسب جهت پرینت مجموع سوالات روزانه مناسب جهت پرینت PDFمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 493, Divan e Shamsتو مُردی و نظرت در جهانِ جان نگریستچو بازْ زنده شدی، زین سپس بدانی زیستهر آن‌کسی که چو ادریس(۱) مُرد و بازآمدمدرّسِ ملکوتست(۲) و بر غیوب حَفیست(۳)بیا بگو به کدامین ره از جهان رفتی؟و زآن طرف به کدامین ره آمدی که خَفی‌ست؟رهی که جمله‌ی جان‌ها به هر شبی بپرندکه شهرْ شهرْ قفس‌ها به شب ز مرغ تهی‌ستچو مرغ پای ببسته‌ست، دور می‌نپردبه چرخ می‌نرسد وز دَوارْ(۴)، او عَجَمی‌ست(۵)علاقه را چو بِبُرّد به مرگ و بازپردحقیقت و سِرِ هر چیز را ببیند چیستخموش باش که پُرّست عالمِ خَمشیمکوب طبلِ مَقالت(۶)، که گفتْ(۷) طبلِ تُهی‌ست(۱) ادریس: نام پیغمبری که حیات جاوید یافت.(۲) ملکوت: عالم غیب، فضای یکتایی(۳) حَفی: دانا، بسیار عالم(۴) دَوار: چرخش، گردیدن، مجازاً پرواز(۵) عَجَمی: مجازاً بی‌خبر، نادان(۶) مَقالت: گفتن، سخن گفتن(۷) گفت: گفتار، سخن----------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۱۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 512, Divan e Shamsصبر مرا آینه بیماریَ‌ستآینه‌ی عاشق غمخواریَ‌ستدرد نباشد ننماید صبورکه دلِ او روشن یا تاریَ‌ستآینه جویی‌ست(۸) نشانِ جمالکه رُخم از عیب و کَلَف عاریَ‌ستور کَلَفی(۹) باشد، عاریّتی‌ستقابلِ داروست و تب افشاریَ‌ست(۱۰)آینه‌ی رنج ز فرعون دورکان رخِ او زنگی و زنگاریَ‌ستچند هزاران سرِ طفلان بریدکِم ز قضا دردِسری ساریَ‌ستمن درِ آن خوف ببندم تمامچون‌که مرا حکم و شهی جاریَ‌ستگفت قضا: بر سر و سبلت مَخَند(۱۱)کاین قلمی رفته(۱۲) ز جبّاریَ‌ست(۱۳)کور شو امروز که موسی رسیددر کفِ او خنجرِ قهّاریَ‌ستحلق بکش(۱۴) پیشِ وی و سر مپیچکاین نه زمانِ فن و مکّاریَ‌ستسِبط(۱۵) که سرشان بشکستی به ظلمبعدِ توشان دولت و پاداریَ‌ست(۱۶)خار زدی در دل و در دیده‌شاناین دمَشان نوبتِ گلزاریَ‌ستدم نزنم زآنکه دمِ من سُکُست(۱۷)نوبتِ خاموشی و ستّاریَ‌ستخامش کن که تا بگوید حبیبآن سخنان کز همه مُتْواریَ‌ست(۱۸)(۸) آینه جویی: حالتِ کسی که در طلب آینه باشد.(۹) کَلَف: لکّه، لک و پیس(۱۰) تب افشاری: آثاری که از رنج و فشار تب در پوست پدید آید، یا امکان ریختن تب یا پایین آوردن آن.(۱۱) بر سر و سبلت خندیدن: خود را مسخره کردن، ریشخند زدن(۱۲) قلمی رفته: اشاره به سرنوشت انسان که بنا به تقدیر باید، از من ذهنی رها شده، به حضور به بینهایت خداوند، دوباره و هشیارانه، زنده شود.(۱۳) جبّار: از نام‌های خداوند، و اشاره به اینکه خروج از ذهن و وحدت مجدد انسان با خداوند حتماً باید انجام شود.(۱۴) حلق کشیدن: گردن دراز کردن، ساکت شدن، دَم نزدن(۱۵) سِبط: پیروان موسی، قومِ سبطی، سبطیان. (۱۶) پاداری: پایداری، ثبات(۱۷) سُکُستن: گسیختن، گسستن(۱۸) مُتْواری: مُتَواری، پنهان، پوشیده شونده----------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۱۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 510, Divan e Shamsباز به بط گفت که: صحرا خوش‌ستگفت: شبت خوش، که مرا جا خوش‌ستسر بنهم من که مرا سر خوش‌ستراه تو پیما که سرت ناخوش‌ستگر چه که تاریک بُوَد مسکنمدر نظرِ یوسفِ زیبا خوش‌ستدوست چو در چاه بُوَد، چَهْ خوش‌ستدوست چو بالاست، به بالا خوش‌ستدر بنِ دریا به تکِ آبِ تلخدر طلبِ گوهرِ رعنا خوش‌ستبلبل نالنده به گلشن، بِهْ استطوطی گوینده شِکَرخا خوش‌ستنورِ خدایی‌ست که ذرّات رارقص کنان بی‌سر و بی‌پا خوش‌سترقص در این نورِ خرد کن کز اوتحتِ ثَری(۱۹) تا به ثریّا خوش‌ستذرّه شدی، باز مرو، کُه مشوصبر و وفا کن که وفاها خوش‌ستبس کن، چون دیده ببین و مگودیده بجو، دیده‌ی بینا خوش‌ستمفخرِ تبریز، شَهم شمسِ دینبا همه فرخنده و تنها خوش‌ست(۱۹) ثَری: زمین، خاک----------------مولوى، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۱۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1019یُخْرِجُ الْحَیِّ مِنَ الْمَیِّت بدانکه عدم آمد امیدِ عابدانحق تعالی زنده را از مُرده بيرون می‌کشد. بدان که عدم، مایه‌ی امیدواریِ پرستشگران است.مولوى، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #549چون ز مُرده زنده بیرون می‌کشدهر که مُرده گشت، او دارد رَشَد(۲۰)چون ز زنده مُرده بیرون می‌کندنفسِ زنده سویِ مرگی می‌تَنَد(۲۱)مُرده شو تا مُخْرِجُ‌الْحَیِّ(۲۲) الصَّمَدزنده‌یی زین مُرده بیرون آوردقرآن کریم، سوره انعام (۶)، آیه ۹۵Quran, Sooreh Al-An'aam(#6), Line #95« إِنَّ اللَّهَ فَالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوَىٰ ۖ يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَمُخْرِجُ الْمَيِّتِ مِنَ الْحَيِّ ۚ ذَٰلِكُمُ اللَّهُ ۖ فَأَنَّىٰ تُؤْفَكُونَ.»« خداست كه دانه و هسته را مى‌شكافد، و زنده را از مرده بيرون مى‌آورد و مرده را از زنده بيرون مى‌آورد. اين است خداى يكتا. پس، چگونه از حق منحرفتان مى‌كنند؟»(۲۰) رَشَد: به راهِ‌ راست رفتن(۲۱) می‌تَنَد: می‌گراید(۲۲) مُخْرِجُ‌الْحَیّ: بیرون آورنده‌ی زنده----------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۹۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3697هرچه از وی شاد گردی در جهاناز فراق او بیندیش آن زمانزآنچه گشتی شاد، بس کَس شاد شدآخر از وی جَست و همچون باد شداز تو هم بجهد، تو دل بر وی مَنهپیش از آن کو بجهد، از وی تو بِجِهمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #3196تا کُنی مَر غیر را حَبْر(۲۳) و سَنی(۲۴)خویش را بَدخو و خالی می‌کُنیمُتَّصِل چون شُد دِلَت با آن عَدَن(۲۵)هین بِگو مَهْراس(۲۶) از خالی شُدنامر قُل زین آمدش کای راستینکم نخواهد شد بگو دریاست ایناَنْصِتوا یعنی که آبَت را به لاغ(۲۷)هین تَلَف کَم کُن که لبْ‌خُشک است باغ(۲۳) حَبر: دانا، دانشمند(۲۴) سَنی: رفیع، بلند مرتبه(۲۵) عَدَن: عالم قدس و جهان حقیقت(۲۶) مَهراس: نترس(۲۷) لاغ: هزل، شوخی، در اینجا به معنی بیهوده است.----------------مولوى، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۲۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #822جمله عالَم زین غلط کردند راهکز عدم ترسند و، آن آمد پناهمولوى، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۵۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2357جاهَدُوا فینا بگفت آن شهریارجاهَدُوا عَنّا نگفت ای بی قرارقرآن کریم، سوره عنکبوت (۲۹)، آیه ۶۹Quran, Sooreh Al-Ankaboot(#29), Line #69« وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا ۚ وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ.»« و آنان که در ما جهد و کوشش کردند، مُحقِّقاً آنها را به راه‌های خویش هدایت می‌کنیم، و همیشه خدا یارِ نکوکاران است.»مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۷۲۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #721می‌رمد اثبات پیش از نفیِ تونفی کردم تا بَری ز اثبات بُودر نوا آرم به نفی این ساز راچون بمیری، مرگ گوید راز رامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۰۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2808چشمِ شه، بر چشمِ بازِ دل زده‌ستچشمِ بازش سخت باهمّت شده‌ستتا ز بس همّت که یابید از نظرمی‌نگیرد بازِ شه جز شیرِ نرشیرِ چه؟ کان شاهْ‌بازِ معنویهم شکارِ توست و هم صیدش تویمولوی، دیوان شمس، غزل ۱۰۲۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1021, Divan e Shamsعقل‌رُباست و دلرُبا، در تبریز شمسِ دینآن تبریز چون بَصَر، شمس دروست چون نظرگر چه بَصَر عیان بُوَد، نور در او نهان بُوَددیده نمی‌شود نظر، جز به بصیرتی دگرمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 493, Divan e Shamsهر آن‌کسی که چو ادریس مُرد و بازآمدمدرّسِ ملکوتست و بر غیوب حَفیستمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۴۶۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #2460گر مراقب باشی و بیدار توبینی هردَم پاسخِ کردار تومولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۸۸۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2880هر چه گوید مردِ عاشق، بوی عشق از دهانَش می‌‌جهد در کویِ عشق‌‌ مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۵۳۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1537, Divan e Shamsچو مرغِ خانه تا کی دانه چینیم؟چه شد دریا؟ چو ما مرغابیانیممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 493, Divan e Shamsعلاقه را چو بِبُرّد به مرگ و بازپردحقیقت و سِرِ هر چیز را ببیند چیستمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۹۳۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1938رَو که بی‌یَسْمَع وَ بی‌یُبْصِر تويیسِر تويی، چه جایِ صاحبْ‌سر توییمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 493, Divan e Shamsخموش باش که پُرّست عالمِ خَمشیمکوب طبلِ مَقالت، که گفتْ طبلِ تُهی‌ستمولوی، دیوان شمس، غزل ۲۴۷۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2470, Divan e Shamsیک نفسی خموش کن، در خَمُشی خروش کُنوقتِ سخن تو خامشی، در خَمُشی تو ناطقیمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۸۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #83ناریان مر ناریان را جاذب‌اندنوریان مر نوریان را طالب‌اندمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ١٣٠٠Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1300ظُلْمَتِ چَهْ، بِهْ که ظلمت‌هایِ خلقسر نَبُرْد آن کس که گیرد پایِ خلق‌‌مولوی، دیوان شمس، غزل ۸۸۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 888, Divan e Shamsجنس رَوَد سویِ جنس، بس بُوَد این امتحانشَه سویِ شَه می‌رود، خر سویِ خر می‌رودمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۴۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2941« رجوع کردن به قصه‌ی‌ طلب کردن آن موش، آن چَغْز را لب‌لبِ جُو و کشیدنِ سَرِ رشته، تا چَغْز را در آب خبر شود از طلبِ او.»آن سِرِشته‌ی عشق(۲۸)(۲۹) رِشته می‌کَشَدبر امیدِ وصلِ چَغْزِ(۳۰) با رَشَد(۳۱)(۳۲)می‌تند بر رشته‌ی دل(۳۳) دَم‌به‌دَمکه سَرِ رشته به دست آورده‌امهم‌چو تاری شد دل و جان در شهودتا سرِ رشته به من رُویی نمودخود غُراب‌الْبَیْن(۳۴) آمد ناگهاندر شِکار موش و، بُردش زآن مکانچون بر آمد بر هوا موش از غُراب(۳۵)مُنْسَحِب(۳۶) شد چَغْز نیز از قعرِ آبموش در مِنقارِ زاغ و چَغْز همدر هوا آویخته پا در رَتَم(۳۷)خلق می‌گفتند: زاغ از مکر و کید(۳۸)چَغزِ آبی را چگونه کرد صید؟چُون شد اندر آب و چُونش در ربود؟چَغْزِ آبی کَی شکارِ زاغ بود؟چَغْز گفتا: این سزایِ آن کسیکو چو بی‌آبان(۳۹) شود جُفتِ خَسی(۴۰)ای فغان از یارِ ناجنس، ای فغانهم‌نشینِ نیک جویید، ای مِهان(۴۱)عقل را افغان ز نَفْسِ پُر عیوبهم‌چو بینیِّ بَدی بر رویِ خوبعقل می‌گفتش که جنسیّت یقیناز رَهِ مَعنیست، نی از آب و طین(۴۲)هین مشو صورتْ‌پَرَست و، این مگوسرِّ جنسیّت به صورت در مجوصورت آمد چون جماد و چون حَجَر(۴۳)نیست جامد را ز جنسیّت خبرجان چو مور و تن چو دانه‌ی گندمیمی‌کشاند سو به سویش هر دَمیمور داند کان حُبوبِ مُرْتَهَن(۴۴)مُسْتَحیل(۴۵) و جنسِ من خواهد شدنآن یکی موری گرفت از راه، جومورِ دیگر گندمی بگْرفت و دوجو سویِ گندم نمی‌تازد، ولیمور سویِ مور می‌آید، بلیرفتن جَو سویِ گندم، تابع استمور را بین که به جنسش راجع استمقصود از جو و گندم، کالبد است و مقصود از مورچه، روح.تو مگو: گندم چرا شد سویِ جو؟چشم را بر خصم نِهْ، نی بر گِرومورِ اَسْوَد(۴۶) بر سرِ لِبْدِ(۴۷) سیاهمور، پنهان، دانه پیدا، پیشِ راهعقل گوید چشم را: نیکو نگردانه هرگز کِی رود بی‌دانه‌بَر؟زین سبب آمد سویِ اصحاب، کَلْب(۴۸)هست صورت‌ها حُبوب و مور، قلبزآن شود عیسی سویِ پاکانِ چرخبُد قفس‌ها مختلف، یک جنس، فَرْخ(۴۹)این قفس پیدا و، آن فَرْخَش نهانبی‌قفس‌کَش، کی قفس باشد روان؟ای خُنُک چشمی که عقلستش امیرعاقبتْ‌بین باشد و حِبْر(۵۰) و قَریر(۵۱)فرقِ زشت و نغز، از عقل آوریدنی ز چشمی کز سیه گفت و سپیدچشم، غِرّه شد(۵۲) به خَضْرایِ دِمَن(۵۳)عقل گوید: بر مِحَکِّ ماش زن(۵۴)(۵۵)آفتِ مُرغست چشمِ کام‌ْبین(۵۶)مَخْلَصِ(۵۷) مُرغست عقلِ دام‌ْبیندام دیگر بُد، که عقلش در نیافتوحیِ غایبْ‌بین بدین سو زآن شتافتجنس و ناجنس از خِرَد دانی شناختسویِ صورت‌ها نشاید زود تاختنیست جنسیّت به صورت، لی و لک(۵۸)عیسی آمد در بشر، جنس مَلَکبرکشیدش فوقِ این نیلیْ‌حِصارمُرغِ گردونی، چو چَغْزش زاغْ‌وار(۲۸) سِرِشته‌: مخلوط شده، آغشته و آفریده(۲۹) سِرِشته‌ی عشق: آنکه با عشق درآمیخته باشد.(۳۰) چَغْز: قورباغه(۳۱) رَشَد: هدایت(۳۲) با رَشَد: هدایت یافته، راه یافته(۳۳) تنیدن بر رشته‌ی دل: تعبیری است از پروردن عشق و علاقه در دل(۳۴) غُراب‌الْبَیْن: كلاغ جدايی و مفارقت(۳۵) غُراب: كلاغ، كلاغ سياه(۳۶) مُنْسَحِب: كشيده شده(۳۷) رَتَم: رشته، نخ(۳۸) کید: نیرنگ، حیله(۳۹) بی‌آبان: بی‌آبرويان(۴۰) خَس: فرومایه، پست(۴۱) مِهان: بزرگان(۴۲) طین: گِل (آب و طین کنایه از کالبد مادی است.)(۴۳) حَجَر: سنگ(۴۴) مُرْتَهَن: به گرو نهاده شده(۴۵) مُسْتَحیل شدن: تبدیل شدن، تغییر یافتن(۴۶) اَسْوَد: سياه(۴۷) لِبْد: نمد(۴۸) کَلْب: منظور سگ اصحاب کهف است.(۴۹) فَرْخ: جوجه(۵۰) حِبْر: دانشمند(۵۱) قَریر: کسی که از فرط خوشحالی چشمش بدرخشد. در اینجا منظور روشن‌بین است.(۵۲) غرّه شدن: فریفته شدن(۵۳) خَضْرایِ دِمَن: سبزه‌های رسته در سرگین‌زار(۵۴) ماش: مخففِ مااَش(۵۵) بر مِحَکِّ ماش زن: یعنی آنرا با معیار ما بسنج.(۵۶) کام‌ْبین: بيننده‌ی کام، کسی که در پی کامیابی خود است، آنکه به کام رسیده است.(۵۷) مَخْلَص: پناهگاه، محلّ خلاص(۵۸) لی و لک: در نزد من و تو----------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۷۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2974« قصه‌ی عَبْدُالْغَوْث و ربودنِ پریان او را و سالها میانِ پریان ساکن شدنِ او، و بعد از سال‌ها آمدنِ او به شهر و فرزندانِ خویش، و باز ناشکیفتن او از آن پریان بحکم جنسیّت معنی و همدلیِ او با ایشان.»بود عَبْدُالْغَوْث هم‌جنسِ پریچون پری، نُه سال در پنهان‌پَری(۵۹)شد زنش را نسل از شُویِ دگروآن یتیمانَش ز مرگش در سَمَر(۶۰)که مر او را گرگ زد، یا ره‌زنییا فتاد اندر چَهی یا مَکْمَنی(۶۱)جمله فرزندانْش در اَشغال(۶۲)، مستخود نگفتندی که بابایی بُده‌ستبعدِ نه سال آمد او، هم عاریَه(۶۳)گشت پیدا، باز شد مُتْواریَه(۶۴)یک مَهی مهمانِ فرزندانِ خویشبود و زآن پس کس ندیدش رنگ، بیشبُرد هم‌جنسیِّ پَرْیانَش چنانکه رُباید روح را زخمِ سِنان(۶۵)چون بهشتی جنسِ جنّت آمده‌ستهم ز جنسیّت شود یزدانْ‌پرستنه نَبی فرمود: جود و مَحْمَده(۶۶)شاخِ جَنّت دان، به دنیا آمده؟حدیث« بخشندگی، درختی از درختان بهشت است که شاخساران آن در دنیا فروهشته است. هر کس شاخه ای از آن گیرد، آن شاخه او را به بهشت راه بَرَد. و تنگ‌چشمی، درختی از درختان دوزخ است که شاخساران آن در دنیا فروهشته. هر کس شاخه ای از آن گیرد، آن شاخه، او را به دوزخ راه بَرَد.»(۵۹) پنهان‌پَری: پنهان پریدن، پریدن مخفیانه و پنهانی(۶۰) سَمَر: افسانه، قصّه(۶۱) مَکْمَن: کمینگاه، نهانگاه(۶۲) اَشغال: شغل‌ها(۶۳) عاریَه: آنچه موقتاً بدهند و سپس بازپس گیرند. در اینجا به معنی موقّتی، زودگذر.(۶۴) مُتْواریَه: پنهان شونده، پوشیده شونده(۶۵) سِنان: سر نیزه، نیزه(۶۶) مَحْمَده: ستایش، خصلت نیک----------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۷۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1273این سَخا، شاخی است از سرْوِ بهشتوایِ او کز کف چنین شاخی بِهِشت(۶۷)عُرْوَةُ الْوُثقى(۶۸) ست این ترکِ هوابرکَشَد این شاخ، جان را بر سَماقرآن کریم، سوره لقمان(۳۱)، آیه ۲۲Quran, Sooreh Al-Luqman(#31), Line #22« ... وَمَنْ يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىٰ.»« .. هر که روی آرد به خدا و نکوکار باشد، به دستگیره استوار چنگ زده است.»تا بَرَد شاخ سَخا ای خوبْ‌کیشمر تو را بالاکشان تا اصلِ خویش(۶۷) هِشتن: رها کردن، فرو گذاشتن(۶۸) عُرْوَةُ الْوُثقى: دستگیره محکم و استوار----------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۸۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2983مِهرها را جمله جنسِ مِهر خوانقهرها را جمله جنسِ قهر دانلااُبالی لااُبالی آوَرَدزآنکه جنسِ هم بُوَند اندر خِرَدبود جنسیّت در اِدریس از نُجومهشت سال او با زُحَل بُد در قُدومدر مَشارق، در مغارب، یارِ اوهم‌حدیث و محرمِ آثارِ اوبعدِ غیبت، چونکه آورد او قُدومدر زمین، می‌گفت او درسِ نجومپیشِ او اِستارگان خوش صف‌زدهاختران در درسِ او حاضر شدهآنچنان‌که خلق، آوازِ نُجوممی‌شنیدند از خصوص و از عمومجذب جنسیّت کشیده تا زمیناختران را پیش او کرده مُبین(۶۹)هر یکی نامِ خود و احوالِ خَودبازگفته پیش او شرحِ رَصَدچیست جنسیّت؟ یکی نوعِ نظرکه بدآن یابند رَه در هم‌دگرآن نظر که کرد حق در وی نهانچون نهد در تو؟ تو گردی جنسِ آنهر طرف چه می‌کَشَد تن را؟ نظربی‌خبر را کی کَشاند؟ با خبرچونکه اندر مَرد، خویِ زن نهداو مخنَّث گردد و گان(۷۰) می‌دهدچون نهد در زن خدا خویِ نریطالبِ زن گردد آن زن سَعْتَری(۷۱)چون نهد در تو صفاتِ جبرئیلهم‌چو فَرْخی(۷۲) بر هواجویی سَبیلمنتظر، بنْهاده دیده در هوااز زمین بیگانه، عاشق بر سماچون نهد در تو صفت‌هایِ خریصد پَرَت گر هست، بر آخُر پریاز پیِ صورت نیآمد موش‌ خواراز خبیثی شد زبونِ موشْ‌خوار(۷۳)طعمه‌جوی و خاین و ظلمت‌پَرَستاز پنیر و فُستُق(۷۴) و دوشاب(۷۵)، مستباز اَشْهَب(۷۶) را چو باشد خویِ موشننگِ موشان باشد و عارِ وُحوشخوی آن هاروت و ماروت، ای پسرچون بگشت و، دادشان خویِ بشردرفتادند از لَنَحْنُ الصّافُّوندر چَهِ بابِل ببَسته سرنگونقرآن کریم، سوره صافّات (۳۷)، آیه ۱۶۵Quran, Sooreh As-Saaffaat(#37), Line #165« وَإِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ.» « هر آينه ما صف زدگانيم.»( و ماییم فرشتگانی که در طاعت حق به صفْ ایستادگانیم.)لوحِ محفوظ(۷۷) از نظرْشان دُور شدلوحِ ایشان ساحر و مسحور شدپر همآن و، سر همآن، هیکل همانموسیی بر عرش و فرعونی مُهان(۷۸)در پی خُو باش و با خوش‌خو نشینخُوپذیری روغنِ گُل(۷۹) را ببینخاکِ گور از مَرد هم یابد شرفتا نهد بر گورِ او دل، روی و کفخاک از همسایگیِّ جسمِ پاکچون مُشرَّف آمد و اقبالْ‌ناکپس تو هم اَلْجارُ ثُمَّ الدّار(۸۰) گوگر دلی داری، برو دلدار جُوخاکِ او هم‌سیرتِ جان می‌شودسُرمه‌ی چشمِ عزیزان می‌شودای بسا در گور خفته خاکْ‌واربهْ ز صد اَحیا به نفع و انتشار(۶۹) مُبین: آشکار(۷۰) گان: جماع(۷۱) سَعْتَری: زنی که گرایش به معاشقه با زنان دیگر دارد. زنی که چرمینه می‌بندد.(۷۲) فَرْخ: جوجه(۷۳) موشْ‌خوار: خورنده‌ی موش(۷۴) فُستُق: پسته(۷۵) دوشاب: شیره‌ی جوشانده‌ی خرما یا انگور(۷۶) باز اَشْهَب: باز شکاری سفید یا خاکستری(۷۷) لوحِ محفوظ: علم الهی(۷۸) مُهان: خوار و ذلیل(۷۹) روغنِ گُل: روغن کنجد که در اثر مخلوط شدن با گلبرگ های گل سرخ، عطر گُل را به خود جذب کند. از آن پس دیگر به آن روغن کنجد نگویند، بلکه آنرا روغن گُل گویند.(۸۰) اَلْجارُ ثُمَّ الدّار: اول همسایه بعد خانه (مَثَل)----------------مجموع لغات: (۱) ادریس: نام پیغمبری که حیات جاوید یافت.(۲) ملکوت: عالم غیب، فضای یکتایی(۳) حَفی: دانا، بسیار عالم(۴) دَوار: چرخش، گردیدن، مجازاً پرواز(۵) عَجَمی: مجازاً بی‌خبر، نادان(۶) مَقالت: گفتن، سخن گفتن(۷) گفت: گفتار، سخن(۸) آینه جویی: حالتِ کسی که در طلب آینه باشد.(۹) کَلَف: لکّه، لک و پیس(۱۰) تب افشاری: آثاری که از رنج و فشار تب در پوست پدید آید، یا امکان ریختن تب یا پایین آوردن آن.(۱۱) بر سر و سبلت خندیدن: خود را مسخره کردن، ریشخند زدن(۱۲) قلمی رفته: اشاره به سرنوشت انسان که بنا به تقدیر باید،از من ذهنی رها شده، به حضور به بینهایت خداوند، دوباره و هشیارانه، زنده شود.(۱۳) جبّار: از نام‌های خداوند، و اشاره به اینکه خروج از ذهن و وحدت مجدد انسان با خداوند حتماً باید انجام شود.(۱۴) حلق کشیدن: گردن دراز کردن، ساکت شدن، دَم نزدن(۱۵) سِبط: پیروان موسی، قومِ سبطی، سبطیان. (۱۶) پاداری: پایداری، ثبات(۱۷) سُکُستن: گسیختن، گسستن(۱۸) مُتْواری: مُتَواری، پنهان، پوشیده شونده(۱۹) ثَری: زمین، خاک(۲۰) رَشَد: به راهِ‌ راست رفتن(۲۱) می‌تَنَد: می‌گراید(۲۲) مُخْرِجُ‌الْحَیّ: بیرون آورنده‌ی زنده(۲۳) حَبر: دانا، دانشمند(۲۴) سَنی: رفیع، بلند مرتبه(۲۵) عَدَن: عالم قدس و جهان حقیقت(۲۶) مَهراس: نترس(۲۷) لاغ: هزل، شوخی، در اینجا به معنی بیهوده است.(۲۸) سِرِشته‌: مخلوط شده، آغشته و آفریده(۲۹) سِرِشته‌ی عشق: آنکه با عشق درآمیخته باشد.(۳۰) چَغْز: قورباغه(۳۱) رَشَد: هدایت(۳۲) با رَشَد: هدایت یافته، راه یافته(۳۳) تنیدن بر رشته‌ی دل: تعبیری است از پروردن عشق و علاقه در دل(۳۴) غُراب‌الْبَیْن: كلاغ جدايی و مفارقت(۳۵) غُراب: كلاغ، كلاغ سياه(۳۶) مُنْسَحِب: كشيده شده(۳۷) رَتَم: رشته، نخ(۳۸) کید: نیرنگ، حیله(۳۹) بی‌آبان: بی‌آبرويان(۴۰) خَس: فرومایه، پست(۴۱) مِهان: بزرگان(۴۲) طین: گِل (آب و طین کنایه از کالبد مادی است.)(۴۳) حَجَر: سنگ(۴۴) مُرْتَهَن: به گرو نهاده شده(۴۵) مُسْتَحیل شدن: تبدیل شدن، تغییر یافتن(۴۶) اَسْوَد: سياه(۴۷) لِبْد: نمد(۴۸) کَلْب: منظور سگ اصحاب کهف است.(۴۹) فَرْخ: جوجه(۵۰) حِبْر: دانشمند(۵۱) قَریر: کسی که از فرط خوشحالی چشمش بدرخشد. در اینجا منظور روشن‌بین است.(۵۲) غرّه شدن: فریفته شدن(۵۳) خَضْرایِ دِمَن: سبزه‌های رسته در سرگین‌زار(۵۴) ماش: مخففِ مااَش(۵۵) بر مِحَکِّ ماش زن: یعنی آنرا با معیار ما بسنج.(۵۶) کام‌ْبین: بيننده‌ی کام، کسی که در پی کامیابی خود است، آنکه به کام رسیده است.(۵۷) مَخْلَص: پناهگاه، محلّ خلاص(۵۸) لی و لک: در نزد من و تو(۵۹) پنهان‌پَری: پنهان پریدن، پریدن مخفیانه و پنهانی(۶۰) سَمَر: افسانه، قصّه(۶۱) مَکْمَن: کمینگاه، نهانگاه(۶۲) اَشغال: شغل‌ها(۶۳) عاریَه: آنچه موقتاً بدهند و سپس بازپس گیرند. در اینجا به معنی موقّتی، زودگذر.(۶۴) مُتْواریَه: پنهان شونده، پوشیده شونده(۶۵) سِنان: سر نیزه، نیزه(۶۶) مَحْمَده: ستایش، خصلت نیک(۶۷) هِشتن: رها کردن، فرو گذاشتن(۶۸) عُرْوَةُ الْوُثقى: دستگیره محکم و استوار(۶۹) مُبین: آشکار(۷۰) گان: جماع(۷۱) سَعْتَری: زنی که گرایش به معاشقه با زنان دیگر دارد. زنی که چرمینه می‌بندد.(۷۲) فَرْخ: جوجه(۷۳) موشْ‌خوار: خورنده‌ی موش(۷۴) فُستُق: پسته(۷۵) دوشاب: شیره‌ی جوشانده‌ی خرما یا انگور(۷۶) باز اَشْهَب: باز شکاری سفید یا خاکستری(۷۷) لوحِ محفوظ: علم الهی(۷۸) مُهان: خوار و ذلیل(۷۹) روغنِ گُل: روغن کنجد که در اثر مخلوط شدن با گلبرگ های گل سرخ، عطر گُل را به خود جذب کند. از آن پس دیگر به آن روغن کنجد نگویند، بلکه آنرا روغن گُل گویند.(۸۰) اَلْجارُ ثُمَّ الدّار: اول همسایه بعد خانه (مَثَل)-----------------------------------************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 493, Divan e Shamsتو مردی و نظرت در جهان جان نگریستچو باز زنده شدی زین سپس بدانی زیستهر آن‌کسی که چو ادریس مرد و بازآمدمدرس ملکوتست و بر غیوب حفیستبیا بگو به کدامین ره از جهان رفتیو زآن طرف به کدامین ره آمدی که خفی‌سترهی که جمله‌ی جان‌ها به هر شبی بپرندکه شهر شهر قفس‌ها به شب ز مرغ تهی‌ستچو مرغ پای ببسته‌ست دور می‌نپردبه چرخ می‌نرسد وز دوار او عجمی‌ستعلاقه را چو ببرد به مرگ و بازپردحقیقت و سر هر چیز را ببیند چیستخموش باش که پرست عالم خمشیمکوب طبل مقالت که گفت طبل تهی‌ستمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۱۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 512, Divan e Shamsصبر مرا آینه بیماری‌ستآینه‌ی عاشق غمخواری‌ستدرد نباشد ننماید صبورکه دل او روشن یا تاری‌ستآینه جویی‌ست نشان جمالکه رخم از عیب و کلف عاری‌ستور کلفی باشد عاریتی‌ستقابل داروست و تب افشاری‌ستآینه‌ی رنج ز فرعون دورکان رخ او زنگی و زنگاری‌ستچند هزاران سر طفلان بریدکم ز قضا دردسری ساری‌ستمن در آن خوف ببندم تمامچون‌که مرا حکم و شهی جاری‌ستگفت قضا بر سر و سبلت مخندکاین قلمی رفته ز جباری‌ستکور شو امروز که موسی رسیددر کف او خنجر قهاری‌ستحلق بکش پیش وی و سر مپیچکاین نه زمان فن و مکاری‌ستسبط که سرشان بشکستی به ظلمبعد توشان دولت و پاداری‌ستخار زدی در دل و در دیده‌شاناین دمشان نوبت گلزاری‌ستدم نزنم زآنکه دم من سکستنوبت خاموشی و ستاری‌ستخامش کن که تا بگوید حبیبآن سخنان کز همه متواری‌ستمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۱۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 510, Divan e Shamsباز به بط گفت که صحرا خوش‌ستگفت شبت خوش که مرا جا خوش‌ستسر بنهم من که مرا سر خوش‌ستراه تو پیما که سرت ناخوش‌ستگر چه که تاریک بود مسکنمدر نظر یوسف زیبا خوش‌ستدوست چو در چاه بود چه خوش‌ستدوست چو بالاست به بالا خوش‌ستدر بن دریا به تک آب تلخدر طلب گوهر رعنا خوش‌ستبلبل نالنده به گلشن به استطوطی گوینده شکرخا خوش‌ستنور خدایی‌ست که ذرات رارقص کنان بی‌سر و بی‌پا خوش‌سترقص در این نور خرد کن کز اوتحت ثری تا به ثریا خوش‌ستذره شدی باز مرو که مشوصبر و وفا کن که وفاها خوش‌ستبس کن چون دیده ببین و مگودیده بجو دیده‌ی بینا خوش‌ستمفخر تبریز شهم شمس دینبا همه فرخنده و تنها خوش‌ستمولوى، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۱۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1019یخرج الحی من المیت بدانکه عدم آمد امید عابدانحق تعالی زنده را از مُرده بيرون می‌کشد. بدان که عدم، مایه‌ی امیدواریِ پرستشگران است.مولوى، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #549چون ز مرده زنده بیرون می‌کشدهر که مرده گشت او دارد رشدچون ز زنده مرده بیرون می‌کندنفس زنده سوی مرگی می‌تندمرده شو تا مخرج‌الحی الصمدزنده‌یی زین مرده بیرون آوردقرآن کریم، سوره انعام (۶)، آیه ۹۵Quran, Sooreh Al-An'aam(#6), Line #95« إِنَّ اللَّهَ فَالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوَىٰ ۖ يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَمُخْرِجُ الْمَيِّتِ مِنَ الْحَيِّ ۚ ذَٰلِكُمُ اللَّهُ ۖ فَأَنَّىٰ تُؤْفَكُونَ.»« خداست كه دانه و هسته را مى‌شكافد، و زنده را از مرده بيرون مى‌آورد و مرده را از زنده بيرون مى‌آورد. اين است خداى يكتا. پس، چگونه از حق منحرفتان مى‌كنند؟»مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۹۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3697هرچه از وی شاد گردی در جهاناز فراق او بیندیش آن زمانزآنچه گشتی شاد بس کس شاد شدآخر از وی جست و همچون باد شداز تو هم بجهد تو دل بر وی منهپیش از آن کو بجهد از وی تو بجهمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #3196تا کنی مر غیر را حبر و سنیخویش را بدخو و خالی می‌کنیمتصل چون شد دلت با آن عدنهین بگو مهراس از خالی شدنامر قل زین آمدش کای راستینکم نخواهد شد بگو دریاست اینانصتوا یعنی که آبت را به لاغهین تلف کم کن که لب‌خشک است باغمولوى، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۲۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #822جمله عالم زین غلط کردند راهکز عدم ترسند و آن آمد پناهمولوى، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۵۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2357جاهدوا فینا بگفت آن شهریارجاهدوا عنا نگفت ای بی قرارقرآن کریم، سوره عنکبوت (۲۹)، آیه ۶۹Quran, Sooreh Al-Ankaboot(#29), Line #69« وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا ۚ وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ.»« و آنان که در ما جهد و کوشش کردند، مُحقِّقاً آنها را به راه‌های خویش هدایت می‌کنیم، و همیشه خدا یارِ نکوکاران است.»مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۷۲۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #721می‌رمد اثبات پیش از نفی تونفی کردم تا بری ز اثبات بودر نوا آرم به نفی این ساز راچون بمیری مرگ گوید راز رامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۰۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2808چشم شه بر چشم باز دل زده‌ستچشم بازش سخت باهمت شده‌ستتا ز بس همت که یابید از نظرمی‌نگیرد باز شه جز شیر نرشیر چه کان شاه‌باز معنویهم شکار توست و هم صیدش تویمولوی، دیوان شمس، غزل ۱۰۲۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1021, Divan e Shamsعقل‌رباست و دلربا در تبریز شمس دینآن تبریز چون بصر شمس دروست چون نظرگر چه بصر عیان بود نور در او نهان بوددیده نمی‌شود نظر جز به بصیرتی دگرمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 493, Divan e Shamsهر آن‌کسی که چو ادریس مرد و بازآمدمدرس ملکوتست و بر غیوب حفیستمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۴۶۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #2460گر مراقب باشی و بیدار توبینی هردم پاسخ کردار تومولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۸۸۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2880هر چه گوید مرد عاشق بوی عشق از دهانش می‌‌جهد در کوی عشق‌‌ مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۵۳۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1537, Divan e Shamsچو مرغ خانه تا کی دانه چینیمچه شد دریا چو ما مرغابیانیممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 493, Divan e Shamsعلاقه را چو ببرد به مرگ و بازپردحقیقت و سر هر چیز را ببیند چیستمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۹۳۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1938رو که بی‌یسمع و بی‌یبصر تويیسر تويی چه جای صاحب‌سر توییمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 493, Divan e Shamsخموش باش که پرست عالم خمشیمکوب طبل مقالت که گفت طبل تهی‌ستمولوی، دیوان شمس، غزل ۲۴۷۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2470, Divan e Shamsیک نفسی خموش کن در خمشی خروش کنوقت سخن تو خامشی در خمشی تو ناطقیمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۸۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #83ناریان مر ناریان را جاذب‌اندنوریان مر نوریان را طالب‌اندمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ١٣٠٠Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1300ظلمت چه به که ظلمت‌های خلقسر نبرد آن کس که گیرد پای خلق‌‌مولوی، دیوان شمس، غزل ۸۸۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 888, Divan e Shamsجنس رود سوی جنس بس بود این امتحانشه سوی شه می‌رود خر سوی خر می‌رودمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۴۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2941« رجوع کردن به قصه‌ی‌ طلب کردن آن موش، آن چَغْز را لب‌لبِ جُو و کشیدنِ سَرِ رشته، تا چَغْز را در آب خبر شود از طلبِ او.»آن سرشته‌ی عشق رشته می‌کشدبر امید وصل چغز با رشدمی‌تند بر رشته‌ی دل دم‌به‌دمکه سر رشته به دست آورده‌امهم‌چو تاری شد دل و جان در شهودتا سر رشته به من رویی نمودخود غراب‌البین آمد ناگهاندر شکار موش و بردش زآن مکانچون بر آمد بر هوا موش از غرابمنسحب شد چغز نیز از قعر آبموش در منقار زاغ و چغز همدر هوا آویخته پا در رتمخلق می‌گفتند زاغ از مکر و کیدچغز آبی را چگونه کرد صیدچون شد اندر آب و چونش در ربودچغز آبی کی شکار زاغ بودچغز گفتا این سزای آن کسیکو چو بی‌آبان شود جفت خسیای فغان از یار ناجنس ای فغانهم‌نشین نیک جویید ای مهانعقل را افغان ز نفس پر عیوبهم‌چو بینی بدی بر روی خوبعقل می‌گفتش که جنسیت یقیناز ره معنیست نی از آب و طینهین مشو صورت‌پرست و این مگوسر جنسیت به صورت در مجوصورت آمد چون جماد و چون حجرنیست جامد را ز جنسیت خبرجان چو مور و تن چو دانه‌ی گندمیمی‌کشاند سو به سویش هر دمیمور داند کان حبوب مرتهنمستحیل و جنس من خواهد شدنآن یکی موری گرفت از راه جومور دیگر گندمی بگرفت و دوجو سوی گندم نمی‌تازد ولیمور سوی مور می‌آید بلیرفتن جو سوی گندم تابع استمور را بین که به جنسش راجع استمقصود از جو و گندم، کالبد است و مقصود از مورچه، روح.تو مگو گندم چرا شد سوی جوچشم را بر خصم نه نی بر گرومور اسود بر سر لبد سیاهمور پنهان دانه پیدا پیش راهعقل گوید چشم را نیکو نگردانه هرگز کی رود بی‌دانه‌برزین سبب آمد سوی اصحاب کلبهست صورت‌ها حبوب و مور قلبزآن شود عیسی سوی پاکان چرخبد قفس‌ها مختلف یک جنس فرخاین قفس پیدا و آن فرخش نهانبی‌قفس‌کش کی قفس باشد روانای خنک چشمی که عقلستش امیرعاقبت‌بین باشد و حبر و قریرفرق زشت و نغز از عقل آوریدنی ز چشمی کز سیه گفت و سپیدچشم غره شد به خضرای دمنعقل گوید بر محک ماش زنآفت مرغست چشم کام‌بینمخلص مرغست عقل دام‌بیندام دیگر بد که عقلش در نیافتوحی غایب‌بین بدین سو زآن شتافتجنس و ناجنس از خرد دانی شناختسوی صورت‌ها نشاید زود تاختنیست جنسیت به صورت لی و لکعیسی آمد در بشر جنس ملکبرکشیدش فوق این نیلی‌حصارمرغ گردونی چو چغزش زاغ‌وارمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۷۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2974« قصه‌ی عَبْدُالْغَوْث و ربودنِ پریان او را و سالها میانِ پریان ساکن شدنِ او، و بعد از سال‌ها آمدنِ او به شهر و فرزندانِ خویش، و باز ناشکیفتن او از آن پریان بحکم جنسیّت معنی و همدلیِ او با ایشان.»بود عبدالغوث هم‌جنس پریچون پری نه سال در پنهان‌پریشد زنش را نسل از شوی دگروآن یتیمانش ز مرگش در سمرکه مر او را گرگ زد یا ره‌زنییا فتاد اندر چهی یا مکمنیجمله فرزندانش در اشغال مستخود نگفتندی که بابایی بده‌ستبعد نه سال آمد او هم عاریهگشت پیدا باز شد متواریهیک مهی مهمان فرزندان خویشبود و زآن پس کس ندیدش رنگ بیشبرد هم‌جنسی پریانش چنانکه رباید روح را زخم سنانچون بهشتی جنس جنت آمده‌ستهم ز جنسیت شود یزدان‌پرستنه نبی فرمود جود و محمدهشاخ جنت دان به دنیا آمدهحدیث« بخشندگی، درختی از درختان بهشت است که شاخساران آن در دنیا فروهشته است. هر کس شاخه ای از آن گیرد، آن شاخه او را به بهشت راه بَرَد. و تنگ‌چشمی، درختی از درختان دوزخ است که شاخساران آن در دنیا فروهشته. هر کس شاخه ای از آن گیرد، آن شاخه، او را به دوزخ راه بَرَد.»مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۷۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1273این سخا شاخی است از سرو بهشتوای او کز کف چنین شاخی بهشتعروة الوثقى ست این ترک هوابرکشد این شاخ جان را بر سماقرآن کریم، سوره لقمان(۳۱)، آیه ۲۲Quran, Sooreh Al-Luqman(#31), Line #22« ... وَمَنْ يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىٰ.»« .. هر که روی آرد به خدا و نکوکار باشد، به دستگیره استوار چنگ زده است.»تا برد شاخ سخا ای خوب‌کیشمر تو را بالاکشان تا اصل خویشمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۸۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2983مهرها را جمله جنس مهر خوانقهرها را جمله جنس قهر دانلاابالی لاابالی آوردزآنکه جنس هم بوند اندر خردبود جنسیت در ادریس از نجومهشت سال او با زحل بد در قدومدر مشارق در مغارب یار اوهم‌حدیث و محرم آثار اوبعد غیبت چونکه آورد او قدومدر زمین می‌گفت او درس نجومپیش او استارگان خوش صف‌زدهاختران در درس او حاضر شدهآنچنان‌که خلق آواز نجوممی‌شنیدند از خصوص و از عمومجذب جنسیت کشیده تا زمیناختران را پیش او کرده مبینهر یکی نام خود و احوال خودبازگفته پیش او شرح رصدچیست جنسیت یکی نوع نظرکه بدآن یابند ره در هم‌دگرآن نظر که کرد حق در وی نهانچون نهد در تو تو گردی جنس آنهر طرف چه می‌کشد تن را نظربی‌خبر را کی کشاند با خبرچونکه اندر مرد خوی زن نهداو مخنث گردد و گان می‌دهدچون نهد در زن خدا خوی نریطالب زن گردد آن زن سعتریچون نهد در تو صفات جبرئیلهم‌چو فرخی بر هواجویی سبیلمنتظر بنهاده دیده در هوااز زمین بیگانه عاشق بر سماچون نهد در تو صفت‌های خریصد پرت گر هست بر آخر پریاز پی صورت نیآمد موش‌ خواراز خبیثی شد زبون موش‌خوارطعمه‌جوی و خاین و ظلمت‌پرستاز پنیر و فستق و دوشاب مستباز اشهب را چو باشد خوی موشننگ موشان باشد و عار وحوشخوی آن هاروت و ماروت ای پسرچون بگشت و دادشان خوی بشردرفتادند از لنحن الصافوندر چه بابل ببسته سرنگونقرآن کریم، سوره صافّات (۳۷)، آیه ۱۶۵Quran, Sooreh As-Saaffaat(#37), Line #165« وَإِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ.» « هر آينه ما صف زدگانيم.»( و ماییم فرشتگانی که در طاعت حق به صفْ ایستادگانیم.)لوح محفوظ از نظرشان دور شدلوح ایشان ساحر و مسحور شدپر همآن و سر همآن هیکل همانموسیی بر عرش و فرعونی مهاندر پی خو باش و با خوش‌خو نشینخوپذیری روغن گل را ببینخاک گور از مرد هم یابد شرفتا نهد بر گور او دل روی و کفخاک از همسایگی جسم پاکچون مشرف آمد و اقبال‌ناکپس تو هم الجار ثم الدار گوگر دلی داری برو دلدار جوخاک او هم‌سیرت جان می‌شودسرمه‌ی چشم عزیزان می‌شودای بسا در گور خفته خاک‌واربه ز صد احیا به نفع و انتشار
  continue reading

1180 قسمت

Artwork

Ganje Hozour audio Program #894

Ganj e Hozour Programs

403 subscribers

published

iconاشتراک گذاری
 

Fetch error

Hmmm there seems to be a problem fetching this series right now. Last successful fetch was on April 18, 2024 10:03 (1d ago)

What now? This series will be checked again in the next hour. If you believe it should be working, please verify the publisher's feed link below is valid and includes actual episode links. You can contact support to request the feed be immediately fetched.

Manage episode 308453919 series 1755842
محتوای ارائه شده توسط Parviz Shahbazi. تمام محتوای پادکست شامل قسمت‌ها، گرافیک‌ها و توضیحات پادکست مستقیماً توسط Parviz Shahbazi یا شریک پلتفرم پادکست آن‌ها آپلود و ارائه می‌شوند. اگر فکر می‌کنید شخصی بدون اجازه شما از اثر دارای حق نسخه‌برداری شما استفاده می‌کند، می‌توانید روندی که در اینجا شرح داده شده است را دنبال کنید.https://fa.player.fm/legal
برنامه شماره ۸۹۴ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۴۰۰ تاریخ اجرا: ۳۰ نوامبر ۲۰۲۱ - ۱۰ آذر.دستیابی به فایل پادکست برنامه ۸۹۴ بر روی این لینک کلیک کنیدPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF تمام اشعار این برنامه PDF نسخه کوچکتر مناسب جهت پرینت مجموع سوالات روزانه مناسب جهت پرینت PDFمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 493, Divan e Shamsتو مُردی و نظرت در جهانِ جان نگریستچو بازْ زنده شدی، زین سپس بدانی زیستهر آن‌کسی که چو ادریس(۱) مُرد و بازآمدمدرّسِ ملکوتست(۲) و بر غیوب حَفیست(۳)بیا بگو به کدامین ره از جهان رفتی؟و زآن طرف به کدامین ره آمدی که خَفی‌ست؟رهی که جمله‌ی جان‌ها به هر شبی بپرندکه شهرْ شهرْ قفس‌ها به شب ز مرغ تهی‌ستچو مرغ پای ببسته‌ست، دور می‌نپردبه چرخ می‌نرسد وز دَوارْ(۴)، او عَجَمی‌ست(۵)علاقه را چو بِبُرّد به مرگ و بازپردحقیقت و سِرِ هر چیز را ببیند چیستخموش باش که پُرّست عالمِ خَمشیمکوب طبلِ مَقالت(۶)، که گفتْ(۷) طبلِ تُهی‌ست(۱) ادریس: نام پیغمبری که حیات جاوید یافت.(۲) ملکوت: عالم غیب، فضای یکتایی(۳) حَفی: دانا، بسیار عالم(۴) دَوار: چرخش، گردیدن، مجازاً پرواز(۵) عَجَمی: مجازاً بی‌خبر، نادان(۶) مَقالت: گفتن، سخن گفتن(۷) گفت: گفتار، سخن----------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۱۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 512, Divan e Shamsصبر مرا آینه بیماریَ‌ستآینه‌ی عاشق غمخواریَ‌ستدرد نباشد ننماید صبورکه دلِ او روشن یا تاریَ‌ستآینه جویی‌ست(۸) نشانِ جمالکه رُخم از عیب و کَلَف عاریَ‌ستور کَلَفی(۹) باشد، عاریّتی‌ستقابلِ داروست و تب افشاریَ‌ست(۱۰)آینه‌ی رنج ز فرعون دورکان رخِ او زنگی و زنگاریَ‌ستچند هزاران سرِ طفلان بریدکِم ز قضا دردِسری ساریَ‌ستمن درِ آن خوف ببندم تمامچون‌که مرا حکم و شهی جاریَ‌ستگفت قضا: بر سر و سبلت مَخَند(۱۱)کاین قلمی رفته(۱۲) ز جبّاریَ‌ست(۱۳)کور شو امروز که موسی رسیددر کفِ او خنجرِ قهّاریَ‌ستحلق بکش(۱۴) پیشِ وی و سر مپیچکاین نه زمانِ فن و مکّاریَ‌ستسِبط(۱۵) که سرشان بشکستی به ظلمبعدِ توشان دولت و پاداریَ‌ست(۱۶)خار زدی در دل و در دیده‌شاناین دمَشان نوبتِ گلزاریَ‌ستدم نزنم زآنکه دمِ من سُکُست(۱۷)نوبتِ خاموشی و ستّاریَ‌ستخامش کن که تا بگوید حبیبآن سخنان کز همه مُتْواریَ‌ست(۱۸)(۸) آینه جویی: حالتِ کسی که در طلب آینه باشد.(۹) کَلَف: لکّه، لک و پیس(۱۰) تب افشاری: آثاری که از رنج و فشار تب در پوست پدید آید، یا امکان ریختن تب یا پایین آوردن آن.(۱۱) بر سر و سبلت خندیدن: خود را مسخره کردن، ریشخند زدن(۱۲) قلمی رفته: اشاره به سرنوشت انسان که بنا به تقدیر باید، از من ذهنی رها شده، به حضور به بینهایت خداوند، دوباره و هشیارانه، زنده شود.(۱۳) جبّار: از نام‌های خداوند، و اشاره به اینکه خروج از ذهن و وحدت مجدد انسان با خداوند حتماً باید انجام شود.(۱۴) حلق کشیدن: گردن دراز کردن، ساکت شدن، دَم نزدن(۱۵) سِبط: پیروان موسی، قومِ سبطی، سبطیان. (۱۶) پاداری: پایداری، ثبات(۱۷) سُکُستن: گسیختن، گسستن(۱۸) مُتْواری: مُتَواری، پنهان، پوشیده شونده----------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۱۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 510, Divan e Shamsباز به بط گفت که: صحرا خوش‌ستگفت: شبت خوش، که مرا جا خوش‌ستسر بنهم من که مرا سر خوش‌ستراه تو پیما که سرت ناخوش‌ستگر چه که تاریک بُوَد مسکنمدر نظرِ یوسفِ زیبا خوش‌ستدوست چو در چاه بُوَد، چَهْ خوش‌ستدوست چو بالاست، به بالا خوش‌ستدر بنِ دریا به تکِ آبِ تلخدر طلبِ گوهرِ رعنا خوش‌ستبلبل نالنده به گلشن، بِهْ استطوطی گوینده شِکَرخا خوش‌ستنورِ خدایی‌ست که ذرّات رارقص کنان بی‌سر و بی‌پا خوش‌سترقص در این نورِ خرد کن کز اوتحتِ ثَری(۱۹) تا به ثریّا خوش‌ستذرّه شدی، باز مرو، کُه مشوصبر و وفا کن که وفاها خوش‌ستبس کن، چون دیده ببین و مگودیده بجو، دیده‌ی بینا خوش‌ستمفخرِ تبریز، شَهم شمسِ دینبا همه فرخنده و تنها خوش‌ست(۱۹) ثَری: زمین، خاک----------------مولوى، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۱۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1019یُخْرِجُ الْحَیِّ مِنَ الْمَیِّت بدانکه عدم آمد امیدِ عابدانحق تعالی زنده را از مُرده بيرون می‌کشد. بدان که عدم، مایه‌ی امیدواریِ پرستشگران است.مولوى، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #549چون ز مُرده زنده بیرون می‌کشدهر که مُرده گشت، او دارد رَشَد(۲۰)چون ز زنده مُرده بیرون می‌کندنفسِ زنده سویِ مرگی می‌تَنَد(۲۱)مُرده شو تا مُخْرِجُ‌الْحَیِّ(۲۲) الصَّمَدزنده‌یی زین مُرده بیرون آوردقرآن کریم، سوره انعام (۶)، آیه ۹۵Quran, Sooreh Al-An'aam(#6), Line #95« إِنَّ اللَّهَ فَالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوَىٰ ۖ يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَمُخْرِجُ الْمَيِّتِ مِنَ الْحَيِّ ۚ ذَٰلِكُمُ اللَّهُ ۖ فَأَنَّىٰ تُؤْفَكُونَ.»« خداست كه دانه و هسته را مى‌شكافد، و زنده را از مرده بيرون مى‌آورد و مرده را از زنده بيرون مى‌آورد. اين است خداى يكتا. پس، چگونه از حق منحرفتان مى‌كنند؟»(۲۰) رَشَد: به راهِ‌ راست رفتن(۲۱) می‌تَنَد: می‌گراید(۲۲) مُخْرِجُ‌الْحَیّ: بیرون آورنده‌ی زنده----------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۹۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3697هرچه از وی شاد گردی در جهاناز فراق او بیندیش آن زمانزآنچه گشتی شاد، بس کَس شاد شدآخر از وی جَست و همچون باد شداز تو هم بجهد، تو دل بر وی مَنهپیش از آن کو بجهد، از وی تو بِجِهمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #3196تا کُنی مَر غیر را حَبْر(۲۳) و سَنی(۲۴)خویش را بَدخو و خالی می‌کُنیمُتَّصِل چون شُد دِلَت با آن عَدَن(۲۵)هین بِگو مَهْراس(۲۶) از خالی شُدنامر قُل زین آمدش کای راستینکم نخواهد شد بگو دریاست ایناَنْصِتوا یعنی که آبَت را به لاغ(۲۷)هین تَلَف کَم کُن که لبْ‌خُشک است باغ(۲۳) حَبر: دانا، دانشمند(۲۴) سَنی: رفیع، بلند مرتبه(۲۵) عَدَن: عالم قدس و جهان حقیقت(۲۶) مَهراس: نترس(۲۷) لاغ: هزل، شوخی، در اینجا به معنی بیهوده است.----------------مولوى، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۲۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #822جمله عالَم زین غلط کردند راهکز عدم ترسند و، آن آمد پناهمولوى، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۵۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2357جاهَدُوا فینا بگفت آن شهریارجاهَدُوا عَنّا نگفت ای بی قرارقرآن کریم، سوره عنکبوت (۲۹)، آیه ۶۹Quran, Sooreh Al-Ankaboot(#29), Line #69« وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا ۚ وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ.»« و آنان که در ما جهد و کوشش کردند، مُحقِّقاً آنها را به راه‌های خویش هدایت می‌کنیم، و همیشه خدا یارِ نکوکاران است.»مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۷۲۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #721می‌رمد اثبات پیش از نفیِ تونفی کردم تا بَری ز اثبات بُودر نوا آرم به نفی این ساز راچون بمیری، مرگ گوید راز رامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۰۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2808چشمِ شه، بر چشمِ بازِ دل زده‌ستچشمِ بازش سخت باهمّت شده‌ستتا ز بس همّت که یابید از نظرمی‌نگیرد بازِ شه جز شیرِ نرشیرِ چه؟ کان شاهْ‌بازِ معنویهم شکارِ توست و هم صیدش تویمولوی، دیوان شمس، غزل ۱۰۲۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1021, Divan e Shamsعقل‌رُباست و دلرُبا، در تبریز شمسِ دینآن تبریز چون بَصَر، شمس دروست چون نظرگر چه بَصَر عیان بُوَد، نور در او نهان بُوَددیده نمی‌شود نظر، جز به بصیرتی دگرمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 493, Divan e Shamsهر آن‌کسی که چو ادریس مُرد و بازآمدمدرّسِ ملکوتست و بر غیوب حَفیستمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۴۶۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #2460گر مراقب باشی و بیدار توبینی هردَم پاسخِ کردار تومولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۸۸۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2880هر چه گوید مردِ عاشق، بوی عشق از دهانَش می‌‌جهد در کویِ عشق‌‌ مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۵۳۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1537, Divan e Shamsچو مرغِ خانه تا کی دانه چینیم؟چه شد دریا؟ چو ما مرغابیانیممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 493, Divan e Shamsعلاقه را چو بِبُرّد به مرگ و بازپردحقیقت و سِرِ هر چیز را ببیند چیستمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۹۳۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1938رَو که بی‌یَسْمَع وَ بی‌یُبْصِر تويیسِر تويی، چه جایِ صاحبْ‌سر توییمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 493, Divan e Shamsخموش باش که پُرّست عالمِ خَمشیمکوب طبلِ مَقالت، که گفتْ طبلِ تُهی‌ستمولوی، دیوان شمس، غزل ۲۴۷۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2470, Divan e Shamsیک نفسی خموش کن، در خَمُشی خروش کُنوقتِ سخن تو خامشی، در خَمُشی تو ناطقیمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۸۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #83ناریان مر ناریان را جاذب‌اندنوریان مر نوریان را طالب‌اندمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ١٣٠٠Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1300ظُلْمَتِ چَهْ، بِهْ که ظلمت‌هایِ خلقسر نَبُرْد آن کس که گیرد پایِ خلق‌‌مولوی، دیوان شمس، غزل ۸۸۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 888, Divan e Shamsجنس رَوَد سویِ جنس، بس بُوَد این امتحانشَه سویِ شَه می‌رود، خر سویِ خر می‌رودمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۴۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2941« رجوع کردن به قصه‌ی‌ طلب کردن آن موش، آن چَغْز را لب‌لبِ جُو و کشیدنِ سَرِ رشته، تا چَغْز را در آب خبر شود از طلبِ او.»آن سِرِشته‌ی عشق(۲۸)(۲۹) رِشته می‌کَشَدبر امیدِ وصلِ چَغْزِ(۳۰) با رَشَد(۳۱)(۳۲)می‌تند بر رشته‌ی دل(۳۳) دَم‌به‌دَمکه سَرِ رشته به دست آورده‌امهم‌چو تاری شد دل و جان در شهودتا سرِ رشته به من رُویی نمودخود غُراب‌الْبَیْن(۳۴) آمد ناگهاندر شِکار موش و، بُردش زآن مکانچون بر آمد بر هوا موش از غُراب(۳۵)مُنْسَحِب(۳۶) شد چَغْز نیز از قعرِ آبموش در مِنقارِ زاغ و چَغْز همدر هوا آویخته پا در رَتَم(۳۷)خلق می‌گفتند: زاغ از مکر و کید(۳۸)چَغزِ آبی را چگونه کرد صید؟چُون شد اندر آب و چُونش در ربود؟چَغْزِ آبی کَی شکارِ زاغ بود؟چَغْز گفتا: این سزایِ آن کسیکو چو بی‌آبان(۳۹) شود جُفتِ خَسی(۴۰)ای فغان از یارِ ناجنس، ای فغانهم‌نشینِ نیک جویید، ای مِهان(۴۱)عقل را افغان ز نَفْسِ پُر عیوبهم‌چو بینیِّ بَدی بر رویِ خوبعقل می‌گفتش که جنسیّت یقیناز رَهِ مَعنیست، نی از آب و طین(۴۲)هین مشو صورتْ‌پَرَست و، این مگوسرِّ جنسیّت به صورت در مجوصورت آمد چون جماد و چون حَجَر(۴۳)نیست جامد را ز جنسیّت خبرجان چو مور و تن چو دانه‌ی گندمیمی‌کشاند سو به سویش هر دَمیمور داند کان حُبوبِ مُرْتَهَن(۴۴)مُسْتَحیل(۴۵) و جنسِ من خواهد شدنآن یکی موری گرفت از راه، جومورِ دیگر گندمی بگْرفت و دوجو سویِ گندم نمی‌تازد، ولیمور سویِ مور می‌آید، بلیرفتن جَو سویِ گندم، تابع استمور را بین که به جنسش راجع استمقصود از جو و گندم، کالبد است و مقصود از مورچه، روح.تو مگو: گندم چرا شد سویِ جو؟چشم را بر خصم نِهْ، نی بر گِرومورِ اَسْوَد(۴۶) بر سرِ لِبْدِ(۴۷) سیاهمور، پنهان، دانه پیدا، پیشِ راهعقل گوید چشم را: نیکو نگردانه هرگز کِی رود بی‌دانه‌بَر؟زین سبب آمد سویِ اصحاب، کَلْب(۴۸)هست صورت‌ها حُبوب و مور، قلبزآن شود عیسی سویِ پاکانِ چرخبُد قفس‌ها مختلف، یک جنس، فَرْخ(۴۹)این قفس پیدا و، آن فَرْخَش نهانبی‌قفس‌کَش، کی قفس باشد روان؟ای خُنُک چشمی که عقلستش امیرعاقبتْ‌بین باشد و حِبْر(۵۰) و قَریر(۵۱)فرقِ زشت و نغز، از عقل آوریدنی ز چشمی کز سیه گفت و سپیدچشم، غِرّه شد(۵۲) به خَضْرایِ دِمَن(۵۳)عقل گوید: بر مِحَکِّ ماش زن(۵۴)(۵۵)آفتِ مُرغست چشمِ کام‌ْبین(۵۶)مَخْلَصِ(۵۷) مُرغست عقلِ دام‌ْبیندام دیگر بُد، که عقلش در نیافتوحیِ غایبْ‌بین بدین سو زآن شتافتجنس و ناجنس از خِرَد دانی شناختسویِ صورت‌ها نشاید زود تاختنیست جنسیّت به صورت، لی و لک(۵۸)عیسی آمد در بشر، جنس مَلَکبرکشیدش فوقِ این نیلیْ‌حِصارمُرغِ گردونی، چو چَغْزش زاغْ‌وار(۲۸) سِرِشته‌: مخلوط شده، آغشته و آفریده(۲۹) سِرِشته‌ی عشق: آنکه با عشق درآمیخته باشد.(۳۰) چَغْز: قورباغه(۳۱) رَشَد: هدایت(۳۲) با رَشَد: هدایت یافته، راه یافته(۳۳) تنیدن بر رشته‌ی دل: تعبیری است از پروردن عشق و علاقه در دل(۳۴) غُراب‌الْبَیْن: كلاغ جدايی و مفارقت(۳۵) غُراب: كلاغ، كلاغ سياه(۳۶) مُنْسَحِب: كشيده شده(۳۷) رَتَم: رشته، نخ(۳۸) کید: نیرنگ، حیله(۳۹) بی‌آبان: بی‌آبرويان(۴۰) خَس: فرومایه، پست(۴۱) مِهان: بزرگان(۴۲) طین: گِل (آب و طین کنایه از کالبد مادی است.)(۴۳) حَجَر: سنگ(۴۴) مُرْتَهَن: به گرو نهاده شده(۴۵) مُسْتَحیل شدن: تبدیل شدن، تغییر یافتن(۴۶) اَسْوَد: سياه(۴۷) لِبْد: نمد(۴۸) کَلْب: منظور سگ اصحاب کهف است.(۴۹) فَرْخ: جوجه(۵۰) حِبْر: دانشمند(۵۱) قَریر: کسی که از فرط خوشحالی چشمش بدرخشد. در اینجا منظور روشن‌بین است.(۵۲) غرّه شدن: فریفته شدن(۵۳) خَضْرایِ دِمَن: سبزه‌های رسته در سرگین‌زار(۵۴) ماش: مخففِ مااَش(۵۵) بر مِحَکِّ ماش زن: یعنی آنرا با معیار ما بسنج.(۵۶) کام‌ْبین: بيننده‌ی کام، کسی که در پی کامیابی خود است، آنکه به کام رسیده است.(۵۷) مَخْلَص: پناهگاه، محلّ خلاص(۵۸) لی و لک: در نزد من و تو----------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۷۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2974« قصه‌ی عَبْدُالْغَوْث و ربودنِ پریان او را و سالها میانِ پریان ساکن شدنِ او، و بعد از سال‌ها آمدنِ او به شهر و فرزندانِ خویش، و باز ناشکیفتن او از آن پریان بحکم جنسیّت معنی و همدلیِ او با ایشان.»بود عَبْدُالْغَوْث هم‌جنسِ پریچون پری، نُه سال در پنهان‌پَری(۵۹)شد زنش را نسل از شُویِ دگروآن یتیمانَش ز مرگش در سَمَر(۶۰)که مر او را گرگ زد، یا ره‌زنییا فتاد اندر چَهی یا مَکْمَنی(۶۱)جمله فرزندانْش در اَشغال(۶۲)، مستخود نگفتندی که بابایی بُده‌ستبعدِ نه سال آمد او، هم عاریَه(۶۳)گشت پیدا، باز شد مُتْواریَه(۶۴)یک مَهی مهمانِ فرزندانِ خویشبود و زآن پس کس ندیدش رنگ، بیشبُرد هم‌جنسیِّ پَرْیانَش چنانکه رُباید روح را زخمِ سِنان(۶۵)چون بهشتی جنسِ جنّت آمده‌ستهم ز جنسیّت شود یزدانْ‌پرستنه نَبی فرمود: جود و مَحْمَده(۶۶)شاخِ جَنّت دان، به دنیا آمده؟حدیث« بخشندگی، درختی از درختان بهشت است که شاخساران آن در دنیا فروهشته است. هر کس شاخه ای از آن گیرد، آن شاخه او را به بهشت راه بَرَد. و تنگ‌چشمی، درختی از درختان دوزخ است که شاخساران آن در دنیا فروهشته. هر کس شاخه ای از آن گیرد، آن شاخه، او را به دوزخ راه بَرَد.»(۵۹) پنهان‌پَری: پنهان پریدن، پریدن مخفیانه و پنهانی(۶۰) سَمَر: افسانه، قصّه(۶۱) مَکْمَن: کمینگاه، نهانگاه(۶۲) اَشغال: شغل‌ها(۶۳) عاریَه: آنچه موقتاً بدهند و سپس بازپس گیرند. در اینجا به معنی موقّتی، زودگذر.(۶۴) مُتْواریَه: پنهان شونده، پوشیده شونده(۶۵) سِنان: سر نیزه، نیزه(۶۶) مَحْمَده: ستایش، خصلت نیک----------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۷۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1273این سَخا، شاخی است از سرْوِ بهشتوایِ او کز کف چنین شاخی بِهِشت(۶۷)عُرْوَةُ الْوُثقى(۶۸) ست این ترکِ هوابرکَشَد این شاخ، جان را بر سَماقرآن کریم، سوره لقمان(۳۱)، آیه ۲۲Quran, Sooreh Al-Luqman(#31), Line #22« ... وَمَنْ يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىٰ.»« .. هر که روی آرد به خدا و نکوکار باشد، به دستگیره استوار چنگ زده است.»تا بَرَد شاخ سَخا ای خوبْ‌کیشمر تو را بالاکشان تا اصلِ خویش(۶۷) هِشتن: رها کردن، فرو گذاشتن(۶۸) عُرْوَةُ الْوُثقى: دستگیره محکم و استوار----------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۸۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2983مِهرها را جمله جنسِ مِهر خوانقهرها را جمله جنسِ قهر دانلااُبالی لااُبالی آوَرَدزآنکه جنسِ هم بُوَند اندر خِرَدبود جنسیّت در اِدریس از نُجومهشت سال او با زُحَل بُد در قُدومدر مَشارق، در مغارب، یارِ اوهم‌حدیث و محرمِ آثارِ اوبعدِ غیبت، چونکه آورد او قُدومدر زمین، می‌گفت او درسِ نجومپیشِ او اِستارگان خوش صف‌زدهاختران در درسِ او حاضر شدهآنچنان‌که خلق، آوازِ نُجوممی‌شنیدند از خصوص و از عمومجذب جنسیّت کشیده تا زمیناختران را پیش او کرده مُبین(۶۹)هر یکی نامِ خود و احوالِ خَودبازگفته پیش او شرحِ رَصَدچیست جنسیّت؟ یکی نوعِ نظرکه بدآن یابند رَه در هم‌دگرآن نظر که کرد حق در وی نهانچون نهد در تو؟ تو گردی جنسِ آنهر طرف چه می‌کَشَد تن را؟ نظربی‌خبر را کی کَشاند؟ با خبرچونکه اندر مَرد، خویِ زن نهداو مخنَّث گردد و گان(۷۰) می‌دهدچون نهد در زن خدا خویِ نریطالبِ زن گردد آن زن سَعْتَری(۷۱)چون نهد در تو صفاتِ جبرئیلهم‌چو فَرْخی(۷۲) بر هواجویی سَبیلمنتظر، بنْهاده دیده در هوااز زمین بیگانه، عاشق بر سماچون نهد در تو صفت‌هایِ خریصد پَرَت گر هست، بر آخُر پریاز پیِ صورت نیآمد موش‌ خواراز خبیثی شد زبونِ موشْ‌خوار(۷۳)طعمه‌جوی و خاین و ظلمت‌پَرَستاز پنیر و فُستُق(۷۴) و دوشاب(۷۵)، مستباز اَشْهَب(۷۶) را چو باشد خویِ موشننگِ موشان باشد و عارِ وُحوشخوی آن هاروت و ماروت، ای پسرچون بگشت و، دادشان خویِ بشردرفتادند از لَنَحْنُ الصّافُّوندر چَهِ بابِل ببَسته سرنگونقرآن کریم، سوره صافّات (۳۷)، آیه ۱۶۵Quran, Sooreh As-Saaffaat(#37), Line #165« وَإِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ.» « هر آينه ما صف زدگانيم.»( و ماییم فرشتگانی که در طاعت حق به صفْ ایستادگانیم.)لوحِ محفوظ(۷۷) از نظرْشان دُور شدلوحِ ایشان ساحر و مسحور شدپر همآن و، سر همآن، هیکل همانموسیی بر عرش و فرعونی مُهان(۷۸)در پی خُو باش و با خوش‌خو نشینخُوپذیری روغنِ گُل(۷۹) را ببینخاکِ گور از مَرد هم یابد شرفتا نهد بر گورِ او دل، روی و کفخاک از همسایگیِّ جسمِ پاکچون مُشرَّف آمد و اقبالْ‌ناکپس تو هم اَلْجارُ ثُمَّ الدّار(۸۰) گوگر دلی داری، برو دلدار جُوخاکِ او هم‌سیرتِ جان می‌شودسُرمه‌ی چشمِ عزیزان می‌شودای بسا در گور خفته خاکْ‌واربهْ ز صد اَحیا به نفع و انتشار(۶۹) مُبین: آشکار(۷۰) گان: جماع(۷۱) سَعْتَری: زنی که گرایش به معاشقه با زنان دیگر دارد. زنی که چرمینه می‌بندد.(۷۲) فَرْخ: جوجه(۷۳) موشْ‌خوار: خورنده‌ی موش(۷۴) فُستُق: پسته(۷۵) دوشاب: شیره‌ی جوشانده‌ی خرما یا انگور(۷۶) باز اَشْهَب: باز شکاری سفید یا خاکستری(۷۷) لوحِ محفوظ: علم الهی(۷۸) مُهان: خوار و ذلیل(۷۹) روغنِ گُل: روغن کنجد که در اثر مخلوط شدن با گلبرگ های گل سرخ، عطر گُل را به خود جذب کند. از آن پس دیگر به آن روغن کنجد نگویند، بلکه آنرا روغن گُل گویند.(۸۰) اَلْجارُ ثُمَّ الدّار: اول همسایه بعد خانه (مَثَل)----------------مجموع لغات: (۱) ادریس: نام پیغمبری که حیات جاوید یافت.(۲) ملکوت: عالم غیب، فضای یکتایی(۳) حَفی: دانا، بسیار عالم(۴) دَوار: چرخش، گردیدن، مجازاً پرواز(۵) عَجَمی: مجازاً بی‌خبر، نادان(۶) مَقالت: گفتن، سخن گفتن(۷) گفت: گفتار، سخن(۸) آینه جویی: حالتِ کسی که در طلب آینه باشد.(۹) کَلَف: لکّه، لک و پیس(۱۰) تب افشاری: آثاری که از رنج و فشار تب در پوست پدید آید، یا امکان ریختن تب یا پایین آوردن آن.(۱۱) بر سر و سبلت خندیدن: خود را مسخره کردن، ریشخند زدن(۱۲) قلمی رفته: اشاره به سرنوشت انسان که بنا به تقدیر باید،از من ذهنی رها شده، به حضور به بینهایت خداوند، دوباره و هشیارانه، زنده شود.(۱۳) جبّار: از نام‌های خداوند، و اشاره به اینکه خروج از ذهن و وحدت مجدد انسان با خداوند حتماً باید انجام شود.(۱۴) حلق کشیدن: گردن دراز کردن، ساکت شدن، دَم نزدن(۱۵) سِبط: پیروان موسی، قومِ سبطی، سبطیان. (۱۶) پاداری: پایداری، ثبات(۱۷) سُکُستن: گسیختن، گسستن(۱۸) مُتْواری: مُتَواری، پنهان، پوشیده شونده(۱۹) ثَری: زمین، خاک(۲۰) رَشَد: به راهِ‌ راست رفتن(۲۱) می‌تَنَد: می‌گراید(۲۲) مُخْرِجُ‌الْحَیّ: بیرون آورنده‌ی زنده(۲۳) حَبر: دانا، دانشمند(۲۴) سَنی: رفیع، بلند مرتبه(۲۵) عَدَن: عالم قدس و جهان حقیقت(۲۶) مَهراس: نترس(۲۷) لاغ: هزل، شوخی، در اینجا به معنی بیهوده است.(۲۸) سِرِشته‌: مخلوط شده، آغشته و آفریده(۲۹) سِرِشته‌ی عشق: آنکه با عشق درآمیخته باشد.(۳۰) چَغْز: قورباغه(۳۱) رَشَد: هدایت(۳۲) با رَشَد: هدایت یافته، راه یافته(۳۳) تنیدن بر رشته‌ی دل: تعبیری است از پروردن عشق و علاقه در دل(۳۴) غُراب‌الْبَیْن: كلاغ جدايی و مفارقت(۳۵) غُراب: كلاغ، كلاغ سياه(۳۶) مُنْسَحِب: كشيده شده(۳۷) رَتَم: رشته، نخ(۳۸) کید: نیرنگ، حیله(۳۹) بی‌آبان: بی‌آبرويان(۴۰) خَس: فرومایه، پست(۴۱) مِهان: بزرگان(۴۲) طین: گِل (آب و طین کنایه از کالبد مادی است.)(۴۳) حَجَر: سنگ(۴۴) مُرْتَهَن: به گرو نهاده شده(۴۵) مُسْتَحیل شدن: تبدیل شدن، تغییر یافتن(۴۶) اَسْوَد: سياه(۴۷) لِبْد: نمد(۴۸) کَلْب: منظور سگ اصحاب کهف است.(۴۹) فَرْخ: جوجه(۵۰) حِبْر: دانشمند(۵۱) قَریر: کسی که از فرط خوشحالی چشمش بدرخشد. در اینجا منظور روشن‌بین است.(۵۲) غرّه شدن: فریفته شدن(۵۳) خَضْرایِ دِمَن: سبزه‌های رسته در سرگین‌زار(۵۴) ماش: مخففِ مااَش(۵۵) بر مِحَکِّ ماش زن: یعنی آنرا با معیار ما بسنج.(۵۶) کام‌ْبین: بيننده‌ی کام، کسی که در پی کامیابی خود است، آنکه به کام رسیده است.(۵۷) مَخْلَص: پناهگاه، محلّ خلاص(۵۸) لی و لک: در نزد من و تو(۵۹) پنهان‌پَری: پنهان پریدن، پریدن مخفیانه و پنهانی(۶۰) سَمَر: افسانه، قصّه(۶۱) مَکْمَن: کمینگاه، نهانگاه(۶۲) اَشغال: شغل‌ها(۶۳) عاریَه: آنچه موقتاً بدهند و سپس بازپس گیرند. در اینجا به معنی موقّتی، زودگذر.(۶۴) مُتْواریَه: پنهان شونده، پوشیده شونده(۶۵) سِنان: سر نیزه، نیزه(۶۶) مَحْمَده: ستایش، خصلت نیک(۶۷) هِشتن: رها کردن، فرو گذاشتن(۶۸) عُرْوَةُ الْوُثقى: دستگیره محکم و استوار(۶۹) مُبین: آشکار(۷۰) گان: جماع(۷۱) سَعْتَری: زنی که گرایش به معاشقه با زنان دیگر دارد. زنی که چرمینه می‌بندد.(۷۲) فَرْخ: جوجه(۷۳) موشْ‌خوار: خورنده‌ی موش(۷۴) فُستُق: پسته(۷۵) دوشاب: شیره‌ی جوشانده‌ی خرما یا انگور(۷۶) باز اَشْهَب: باز شکاری سفید یا خاکستری(۷۷) لوحِ محفوظ: علم الهی(۷۸) مُهان: خوار و ذلیل(۷۹) روغنِ گُل: روغن کنجد که در اثر مخلوط شدن با گلبرگ های گل سرخ، عطر گُل را به خود جذب کند. از آن پس دیگر به آن روغن کنجد نگویند، بلکه آنرا روغن گُل گویند.(۸۰) اَلْجارُ ثُمَّ الدّار: اول همسایه بعد خانه (مَثَل)-----------------------------------************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 493, Divan e Shamsتو مردی و نظرت در جهان جان نگریستچو باز زنده شدی زین سپس بدانی زیستهر آن‌کسی که چو ادریس مرد و بازآمدمدرس ملکوتست و بر غیوب حفیستبیا بگو به کدامین ره از جهان رفتیو زآن طرف به کدامین ره آمدی که خفی‌سترهی که جمله‌ی جان‌ها به هر شبی بپرندکه شهر شهر قفس‌ها به شب ز مرغ تهی‌ستچو مرغ پای ببسته‌ست دور می‌نپردبه چرخ می‌نرسد وز دوار او عجمی‌ستعلاقه را چو ببرد به مرگ و بازپردحقیقت و سر هر چیز را ببیند چیستخموش باش که پرست عالم خمشیمکوب طبل مقالت که گفت طبل تهی‌ستمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۱۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 512, Divan e Shamsصبر مرا آینه بیماری‌ستآینه‌ی عاشق غمخواری‌ستدرد نباشد ننماید صبورکه دل او روشن یا تاری‌ستآینه جویی‌ست نشان جمالکه رخم از عیب و کلف عاری‌ستور کلفی باشد عاریتی‌ستقابل داروست و تب افشاری‌ستآینه‌ی رنج ز فرعون دورکان رخ او زنگی و زنگاری‌ستچند هزاران سر طفلان بریدکم ز قضا دردسری ساری‌ستمن در آن خوف ببندم تمامچون‌که مرا حکم و شهی جاری‌ستگفت قضا بر سر و سبلت مخندکاین قلمی رفته ز جباری‌ستکور شو امروز که موسی رسیددر کف او خنجر قهاری‌ستحلق بکش پیش وی و سر مپیچکاین نه زمان فن و مکاری‌ستسبط که سرشان بشکستی به ظلمبعد توشان دولت و پاداری‌ستخار زدی در دل و در دیده‌شاناین دمشان نوبت گلزاری‌ستدم نزنم زآنکه دم من سکستنوبت خاموشی و ستاری‌ستخامش کن که تا بگوید حبیبآن سخنان کز همه متواری‌ستمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۱۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 510, Divan e Shamsباز به بط گفت که صحرا خوش‌ستگفت شبت خوش که مرا جا خوش‌ستسر بنهم من که مرا سر خوش‌ستراه تو پیما که سرت ناخوش‌ستگر چه که تاریک بود مسکنمدر نظر یوسف زیبا خوش‌ستدوست چو در چاه بود چه خوش‌ستدوست چو بالاست به بالا خوش‌ستدر بن دریا به تک آب تلخدر طلب گوهر رعنا خوش‌ستبلبل نالنده به گلشن به استطوطی گوینده شکرخا خوش‌ستنور خدایی‌ست که ذرات رارقص کنان بی‌سر و بی‌پا خوش‌سترقص در این نور خرد کن کز اوتحت ثری تا به ثریا خوش‌ستذره شدی باز مرو که مشوصبر و وفا کن که وفاها خوش‌ستبس کن چون دیده ببین و مگودیده بجو دیده‌ی بینا خوش‌ستمفخر تبریز شهم شمس دینبا همه فرخنده و تنها خوش‌ستمولوى، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۱۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1019یخرج الحی من المیت بدانکه عدم آمد امید عابدانحق تعالی زنده را از مُرده بيرون می‌کشد. بدان که عدم، مایه‌ی امیدواریِ پرستشگران است.مولوى، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #549چون ز مرده زنده بیرون می‌کشدهر که مرده گشت او دارد رشدچون ز زنده مرده بیرون می‌کندنفس زنده سوی مرگی می‌تندمرده شو تا مخرج‌الحی الصمدزنده‌یی زین مرده بیرون آوردقرآن کریم، سوره انعام (۶)، آیه ۹۵Quran, Sooreh Al-An'aam(#6), Line #95« إِنَّ اللَّهَ فَالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوَىٰ ۖ يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَمُخْرِجُ الْمَيِّتِ مِنَ الْحَيِّ ۚ ذَٰلِكُمُ اللَّهُ ۖ فَأَنَّىٰ تُؤْفَكُونَ.»« خداست كه دانه و هسته را مى‌شكافد، و زنده را از مرده بيرون مى‌آورد و مرده را از زنده بيرون مى‌آورد. اين است خداى يكتا. پس، چگونه از حق منحرفتان مى‌كنند؟»مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۹۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3697هرچه از وی شاد گردی در جهاناز فراق او بیندیش آن زمانزآنچه گشتی شاد بس کس شاد شدآخر از وی جست و همچون باد شداز تو هم بجهد تو دل بر وی منهپیش از آن کو بجهد از وی تو بجهمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #3196تا کنی مر غیر را حبر و سنیخویش را بدخو و خالی می‌کنیمتصل چون شد دلت با آن عدنهین بگو مهراس از خالی شدنامر قل زین آمدش کای راستینکم نخواهد شد بگو دریاست اینانصتوا یعنی که آبت را به لاغهین تلف کم کن که لب‌خشک است باغمولوى، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۲۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #822جمله عالم زین غلط کردند راهکز عدم ترسند و آن آمد پناهمولوى، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۵۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2357جاهدوا فینا بگفت آن شهریارجاهدوا عنا نگفت ای بی قرارقرآن کریم، سوره عنکبوت (۲۹)، آیه ۶۹Quran, Sooreh Al-Ankaboot(#29), Line #69« وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا ۚ وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ.»« و آنان که در ما جهد و کوشش کردند، مُحقِّقاً آنها را به راه‌های خویش هدایت می‌کنیم، و همیشه خدا یارِ نکوکاران است.»مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۷۲۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #721می‌رمد اثبات پیش از نفی تونفی کردم تا بری ز اثبات بودر نوا آرم به نفی این ساز راچون بمیری مرگ گوید راز رامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۰۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2808چشم شه بر چشم باز دل زده‌ستچشم بازش سخت باهمت شده‌ستتا ز بس همت که یابید از نظرمی‌نگیرد باز شه جز شیر نرشیر چه کان شاه‌باز معنویهم شکار توست و هم صیدش تویمولوی، دیوان شمس، غزل ۱۰۲۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1021, Divan e Shamsعقل‌رباست و دلربا در تبریز شمس دینآن تبریز چون بصر شمس دروست چون نظرگر چه بصر عیان بود نور در او نهان بوددیده نمی‌شود نظر جز به بصیرتی دگرمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 493, Divan e Shamsهر آن‌کسی که چو ادریس مرد و بازآمدمدرس ملکوتست و بر غیوب حفیستمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۴۶۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #2460گر مراقب باشی و بیدار توبینی هردم پاسخ کردار تومولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۸۸۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2880هر چه گوید مرد عاشق بوی عشق از دهانش می‌‌جهد در کوی عشق‌‌ مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۵۳۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1537, Divan e Shamsچو مرغ خانه تا کی دانه چینیمچه شد دریا چو ما مرغابیانیممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 493, Divan e Shamsعلاقه را چو ببرد به مرگ و بازپردحقیقت و سر هر چیز را ببیند چیستمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۹۳۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1938رو که بی‌یسمع و بی‌یبصر تويیسر تويی چه جای صاحب‌سر توییمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 493, Divan e Shamsخموش باش که پرست عالم خمشیمکوب طبل مقالت که گفت طبل تهی‌ستمولوی، دیوان شمس، غزل ۲۴۷۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2470, Divan e Shamsیک نفسی خموش کن در خمشی خروش کنوقت سخن تو خامشی در خمشی تو ناطقیمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۸۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #83ناریان مر ناریان را جاذب‌اندنوریان مر نوریان را طالب‌اندمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ١٣٠٠Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1300ظلمت چه به که ظلمت‌های خلقسر نبرد آن کس که گیرد پای خلق‌‌مولوی، دیوان شمس، غزل ۸۸۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 888, Divan e Shamsجنس رود سوی جنس بس بود این امتحانشه سوی شه می‌رود خر سوی خر می‌رودمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۴۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2941« رجوع کردن به قصه‌ی‌ طلب کردن آن موش، آن چَغْز را لب‌لبِ جُو و کشیدنِ سَرِ رشته، تا چَغْز را در آب خبر شود از طلبِ او.»آن سرشته‌ی عشق رشته می‌کشدبر امید وصل چغز با رشدمی‌تند بر رشته‌ی دل دم‌به‌دمکه سر رشته به دست آورده‌امهم‌چو تاری شد دل و جان در شهودتا سر رشته به من رویی نمودخود غراب‌البین آمد ناگهاندر شکار موش و بردش زآن مکانچون بر آمد بر هوا موش از غرابمنسحب شد چغز نیز از قعر آبموش در منقار زاغ و چغز همدر هوا آویخته پا در رتمخلق می‌گفتند زاغ از مکر و کیدچغز آبی را چگونه کرد صیدچون شد اندر آب و چونش در ربودچغز آبی کی شکار زاغ بودچغز گفتا این سزای آن کسیکو چو بی‌آبان شود جفت خسیای فغان از یار ناجنس ای فغانهم‌نشین نیک جویید ای مهانعقل را افغان ز نفس پر عیوبهم‌چو بینی بدی بر روی خوبعقل می‌گفتش که جنسیت یقیناز ره معنیست نی از آب و طینهین مشو صورت‌پرست و این مگوسر جنسیت به صورت در مجوصورت آمد چون جماد و چون حجرنیست جامد را ز جنسیت خبرجان چو مور و تن چو دانه‌ی گندمیمی‌کشاند سو به سویش هر دمیمور داند کان حبوب مرتهنمستحیل و جنس من خواهد شدنآن یکی موری گرفت از راه جومور دیگر گندمی بگرفت و دوجو سوی گندم نمی‌تازد ولیمور سوی مور می‌آید بلیرفتن جو سوی گندم تابع استمور را بین که به جنسش راجع استمقصود از جو و گندم، کالبد است و مقصود از مورچه، روح.تو مگو گندم چرا شد سوی جوچشم را بر خصم نه نی بر گرومور اسود بر سر لبد سیاهمور پنهان دانه پیدا پیش راهعقل گوید چشم را نیکو نگردانه هرگز کی رود بی‌دانه‌برزین سبب آمد سوی اصحاب کلبهست صورت‌ها حبوب و مور قلبزآن شود عیسی سوی پاکان چرخبد قفس‌ها مختلف یک جنس فرخاین قفس پیدا و آن فرخش نهانبی‌قفس‌کش کی قفس باشد روانای خنک چشمی که عقلستش امیرعاقبت‌بین باشد و حبر و قریرفرق زشت و نغز از عقل آوریدنی ز چشمی کز سیه گفت و سپیدچشم غره شد به خضرای دمنعقل گوید بر محک ماش زنآفت مرغست چشم کام‌بینمخلص مرغست عقل دام‌بیندام دیگر بد که عقلش در نیافتوحی غایب‌بین بدین سو زآن شتافتجنس و ناجنس از خرد دانی شناختسوی صورت‌ها نشاید زود تاختنیست جنسیت به صورت لی و لکعیسی آمد در بشر جنس ملکبرکشیدش فوق این نیلی‌حصارمرغ گردونی چو چغزش زاغ‌وارمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۷۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2974« قصه‌ی عَبْدُالْغَوْث و ربودنِ پریان او را و سالها میانِ پریان ساکن شدنِ او، و بعد از سال‌ها آمدنِ او به شهر و فرزندانِ خویش، و باز ناشکیفتن او از آن پریان بحکم جنسیّت معنی و همدلیِ او با ایشان.»بود عبدالغوث هم‌جنس پریچون پری نه سال در پنهان‌پریشد زنش را نسل از شوی دگروآن یتیمانش ز مرگش در سمرکه مر او را گرگ زد یا ره‌زنییا فتاد اندر چهی یا مکمنیجمله فرزندانش در اشغال مستخود نگفتندی که بابایی بده‌ستبعد نه سال آمد او هم عاریهگشت پیدا باز شد متواریهیک مهی مهمان فرزندان خویشبود و زآن پس کس ندیدش رنگ بیشبرد هم‌جنسی پریانش چنانکه رباید روح را زخم سنانچون بهشتی جنس جنت آمده‌ستهم ز جنسیت شود یزدان‌پرستنه نبی فرمود جود و محمدهشاخ جنت دان به دنیا آمدهحدیث« بخشندگی، درختی از درختان بهشت است که شاخساران آن در دنیا فروهشته است. هر کس شاخه ای از آن گیرد، آن شاخه او را به بهشت راه بَرَد. و تنگ‌چشمی، درختی از درختان دوزخ است که شاخساران آن در دنیا فروهشته. هر کس شاخه ای از آن گیرد، آن شاخه، او را به دوزخ راه بَرَد.»مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۷۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1273این سخا شاخی است از سرو بهشتوای او کز کف چنین شاخی بهشتعروة الوثقى ست این ترک هوابرکشد این شاخ جان را بر سماقرآن کریم، سوره لقمان(۳۱)، آیه ۲۲Quran, Sooreh Al-Luqman(#31), Line #22« ... وَمَنْ يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىٰ.»« .. هر که روی آرد به خدا و نکوکار باشد، به دستگیره استوار چنگ زده است.»تا برد شاخ سخا ای خوب‌کیشمر تو را بالاکشان تا اصل خویشمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۸۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2983مهرها را جمله جنس مهر خوانقهرها را جمله جنس قهر دانلاابالی لاابالی آوردزآنکه جنس هم بوند اندر خردبود جنسیت در ادریس از نجومهشت سال او با زحل بد در قدومدر مشارق در مغارب یار اوهم‌حدیث و محرم آثار اوبعد غیبت چونکه آورد او قدومدر زمین می‌گفت او درس نجومپیش او استارگان خوش صف‌زدهاختران در درس او حاضر شدهآنچنان‌که خلق آواز نجوممی‌شنیدند از خصوص و از عمومجذب جنسیت کشیده تا زمیناختران را پیش او کرده مبینهر یکی نام خود و احوال خودبازگفته پیش او شرح رصدچیست جنسیت یکی نوع نظرکه بدآن یابند ره در هم‌دگرآن نظر که کرد حق در وی نهانچون نهد در تو تو گردی جنس آنهر طرف چه می‌کشد تن را نظربی‌خبر را کی کشاند با خبرچونکه اندر مرد خوی زن نهداو مخنث گردد و گان می‌دهدچون نهد در زن خدا خوی نریطالب زن گردد آن زن سعتریچون نهد در تو صفات جبرئیلهم‌چو فرخی بر هواجویی سبیلمنتظر بنهاده دیده در هوااز زمین بیگانه عاشق بر سماچون نهد در تو صفت‌های خریصد پرت گر هست بر آخر پریاز پی صورت نیآمد موش‌ خواراز خبیثی شد زبون موش‌خوارطعمه‌جوی و خاین و ظلمت‌پرستاز پنیر و فستق و دوشاب مستباز اشهب را چو باشد خوی موشننگ موشان باشد و عار وحوشخوی آن هاروت و ماروت ای پسرچون بگشت و دادشان خوی بشردرفتادند از لنحن الصافوندر چه بابل ببسته سرنگونقرآن کریم، سوره صافّات (۳۷)، آیه ۱۶۵Quran, Sooreh As-Saaffaat(#37), Line #165« وَإِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ.» « هر آينه ما صف زدگانيم.»( و ماییم فرشتگانی که در طاعت حق به صفْ ایستادگانیم.)لوح محفوظ از نظرشان دور شدلوح ایشان ساحر و مسحور شدپر همآن و سر همآن هیکل همانموسیی بر عرش و فرعونی مهاندر پی خو باش و با خوش‌خو نشینخوپذیری روغن گل را ببینخاک گور از مرد هم یابد شرفتا نهد بر گور او دل روی و کفخاک از همسایگی جسم پاکچون مشرف آمد و اقبال‌ناکپس تو هم الجار ثم الدار گوگر دلی داری برو دلدار جوخاک او هم‌سیرت جان می‌شودسرمه‌ی چشم عزیزان می‌شودای بسا در گور خفته خاک‌واربه ز صد احیا به نفع و انتشار
  continue reading

1180 قسمت

همه قسمت ها

×
 
Loading …

به Player FM خوش آمدید!

Player FM در سراسر وب را برای یافتن پادکست های با کیفیت اسکن می کند تا همین الان لذت ببرید. این بهترین برنامه ی پادکست است که در اندروید، آیفون و وب کار می کند. ثبت نام کنید تا اشتراک های شما در بین دستگاه های مختلف همگام سازی شود.

 

راهنمای مرجع سریع