Ganje Hozour audio Program #893
Manage episode 307936493 series 1755842
محتوای ارائه شده توسط Parviz Shahbazi. تمام محتوای پادکست شامل قسمتها، گرافیکها و توضیحات پادکست مستقیماً توسط Parviz Shahbazi یا شریک پلتفرم پادکست آنها آپلود و ارائه میشوند. اگر فکر میکنید شخصی بدون اجازه شما از اثر دارای حق نسخهبرداری شما استفاده میکند، میتوانید روندی که در اینجا شرح داده شده است را دنبال کنید.https://fa.player.fm/legal
برنامه شماره ۸۹۳ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۴۰۰ تاریخ اجرا: ۲۳ نوامبر ۲۰۲۱ - ۳ آذر.برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۸۹۳ بر روی این لینک کلیک کنیدPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF تمام اشعار این برنامه PDF نسخه کوچکتر مناسب جهت پرینت مجموع سوالات روزانه مناسب جهت پرینت PDFمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۳۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 336, Divan e Shamsبده یک جام، ای پیرِ خرابات(۱)مگو فردا، که فی التَّأخیرِ آفات(۲)به جایِ باده دَردِه خونِ فرعونکه آمد موسیِ جانم به میقات(۳)شرابِ ما ز خونِ خصم باشدکه شیران را ز صیّادیست لذّاتچه پرخونست پوز و پنجهی شیرز خونِ ما گرفتست این علاماتنگیرم گور و نی هم خونِ انگورکه من از نفی مستم، نی ز اثبات(۴)چو بازم، گردِ صیدِ زنده گردمنگردم همچو زاغان گردِ امواتبیا ای زاغ و بازی شو به همّت(۵)مُصَفّا(۶) شو ز زاغی پیشِ مِصفات(۷)بیفشان وصفهایِ باز را هممُجرّدتر(۸) شو اندر خویش چون ذاتنه خاکست این زمین، طشتیست پرخونز خونِ عاشقان و زخمِ شَهمات(۹)خروسا چند گویی صبح آمد؟نماید صبح را خود نورِ مِشکات(۱۰)(۱) پیرِ خرابات: راهنمای مسیر معنوی(۲) فی التَّأخیرِ آفات: در تأخیر زیانهاست (مَثَل)(۳) میقات: وقت دیدار(۴) اثبات: صَحْو، به زندگی زنده شدن(۵) همّت: خواست خداوند که از فضای گشوده شدهی درون انسان میآید و با تلاش انسان محقّق میشود.(۶) مُصَفّا: پاک و صاف(۷) مِصفات: پالونه، آنچه با آن چیزی را بپالایند و صاف کنند. منظور استادِ معنوی است.(۸) مُجرّد: یگانه، عاری از همانیدگی(۹) شَهمات: باخت در بازی شطرنج، همانیدگیها را به زندگی باختن.(۱۰) مِشکات: چراغدان، چراغ----------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۳۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 336, Divan e Shamsبده یک جام، ای پیرِ خراباتمگو فردا، که فی التَّأخیرِ آفاتمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۷۵۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4751عشق، از اوّل چرا خونی بُوَد؟تا گریزد آنکه بیرونی بودمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #42سر ببُر این چار مرغِ زنده راسَرمَدی(۱۱) کُن خلقِ ناپاینده رابَطّ و طاوسست و زاغست و خروساین مثال چار خُلق اندر نُفوسبَطّ، حرصست و خروس آن شهوتستجاه، چون طاوس و زاغ اُمنیّتست(۱۲)مُنْیَتَش(۱۳) آنکه بود امّیدسازطامعِ(۱۴) تَأبید(۱۵) یا عمرِ دراز(۱۱) سَرمَد: جاودانه(۱۲) اُمنیَّت: آرزو(۱۳) مُنْیَة: آرزو، خواسته(۱۴) طامِع: طمع کننده، آزمند(۱۵) تأْبید: جاوید کردن، جاودانه ساختن----------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۶۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #765این سخن را نیست پایان و فَراغای خلیلِ حق چرا کُشتی تو زاغ؟بهرِ فرمان، حکمتِ فرمان چه بود؟اندکی ز اسرارِ آن باید نمودقرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۲۶۰Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #260«… خُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ…»«… گفت: چهار پرنده برگير…»کاغْکاغ(۱۶) و نعرهی زاغِ سیاهدایماً باشد به دنیا عُمْرخواه(۱۷)هَمچو اِبلیس از خدای پاکِ فرد(۱۸)تا قیامت عمرِ تَن درخواست کردگفت: اَنْظِرنی اِلی یَومِ الْجَزاکاشکی گفتی که: تُبْنا(۱۹) رَبَّناقرآن کریم، سوره ص(۳۸)، آیه ۷۹Quran, Sooreh Saad(#38), Line #79« قَالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِي إِلَىٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَ.»« گفت: اى پروردگار من، مرا تا روزى كه از نو زنده شوند مهلت ده.»(۱۶) کاغْکاغ: بانگ کلاغ، قارقار(۱۷) عُمرخواه: عمر خواهنده(۱۸) فرد: یگانه، بیهمتا، بینظیر(۱۹) تُبْنا: توبه کردیم----------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4053نفس و شیطان، هر دو یک تن بودهانددر دو صورت خویش را بنمودهاندچون فرشته و عقل، که ایشان یک بُدندبهرِ حکمت هاش دو صورت شدنددشمنی داری چنین در سِرِّ خویشمانعِ عقل ست و، خصمِ جان و کیشمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #770عمرِ بی توبه، همه جان کندن استمرگِ حاضر، غایب از حق بودن استعمر و مرگ این هر دو با حق خوش بُوَدبیخدا آبِ حیات آتش بُوَدقرآن کریم، سوره انعام(۶)، آیه ۱۶۲Quran, Sooreh Al-An'aam(#6), Line #162« قُلْ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ.»« بگو: نماز من و قربانى من و زندگى من و مرگ من براى خدا، آن پروردگار جهانيان است.»آن هم از تأثیرِ لعنت بود کودر چنان حضرت همی شد عُمرْجُواز خدا غیرِ خدا را خواستنظَّنِ افزونی ست و، کُلّی کاستنخاصه عُمری غرق در بیگانگیدر حضورِ شیر، روبَهشانگی(۲۰)عمر بیشم ده که تا پستر رَوَممَهْلَم(۲۱) افزون کُن که تا کمتر شومتا که لعنت را نشانه او بُوَدبَد کسی باشد که لعنتْجُو بودعُمرِ خوش، در قُرب(۲۲)، جان پروردن استعمرِ زاغ از بهرِ سِرگین(۲۳) خوردن استعمرِ بیشم دِه که تا گُه میخورمدایم اینم دِه که بس بَدگوهرمگرنه گُه خوارست آن گَنده دهانگویدی کز خویِ زاغم وارَهان(۲۴)(۲۰) روبَهشانگی: حیله و تزویر(۲۱) مَهْلَ: مهلت دادن، درنگ و آهستگی(۲۲) قُرب: نزدیک شدن، نزدیکی(۲۳) سِرگین: فضلهی چارپایان(۲۴) وارهان: آزاد کن----------------مولوی، ديوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 481, Divan e Shamsچه گوهری تو؟ که کَس را به کَف بَهایِ تو نیستجهان چه دارد در کَف که آن عَطایِ تو نیست؟سزایِ آن که زِیَد بی رُخِ تو زین بَتَرست؟سزایِ بنده مَدِه، گر چه او سزایِ تو نیستنثارِ خاکِ تو خواهم به هر دَمی دل و جانکه خاک بر سَرِ جانی، که خاکِ پایِ تو نیستمُبارکَست هوایِ تو بر همه مُرغانچه نامُبارک مرغی، که در هوایِ(۲۵) تو نیستمیانِ موجِ حوادث هر آن کِه اِسْتادَستبه آشنا نَرَهَد، چونکه آشنایِ تو نیستبَقا ندارد عالَم اگر بَقا داردفَناش گیر، چو او مَحْرَمِ بَقایِ تو نیستچه فَرُّخست رُخی کاو شَهیت را ماتَستچه خوشلِقا(۲۶) بُوَد آنکَس، که بیلِقایِ تو نیستزِ زخمِ تو نَگُریزم، که سختْ خام بُوَددلی که سوختهی آتشِ بلایِ تو نیستدلی که نیست نَشُد، روی در مکان داردزِ لامَکانْش بِرانی که رَو، که جایِ تو نیستکرانه نیست ثَنا(۲۷) و ثَناگرانِ تو راکدام ذَرّه که سَرگَشتهی ثَنایِ تو نیست؟نظیرِ آن که نظامی به نظم میگوید: جَفا مَکُن که مرا طاقتِ جَفایِ تو نیست(۲۵) هوا: عشق و هوس، فضای پرواز(۲۶) خوشلِقا: خوشصورت، خوبروی، خوشدیدار(۲۷) ثَنا: حمد و ستایش کردن----------------مولوی، ديوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 481, Divan e Shamsدلی که نیست نَشُد، روی در مکان داردزِ لامَکانْش بِرانی که رَو، که جایِ تو نیستمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۱۱۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1113 هرچه صورت می وسیلت سازدشزان وسیلت، بحر دُور اندازدشمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۰۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3202هستی اندر نیستی بتوان نمودمالْداران، بر فقیر آرند جودآینهی صافیِّ نان، خود گُرْسِنه استسوخته(۲۸) هم آینهی آتشْزَنه استنیستی و نقص، هر جایی که خاستآینهی خوبیِّ جمله پیشههاست(۲۸) سوخته: تکه چوبی که در میانِ دیگر چوبها مینهند تا با سنگِ آتشزنه بر آن زنند و آن را روشن کنند.----------------مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۲۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3222کی تراشد تیغ، دستهی خویش رارو، به جرّاحی سپار این ریش(۲۹) را بر سرِ هر ریش جمع آمد مگس تا نبیند قُبحِ ریشِ خویش کس(۲۹) ریش: زخم، جراحت----------------مولوی، ديوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 481, Divan e Shamsنظیرِ آن که نظامی به نظم میگوید: جَفا مَکُن که مرا طاقتِ جَفایِ تو نیستمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #3182فعلِ توست این غُصّههایِ دَمبهدَماین بُوَد معنیِّ قَدْ جَفَّ الْقَلَممولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۴۶۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #2460گر مراقب باشی و بیدار توبینی هر دَم پاسخِ کردار تومولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۳۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #3133کژ رَوی، جَفَّ الْقَلَم کژ آیدتراستی آری، سعادت زایدتمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۵۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #3151معنیِ جَفَّ الْقَلَم کَی آن بُوَدکه جفاها با وفا یکسان بُوَد؟بل جفا را، هم جفا جَفَّ الْقَلَموآن وفا را هم وفا جَفَّ الْقَلَمقرآن کریم، سوره اَسراء (۱۷)، آیه ۷Quran, Sooreh Al-Israa(#17), Line #7« إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ ۖ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا ۚ فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ لِيَسُوءُوا وُجُوهَكُمْ وَلِيَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ كَمَا دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَلِيُتَبِّرُوا مَا عَلَوْا تَتْبِيرًا.»« اگر نيكى كنيد به خود مىكنيد، و اگر بدى كنيد به خود مىكنيد. و چون وعدهی دوم فرا رسيد، كسانى بر سرتان فرستاديم تا شما را غمگين سازند و چون بار اول كه به مسجد درآمده بودند به مسجد درآيند و به هر چه دست يابند نابود سازند.»مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۵۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3158 گویدش: رُدُّوا لَعادُوا، کارِ توستای تو اندر توبه و میثاق، سُستقرآن کریم، سوره انعام (۶)، آیه ۲۸Quran, Sooreh Al-An'aam (#6), Line #28« بَلْ بَدَا لَهُمْ مَا كَانُوا يُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ ۖ وَلَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ وَإِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ.»« نه، آنچه را كه از اين پيش پوشيده مىداشتند اكنون برايشان آشكار شده، اگر آنها را به دنيا بازگردانند، باز هم به همان كارها كه منعشان كرده بودند باز مىگردند. اينان دروغگويانند.» مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۳۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 336, Divan e Shamsبده یک جام، ای پیرِ خراباتمگو فردا، که فی التَّأخیرِ آفاتمولوی، ديوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 233, Divan e Shamsکجاست ساقیِ جان؟ تا بههم زَنَد ما رابروبد از دلِ ما فکرِ دیّ(۳۰) و فردا را(۳۰) دی: دیروز----------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۶۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1269هین مگو فردا، که فرداها گذشتتا به کلّی نگذرد ایّامِ کشتمولوی، ديوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۲۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 823, Divan e Shamsعُمر بر اومیدِ فردا میرودغافلانه سویِ غوغا میرودروزگارِ خویش را امروز دانبِنگَرش تا در چه سودا میرودگَه به کیسه، گَه به کاسه عُمر رفتهر نَفَس از کیسهی ما میرودمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۳۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 336, Divan e Shamsبه جایِ باده دَردِه خونِ فرعونکه آمد موسیِ جانم به میقاتمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۰۷۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2074جمله تلوینها(۳۱) ز ساعت خاستهسترَست از تلوین که از ساعت بِرَستچون ز ساعت، ساعتی بیرون شویچون نماند، محرمِ بیچون شویساعت از بیساعتی آگاه نیستزآن کش آنسو جز تحیّر راه نیست(۳۱) تلوین: احوال متغیّرِ ناشی از تغییراتِ زمان و مکان----------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۳۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 336, Divan e Shamsشرابِ ما ز خونِ خصم باشدکه شیران را ز صیّادیست لذّاتچه پرخونست پوز و پنجهی شیرز خونِ ما گرفتست این علاماتمولوی، ديوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3013, Divan e Shamsمیزن و میخور چو شیر، تا به شهادت رسیتا بزنی گردنِ کافرِ اَبخازیی(۳۲)(۳۲) اَبخاز: ابخازیّه، بخشی کوهستانی در مغرب قفقاز، در اینجا نماد ذهن است.----------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۳۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 336, Divan e Shamsنگیرم گور و نی هم خونِ انگورکه من از نفی مستم، نی ز اثباتمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۷۲۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #721میرَمَد اثبات پیش از نفیِ تونفی کردم تا بَری ز اثبات بُودر نوا آرَم به نفی این ساز راچون بمیری، مرگ گوید راز رامولوی، ديوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۷۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)#2572, Divan e Shamsجانا، به غریبستان چندین به چِه میمانی؟!بازآ تو از این غربت، تا چند پریشانی؟!صد نامه فرستادم، صد راه نشان دادمیا راه نمیدانی، یا نامه نمیخوانیگر نامه نمیخوانی، خود نامه تو را خواندور راه نمیدانی، در پنجهی رَهْدانیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۳۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 336, Divan e Shamsبیا ای زاغ و بازی شو به همّتمُصَفّا شو ز زاغی پیشِ مِصفاتحافظ، دیوان اشعار، غزل شمارهٔ ۳۷Qazal# 37, Divan e Hafezغلامِ همّتِ آنم که زیرِ چرخِ کبودز هرچه رنگِ تعلُّق پذیرد آزاد استحافظ، دیوان اشعار، غزل شمارهٔ ۳۴۶Qazal# 346, Divan e Hafezگر چه گَردآلودِ فقرم، شرم باد از همّتمگر به آبِ چشمهی خورشید دامن تر کنممولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۴۶۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3460خویش را صافی کن از اوصافِ خودتا ببینی ذاتِ پاکِ صافِ خودمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #134مرغ با پَر میپرد تا آشیانپَرِّ مردم همّت است ای مردمانعاشقی کآلوده شد در خیر و شرخیر و شر منگر، تو در همّت نگرباز، اگر باشد سپید و بینظیرچونکه صیدش موش باشد شد حقیرمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۳۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 336, Divan e Shamsنه خاکست این زمین، طشتیست پرخونز خونِ عاشقان و زخمِ شَهماتمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۱۴۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #2146بر کنارِ بامی ای مستِ مُدام(۳۳)پَست بنشین(۳۴) یا فرودآ، وَالسَّلام(۳۳) مُدام: شراب(۳۴) پَست بنشین: آسوده بنشین، در اینجا یعنی عقبتر بنشین.----------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۳۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #834گفت حق که بندگانِ جُفتِ عَوْنبر زمین آهسته میرانند و هَوْن(۳۵)« حق تعالی فرموده است: بندگانی که مشمول یاری و عنایت حق قرار گرفته اند، در روی زمین به آهستگی و فروتنی، (تسلیم و فضا گشایی)، گام بر می دارند.»قرآن كريم، سوره فرقان(۲۵)، آيه ٦٣Quran, Sooreh Al-Furqaan (#25), Line #63« وَعِبَادُ الرَّحْمَٰنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا.»« بندگان خداى رحمان كسانى هستند كه در روى زمين به فروتنى راه مىروند. و چون جاهلان آنان را مخاطب سازند، به ملايمت سخن گويند.»(۳۵) هَوْن: نرمی و آسانی----------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۳۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #839جهدِ بیتوفیق خود کس را مباددر جهان، وَاللهُ اَعْلَم بِالسَّداد(۳۶)(۳۶) سَداد: راستی و درستی----------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۳۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 336, Divan e Shamsخروسا چند گویی صبح آمد؟نماید صبح را خود نورِ مِشکاتمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۱۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #116آفتاب آمد دلیلِ آفتابگر دلیلت باید، از وی رُو مَتابمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۳۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 336, Divan e Shamsبده یک جام، ای پیرِ خراباتمگو فردا، که فی التَّأخیرِ آفاتمولوی، ديوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۹۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2498, Divan e Shamsبه هر سرگین کجا گشتی مگس را گر خبر بودیکه آید از سِرِشتِ او به سعی و فضلْ عَنقایی(۳۷)چو اِبْنُالْوَقْت شد صوفی، نگردد کاهلِ فرداسَبُک کاهل شود آن کس که باشد گول و فرداییمیان دلبران بنشین، اگر نه غَری(۳۸) و عِنّین(۳۹)میانِ عاشقان خو کن، مباش ای دوست هرجایی(۳۷) عَنقا: سیمرغ(۳۸) غَر: بدکار، بیعصمت، نامرد، مُخَنّث(۳۹) عِنّین: نامرد، مردی که ناتوانِ جنسی باشد.----------------مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #133صوفی اِبْنُالْوَقْت باشد ای رفیقنیست فردا گفتن از شرطِ طریق(۴۰)تو مگر خود، مردِ صوفی نیستیهست را از نَسیه خیزد نیستی(۴۰) طريق: راه سلوک، طریقت----------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1425آنکه او موقوفِ حال است، آدمیستگه بحال افزون و، گاهی در کمیستصوفی ابنُالوقت باشد در مثاللیک صافی، فارغ است از وقت و حالحالها موقوفِ عزم و رایِ اوزنده از نَفْخِ مسیحْآسایِ اوعاشقِ حالی، نه عاشق بر مَنیبر امیدِ حال بر من میتَنیآنکه یک دَم کم، دمی کامل بُوَدنیست معبودِ خلیل، آفل بُوَدقرآن کریم، سوره انعام (۶)، آیات ۷۵ و ۷۶Quran, Sooreh Al-An'aam(#6), Line #75-76« وَكَذَٰلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ. فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَىٰ كَوْكَبًا ۖ قَالَ هَٰذَا رَبِّي ۖ فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ.»« بدين سان به ابراهيم ملكوت آسمانها و زمين را نشان داديم تا از اهل يقين گردد.چون شب او را فروگرفت، ستارهاى ديد. گفت: اين است پروردگارِ من. چون فرو شد، گفت: فرو شوندگان را دوست ندارم.»وآنکه آفل باشد و، گه آن و ایننیست دلبر، لا اُحِبُّ الْآفِلینآنکه او گاهی خوش و، گه ناخوش استیک زمانی آب و، یک دَم آتش استبرجِ مه باشد، ولیکن ماه نینقشِ بت باشد، ولی آگاه نیهست صوفیِّ صفاجو ابنِ وقتوقت را همچون پدر بگرفته سختهست صافی، غرقِ عشقِ ذوالجلالابنِ کَس نی، فارغ از اوقات و حالغرقهی نوری که او لَمْ یُولَدستلَمْ یَلِد لَمْ یُولَد آنِ ایزدستقرآن کریم، سوره توحید (۱۱۲)، آیه ۳Quran, Sooreh Al-Ikhlas(#112), Line #3« لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ.»« نه زاده است و نه زاده شده.»رَوْ چنین عشقی بجو، گر زندهيیورنه وقتِ مختلف را بندهيیمنگر اندر نقشِ زشت و خوبِ خویشبنگر اندر عشق و، در مطلوبِ خویشمنگر آن که تو حقیری یا ضعیفبنگر اندر همّتِ خود ای شریفتو به هر حالی که باشی میطلبآب میجُو دایماً ای خشکْلبکآن لبِ خشکت گواهی میدهدکو به آخر بر سرِ مَنْبَع رسدخشکیِ لب هست پیغامی زِ آبکه: به مات آرد یقین این اضطرابکاین طلبْکاری، مُبارک جُنبشیستاین طلب در راهِ حق، مانع کُشیستاین طلب، مفتاحِ مطلوباتِ توستاین سپاه و نصرتِ رایاتِ(۴۱) توستاین طلب همچون خروسی در صِیاح(۴۲)میزند نعره که: میآید صَباحگرچه آلت نیستت تو میطلبنیست آلت حاجت، اندر راهِ رَبهر که را بینی طلبکار ای پسریارِ او شو، پیشِ او انداز سَرکز جِوارِ طالبان، طالب شویوز ظِلالِ(۴۳) غالبان، غالب شویگر یکی موری سلیمانی بجُستمنگر اندر جُستنِ او سُست سُستهرچه داری تو، ز مال و پیشهاینه طلب بود اوّل و اندیشهای؟(۴۱) رایات: جمع رایَة، پرچم(۴۲) صیاح: بانگ کردن، آواز دادن(۴۳) ظِلال: سایه--------------------------مجموع لغات:(۱) پیرِ خرابات: راهنمای مسیر معنوی(۲) فی التَّأخیرِ آفات: در تأخیر زیانهاست (مَثَل)(۳) میقات: وقت دیدار(۴) اثبات: صَحْو، به زندگی زنده شدن(۵) همّت: خواست خداوند که از فضای گشوده شدهی درون انسان میآید و با تلاش انسان محقّق میشود.(۶) مُصَفّا: پاک و صاف(۷) مِصفات: پالونه، آنچه با آن چیزی را بپالایند و صاف کنند. منظور استادِ معنوی است.(۸) مُجرّد: یگانه، عاری از همانیدگی(۹) شَهمات: باخت در بازی شطرنج، همانیدگیها را به زندگی باختن.(۱۰) مِشکات: چراغدان، چراغ(۱۱) سَرمَد: جاودانه(۱۲) اُمنیَّت: آرزو(۱۳) مُنْیَة: آرزو، خواسته(۱۴) طامِع: طمع کننده، آزمند(۱۵) تأْبید: جاوید کردن، جاودانه ساختن(۱۶) کاغْکاغ: بانگ کلاغ، قارقار(۱۷) عُمرخواه: عمر خواهنده(۱۸) فرد: یگانه، بیهمتا، بینظیر(۱۹) تُبْنا: توبه کردیم(۲۰) روبَهشانگی: حیله و تزویر(۲۱) مَهْلَ: مهلت دادن، درنگ و آهستگی(۲۲) قُرب: نزدیک شدن، نزدیکی(۲۳) سِرگین: فضلهی چارپایان(۲۴) وارهان: آزاد کن(۲۵) هوا: عشق و هوس، فضای پرواز(۲۶) خوشلِقا: خوشصورت، خوبروی، خوشدیدار(۲۷) ثَنا: حمد و ستایش کردن(۲۸) سوخته: تکه چوبی که در میانِ دیگر چوبها مینهند تا با سنگِ آتشزنه بر آن زنند و آن را روشن کنند.(۲۹) ریش: زخم، جراحت(۳۰) دی: دیروز(۳۱) تلوین: احوال متغیّرِ ناشی از تغییراتِ زمان و مکان(۳۲) اَبخاز: ابخازیّه، بخشی کوهستانی در مغرب قفقاز، در اینجا نماد ذهن است.(۳۳) مُدام: شراب(۳۴) پَست بنشین: آسوده بنشین، در اینجا یعنی عقبتر بنشین.(۳۵) هَوْن: نرمی و آسانی(۳۶) سَداد: راستی و درستی(۳۷) عَنقا: سیمرغ(۳۸) غَر: بدکار، بیعصمت، نامرد، مُخَنّث(۳۹) عِنّین: نامرد، مردی که ناتوانِ جنسی باشد.(۴۰) طريق: راه سلوک، طریقت(۴۱) رایات: جمع رایَة، پرچم(۴۲) صیاح: بانگ کردن، آواز دادن(۴۳) ظِلال: سایه-----------------------------------************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۳۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 336, Divan e Shamsبده یک جام ای پیر خراباتمگو فردا که فی التأخیر آفاتبه جای باده درده خون فرعونکه آمد موسی جانم به میقاتشراب ما ز خون خصم باشدکه شیران را ز صیادیست لذاتچه پرخونست پوز و پنجهی شیرز خون ما گرفتست این علاماتنگیرم گور و نی هم خون انگورکه من از نفی مستم نی ز اثباتچو بازم گرد صید زنده گردمنگردم همچو زاغان گرد امواتبیا ای زاغ و بازی شو به همتمصفا شو ز زاغی پیش مصفاتبیفشان وصفهای باز را هممجردتر شو اندر خویش چون ذاتنه خاکست این زمین طشتیست پرخونز خون عاشقان و زخم شهماتخروسا چند گویی صبح آمدنماید صبح را خود نور مشکاتمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۳۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 336, Divan e Shamsبده یک جام ای پیر خراباتمگو فردا که فی التأخیر آفاتمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۷۵۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4751عشق از اول چرا خونی بودتا گریزد آنکه بیرونی بودمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #42سر ببر این چار مرغ زنده راسرمدی کن خلق ناپاینده رابط و طاوسست و زاغست و خروساین مثال چار خلق اندر نفوسبط حرصست و خروس آن شهوتستجاه چون طاوس و زاغ امنیتستمنیتش آنکه بود امیدسازطامع تأبید یا عمر درازمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۶۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #765این سخن را نیست پایان و فراغای خلیل حق چرا کشتی تو زاغبهر فرمان حکمت فرمان چه بوداندکی ز اسرار آن باید نمودقرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۲۶۰Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #260«… خُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ…»«… گفت: چهار پرنده برگير…»کاغکاغ و نعرهی زاغ سیاهدایما باشد به دنیا عمرخواههمچو ابلیس از خدای پاک فردتا قیامت عمر تن درخواست کردگفت انظرنی الی یوم الجزاکاشکی گفتی که تبنا ربناقرآن کریم، سوره ص(۳۸)، آیه ۷۹Quran, Sooreh Saad(#38), Line #79« قَالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِي إِلَىٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَ.»« گفت: اى پروردگار من، مرا تا روزى كه از نو زنده شوند مهلت ده.»مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4053نفس و شیطان هر دو یک تن بودهانددر دو صورت خویش را بنمودهاندچون فرشته و عقل که ایشان یک بدندبهر حکمت هاش دو صورت شدنددشمنی داری چنین در سر خویشمانع عقل ست و خصم جان و کیشمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #770عمر بی توبه همه جان کندن استمرگ حاضر غایب از حق بودن استعمر و مرگ این هر دو با حق خوش بودبیخدا آب حیات آتش بودقرآن کریم، سوره انعام(۶)، آیه ۱۶۲Quran, Sooreh Al-An'aam(#6), Line #162« قُلْ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ.»« بگو: نماز من و قربانى من و زندگى من و مرگ من براى خدا، آن پروردگار جهانيان است.»آن هم از تأثیر لعنت بود کودر چنان حضرت همی شد عمرجواز خدا غیر خدا را خواستنظن افزونی ست و کلی کاستنخاصه عمری غرق در بیگانگیدر حضور شیر روبهشانگیعمر بیشم ده که تا پستر روممهلم افزون کن که تا کمتر شومتا که لعنت را نشانه او بودبد کسی باشد که لعنتجو بودعمر خوش در قرب جان پروردن استعمر زاغ از بهر سرگین خوردن استعمر بیشم ده که تا گه میخورمدایم اینم ده که بس بدگوهرمگرنه گه خوارست آن گنده دهانگویدی کز خوی زاغم وارهانمولوی، ديوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 481, Divan e Shamsچه گوهری تو که کس را به کف بهای تو نیستجهان چه دارد در کف که آن عطای تو نیستسزای آن که زید بی رخ تو زین بترستسزای بنده مده گر چه او سزای تو نیستنثار خاک تو خواهم به هر دمی دل و جانکه خاک بر سر جانی که خاک پای تو نیستمبارکست هوای تو بر همه مرغانچه نامبارک مرغی که در هوای تو نیستمیان موج حوادث هر آن که استادستبه آشنا نرهد چونکه آشنای تو نیستبقا ندارد عالم اگر بقا داردفناش گیر چو او محرم بقای تو نیستچه فرخست رخی کاو شهیت را ماتستچه خوشلقا بود آنکس که بیلقای تو نیستز زخم تو نگریزم که سخت خام بوددلی که سوختهی آتش بلای تو نیستدلی که نیست نشد روی در مکان داردز لامکانش برانی که رو که جای تو نیستکرانه نیست ثنا و ثناگران تو راکدام ذره که سرگَشتهی ثنای تو نیستنظیر آن که نظامی به نظم میگوید جفا مکن که مرا طاقت جفای تو نیستمولوی، ديوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 481, Divan e Shamsدلی که نیست نشد روی در مکان داردز لامکانش برانی که رو که جای تو نیستمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۱۱۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1113 هرچه صورت می وسیلت سازدشزان وسیلت بحر دور اندازدشمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۰۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3202هستی اندر نیستی بتوان نمودمالداران بر فقیر آرند جودآینهی صافی نان خود گرسنه استسوخته هم آینهی آتشزنه استنیستی و نقص هر جایی که خاستآینهی خوبی جمله پیشههاستمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۲۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3222کی تراشد تیغ دستهی خویش رارو به جراحی سپار این ریش را بر سر هر ریش جمع آمد مگس تا نبیند قبح ریش خویش کسمولوی، ديوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 481, Divan e Shamsنظیر آن که نظامی به نظم میگوید جفا مکن که مرا طاقت جفای تو نیستمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #3182فعل توست این غصههای دمبهدماین بود معنی قد جف القلممولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۴۶۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #2460گر مراقب باشی و بیدار توبینی هر دم پاسخ کردار تومولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۳۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #3133کژ روی جف القلم کژ آیدتراستی آری سعادت زایدتمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۵۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #3151معنی جف القلم کی آن بودکه جفاها با وفا یکسان بودبل جفا را هم جفا جف القلموآن وفا را هم وفا جف القلمقرآن کریم، سوره اَسراء (۱۷)، آیه ۷Quran, Sooreh Al-Israa(#17), Line #7« إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ ۖ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا ۚ فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ لِيَسُوءُوا وُجُوهَكُمْ وَلِيَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ كَمَا دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَلِيُتَبِّرُوا مَا عَلَوْا تَتْبِيرًا.»« اگر نيكى كنيد به خود مىكنيد، و اگر بدى كنيد به خود مىكنيد. و چون وعدهی دوم فرا رسيد، كسانى بر سرتان فرستاديم تا شما را غمگين سازند و چون بار اول كه به مسجد درآمده بودند به مسجد درآيند و به هر چه دست يابند نابود سازند.»مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۵۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3158 گویدش ردوا لعادوا کار توستای تو اندر توبه و میثاق سستقرآن کریم، سوره انعام (۶)، آیه ۲۸Quran, Sooreh Al-An'aam (#6), Line #28« بَلْ بَدَا لَهُمْ مَا كَانُوا يُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ ۖ وَلَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ وَإِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ.»« نه، آنچه را كه از اين پيش پوشيده مىداشتند اكنون برايشان آشكار شده، اگر آنها را به دنيا بازگردانند، باز هم به همان كارها كه منعشان كرده بودند باز مىگردند. اينان دروغگويانند.» مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۳۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 336, Divan e Shamsبده یک جام ای پیر خراباتمگو فردا که فی التأخیر آفاتمولوی، ديوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 233, Divan e Shamsکجاست ساقی جان تا بههم زند ما رابروبد از دل ما فکر دی و فردا رامولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۶۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1269هین مگو فردا که فرداها گذشتتا به کلی نگذرد ایام کشتمولوی، ديوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۲۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 823, Divan e Shamsعمر بر اومید فردا میرودغافلانه سوی غوغا میرودروزگار خویش را امروز دانبنگرش تا در چه سودا میرودگه به کیسه گه به کاسه عمر رفتهر نفس از کیسهی ما میرودمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۳۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 336, Divan e Shamsبه جای باده درده خون فرعونکه آمد موسی جانم به میقاتمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۰۷۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2074جمله تلوینها ز ساعت خاستهسترست از تلوین که از ساعت برستچون ز ساعت ساعتی بیرون شویچون نماند محرم بیچون شویساعت از بیساعتی آگاه نیستزآن کش آنسو جز تحیر راه نیستمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۳۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 336, Divan e Shamsشراب ما ز خون خصم باشدکه شیران را ز صیادیست لذاتچه پرخونست پوز و پنجهی شیرز خون ما گرفتست این علاماتمولوی، ديوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3013, Divan e Shamsمیزن و میخور چو شیر تا به شهادت رسیتا بزنی گردن کافر ابخازییمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۳۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 336, Divan e Shamsنگیرم گور و نی هم خون انگورکه من از نفی مستم نی ز اثباتمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۷۲۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #721میرمد اثبات پیش از نفی تونفی کردم تا بری ز اثبات بودر نوا آرم به نفی این ساز راچون بمیری مرگ گوید راز رامولوی، ديوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۷۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)#2572, Divan e Shamsجانا به غریبستان چندین به چه میمانیبازآ تو از این غربت تا چند پریشانیصد نامه فرستادم صد راه نشان دادمیا راه نمیدانی یا نامه نمیخوانیگر نامه نمیخوانی خود نامه تو را خواندور راه نمیدانی در پنجهی رهدانیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۳۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 336, Divan e Shamsبیا ای زاغ و بازی شو به همتمصفا شو ز زاغی پیش مصفاتحافظ، دیوان اشعار، غزل شمارهٔ ۳۷Qazal# 37, Divan e Hafezغلام همت آنم که زیر چرخ کبودز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد استحافظ، دیوان اشعار، غزل شمارهٔ ۳۴۶Qazal# 346, Divan e Hafezگر چه گردآلود فقرم شرم باد از همتمگر به آب چشمهی خورشید دامن تر کنممولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۴۶۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3460خویش را صافی کن از اوصاف خودتا ببینی ذات پاک صاف خودمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #134مرغ با پر میپرد تا آشیانپر مردم همت است ای مردمانعاشقی کآلوده شد در خیر و شرخیر و شر منگر تو در همت نگرباز اگر باشد سپید و بینظیرچونکه صیدش موش باشد شد حقیرمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۳۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 336, Divan e Shamsنه خاکست این زمین طشتیست پرخونز خون عاشقان و زخم شهماتمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۱۴۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #2146بر کنار بامی ای مست مدامپست بنشین یا فرودآ والسلاممولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۳۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #834گفت حق که بندگان جفت عونبر زمین آهسته میرانند و هون« حق تعالی فرموده است: بندگانی که مشمول یاری و عنایت حق قرار گرفته اند، در روی زمین به آهستگی و فروتنی، (تسلیم و فضا گشایی)، گام بر می دارند.»قرآن كريم، سوره فرقان(۲۵)، آيه ٦٣Quran, Sooreh Al-Furqaan (#25), Line #63« وَعِبَادُ الرَّحْمَٰنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا.»« بندگان خداى رحمان كسانى هستند كه در روى زمين به فروتنى راه مىروند. و چون جاهلان آنان را مخاطب سازند، به ملايمت سخن گويند.»مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۳۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #839جهد بیتوفیق خود کس را مباددر جهان والله اعلم بالسدادمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۳۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 336, Divan e Shamsخروسا چند گویی صبح آمدنماید صبح را خود نور مشکاتمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۱۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #116آفتاب آمد دلیل آفتابگر دلیلت باید از وی رو متابمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۳۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 336, Divan e Shamsبده یک جام ای پیر خراباتمگو فردا که فی التأخیر آفاتمولوی، ديوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۹۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2498, Divan e Shamsبه هر سرگین کجا گشتی مگس را گر خبر بودیکه آید از سرشت او به سعی و فضل عنقاییچو ابنالوقت شد صوفی نگردد کاهل فرداسبک کاهل شود آن کس که باشد گول و فرداییمیان دلبران بنشین اگر نه غری و عنینمیان عاشقان خو کن مباش ای دوست هرجاییمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #133صوفی ابنالوقت باشد ای رفیقنیست فردا گفتن از شرط طریقتو مگر خود مرد صوفی نیستیهست را از نسیه خیزد نیستیمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1425آنکه او موقوف حال است آدمیستگه بحال افزون و گاهی در کمیستصوفی ابنالوقت باشد در مثاللیک صافی فارغ است از وقت و حالحالها موقوف عزم و رای اوزنده از نفخ مسیحآسای اوعاشق حالی نه عاشق بر منیبر امید حال بر من میتنیآنکه یک دم کم دمی کامل بودنیست معبود خلیل آفل بودقرآن کریم، سوره انعام (۶)، آیات ۷۵ و ۷۶Quran, Sooreh Al-An'aam(#6), Line #75-76« وَكَذَٰلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ. فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَىٰ كَوْكَبًا ۖ قَالَ هَٰذَا رَبِّي ۖ فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ.»« بدين سان به ابراهيم ملكوت آسمانها و زمين را نشان داديم تا از اهل يقين گردد.چون شب او را فروگرفت، ستارهاى ديد. گفت: اين است پروردگارِ من. چون فرو شد، گفت: فرو شوندگان را دوست ندارم.»وآنکه آفل باشد و گه آن و ایننیست دلبر لا احب الآفلینآنکه او گاهی خوش و گه ناخوش استیک زمانی آب و یک دم آتش استبرج مه باشد ولیکن ماه نینقش بت باشد ولی آگاه نیهست صوفی صفاجو ابن وقتوقت را همچون پدر بگرفته سختهست صافی غرق عشق ذوالجلالابن کس نی فارغ از اوقات و حالغرقهی نوری که او لم یولدستلم یلد لم یولد آن ایزدستقرآن کریم، سوره توحید (۱۱۲)، آیه ۳Quran, Sooreh Al-Ikhlas(#112), Line #3« لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ.»« نه زاده است و نه زاده شده.»رو چنین عشقی بجو گر زندهيیورنه وقت مختلف را بندهيیمنگر اندر نقش زشت و خوب خویشبنگر اندر عشق و در مطلوب خویشمنگر آن که تو حقیری یا ضعیفبنگر اندر همت خود ای شریفتو به هر حالی که باشی میطلبآب میجو دایما ای خشکلبکآن لب خشکت گواهی میدهدکو به آخر بر سر منبع رسدخشکی لب هست پیغامی ز آبکه به مات آرد یقین این اضطرابکاین طلبکاری مبارک جنبشیستاین طلب در راه حق مانع کشیستاین طلب مفتاح مطلوبات توستاین سپاه و نصرت رایات توستاین طلب همچون خروسی در صیاحمیزند نعره که میآید صباحگرچه آلت نیستت تو میطلبنیست آلت حاجت اندر راه ربهر که را بینی طلبکار ای پسریار او شو پیش او انداز سرکز جوار طالبان طالب شویوز ظلال غالبان غالب شویگر یکی موری سلیمانی بجستمنگر اندر جستن او سست سستهرچه داری تو ز مال و پیشهاینه طلب بود اول و اندیشهای
…
continue reading
1180 قسمت