Ganje Hozour audio Program #985
Manage episode 382711120 series 1755842
محتوای ارائه شده توسط Parviz Shahbazi. تمام محتوای پادکست شامل قسمتها، گرافیکها و توضیحات پادکست مستقیماً توسط Parviz Shahbazi یا شریک پلتفرم پادکست آنها آپلود و ارائه میشوند. اگر فکر میکنید شخصی بدون اجازه شما از اثر دارای حق نسخهبرداری شما استفاده میکند، میتوانید روندی که در اینجا شرح داده شده است را دنبال کنید.https://fa.player.fm/legal
برنامه شماره ۹۸۵ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیتاریخ اجرا: ۷ نوامبر ۲۰۲۳ - ۱۷ آبان ۱۴۰۲برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۸۵ بر روی این لینک کلیک کنیدبرای دانلود فایل صوتی برنامه ۹۸۵ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.PDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF متن نوشته شده پیغامهای تلفنی برنامه با فرمتتمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتیخوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویریبرای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی بر روی این لینک کلیک کنید.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۳۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1134, Divan e Shamsچرا ز قافله یک کس نمیشود بیدار؟که رختِ عمر ز که باز میبرد طرّار(۱)؟چرا ز خواب و ز طرّار مینیازاری؟چرا از او که خبر میکند کنی آزار؟تو را هر آنکه بیازرد، شیخ و واعظِ توستکه نیست مهرِ جهان را چو نقشِ آب قراریکی همیشه همیگفت راز با خانهمشو خراب به ناگه، مرا بکن اِخبار(۲)شبی به ناگه خانه بر او فرود آمدچه گفت؟ گفت: کجا شد وصیّتِ بسیار؟نگفتمت خبرم کن تو پیش از افتادن؟که چاره سازم من با عیالِ خود به فرارخبر نکردی ای خانه، کو حقِ صحبت؟فروفتادی و کشتی مرا به زاری زارجواب گفت مر او را فَصیح(۳) آن خانهکه چند چند خبر کردمت به لیل و نَهار(۴)بدان طرف که دهان را گشادمی به شکافکه قوّتم برسیدهست، وقت شد، هُش دارهمیزدی به دهانم ز حرص مشتی گِلشکافها همه بستی سراسرِ دیوارز هر کجا که گشادم دهان، فروبستینَهِشتیام(۵) که بگویم، چه گویم؟ ای معماربدان که خانه تنِ توست و رنجها چو شکافشکافِ رنج به دارو گرفتی ای بیمارمثالِ کاه و گل است آن مُزَوَّره(۶) و معجونهلا تو کاهگل اندر شکاف میافشاردهان گشاید تن تا بگویدت: رفتمطبیب آید و بندد بر او رهِ گفتارخمارِ دردِ سرت از شرابِ مرگ شناسمده شرابِ بنفشه، بهل شرابِ اناروگر دهی تو به عادت دهش که روپوش استچه روی پوشی زان کاوست عالِمُ الاَسرار؟بخور شرابِ اِنابَت(۷)، بساز قرصِ وَرَع(۸)ز توبه ساز تو معجون، غذا ز استغفاربگیر نبض دل و دینِ خود، ببین چونینگاه کن تو به قارورهٔ(۹) عمل یک باربه حق گریز که آبِ حیات او داردتو زینهار(۱۰) از او خواه هر نَفَس، زنهار(۱۱)اگر کسیات بگوید که: خواست فایده نیستبگو که: خواست از او خاست، چون بُوَد بیکار؟مرید چیست؟ به تازی(۱۲) مرید خواهندهمرید از آنِ مرادست و صید از آنِ شکاراگر نخواست مرا پس چرام خواهان کرد؟که زرد کرد رخم را فراقِ آن رخساروگر نه غمزهٔ او زد به تیغِ عشق مراچراست این دلِ من خون و چشمِ من خونبار؟خزان مریدِ بهارست زرد و آه کناننه عاقبت به سرِ او رسید شیخِ بهار؟چو زنده گشت مریدِ بهار و مرده نماندمریدِ حق ز چه مانَد میانِ ره مردار؟به سویِ باغ بیا و جزایِ فعل ببینشکوفه لایقِ هر تخمِ پاک در اظهار چو واعظانِ خُضَرکِسوهٔ(۱۳) بهار، ای جانزبانِ حال گشا و خموش باش ای یار(۱) طرّار: دزد(۲) اِخبار: خبر دادن، آگاه کردن(۳) فَصیح: ویژگی کسی که خوب سخن بگوید و کلامش بدون ابهام باشد.(۴) لیل و نَهار: شب و روز(۵) هِشتَن: گذاشتن، رها کردن(۶) مُزَوَّره: غذایی که برای بیمار سازند که در واقع برای فریب بیمار است.(۷) اِنابَت: توبه(۸) وَرَع: پرهیزکاری، پارسایی (۹) قاروره: نمونهٔ ادرار(۱۰) زینهار: پناه خواستن(۱۱) زنهار: آگاه باش (۱۲) تازی: عربی(۱۳) خُضَرکِسوه: سبزپوش، سبز لباس------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۳۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1134, Divan e Shamsچرا ز قافله یک کس نمیشود بیدار؟که رختِ عمر ز که باز میبرد طرّار؟چرا ز خواب و ز طرّار مینیازاری؟چرا از او که خبر میکند کنی آزار؟تو را هر آنکه بیازرد، شیخ و واعظِ توستکه نیست مهرِ جهان را چو نقشِ آب قرارمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #186, Divan e Shamsو آن کس که کس بُوَد او، ناخورده و چشیدهگَه میگزد زبان را، گَه میزند دهان رامولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۳۲۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1324چون به قعرِ خویِ خود اندر رسی پس بدانی کز تو بود آن ناکسیمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #257صد هزار ابلیسِ لاحَوْل آر بین آدما، ابلیس را در مار بین دَم دهد(۱۴) گوید تو را: ای جان و دوست تا چو قصّابی کَشَد از دوست، پوست دَم دهد، تا پوستت بیرون کَشَد وایِ او کز دشمنان، اَفیون چَشَدسَر نهد بر پایِ تو، قصّابْوار دَم دهد تا خونْت ریزد زارِ زار همچو شیری، صَیدِ خود را خویش کُن ترکِ عِشوهٔ اجنبیّ و، خویش کُن همچو خادم دان مُراعاتِ خَسانبیکسی بهتر، ز عِشوهٔ ناکَساندر زمین مردمان، خانه مکُن کارِ خود کن، کارِ بیگانه مکُن کیست بیگانه؟ تنِ خاکیِّ تو کز برایِ اوست غمناکیِّ تو تا تو تن را چرب و شیرین میدهی جوهرِ خود را نبینی فَرْبِهی (۱۴) دَم دادن: دمیدن، افسون خواندن بر مار، در اینجا یعنی فریب دادن------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۶۳۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #637این سزایِ آن که شد یارِ خَسانیا کسی کرد از برایِ ناکسانمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۶۳۳ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1633تا بجویند اصلِ آن را این خَسان خود برین قانع شدند این ناکَسان سعدی، گلستان، باب اول، در سیرت پادشاهانSa'adi Poem, Golestan, Chapter 1, The Manners of Kingsبنیآدم اعضای یکدیگرندکه در آفرینش ز یک گوهرندچو عضوی به درد آوَرَد روزگاردگر عضوها را نمانَد قرارتو کز مِحنَتِ(۱۵) دیگران بیغمینشاید که نامت نهند آدمی(۱۵) مِحنَت: رنج------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214علّتی بتّر ز پندارِ کمالنیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۱۶)(۱۶) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240کرده حق ناموس را صد من حَدید(۱۷)ای بسی بسته به بندِ ناپدید(۱۷) حَدید: آهن------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219در تگِ جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۱۸)گرچه جو صافی نماید مر تو را(۱۸) فَتیٰ: جوان، جوانمرد------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط(۱۹)که بگویید از طریقِ انبساط (۱۹) بِساط: هر چیز گستردنی مانند فرش و سفره------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَناتا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنامانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست.» تا «جز آنچه به ما آموختی.» دستِ تو را بگیرد.قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموختهاى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shamsدم او جان دَهَدَت رو ز نَفَخْتُ(۲۰) بپذیرکارِ او کُنْ فَیکون است نه موقوفِ علل(۲۰) نَفَخْتُ: دمیدم------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shamsگفتم دوش عشق را: ای تو قرین و یارِ منهیچ مباش یک نَفَس غایب از این کنارِ منمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636از قَرین بی قول و گفتوگویِ اوخو بدزدد دل نهان از خویِ اومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421میرود از سینهها در سینههااز رهِ پنهان، صلاح و کینههامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856گرگِ درّندهست نفسِ بَد، یقینچه بهانه مینهی بر هر قرین؟مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514بر قرینِ خویش مَفزا در صِفتکآن فراق آرد یقین در عاقبتمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196تا کنی مر غیر را حَبْر(۲۱) و سَنی(۲۲)خویش را بدخُو و خالی میکنی(۲۱) حَبر: دانشمند، دانا(۲۲) سَنی: رفیع، بلند مرتبه------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151مردهٔ خود را رها کردهست اومردهٔ بیگانه را جوید رَفومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479دیده آ، بر دیگران، نوحهگریمدّتی بنشین و، بر خود میگِریمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۳۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2235در گویّ(۲۳) و در چَهی ای قَلتَبان(۲۴)دست وادار از سِبالِ(۲۵) دیگرانچون به بُستانی رسی زیبا و خَوشبعد از آن دامانِ خَلقان گیر و کَشای مُقیمِ حبسِ چار و پنج و شَشنغزجایی، دیگران را هم بکَش(۲۳) گَو: گودال(۲۴) قَلتَبان: بیحمیّت، بیغیرت(۲۵) سِبال: سبیل------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۴۰۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #409هر که بیدار است، او در خوابتر هست بیداریش، از خوابش بَتَر چون به حق بیدار نَبْوَد جانِ ما هست بیداری، چو در بندانِ(۲۶) ما جان، همه روز از لگدکوبِ(۲۷) خیال وز زیان و سود، وز خوفِ زوال نی صفا میمانَدَش، نی لطف و فَر نی به سویِ آسمان، راهِ سفر خفته آن باشد که او از هر خیال دارد اومید و کند با او مَقال(۲۸)دیو را چون حُور بیند او به خواب پس ز شهوت ریزد او با دیو، آب چونکه تخمِ نسلِ او در شوره ریخت او به خویش آمد، خیال از وی گریخت ضعفِ سَر بیند از آن و تن پلید آه از آن نقشِ پدیدِ ناپدید مرغ، بر بالا پَران و سایهاش میدود بر خاک، پَرّان مرغوَش ابلهی، صیّادِ آن سایه شود میدود چندانکه بیمایه شود بیخبر کآن عکسِ آن، مرغِ هواست بیخبر که اصلِ آن سایه کجاستتیر اندازد به سویِ سایه او تَرْکَشَش(۲۹) خالی شود از جستجو تَرکَشِ عمرش تهی شد، عُمر رفت از دویدن در شکارِ سایه، تَفْت(۳۰)سایهٔ یزدان چو باشد دایهاش(۳۱) وارهانَد از خیال و سایهاشسایهٔ یزدان(۳۲) بود بندهٔ خدا مردهٔ این عالم و زندهٔ خدا دامنِ او گیر زودتر بیگُمان تا رهی در دامنِ آخِرزمان(۲۶) در بندان: عملِ بستنِ در، در محاصره ماندن، مجازاً بسته شدن راهِ وصول به حق(۲۷) لگدکوب: لگدکوبی، مجازاً رنج و آفت(۲۸) مَقال: گفتار و گفتگو(۲۹) تَرْکَش: تیردان، جعبه ای که جنگاوران در آن تیر مینهادند و با خود حمل میکردند.(۳۰) تَفْت: گرم، سوزان، شتابان(۳۱) دایه: زنی که طفل را با شیر خود پرورش دهد.(۳۲) سایهٔ یزدان: کنایه از ولیِّ خداست.------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #43, Divan e Shamsبندهٔ آنم که مرا، بیگنه آزرده کندچون صفتی دارد از آن مه که بیازرد مرامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2021, Divan e Shamsکاروان رفت و تو غافل خفتهایدر زیانی، در زیانی، در زیانمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۱۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1911مصطفی فرمود: گر گویم به راستشرحِ آن دشمن که در جانِ شماستزَهرههای پُردلان(۳۳) هم بَردَرَدنه رَوَد ره، نه غمِ کاری خَورَد(۳۳) پُردل: شجاع، دلیر، دلاور، باجرئت------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4053نَفْس و شیطان، هر دو یک تن بودهانددر دو صورت خویش را بنمودهاندچون فرشته و عقل، که ایشان یک بُدندبهر حکمتهاش دو صورت شدنددشمنی داری چنین در سِرِّ خویشمانعِ عقلست و، خصمِ جان و کیشمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4063گرنه نَفْس از اندرون راهت زدیرهزنان را بر تو دستی کی بُدی؟زان عَوانِ(۳۴) مُقتَضی(۳۵) که شهوت استدل اسیرِ حرص و آز و آفت استزان عَوانِ سِرّ، شدی دزد و تباهتا عوانان را به قهرِ توست راهدر خبر بشنو تو این پندِ نکوبَیْنَ جَنْبَیْکُمْ لَکُمْ اَعْدی عَدُوتو این اندرز خوب را که در یکی از احادیث شریف آمده بشنو و به آنعمل کن: «سرسخت ترین دشمن شما در درون شماست».حدیث«اَعْدی' عَدُوَّکَ نَفْسُكَ الَّتی بَینَ جَنْبَیْكَ»«سرسخت ترين دشمن تو، نفس تو است كه در ميان دو پهلویت (درونت) جا دارد.»طُمطراقِ(۳۶) این عدو مشنو، گریزکو چو ابلیس است در لَجّ و ستیزبر تو او، از بهرِ دنیا و نبرد آن عذابِ سَرمَدی(۳۷) را سهل کرد چه عجب گر مرگ را آسان کند او ز سِحرِ خویش، صد چندان کند(۳۴) عَوان: مأمور(۳۵) مُقتَضی: خواهشگر(۳۶) طُمطراق: سروصدا، نمایشِ شکوه و جلال، آوازه، خودنمایی(۳۷) سَرمَدی: همیشگی، جاودانه------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۰۶۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2063تا به دیوارِ بلا نآید سَرشنشنود پندِ دل آن گوشِ کرشمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ١۵٢١Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1521این جفایِ خلق با تو در جهانگر بدانی، گنجِ زر آمد نهانمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1042قُلْ(۳۸) اَعُوذَت(۳۹) خوانْد باید کِای اَحَدهین ز نَفّاثات(۴۰)، افغان وَز عُقَد(۴۱)در اینصورت باید سوره قُل اَعوذُ را بخوانی و بگویی که ای خداوند یگانه، به فریاد رس از دست این دمندگان و این گرهها.میدمند اندر گِرِه آن ساحراتاَلْغیاث(۴۲) اَلْمُستغاث(۴۳) از بُرد و ماتآن زنان جادوگر در گرههای افسون میدمند. ای خداوندِ دادرس به فریادم رس از غلبهٔ دنیا و مقهور شدنم به دست دنیا.(۳۸) قُلْ: بگو(۳۹) اَعُوذُ: پناه میبرم(۴۰) نَفّاثات: بسیار دمنده(۴۱) عُقَد: جمعِ عقده، گرهها(۴۲) اَلْغیاث: کمک، فریادرسی(۴۳) اَلْمُستغاث: فریادرس، از نامهای خداوند------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۸۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #283چون ز عطرِ وَحی کژ گشتند و گُمبُد فَغانْشان که تَطَیَّرْنَا بِکُمْاز آن رو كه حقستيزان از بوی دلاویز وحی و رایحه جانبخش الهی گمراه و منحرف شدند، فریاد برداشتند که: ما به شما فال بد میزنیم.قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۱۸Quran, Yaseen(#36), Line #18«قَالُوا إِنَّا تَطَيَّرْنَا بِكُمْ ۖ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَلَيَمَسَّنَّكُمْ مِنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ.»«گفتند: ما شما را به فال بد گرفتهايم. اگر بس نكنيد سنگسارتان خواهيم كرد و شما را از ما شكنجهاى سخت خواهد رسيد.»رنج و بیماریست ما را این مقالنیست نیکو وَعْظتان ما را به فالگر بیآغازید نُصْحی(۴۴) آشکارما کنیم آن دَم شما را سنگسارما به لَغْو(۴۵) و لَهْو(۴۶)، فربه گشتهایمدر نصیحت خویش را نَسْرِشتهایمهست قُوتِ ما دروغ و لاف و لاغ(۴۷)شورشِ معدهست ما را زین بَلاغ(۴۸)رنج را صدتُو و افزون میکنیدعقل را دارو به اَفْیُون(۴۹) میکنید(۴۴) نُصْح: پند دادن، پند و اندرز(۴۵) لَغْو: باطل، بی فایده(۴۶) لَهو: بازی کردن، سرگرمی(۴۷) لاغ: بازی، شوخی، مسخرگی(۴۸) بَلاغ: پیامرسانی(۴۹) اَفیون: تریاک------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۳۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1134, Divan e Shamsز هر کجا که گشادم دهان، فروبستینَهِشتیام که بگویم، چه گویم؟ ای معمارمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3055, Divan e Shamsتو همچو وادیِ(۵۰) خشکی و ما چو بارانیتو همچو شهرِ خرابی و ما چو معماری(۵۰) وادی: بیابان------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۳۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1134, Divan e Shamsچرا ز قافله یک کس نمیشود بیدار؟که رختِ عمر ز که باز میبرد طرّار؟مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۱۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3316از سخنگویی مجویید ارتفاع(۵۱)منتظر را بِهْ ز گفتن، استماع(۵۲)منصبِ تعلیم نوعِ شهوت استهر خیالِ شهوتی در رَه بُت است(۵۱) ارتفاع: بالا رفتن، والایی و رفعت جُستن(۵۲) استماع: شنیدن، گوش دادن------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۲۵۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1252باغبان را خار چون در پای، رفت دزد، فرصت یافت کالا بُرد تَفْتچون ز حیرت رَست، باز آمد به راه دید بُرده دزد، رخت از کارگاهرَبَّنٰا اِنّٰا ظَلَمْنٰا(۵۳) گفت و آه یعنی آمد ظُلْمت و گُم گشت راه(۵۳) رَبَّنٰا اِنّٰا ظَلَمْنٰا: پروردگارا، همانا ما به خودمان ظلم کردیم.------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۳۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1134, Divan e Shamsچرا ز خواب و ز طرّار مینیازاری؟چرا از او که خبر میکند کنی آزار؟مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۳۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1033دیدهیی کاندر نُعاسی(۵۴) شد پدیدکِی توانَد جز خیال و نیست دید؟(۵۴) نُعاس: چُرت، در اینجا مطلقاً به معنی خواب------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4100خواب چون در میرمد از بیمِ دلقخوابِ نسیان(۵۵) کی بُوَد با بیمِ حَلق؟لٰاتُؤاخِذ اِنْ نَسینا، شد گواهکه بُوَد نسیان به وجهی هم گناه زآنکه استکمالِ تعظیم او نکردورنه نسیان در نیاوردی نبردقرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۲۸۶Quran, Al-Baqarah(#2), Line #286«… رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذْنَا إِنْ نَسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا… .»«… اى پروردگار ما، اگر فراموش كردهايم يا خطايى كردهايم، ما را بازخواست مكن … .»(۵۵) نسیان: فراموشی-------------------------مجموع لغات:(۱) طرّار: دزد(۲) اِخبار: خبر دادن، آگاه کردن(۳) فَصیح: ویژگی کسی که خوب سخن بگوید و کلامش بدون ابهام باشد.(۴) لیل و نَهار: شب و روز(۵) هِشتَن: گذاشتن، رها کردن(۶) مُزَوَّره: غذایی که برای بیمار سازند که در واقع برای فریب بیمار است.(۷) اِنابَت: توبه(۸) وَرَع: پرهیزکاری، پارسایی (۹) قاروره: نمونهٔ ادرار(۱۰) زینهار: پناه خواستن(۱۱) زنهار: آگاه باش (۱۲) تازی: عربی(۱۳) خُضَرکِسوه: سبزپوش، سبز لباس(۱۴) دَم دادن: دمیدن، افسون خواندن بر مار، در اینجا یعنی فریب دادن(۱۵) مِحنَت: رنج(۱۶) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه(۱۷) حَدید: آهن(۱۸) فَتیٰ: جوان، جوانمرد(۱۹) بِساط: هر چیز گستردنی مانند فرش و سفره(۲۰) نَفَخْتُ: دمیدم(۲۱) حَبر: دانشمند، دانا(۲۲) سَنی: رفیع، بلند مرتبه(۲۳) گَو: گودال(۲۴) قَلتَبان: بیحمیّت، بیغیرت(۲۵) سِبال: سبیل(۲۶) در بندان: عملِ بستنِ در، در محاصره ماندن، مجازاً بسته شدن راهِ وصول به حق(۲۷) لگدکوب: لگدکوبی، مجازاً رنج و آفت(۲۸) مَقال: گفتار و گفتگو(۲۹) تَرْکَش: تیردان، جعبه ای که جنگاوران در آن تیر مینهادند و با خود حمل میکردند.(۳۰) تَفْت: گرم، سوزان، شتابان(۳۱) دایه: زنی که طفل را با شیر خود پرورش دهد.(۳۲) سایهٔ یزدان: کنایه از ولیِّ خداست.(۳۳) پُردل: شجاع، دلیر، دلاور، باجرئت(۳۴) عَوان: مأمور(۳۵) مُقتَضی: خواهشگر(۳۶) طُمطراق: سروصدا، نمایشِ شکوه و جلال، آوازه، خودنمایی(۳۷) سَرمَدی: همیشگی، جاودانه(۳۸) قُلْ: بگو(۳۹) اَعُوذُ: پناه میبرم(۴۰) نَفّاثات: بسیار دمنده(۴۱) عُقَد: جمعِ عقده، گرهها(۴۲) اَلْغیاث: کمک، فریادرسی(۴۳) اَلْمُستغاث: فریادرس، از نامهای خداوند(۴۴) نُصْح: پند دادن، پند و اندرز(۴۵) لَغْو: باطل، بی فایده(۴۶) لَهو: بازی کردن، سرگرمی(۴۷) لاغ: بازی، شوخی، مسخرگی(۴۸) بَلاغ: پیامرسانی(۴۹) اَفیون: تریاک(۵۰) وادی: بیابان(۵۱) ارتفاع: بالا رفتن، والایی و رفعت جُستن(۵۲) استماع: شنیدن، گوش دادن(۵۳) رَبَّنٰا اِنّٰا ظَلَمْنٰا: پروردگارا، همانا ما به خودمان ظلم کردیم.(۵۴) نُعاس: چُرت، در اینجا مطلقاً به معنی خواب(۵۵) نسیان: فراموشی----------------------------************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۳۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1134, Divan e Shamsچرا ز قافله یک کس نمیشود بیدارکه رخت عمر ز که باز میبرد طرارچرا ز خواب و ز طرار مینیازاریچرا از او که خبر میکند کنی آزارتو را هر آنکه بیازرد شیخ و واعظ توستکه نیست مهر جهان را چو نقش آب قراریکی همیشه همیگفت راز با خانهمشو خراب به ناگه مرا بکن اخبارشبی به ناگه خانه بر او فرود آمدچه گفت گفت کجا شد وصیت بسیارنگفتمت خبرم کن تو پیش از افتادنکه چاره سازم من با عیال خود به فرارخبر نکردی ای خانه کو حقِ صحبتفروفتادی و کشتی مرا به زاری زارجواب گفت مر او را فصیح آن خانهکه چند چند خبر کردمت به لیل و نهاربدان طرف که دهان را گشادمی به شکافکه قوتم برسیدهست وقت شد هش دارهمیزدی به دهانم ز حرص مشتی گلشکافها همه بستی سراسر دیوارز هر کجا که گشادم دهان فروبستینهشتیام که بگویم چه گویم ای معماربدان که خانه تن توست و رنجها چو شکافشکاف رنج به دارو گرفتی ای بیمارمثال کاه و گل است آن مزوره و معجونهلا تو کاهگل اندر شکاف میافشاردهان گشاید تن تا بگویدت رفتمطبیب آید و بندد بر او ره گفتارخمار درد سرت از شراب مرگ شناسمده شراب بنفشه بهل شراب اناروگر دهی تو به عادت دهش که روپوش استچه روی پوشی زان کاوست عالم الاسراربخور شراب انابت بساز قرص ورعز توبه ساز تو معجون غذا ز استغفاربگیر نبض دل و دین خود ببین چونینگاه کن تو به قاروره عمل یک باربه حق گریز که آب حیات او داردتو زینهار از او خواه هر نفس زنهاراگر کسیات بگوید که خواست فایده نیستبگو که خواست از او خاست چون بود بیکارمرید چیست به تازی مرید خواهندهمرید از آن مرادست و صید از آن شکاراگر نخواست مرا پس چرام خواهان کردکه زرد کرد رخم را فراق آن رخساروگر نه غمزه او زد به تیغ عشق مراچراست این دل من خون و چشم من خونبارخزان مرید بهارست زرد و آه کناننه عاقبت به سر او رسید شیخ بهارچو زنده گشت مرید بهار و مرده نماندمرید حق ز چه ماند میان ره مرداربه سوی باغ بیا و جزای فعل ببینشکوفه لایق هر تخم پاک در اظهار چو واعظان خضرکسوه بهار ای جانزبان حال گشا و خموش باش ای یارمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۳۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1134, Divan e Shamsچرا ز قافله یک کس نمیشود بیدارکه رخت عمر ز که باز میبرد طرارچرا ز خواب و ز طرار مینیازاریچرا از او که خبر میکند کنی آزارتو را هر آنکه بیازرد شیخ و واعظ توستکه نیست مهر جهان را چو نقش آب قرارمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #186, Divan e Shamsو آن کس که کس بود او ناخورده و چشیدهگه میگزد زبان را گه میزند دهان رامولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۳۲۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1324چون به قعر خوی خود اندر رسی پس بدانی کز تو بود آن ناکسیمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #257صد هزار ابلیس لاحول آر بین آدما ابلیس را در مار بین دم دهد گوید تو را ای جان و دوست تا چو قصابی کشد از دوست پوست دم دهد تا پوستت بیرون کشد وای او کز دشمنان افیون چشدسر نهد بر پای تو قصابوار دم دهد تا خونت ریزد زار زار همچو شیری صید خود را خویش کن ترک عشوه اجنبی و خویش کن همچو خادم دان مراعات خسانبیکسی بهتر ز عشوه ناکساندر زمین مردمان خانه مکن کار خود کن کار بیگانه مکن کیست بیگانه تن خاکی تو کز برای اوست غمناکی تو تا تو تن را چرب و شیرین میدهی جوهر خود را نبینی فربهی مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۶۳۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #637این سزای آن که شد یار خسانیا کسی کرد از برای ناکسانمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۶۳۳ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1633تا بجویند اصل آن را این خسان خود برین قانع شدند این ناکسان سعدی، گلستان، باب اول، در سیرت پادشاهانSa'adi Poem, Golestan, Chapter 1, The Manners of Kingsبنیآدم اعضای یکدیگرندکه در آفرینش ز یک گوهرندچو عضوی به درد آورد روزگاردگر عضوها را نماند قرارتو کز محنت دیگران بیغمینشاید که نامت نهند آدمیمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214علتی بتر ز پندار کمالنیست اندر جان تو ای ذودلالمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240کرده حق ناموس را صد من حدیدای بسی بسته به بند ناپدیدمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219در تگ جو هست سرگین ای فتیگرچه جو صافی نماید مر تو رامولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670حکم حق گسترد بهر ما بساطکه بگویید از طریق انبساط مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130چون ملایک گوی لا علم لناتا بگیرد دست تو علمتنامانند فرشتگان بگو ما را دانشی نیستتا جز آنچه به ما آموختی دست تو را بگیردقرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموختهاى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shamsدم او جان دهدت رو ز نفخت بپذیرکار او کن فیکون است نه موقوف عللمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shamsگفتم دوش عشق را ای تو قرین و یار منهیچ مباش یک نفس غایب از این کنار منمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636از قرین بی قول و گفتوگوی اوخو بدزدد دل نهان از خوی اومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421میرود از سینهها در سینههااز ره پنهان صلاح و کینههامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856گرگ درندهست نفس بد یقینچه بهانه مینهی بر هر قرینمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514بر قرین خویش مفزا در صفتکآن فراق آرد یقین در عاقبتمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196تا کنی مر غیر را حبر و سنیخویش را بدخو و خالی میکنیمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151مرده خود را رها کردهست اومرده بیگانه را جوید رفومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479دیده آ بر دیگران نوحهگریمدتی بنشین و بر خود میگریمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۳۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2235در گوی و در چهی ای قلتباندست وادار از سبال دیگرانچون به بستانی رسی زیبا و خوشبعد از آن دامان خلقان گیر و کشای مقیم حبس چار و پنج و ششنغزجایی دیگران را هم بکشمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۴۰۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #409هر که بیدار است او در خوابتر هست بیداریش از خوابش بتر چون به حق بیدار نبود جان ما هست بیداری چو در بندان ما جان همه روز از لگدکوب خیال وز زیان و سود وز خوف زوال نی صفا میماندش نی لطف و فر نی به سوی آسمان راه سفر خفته آن باشد که او از هر خیال دارد اومید و کند با او مقالدیو را چون حور بیند او به خواب پس ز شهوت ریزد او با دیو آب چونکه تخم نسل او در شوره ریخت او به خویش آمد خیال از وی گریخت ضعف سر بیند از آن و تن پلید آه از آن نقش پدید ناپدید مرغ بر بالا پران و سایهاش میدود بر خاک پران مرغوش ابلهی صیاد آن سایه شود میدود چندانکه بیمایه شود بیخبر کآن عکس آن مرغ هواست بیخبر که اصل آن سایه کجاستتیر اندازد به سوی سایه او ترکشش خالی شود از جستجو ترکش عمرش تهی شد عمر رفت از دویدن در شکار سایه تفتسایه یزدان چو باشد دایهاشوارهاند از خیال و سایهاشسایه یزدان بود بنده خدا مرده این عالم و زنده خدا دامن او گیر زودتر بیگمان تا رهی در دامن آخرزمانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #43, Divan e Shamsبنده آنم که مرا بیگنه آزرده کندچون صفتی دارد از آن مه که بیازرد مرامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2021, Divan e Shamsکاروان رفت و تو غافل خفتهایدر زیانی در زیانی در زیانمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۱۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1911مصطفی فرمود گر گویم به راستشرح آن دشمن که در جان شماستزهرههای پردلان هم بردردنه رود ره نه غم کاری خوردمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4053نفس و شیطان هر دو یک تن بودهانددر دو صورت خویش را بنمودهاندچون فرشته و عقل که ایشان یک بدندبهر حکمتهاش دو صورت شدنددشمنی داری چنین در سر خویشمانع عقلست و خصم جان و کیشمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4063گرنه نفس از اندرون راهت زدیرهزنان را بر تو دستی کی بدیزان عوان مقتضی که شهوت استدل اسیر حرص و آز و آفت استزان عوان سر شدی دزد و تباهتا عوانان را به قهر توست راهدر خبر بشنو تو این پند نکوبین جنبیکم لکم اعدی عدوتو این اندرز خوب را که در یکی از احادیث شریف آمده بشنو و به آنعمل کن سرسخت ترین دشمن شما در درون شماستحدیث«اَعْدی' عَدُوَّکَ نَفْسُكَ الَّتی بَینَ جَنْبَیْكَ»«سرسخت ترين دشمن تو، نفس تو است كه در ميان دو پهلویت (درونت) جا دارد.»طمطراق این عدو مشنو گریزکو چو ابلیس است در لج و ستیزبر تو او از بهر دنیا و نبرد آن عذاب سرمدی را سهل کرد چه عجب گر مرگ را آسان کند او ز سحر خویش صد چندان کندمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۰۶۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2063تا به دیوار بلا نآید سرشنشنود پند دل آن گوش کرشمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ١۵٢١Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1521این جفای خلق با تو در جهانگر بدانی گنج زر آمد نهانمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1042قل اعوذت خواند باید کای احدهین ز نفاثات افغان وز عقددر اینصورت باید سوره قل اعوذ را بخوانی و بگویی که ای خداوند یگانهبه فریاد رس از دست این دمندگان و این گرههامیدمند اندر گره آن ساحراتالغیاث المستغاث از برد و ماتآن زنان جادوگر در گرههای افسون میدمند ای خداوند دادرس به فریادم رس از غلبه دنیا و مقهور شدنم به دست دنیامولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۸۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #283چون ز عطر وحی کژ گشتند و گمبد فغانشان که تطیرنا بکماز آن رو كه حقستيزان از بوی دلاویز وحی و رایحه جانبخش الهی گمراه و منحرف شدند فریاد برداشتند که ما به شما فال بد میزنیمقرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۱۸Quran, Yaseen(#36), Line #18«قَالُوا إِنَّا تَطَيَّرْنَا بِكُمْ ۖ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَلَيَمَسَّنَّكُمْ مِنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ.»«گفتند: ما شما را به فال بد گرفتهايم. اگر بس نكنيد سنگسارتان خواهيم كرد و شما را از ما شكنجهاى سخت خواهد رسيد.»رنج و بیماریست ما را این مقالنیست نیکو وعظتان ما را به فالگر بیآغازید نصحی آشکارما کنیم آن دم شما را سنگسارما به لغو و لهو فربه گشتهایمدر نصیحت خویش را نسرشتهایمهست قوت ما دروغ و لاف و لاغشورش معدهست ما را زین بلاغرنج را صدتو و افزون میکنیدعقل را دارو به افیون میکنیدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۳۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1134, Divan e Shamsز هر کجا که گشادم دهان فروبستینهشتیام که بگویم چه گویم ای معمارمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3055, Divan e Shamsتو همچو وادی خشکی و ما چو بارانیتو همچو شهر خرابی و ما چو معماریمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۳۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1134, Divan e Shamsچرا ز قافله یک کس نمیشود بیدارکه رخت عمر ز که باز میبرد طرارمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۱۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3316از سخنگویی مجویید ارتفاعمنتظر را به ز گفتن استماعمنصب تعلیم نوع شهوت استهر خیال شهوتی در ره بت استمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۲۵۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1252باغبان را خار چون در پای رفتدزد فرصت یافت کالا برد تفتچون ز حیرت رست باز آمد به راهدید برده دزد رخت از کارگاهربنا انا ظلمنا گفت و آهیعنی آمد ظلمت و گم گشت راهمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۳۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1134, Divan e Shamsچرا ز خواب و ز طرار مینیازاریچرا از او که خبر میکند کنی آزارمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۳۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1033دیدهیی کاندر نعاسی شد پدیدکی تواند جز خیال و نیست دیدمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4100خواب چون در میرمد از بیم دلقخواب نسیان کی بود با بیم حلقلاتواخذ ان نسینا شد گواهکه بود نسیان به وجهی هم گناه زآنکه استکمال تعظیم او نکردورنه نسیان در نیاوردی نبردقرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۲۸۶Quran, Al-Baqarah(#2), Line #286«… رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذْنَا إِنْ نَسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا… .»«… اى پروردگار ما، اگر فراموش كردهايم يا خطايى كردهايم، ما را بازخواست مكن … .»
…
continue reading
1180 قسمت