Ganje Hozour audio Program #941
Manage episode 348589278 series 1755842
توسط Parviz Shahbazi توسط Player FM و جامعه ما پیدا شده است - کپی رایت توسط ناشر، و نه متعلق به Player FM، و صدا به طور مستقیم از سرور های آنها پخش می شود.برای پیگیری به روز رسانی در Player FM دکمه اشتراک را بزنید، و یا فید URL را به دیگر برنامه های پادکست بچسبانید.
برنامه شماره ۹۴۱ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۴۰۱ تاریخ اجرا: ۲۹ نوامبر ۲۰۲۲ - ۹ آذربرای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۴۱ بر روی این لینک کلیک کنید.برای دانلود فایل صوتی برنامه ۹۴۱ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.PDF متن نوشته شده برنامه با فرمتتمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت PDF متن نوشته شده بخش تلفنی برنامه با فرمتخوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتیخوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویریفلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۴۱ (نسخهی مناسب پرینت رنگی)فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۴۱ (نسخهی مناسب پرینت سیاه و سفید)برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی بر روی این لینک کلیک کنید.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۷۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2878, Divan e Shamsهله تا ظن نبری کز کفِ من بگریزیحیله کم کن، نگذارم که به فن بگریزیجان شیرینِ تو در قبضه(۱) و در دستِ من استتنِ بیجان چه کند، گر تو ز تن بگریزی؟گر همه زهرم، با خویِ مَنَت باید ساختپس تو پروانه نهای، گر ز لگن بگریزیچون کدو بیخبری زین که گلویت بستمبستم و میکَشمت، چون ز رَسَن(۲) بگریزی؟بلبلان و همه مرغان خوش و شاد از چمنندجغد و بوم و جُعلی(۳)، گر ز چمن بگریزیچون گرفتارِ منی، حیله میندیش، آن بِهْکه شوی مرده و در خُلقِ حَسن بگریزیتو کُهِ قاف نهای، گر چو کَه از جا برویتو زرِ صاف نهای، گر ز شکن(۴) بگریزیجانِ مردان همه از جانِ تو بیزار شوندچون مخنّث(۵) اگر از خوبِ ختن بگریزیتو چو نقشی، نرهی از کفِ نقّاش مکوشوثَنی(۶)، چون ز کفِ کِلک(۷) و شمن(۸) بگریزی؟من تو را ماه گرفتم، هله خورشید توییدر خسوفی گر از این برج و بدن بگریزیتو ز دیوی نرهی، گر ز سلیمان برمیوز غریبی نرهی، چون ز وطن بگریزینه، خمش کن، که مرا با تو هزاران کار استخود سُهیلت(۹) نهلد تا ز یمن بگریزی(۱) قبضه کردن: بهدست آوردن، تصرف کردن(۲) رَسَن: ریسمان، طناب(۳) جُعَل: سرگین گردانک(۴) شکن: شکست، بریده شدن(۵) مُخَنَّث: ترسو(۶) وثَن: بت(۷) کِلک: نی، قلم، قلم بت تراشی(۸) شمن: بتتراش(۹) سُهیل: اشاره به آن است که ستارهٔ سُهیل در یمن نمایانتر دیده میشود و آن را سهیلِ یمانی نامند؛ که گویند باعثِ خوشبو شدنِ پوست و رنگ گرفتنِ سیب میشود.----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۷۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2878, Divan e Shamsهله تا ظن نبری کز کفِ من بگریزیحیله کم کن، نگذارم که به فن بگریزیجان شیرینِ تو در قبضه و در دستِ من استتنِ بیجان چه کند، گر تو ز تن بگریزی؟مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۷۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4074اینچنین ساحر درون توست و سِرّاِنَّ فی الْوَسواسِ سِحْراً مُسْتَتِرّچنین ساحری در باطن و درون تو نهان است، همانا در وسوسهگری نفس، سحری نهفته شده است.مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۷۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4072کارِ سِحر اینست کو دَم میزندهر نَفَس، قلبِ حقایق میکندمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4065زان عَوانِ سِرّ، شدی دزد و تباهتا عوانان را به قهرِ توست راهدر خبر بشنو تو این پندِ نکوبَیْنَ جَنْبَیْکُمْ لَکُمْ اَعْدی عَدُوتو این اندرز خوب را که در یکی از احادیث شریف آمده بشنو و به آنعمل کن: «سرسخت ترین دشمن شما در درون شماست».طُمطراقِ(۱۰) این عدو مشنو، گریزکو چو ابلیس است در لَجّ و ستیز(۱۰) طُمطراق: سروصدا، نمایش شکوه و جلال، آوازه، خودنمایی----------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4053نفس و شیطان، هر دو یک تن بودهانددر دو صورت خویش را بنمودهاندچون فرشته و عقل، که ایشان یک بُدندبهرِ حکمتهاش دو صورت شدندمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3501اوّل و آخِر تویی ما در میانهیچ هیچی که نیاید در بیان« همانطور که عظمت بینهایت الهی قابل بیان نیست و باید به آن زنده شویم، ناچیزی ما هم به عنوان من ذهنی قابل بیان نیست و ارزش بیان ندارد. باید هر چه زودتر آن را انکار کنیم و به او زنده شویم.»قرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۳ Quran, Sooreh Al-Hadid(#57), Line #3«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ.»«اوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن، و او به هر چيزى داناست.»مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۱۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2317ای بکرده یار، هر اَغیار راوی بداده خِلعتِ گُل خار راخاکِ ما را ثانیا پالیز(۱۱) کنهیچ نِی را بارِ دیگر چیز کن(۱۱) پالیز: باغ، بوستان، مزرعه----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۹۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3698پی، پیاپی، میبَر ار دوری ز اصلتا رگِ مَردیت آرد سویِ وصلمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3013, Divan e Shamsیار در آخر زمان، کرد طَرَب سازییباطنِ او جِدِّ جِدّ، ظاهرِ او بازییجملهٔ عشّاق را یار بدین عِلم کُشتتا نکُند هان و هان، جهلِ تو طنّازییمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3056, Divan e Shamsقضا که تیرِ حوادث به تو همیانداختتو را کُند به عنایت از آن سپس سِپَریمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4467بیمرادی شد قَلاووزِ(۱۲) بهشتحُفَّتِ الْجَنَّة شنو ای خوشسرشتحدیث نبوی«حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَ حُفَّتِ الْنَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»(۱۲) قَلاووز: پیشآهنگ، پیشروِ لشکر----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3785چشمِ او ماندهست در جویِ روانبیخبر از ذوقِ آبِ آسمانمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۵۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4059 هر که را فتح و ظَفَر(۱۳) پیغام دادپیشِ او یک شد مُراد و بیمُراد(۱۳) ظَفَر: پیروزی، کامروایی----------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4466عاشقان از بیمرادیهایِ خویشباخبر گشتند از مولایِ خویشمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۳۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3137گفت: رَو، هر که غم دین برگزیدباقیِ غمها خدا از وی بُریدمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۸۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1983ای بسا دانش که اندر سَر دَوَدتا شود سَروَر، بدآن خود سر رَوَدمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۰۹۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3097پس هماره رویِ معشوقه نگر این به دستِ توست، بشنو ای پدرمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3621سرنگون زآن شد، که از سَر دور ماندخویش را سَر ساخت و تنها پیش راندمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۶۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #165چونکه بد کردی، بترس، آمِن مباشزآنکه تخم است و برویانَد خُداشمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214عِلّتی بتّر ز پندارِ کمالنیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۱۴)از دل و از دیدهات بس خون رودتا زِ تو این مُعْجِبی(۱۵) بیرون رودعلّتِ ابلیس اَنَاخیری بُدهستوین مرض، در نَفْسِ هر مخلوق هست(۱۴) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه(۱۵) مُعجِبی: خودبینی----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240کرده حق، ناموس را صد من حَدید(۱۶)ای بسی بسته به بندِ ناپدید(۱۶) حَدید: آهن----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3245شاهدِ تو، سدِّ رویِ شاهد استمُرشدِ تو، سدِّ گفتِ مرشد استمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۶۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1366ای بسا سرمستِ نار و نارجُوخویشتن را نورِ مطلق داند اوجز مگر بندهٔ خدا، یا جذبِ حقبا رهش آرَد، بگردانَد ورقتا بداند کآن خیالِ نارِیه(۱۷)در طریقت نیست اِلّا عارِیه(۱۸)(۱۷) نارِیه: آتشین(۱۸) عاریه: قرضی----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219در تگِ(۱۹) جو هست سرگین ای فَتیٰ(۲۰)گرچه جو صافی نماید مر تو راهست پیرِ راهدانِ پر فِطَن(۲۱)جویهای نَفْس و تن را جویکَنجوی، خود را کی تواند پاک کرد؟نافع از عِلمِ خدا شد علمِ مرد(۱۹) تَگ: ژرفا، عمق، پایین(۲۰) فَتیٰ: جوان، جوانمرد(۲۱) فِطَن: جمع فِطنَه، به معنی زیرکی، هوشیاری، دانایی----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۲۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3528زآن رَهَش دور است تا دیدارِ دوستکو نجویَد سَر، رئیسیش(۲۲) آرزوست(۲۲) رئیسی: ریاست----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۱۴۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2146بر کنارِ بامی ای مستِ مُدام پست بنشین یا فرود آ، وَالسَّلامهر زمانی که شدی تو کامرانآن دَمِ خوش را کنارِ بام دانمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۲۶۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2264آن بهاران مُضمَرست(۲۳) اندر خزاندر بهارست آن خزان، مگْریز از آن(۲۳) مُضمر: پنهان----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shamsدم او جان دَهَدَت رو ز نَفَخْتُ بپذیرکارِ او کُنْ فَیکون است نه موقوفِ عللمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3644هست مهمانخانه این تَن ای جوانهر صباحی ضَیفِ(۲۴) نو آید دوانهین مگو کین مانْد اندر گردنمکه هم اکنون باز پَرَّد در عَدمهر چه آید از جهان غَیبوَشدر دلت ضَیفست، او را دار خَوش(۲۴) ضَیف: مهمان----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shamsچه چگونه بُد عدم را؟ چه نشان نهی قِدَم(۲۵) را؟نگر اوّلین قَدَم را که تو بس نکو نهادی(۲۵) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shamsگفتم دوش عشق را: ای تو قرین و یارِ منهیچ مباش یک نَفَس غایب از این کنارِ منمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636از قَرین بیقول و گفتوگویِ اوخو بدزدد دل نهان از خویِ اومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421میرود از سینهها در سینههااز رهِ پنهان، صلاح و کینههامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856گرگِ درّندهست نفسِ بَد، یقینچه بهانه مینهی بر هر قرین؟مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514بر قرینِ خویش مَفزا در صِفتکآن فراق آرد یقین در عاقبتمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۷۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2878, Divan e Shamsچون کدو بیخبری زین که گلویت بستمبستم و میکَشمت، چون ز رَسَن بگریزی؟بلبلان و همه مرغان خوش و شاد از چمنندجغد و بوم و جُعلی، گر ز چمن بگریزیچون گرفتارِ منی، حیله میندیش، آن بِهْکه شوی مرده و در خُلقِ حَسن بگریزیمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۹۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #690کارگاهِ صُنع حق، چون نیستی استپس برونِ کارگه بیقیمتی استمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۶۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1468جمله استادان پیِ اظهارِ کارنیستی جویند و جایِ اِنکسار(۲۶) لاجَرَم استادِ استادان صَمَد(۲۷)کارگاهش نیستیّ و لا بُوَدهر کجا این نیستی افزونتر استکارِ حق و کارگاهش آن سَر است(۲۶) اِنکسار: شکستهشدن، شکستگی؛ مَجازاً خضوع و فروتنی(۲۷) صَمَد: بینیاز و پاینده، از صفاتِ خداوند----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۴۶۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #468جُز توکّل جز که تسلیمِ تمام در غم و راحت همه مکرست و داممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۳۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1535, Divan e Shamsکنون پندار مُردَم آشتی کنکه در تسلیم ما چون مردگانیممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۷۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2878, Divan e Shamsتو کُهِ قاف نهای، گر چو کَه از جا برویتو زرِ صاف نهای، گر ز شکن بگریزیجانِ مردان همه از جانِ تو بیزار شوندچون مخنّث اگر از خوبِ ختن بگریزیتو چو نقشی، نرهی از کفِ نقّاش مکوشوثَنی، چون ز کفِ کِلک و شمن بگریزی؟مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۱۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #215کاه باشد کو به هر بادی جَهَدکوه کی مر باد را وزنی نَهد؟مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۷۹۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3794کَهْ(۲۸) نیَم، کوهم ز حِلم(۲۹) و صبر و دادکوه را کی در رُباید تُندباد؟آنکه از بادی رَوَد از جا، خَسی استزآنکه بادِ ناموافق، خود بسی استبادِ خشم و بادِ شهوت، بادِ آزبُرد او را که نبود اهلِ نمازکوهم و هستیِّ من، بُنیادِ اوستور شوم چون کاه، بادم بادِ اوستجز به بادِ او نجنبد میلِ مننیست جز عشقِ اَحَد سَرخیلِ(۳۰) منخشم، بر شاهان، شَه و ما را غلامخشم را هم بستهام زیرِ لگام(۲۸) کَهْ: مخفّفِ كاه(۲۹) حِلم: فضاگشایی(۳۰) سَرخَیل: سردسته، سرگروه----------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۲۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #824از کجا جوییم هست؟ از تَرکِ هست از کجا جوییم سیب؟ از تَرکِ دستمولوی، ديوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۷۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2878, Divan e Shamsمن تو را ماه گرفتم، هله خورشید توییدر خسوفی گر از این برج و بدن بگریزیتو ز دیوی نرهی، گر ز سلیمان برمیوز غریبی نرهی، چون ز وطن بگریزینه، خمش کن، که مرا با تو هزاران کار استخود سُهیلت نهلد تا ز یمن بگریزیمولوی، ديوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۷۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2572, Divan e Shamsجانا، به غریبستان چندین به چه میمانی؟!بازآ تو از این غربت، تا چند پریشانی؟!صد نامه فرستادم، صد راه نشان دادمیا راه نمیدانی، یا نامه نمیخوانیگر نامه نمیخوانی، خود نامه تو را خواندور راه نمیدانی، در پنجهٔ رَهدانیمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۱۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2211از دَمِ حُبُّ الْوَطَن بگذر مَایستکه وطن آنسوست، جان این سوی نیستگر وطن خواهی، گذر زآن سویِ شَط(۳۱)این حدیثِ راست را کم خوان غلطحدیث«حُبُّالْوَطَن مِنَ الاْيمانِ.»«وطندوستی از ایمان است.»(۳۱) شَط: رودخانه----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۳۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2230همچنین حُبُّ الْوَطَن باشد درستتو وطن بشناس، ای خواجه نخستمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #40تمامی حکایتِ آن عاشق که از عَسَس گریخت در باغی مجهول، خودِ معشوق را در باغ یافت و عسس را از شادی، دعای خیر میکرد و میگفت که: عَسیٰ اَنْ تَکْرَهوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ.اندر آن بودیم کآن شخص از عَسَس(۳۲)رانْد اندر باغ از خوفی فَرَس(۳۳)بود اندر باغ، آن صاحبجمالکز غمش این در عَنا بُد هشت سالسایهٔ او را نبود امکانِ دیدهمچو عَنقا(۳۴) وصفِ او را میشنید(۳۲) عَسَس: شبگرد، گَزْمَه(۳۳) فَرَس: اسب، اسب راندن در اینجا مجازاً یعنی شتابان وارد شدن(۳۴) عَنقا: سیمرغ، کنایه از ذات الهی----------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۷۸۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4780کان جوان در جُست و جو بُد هفت سالاز خیالِ وصل گشته چون خیالسایهٔ حق بر سرِ بنده بُوَدعاقبت جوینده یابنده بُوَدگفت پیغمبر که چون کوبی دَریعاقبت زان در بُرون آید سَریقرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۲۱۶Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #216«… عَسَىٰ أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ ۖ وَعَسَىٰ أَنْ تُحِبُّوا شَيْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ ۗ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ» «… شايد چيزى را ناخوش بداريد و در آن خير شما باشد و شايد چيزى را دوست داشته باشيد و برايتان ناپسند افتد. خدا مىداند و شما نمىدانيد.»مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #43جز یکی لُقیَه(۳۵) که اوّل از قضابر وی افتاد و شد او را دلربابعد از آن، چندان که میکوشید اوخود مجالش مینداد آن تُندخُونه به لابه چاره بودش، نه به مالچشمپُرّ(۳۶) و بیطمع بود آن نِهال(۳۷)عاشقِ هر پیشهای و مطلبیحق بیآلود اوّلِ کارش، لبیچون بِدان آسیب در جُست آمدندپیشِ پاشان مینهد هر روز بندچون در افگندش به جُست و جُویِ کاربعد از آن دَر بَست که کابین بیآرهم بر آن بُو میتَنَند و میروندهر دَمی راجی(۳۸) و آیِس(۳۹) میشوندهر کسی را هست اُمّیدِ بَریکه گشادندش در آن روزی دَریباز در بستندش و، آن دَرْپَرَست(۴۰)بر همان اُمّید آتشپا(۴۱) شدهستچون درآمد خوش در آن باغ آن جوانخود فرو شُد پا به گنجش ناگهانمر عَسَس را ساخته یزدان سببتا ز بیمِ او دَوَد در باغ، شببیند آن معشوقه را او با چراغطالبِ انگشتری در جُویِ باغپس قرین میکرد از ذوق آن نَفَسبا ثنایِ حق، دعایِ آن عَسَسکه زیان کردم عَسَس را از گریزبیست چندان سیم و زر، بر وی بریزاز عَوانی مر وَرا آزاد کنآنچنانکه شادم، او را شاد کنسَعد دارَش این جهان و آن جهاناز عَوانیّ و، سگیاش وا رَهانگرچه خُویِ آن عَوان هست ای خداکه هماره خلق را خواهد بلاگر خبر آید که شه جُرمی نهادبر مسلمانان، شود او زَفت(۴۲) و شادور خبر آید که شه رحمت نموداز مسلمانان فگند آن را به جُودماتمی در جانِ او افتد از آنصد چنین اِدبارها دارد عَواناو عَوان را در دعا درمیکشیدکز عَوان او را چنان راحت رسیدبر همه زَهر و، بَر او تِریاق بودآن عَوان پیوندِ آن مشتاق بودپس بَدِ مطلق نباشد در جهانبد به نسبت باشد، این را هم بِداندر زمانه هیچ زهر و قند نیستکه یکی را پا دگر را بند نیستمر یکی را پا، دگر را پایْبندمر یکی را زهر و، بر دیگر چو قندزهرِ مار، آن مار را باشد حیاتنسبتش با آدمی باشد مَمات(۴۳)خلقِ آبی را، بُوَد دریا چو باغخلقِ خاکی را بُوَد آن مرگ و داغهمچنین بر میشمر ای مردِ کار(۴۴)نسبت این، از یکی کس تا هزارزَید، اندر حقِّ آن شیطان بُوَددر حق شخصی دگر، سلطان بُوَدآن بگوید: زَید صدّیق(۴۵) سَنیستوین بگوید: زَید، گبرِ(۴۶) کُشتنیستزَید یک ذات است، بر آن یک جنان(۴۷)او برین دیگر همه رنج و زیانگر تو خواهی کو تو را باشد شِکَرپس ورا از چشمِ عُشّاقش نگرمنگر از چشمِ خودت آن خوب رابین به چشمِ طالبان، مطلوب راچشمِ خود بر بند ز آن خوشْچشم(۴۸)، توعاریت کن چشم از عُشّاقِ اوبلک ازو کن عاریت چشم و نظرپس ز چشمِ او به رویِ او نگرتا شوی ایمن ز سیریّ(۴۹) و ملالگفت: کانَ اللُه لَهْ زین ذوالْجلالحدیث«مَنْ كانَ لِِلهِ كانَ اللهُ لَه»«هر که برای خدا باشد، خدا نیز برای اوست»(۳۵) لُقیَه: یک بار دیدن(۳۶) چشمپُر: بینیاز، بیتوقّع، سیر(۳۷) نِهال: درختِ جوانِ نو رُسته، درختی که تازه کاشته شده باشد.(۳۸) راجی: امیدوار(۳۹) آیِس: ناامید(۴۰) دَرپرست: پرستندهٔ در، یعنی کسی که مراقب و امیدوارِ گشوده شدنِ درِ مقصود است.(۴۱) آتشپا: شتابان و تیزرو(۴۲) زَفت: درشت، بزرگ، ستبر، ضخیم، در اینجا منظور، سرحال و بانشاط شدن است.(۴۳) مَمات: مرگ(۴۴) مردِ کار: انسانِ لایق(۴۵) صِدّیق: امین، درستکار، نیکومنش(۴۶) گبر: کافر(۴۷) جَنان: قلب، دل. جُنان: سپر. جِنان: باغ و بوستان(۴۸) خوشْچشم: عارفان دیدهور و بینادل، در اینجا به معنی معشوق حقیقی است.(۴۹) سیری: دلسیری، دلتنگی----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۹۳۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1937گفته او را من زبان و چشم تومن حواس و من رضا و خشم تورَوْ که بی یَسْمَع و بی یُبصِر تویسِر توی، چه جایِ صاحبسِر تویچون شدی مَن کانَ لِلَه از وَلَه(۵۰)من تو را باشم که کان اللهُ لَه(۵۰) وَلَه: حیرت----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۷۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #79چشمِ او من باشم و، دست و دلشتا رهد از مُدبِریها(۵۱) مُقْبِلش(۵۲)هر چه مکروهست، چون شد او دلیلسویِ محبوبت، حبیب است و خلیل(۵۱) مُدبِری: شقاوت و بدبختی(۵۲) مُقبِل: روکننده به چیزی، خوشبخت----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #81حکایتِ آن واعظ که هر آغازِ تذکیر دعایِ ظالمان و سختدلان و بیاعتقادان کردیآن یکی واعظ چو بر تخت آمدیقاطعانِ راه را داعی شدیدست برمیداشت: یا رَب رحم رانبر بَدان و مُفْسِدان و طاغیانبر همهٔ تَسْخُرکنانِ اهلِ خَیربر همهٔ کافرْدلان و اهلِ دَیرقاطعانِ راه: راهزنان و دزدانتَسْخُرکُنان: مسخره کنندگانمینکردی او دعا بر اَصفیا(۵۳)مینکردی جز خبیثان را دعامر ورا گفتند کین معهود نیستدعوتِ اهلِ ضلالت، جُود نیستگفت: نیکویی ازینها دیدهاممن دعاشان زین سبب بگْزیدهامخُبث و ظلم و جور چندان ساختندکه مرا از شر به خیر انداختندهر گَهی که رُو به دنیا کردمیمن ازیشان زخم و ضربت خوردمیکردمی از زخم، آن جانب پناهباز آوردَنْدَمی گُرگان به راهچون سببسازِ صَلاحِ من شدندپس دعاشان بر مَنَست، ای هوشمندبنده مینالد به حق از درد و نیشصد شکایت میکند از رنجِ خویشحق همی گوید که: آخر رنج و دردمر تو را لابه(۵۴) کنان و راست کرداین گِله زآن نعمتی کُن کِت(۵۵) زنداز درِ ما، دُور و مطرودت(۵۶) کنددر حقیقت هر عدو داروی توستکیمیا و نافع و دِلجُویِ توستکه ازو اندر گُریزی در خَلا(۵۷)استعانت(۵۸) جویی از لطفِ خداحدیث«اُذْکُرْنی فِی الْخَلَأ اَذْکُرْکُمْ فِی الْمَلَأ الْاَعلیٰ»«مرا در خلوت یاد کنید تا شما را در ملأ اَعلیٰ یاد کنم.»در حقیقت دوستانت دشمنندکه ز حضرت دور و مشغولت کنندقرآن کریم، سورهٔ زخرف (۴۳)، آیهٔ ۶۷Quran, Sooreh Az-Zukhruf(#43), Line #67«الْأَخِلَّاءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِينَ» «در آن روز (رستاخیز) دوستان، دشمن یکدیگرند مگر پرواپیشگان.»هست حیوانی که نامش اُشغُر(۵۹) استاو به زخمِ چوب زَفت و لمَتُر(۶۰) استتا که چوبش میزنی، به میشوداو ز زخمِ چوب، فَربِه میشودنفسِ مؤمن اُشغُری آمد یقینکو به زخمِ رنج زفت است و سَمین(۶۱)زین سبب بر انبیا رنج و شکستاز همه خَلقِ جهان افزونتر استتا ز جانها جانِشان شد زَفْتترکه ندیدند آن بلا قومِ دگرحدیث«اَشَدُّ النّاسِ بَلاءً اَلْاَنْبیاءُ ثُمَّ الصّالِحُونَ ثُمَّ الْاَمْثَلُ فَالْاَمْثَل.»«بلاکش ترین مردم پیامبرانند و سپس صالحان. پس از آنها گُزیدگان بر حسب درجهٔ خوبیشان.»پوست از دارو بلاکَش میشودچون اَدیمِ طایفی(۶۲) خَوش میشودوَرنه تلخ و تیز مالیدی دَر اوگَنده گشتی، ناخوش و ناپاکبُوآدمی را پوستِ نامَدْبُوغ(۶۳) داناز رُطوبتها شده زشت و گرانتلخ و تیز و مالشِ بسیار دهتا شود پاک و لطیف و با فَرِه(۶۴)ور نمیتانی رضا ده ای عَیارگر خدا رنجت دهد بیاختیارکه بلایِ دوست تطهیرِ شماستعلمِ او بالایِ تدبیرِ شماستچون صفا بیند، بَلا شیرین شودخوش شود دارو، چو صحّتبین شودبُرْد بیند خویش را در عَیْنِ ماتپس بگوید: اُقْتُلُونی یٰا ثِقات(۶۵)این عوان در حقِّ غیری سود شدلیک اندر حقِّ خود مردود شدرحمِ ایمانی از او بُبْریده شدکینِ شیطانی بر او پیچیده شدکارگاهِ خشم گشت و کینوَری(۶۶)کینه دان اصلِ ضَلال و کافری(۵۳) اَصفیا: پاکان و برگزیدگانِ الهی(۵۴) لابه: درخواست همراه با فروتنی، التماس، زاری(۵۵) کِت: که تو را(۵۶) مَطرود: رانده شده، دورکرده شده(۵۷) خَلا: خلوت، خلوتگاه(۵۸) اِستِعانَت: یاری خواستن، یاری، کمک(۵۹) اُشغُر: خارپشتِ بزرگِ تیرانداز(۶۰) لمَتُر: چاق(۶۱) سَمین: چاق(۶۲) اَدیمِ طایفی: پوست دبّاغی شده منسوب به شهر طایف(۶۳) مَدْبُوغ: دبّاغی شده(۶۴) فَرِه: شأن و شوکت و شکوه، بزرگواری و عظمت(۶۵) اُقْتُلُونی یٰا ثِقات: ای یارانِ مورد اعتمادم مرا بکشید.(۶۶) کینوَری: دشمنی و عداوت----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۹۳۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3933دانهٔ مُردن مرا شیرین شدهستبَلْ هُمْ اَحْیاءٌ پیِ من آمدهستدانهٔ مرگ برای من شیرین شده است. از اینرو آیهٔ «آنها زندگانند»، در حقِّ من نازل شده است.قرآن کریم، سورهٔ آل عمران (۳)، آیهٔ ۱۶۹Quran, Sooreh Aal-i-Imran(#3), Line #169«وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا ۚ بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ.»«كسانى را كه در راه خدا كشته شدهاند مرده مپندار، بلكه زندهاند و نزد پروردگارشان روزى داده مىشوند.»اُقْتُلُونی یٰا ثِقاتی لٰايماًاِنَّ فی قَتلی حَیٰاتی دايِماًای یارانم، مرا بکشید در حالی که سرزنشم میکنید، بدرستی که زندگانی جاودان در کشتن من نهفته شده است.اِنَّ فی مُوْتی حَیاتی یا فَتیکَم اُفارِقْ مُوْطِنی حَتّیٰ مَتیٰ؟همانا در مرگ من، زندگی وجود دارد. ای صاحب فتوّت، تا کی و تا چه زمانی از موطن و منزلم جُدا باشم؟فُرْقَتی لَوْلَمْ تَکُنْ فی ذَا السُّکُونلَمْ یَقُلْ اِنّٰا اِلَیْهِ راجِعُوناگر در این جهان، ما در فراق و جُدایی از خدا نبودیم، هرگز خدا از زبان ما نمیفرمود: همانا ما از خداوندیم و به سوی او بازمیگردیم.قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۵۶Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #156«الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ.»«كسانى كه چون مصيبتى به آنها رسيد گفتند: ما از آن خدا هستيم و به او باز مىگرديم.»راجع آن باشد که باز آید به شهرسویِ وحدت آید از دورانِ دهرمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۱۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #113سؤال کردن از عیسی علیهالسلام که: در وجود از همهٔ صَعبها صعبتر چیست؟گفت عیسی را یکی هُشیارْسَرچیست در هستی ز جمله صعبتر؟گفتش: ای جان صَعْبتر خشمِ خداکه از آن دوزخ همی لرزد چو ماگفت: ازین خشم خدا چهبْود امان؟گفت: ترکِ خشمِ خویش اندر زمانپس عَوان که معدنِ این خشم گشتخشمِ زشتش از سَبُع(۶۷) هم در گذشتچه امیدستش به رحمت، جز مگرباز گردد زآن صفت آن بیهنر؟گرچه عالَم را ازیشان چاره نیستاین سخن اندر ضَلال افگندنیستچاره نَبْوَد هم جهان را از چَمین(۶۸)لیک نَبْوَد آن چَمین، ماءِ مَعین(۶۹)(۶۷) سَبُع: حیوانِ وحشی(۶۸) چَمین: بول، سرگین، ادرار(۶۹) ماءِ مَعین: آب گوارا----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۲۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #120قصد خیانت کردنِ عاشق و بانگ بر زدنِ معشوق بر ویچونکه تنهایش بدید آن ساده مَرْدزود او قصدِ کنار و بوسه کردبانگ بر وی زد به هَیبت آن نگارکه: مرو گستاخ، ادب را هوش دارگفت: آخِر خلوتست و خلق، نیآب حاضر، تشنهیی همچون منیکس نمیجنبد در اینجا جز که بادکیست حاضر؟ کیست مانع زین گشاد؟گفت: ای شیدا تو ابله بودهایابلهی، وز عاقلان نشنودهای؟باد را دیدی که میجُنبد، بدانبادجُنبانیست اینجا بادْرانمرْوَحَهٔ(۷۰) تصریفِ صُنعِ ایزدشزد برین باد و، همی جُنبانْدشجزوْ بادی که به حکمِ ما، دَر استبادبیزن تا نجُنبانی نَجَستجنبشِ این جزوْ باد ای ساده مردبیتو و بیبادبیزن سر نکردجنبشِ بادِ نَفَس کاندر لب استتابعِ تصریفِ جان و قالب استگاه دَم را مدح و پیغامی کنیگاه دَم را هَجْو و دشنامی کنیپس، بِدان احوالِ دیگر بادهاکه ز جُزْوی، کُلّ میبیند نُهیٰ(۷۱)باد را حق، گَه بهاری میکنددر دَیَش زین لطف عاری میکندبر گروهِ عاد صَرْصَرْ میکندباز بر هُودَش مُعَطَّر میکندمیکُند یک باد را زهرِ سَموممر صبا را میکند خُرَّم قُدومسَموم: باد سوزان و گرمصَرْصَرْ: بادی سرد و سختبادِ دَم را بر تو بنهاد او اساستا کنی هر باد را بر وی قیاسدَم نمیگردد سخن بیلطف و قهربر گروهی شهد و بر قومیست زهرمِرْوَحه جُنبان پی اِنعامِ(۷۲) کسوز برایِ قهرِ هر پشّه و مگسمِرْوَحهٔ تقدیرِ رَبّانی، چراپُر نباشد ز امتحان و ابتلا؟چونکه جُزوِ بادِ دَم یا مِرْوَحَهنیست اِلّا مَفْسَدَه(۷۳) یا مَصْلَحه(۷۴)این شَمال و این صَبا و این دَبُورکی بُوَد از لطف و از اِنعام، دُور؟حدیث«فَاِذٰا رَأیْتُمُوهٰا فَلٰاتَسِبُّوهاٰ»«هرگاه باد را مشاهده کردید به آن دشنام مدهید.»یک کفِ گندم ز انباری ببینفهم کن کآن جمله باشد همچنینکلِّ باد از بُرجِ بادِ آسمانکی جِهَد بی مِرْوَحهٔ آن بادْران؟بر سرِ خِرمَن به وقتِ انتقاد(۷۵)نه که فلّاحان ز حق جویند باد؟تا جدا گردد ز گندم کاههاتا به انباری رَوَد یا چاههاچون بمانَد دیر آن بادِ وزانجمله را بینی به حق لابهکنانهمچنین در طَلْق(۷۶)، آن بادِ وِلاد(۷۷)گر نیآید، بانگِ درد آید که: دادگر نمیدانند کِش راننده اوستباد را، پس کردنِ زاری چه خوست؟اهلِ کشتی همچنین جُویایِ بادجمله خواهانش از آن ربُّالْعِبادهمچنین در دردِ دندانها ز باددفع میخواهی به سوز و اعتقاداز خدا لابهکنان آن جُندیان(۷۸)که بده بادِ ظَفَر ای کامرانرُقعهٔ(۷۹) تعویذ(۸۰ و ۸۱) میخواهند نیزدر شکنجهٔ طَلْقِ زن از هر عزیزپس همه دانستهاند آنرا یقینکه فرستد باد رَبُّ الْعالَمینپس یقین در عقل هر داننده هستاینکه با جُنبنده جُنباننده هستگر تو او را مینبینی در نظرفهم کن آن را به اظهارِ اثرتن به جان جُنبد، نمیبینی تو جانلیک از جُنبیدنِ تن، جان بِدانگفت او: گر اَبْلَهم من در ادبزیرکم اندر وفا و در طلبگفت: ادب این بود خود که دیده شدآن دگر را خود همی دانی تو لُدّ(۸۲)(۷۰) مِرْوَحَه: بادبزن(۷۱) نُهیٰ: عقل(۷۲) اِنْعام: بخشیدن چیزی به کسی از راه نیکوکاری، نعمت دادن. در اینجا به معنی آسایشبخشی و راحتی دادن به دیگری است.(۷۳) مَفْسَدَه: تخریب کردن(۷۴) مَصْلَحَه: اصلاح کردن(۷۵) انتقاد: در اصل به معنی تمییز دادن، در اینجا منظور، جدا کردن کاه از گندم است.(۷۶) طَلْق: درد زایمان(۷۷) ولاد: زاییدن(۷۸) جُندیان: لشکریان(۷۹) رُقعه: نامه(۸۰) تعویذ: پناه دادن، دعا نمودن(۸۱) رُقعهٔ تعویذ: نوشته و مکتوبی که در قدیم برای دفع درد مینوشتند.(۸۲) لُدّ: دشمنِ سرسخت------------------------مجموع لغات:(۱) قبضه کردن: بهدست آوردن، تصرف کردن(۲) رَسَن: ریسمان، طناب(۳) جُعَل: سرگین گردانک(۴) شکن: شکست، بریده شدن(۵) مُخَنَّث: ترسو(۶) وثَن: بت(۷) کِلک: نی، قلم، قلم بت تراشی(۸) شمن: بتتراش(۹) سُهیل: اشاره به آن است که ستارهٔ سُهیل در یمن نمایانتر دیده میشود و آن را سهیلِ یمانی نامند؛ که گویند باعثِ خوشبو شدنِ پوست و رنگ گرفتنِ سیب میشود.(۱۰) طُمطراق: سروصدا، نمایش شکوه و جلال، آوازه، خودنمایی(۱۱) پالیز: باغ، بوستان، مزرعه(۱۲) قَلاووز: پیشآهنگ، پیشروِ لشکر(۱۳) ظَفَر: پیروزی، کامروایی(۱۴) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه(۱۵) مُعجِبی: خودبینی(۱۶) حَدید: آهن(۱۷) نارِیه: آتشین(۱۸) عاریه: قرضی(۱۹) تَگ: ژرفا، عمق، پایین(۲۰) فَتیٰ: جوان، جوانمرد(۲۱) فِطَن: جمع فِطنَه، به معنی زیرکی، هوشیاری، دانایی(۲۲) رئیسی: ریاست(۲۳) مُضمر: پنهان(۲۴) ضَیف: مهمان(۲۵) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)(۲۶) اِنکسار: شکستهشدن، شکستگی؛ مَجازاً خضوع و فروتنی(۲۷) صَمَد: بینیاز و پاینده، از صفاتِ خداوند(۲۸) کَهْ: مخفّفِ كاه(۲۹) حِلم: فضاگشایی(۳۰) سَرخَیل: سردسته، سرگروه(۳۱) شَط: رودخانه(۳۲) عَسَس: شبگرد، گَزْمَه(۳۳) فَرَس: اسب، اسب راندن در اینجا مجازاً یعنی شتابان وارد شدن(۳۴) عَنقا: سیمرغ، کنایه از ذات الهی(۳۵) لُقیَه: یک بار دیدن(۳۶) چشمپُر: بینیاز، بیتوقّع، سیر(۳۷) نِهال: درختِ جوانِ نو رُسته، درختی که تازه کاشته شده باشد.(۳۸) راجی: امیدوار(۳۹) آیِس: ناامید(۴۰) دَرپرست: پرستندهٔ در، یعنی کسی که مراقب و امیدوارِ گشوده شدنِ درِ مقصود است.(۴۱) آتشپا: شتابان و تیزرو(۴۲) زَفت: درشت، بزرگ، ستبر، ضخیم، در اینجا منظور، سرحال و بانشاط شدن است.(۴۳) مَمات: مرگ(۴۴) مردِ کار: انسانِ لایق(۴۵) صِدّیق: امین، درستکار، نیکومنش(۴۶) گبر: کافر(۴۷) جَنان: قلب، دل. جُنان: سپر. جِنان: باغ و بوستان(۴۸) خوشْچشم: عارفان دیدهور و بینادل، در اینجا به معنی معشوق حقیقی است.(۴۹) سیری: دلسیری، دلتنگی(۵۰) وَلَه: حیرت(۵۱) مُدبِری: شقاوت و بدبختی(۵۲) مُقبِل: روکننده به چیزی، خوشبخت(۵۳) اَصفیا: پاکان و برگزیدگانِ الهی(۵۴) لابه: درخواست همراه با فروتنی، التماس، زاری(۵۵) کِت: که تو را(۵۶) مَطرود: رانده شده، دورکرده شده(۵۷) خَلا: خلوت، خلوتگاه(۵۸) اِستِعانَت: یاری خواستن، یاری، کمک(۵۹) اُشغُر: خارپشتِ بزرگِ تیرانداز(۶۰) لمَتُر: چاق(۶۱) سَمین: چاق(۶۲) اَدیمِ طایفی: پوست دبّاغی شده منسوب به شهر طایف(۶۳) مَدْبُوغ: دبّاغی شده(۶۴) فَرِه: شأن و شوکت و شکوه، بزرگواری و عظمت(۶۵) اُقْتُلُونی یٰا ثِقات: ای یارانِ مورد اعتمادم مرا بکشید.(۶۶) کینوَری: دشمنی و عداوت(۶۷) سَبُع: حیوانِ وحشی(۶۸) چَمین: بول، سرگین، ادرار(۶۹) ماءِ مَعین: آب گوارا(۷۰) مِرْوَحَه: بادبزن(۷۱) نُهیٰ: عقل(۷۲) اِنْعام: بخشیدن چیزی به کسی از راه نیکوکاری، نعمت دادن. در اینجا به معنی آسایشبخشی و راحتی دادن به دیگری است.(۷۳) مَفْسَدَه: تخریب کردن(۷۴) مَصْلَحَه: اصلاح کردن(۷۵) انتقاد: در اصل به معنی تمییز دادن، در اینجا منظور، جدا کردن کاه از گندم است.(۷۶) طَلْق: درد زایمان(۷۷) ولاد: زاییدن(۷۸) جُندیان: لشکریان(۷۹) رُقعه: نامه(۸۰) تعویذ: پناه دادن، دعا نمودن(۸۱) رُقعهٔ تعویذ: نوشته و مکتوبی که در قدیم برای دفع درد مینوشتند.(۸۲) لُدّ: دشمنِ سرسخت----------------------------************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۷۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2878, Divan e Shamsهله تا ظن نبری کز کف من بگریزیحیله کم کن نگذارم که به فن بگریزیجان شیرین تو در قبضه و در دست من استتن بیجان چه کند گر تو ز تن بگریزیگر همه زهرم با خوی منت باید ساختپس تو پروانه نهای گر ز لگن بگریزیچون کدو بیخبری زین که گلویت بستمبستم و میکشمت چون ز رسن بگریزیبلبلان و همه مرغان خوش و شاد از چمنندجغد و بوم و جعلی گر ز چمن بگریزیچون گرفتار منی حیله میندیش آن بهکه شوی مرده و در خلق حسن بگریزیتو که قاف نهای گر چو که از جا برویتو زر صاف نهای گر ز شکن بگریزیجان مردان همه از جان تو بیزار شوندچون مخنث اگر از خوب ختن بگریزیتو چو نقشی نرهی از کف نقاش مکوشوثنی چون ز کف کلک و شمن بگریزیمن تو را ماه گرفتم هله خورشید توییدر خسوفی گر از این برج و بدن بگریزیتو ز دیوی نرهی گر ز سلیمان برمیوز غریبی نرهی چون ز وطن بگریزینه، خمش کن که مرا با تو هزاران کار استخود سهیلت نهلد تا ز یمن بگریزیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۷۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2878, Divan e Shamsهله تا ظن نبری کز کف من بگریزیحیله کم کن نگذارم که به فن بگریزیجان شیرین تو در قبضه و در دست من استتن بیجان چه کند گر تو ز تن بگریزیمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۷۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4074اینچنین ساحر درون توست و سران فی الوسواس سحرا مستترچنین ساحری در باطن و درون تو نهان است همانا در وسوسهگری نفس سحری نهفته شده استمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۷۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4072کار سحر اینست کو دم میزندهر نفس قلب حقایق میکندمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4065زان عوان سر شدی دزد و تباهتا عوانان را به قهر توست راهدر خبر بشنو تو این پند نکوبین جنبیکم لکم اعدی عدوتو این اندرز خوب را که در یکی از احادیث شریف آمده بشنو و به آنعمل کن سرسخت ترین دشمن شما در درون شماستطمطراق این عدو مشنو گریزکو چو ابلیس است در لج و ستیزمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4053نفس و شیطان هر دو یک تن بودهانددر دو صورت خویش را بنمودهاندچون فرشته و عقل که ایشان یک بدندبهر حکمتهاش دو صورت شدندمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3501اول و آخر تویی ما در میانهیچ هیچی که نیاید در بیانهمانطور که عظمت بینهایت الهی قابل بیان نیست و باید به آن زنده شویمناچیزی ما هم به عنوان من ذهنی قابل بیان نیست و ارزش بیان نداردباید هر چه زودتر آن را انکار کنیم و به او زنده شویمقرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۳ Quran, Sooreh Al-Hadid(#57), Line #3«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ.»«اوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن، و او به هر چيزى داناست.»مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۱۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2317ای بکرده یار هر اغیار راوی بداده خلعت گل خار راخاک ما را ثانیا پالیز کنهیچ نی را بار دیگر چیز کنمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۹۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3698پی پیاپی میبر ار دوری ز اصلتا رگ مردیت آرد سوی وصلمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3013, Divan e Shamsیار در آخر زمان کرد طرب سازییباطن او جد جد ظاهر او بازییجمله عشاق را یار بدین علم کشتتا نکند هان و هان جهل تو طنازییمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3056, Divan e Shamsقضا که تیر حوادث به تو همیانداختتو را کند به عنایت از آن سپس سپریمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4467بیمرادی شد قلاووز بهشتحفت الجنه شنو ای خوشسرشتحدیث نبوی«حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَ حُفَّتِ الْنَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3785چشم او ماندهست در جوی روانبیخبر از ذوق آب آسمانمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۵۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4059هر که را فتح و ظفر پیغام دادپیش او یک شد مراد و بیمرادمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4466عاشقان از بیمرادیهای خویشباخبر گشتند از مولای خویشمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۳۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3137گفت رو هر که غم دین برگزیدباقی غمها خدا از وی بریدمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۸۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1983ای بسا دانش که اندر سر دودتا شود سرور بدآن خود سر رودمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۰۹۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3097پس هماره روی معشوقه نگر این به دست توست بشنو ای پدرمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3621سرنگون زآن شد که از سر دور ماندخویش را سر ساخت و تنها پیش راندمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۶۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #165چونکه بد کردی بترس آمن مباشزآنکه تخم است و برویاند خداشمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214علتی بتر ز پندار کمالنیست اندر جان تو ای ذودلالاز دل و از دیدهات بس خون رودتا ز تو این معجبی بیرون رودعلت ابلیس اناخیری بدهستوین مرض در نفس هر مخلوق هستمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240کرده حق ناموس را صد من حدیدای بسی بسته به بند ناپدیدمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3245شاهد تو سد روی شاهد استمرشد تو سد گفت مرشد استمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۶۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1366ای بسا سرمست نار و نارجوخویشتن را نور مطلق داند اوجز مگر بنده خدا یا جذب حقبا رهش آرد بگرداند ورقتا بداند کان خیال ناریهدر طریقت نیست الا عاریهمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219در تگ جو هست سرگین ای فتیگرچه جو صافی نماید مر تو راهست پیر راهدان پر فطنجویهای نفس و تن را جویکنجوی خود را کی تواند پاک کردنافع از علم خدا شد علم مردمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۲۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3528زآن رهش دور است تا دیدار دوستکو نجوید سر رئیسیش آرزوستمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۱۴۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2146بر کنار بامی ای مست مدام پست بنشین یا فرود آ والسلامهر زمانی که شدی تو کامرانآن دم خوش را کنار بام دانمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۲۶۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2264آن بهاران مضمرست اندر خزاندر بهارست آن خزان مگریز از آنمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shamsدم او جان دهدت رو ز نفخت بپذیرکار او کن فیکون است نه موقوف عللمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3644هست مهمانخانه این تن ای جوانهر صباحی ضیف نو آید دوانهین مگو کین ماند اندر گردنمکه هم اکنون باز پرد در عَدمهر چه آید از جهان غیبوشدر دلت ضیفست او را دار خوشمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shamsچه چگونه بد عدم را چه نشان نهی قدم رانگر اولین قدم را که تو بس نکو نهادیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shamsگفتم دوش عشق را ای تو قرین و یار منهیچ مباش یک نفس غایب از این کنار منمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636از قرین بیقول و گفتوگوی اوخو بدزدد دل نهان از خوی اومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421میرود از سینهها در سینههااز ره پنهان صلاح و کینههامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856گرگ درندهست نفس بد یقینچه بهانه مینهی بر هر قرینمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514بر قرین خویش مفزا در صفتکان فراق آرد یقین در عاقبتمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۷۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2878, Divan e Shamsچون کدو بیخبری زین که گلویت بستمبستم و میکشمت چون ز رسن بگریزیبلبلان و همه مرغان خوش و شاد از چمنندجغد و بوم و جعلی گر ز چمن بگریزیچون گرفتار منی حیله میندیش آن بهکه شوی مرده و در خلق حسن بگریزیمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۹۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #690کارگاه صنع حق چون نیستی استپس برون کارگه بیقیمتی استمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۶۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1468جمله استادان پی اظهار کارنیستی جویند و جای انکسار لاجرم استاد استادان صمدکارگاهش نیستی و لا بودهر کجا این نیستی افزونتر استکار حق و کارگاهش آن سر استمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۴۶۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #468جز توکل جز که تسلیم تمام در غم و راحت همه مکرست و داممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۳۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1535, Divan e Shamsکنون پندار مردم آشتی کنکه در تسلیم ما چون مردگانیممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۷۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2878, Divan e Shamsتو که قاف نهای گر چو که از جا برویتو زر صاف نهای گر ز شکن بگریزیجان مردان همه از جان تو بیزار شوندچون مخنث اگر از خوب ختن بگریزیتو چو نقشی نرهی از کف نقاش مکوشوثنی چون ز کف کلک و شمن بگریزیمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۱۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #215کاه باشد کو به هر بادی جهدکوه کی مر باد را وزنی نهدمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۷۹۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3794که نیم کوهم ز حلم و صبر و دادکوه را کی در رباید تندبادآنکه از بادی رود از جا خسی استزآنکه باد ناموافق خود بسی استباد خشم و باد شهوت باد آزبرد او را که نبود اهل نمازکوهم و هستی من بنیاد اوستور شوم چون کاه بادم باد اوستجز به باد او نجنبد میل مننیست جز عشق احد سرخیل منخشم بر شاهان شه و ما را غلامخشم را هم بستهام زیر لگاممولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۲۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #824از کجا جوییم هست از ترک هست از کجا جوییم سیب از ترک دستمولوی، ديوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۷۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2878, Divan e Shamsمن تو را ماه گرفتم هله خورشید توییدر خسوفی گر از این برج و بدن بگریزیتو ز دیوی نرهی گر ز سلیمان برمیوز غریبی نرهی چون ز وطن بگریزینه خمش کن که مرا با تو هزاران کار استخود سهیلت نهلد تا ز یمن بگریزیمولوی، ديوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۷۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2572, Divan e Shamsجانا به غریبستان چندین به چه میمانیبازآ تو از این غربت تا چند پریشانیصد نامه فرستادم صد راه نشان دادمیا راه نمیدانی یا نامه نمیخوانیگر نامه نمیخوانی خود نامه تو را خواندور راه نمیدانی در پنجه رهدانیمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۱۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2211از دم حب الوطن بگذر مایستکه وطن آنسوست جان این سوی نیستگر وطن خواهی گذر زآن سوی شطاین حدیث راست را کم خوان غلطحدیث«حُبُّالْوَطَن مِنَ الاْيمانِ.»«وطندوستی از ایمان است.»مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۳۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2230همچنین حب الوطن باشد درستتو وطن بشناس ای خواجه نخستمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #40تمامی حکایت آن عاشق که از عسس گریخت در باغی مجهولخود معشوق را در باغ یافت و عسس را از شادی دعای خیر میکرد و میگفت که عسی ان تکرهوا شیئا و هو خیر لکماندر آن بودیم کان شخص از عسسراند اندر باغ از خوفی فرسبود اندر باغ آن صاحبجمالکز غمش این در عنا بد هشت سالسایه او را نبود امکان دیدهمچو عنقا وصف او را میشنیدمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۷۸۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4780کان جوان در جست و جو بد هفت سالاز خیال وصل گشته چون خیالسایه حق بر سر بنده بودعاقبت جوینده یابنده بودگفت پیغمبر که چون کوبی دریعاقبت زان در برون آید سریقرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۲۱۶Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #216«… عَسَىٰ أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ ۖ وَعَسَىٰ أَنْ تُحِبُّوا شَيْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ ۗ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ» «… شايد چيزى را ناخوش بداريد و در آن خير شما باشد و شايد چيزى را دوست داشته باشيد و برايتان ناپسند افتد. خدا مىداند و شما نمىدانيد.»مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #43جز یکی لقیه که اول از قضابر وی افتاد و شد او را دلربابعد از آن چندان که میکوشید اوخود مجالش مینداد آن تندخونه به لابه چاره بودش نه به مالچشمپر و بیطمع بود آن نهالعاشق هر پیشهای و مطلبیحق بیآلود اول کارش لبیچون بدان آسیب در جست آمدندپیش پاشان مینهد هر روز بندچون در افگندش به جست و جوی کاربعد از آن در بست که کابین بیارهم بر آن بو میتنند و میروندهر دمی راجی و آیس میشوندهر کسی را هست امید بریکه گشادندش در آن روزی دریباز در بستندش و آن درپرستبر همان امید آتشپا شدهستچون درآمد خوش در آن باغ آن جوانخود فرو شد پا به گنجش ناگهانمر عسس را ساخته یزدان سببتا ز بیم او دود در باغ شببیند آن معشوقه را او با چراغطالب انگشتری در جوی باغپس قرین میکرد از ذوق آن نفسبا ثنای حق دعای آن عسسکه زیان کردم عسس را از گریزبیست چندان سیم و زر بر وی بریزاز عوانی مر ورا آزاد کنآنچنانکه شادم او را شاد کنسعد دارش این جهان و آن جهاناز عوانی و سگیاش وا رهانگرچه خوی آن عوان هست ای خداکه هماره خلق را خواهد بلاگر خبر آید که شه جرمی نهادبر مسلمانان شود او زفت و شادور خبر آید که شه رحمت نموداز مسلمانان فگند آن را به جودماتمی در جان او افتد از آنصد چنین ادبارها دارد عواناو عوان را در دعا درمیکشیدکز عوان او را چنان راحت رسیدبر همه زهر و بر او تریاق بودآن عوان پیوند آن مشتاق بودپس بد مطلق نباشد در جهانبد به نسبت باشد این را هم بداندر زمانه هیچ زهر و قند نیستکه یکی را پا دگر را بند نیستمر یکی را پا دگر را پایبندمر یکی را زهر و بر دیگر چو قندزهر مار آن مار را باشد حیاتنسبتش با آدمی باشد مماتخلق آبی را بود دریا چو باغخلق خاکی را بود آن مرگ و داغهمچنین بر میشمر ای مرد کارنسبت این از یکی کس تا هزارزید اندر حق آن شیطان بوددر حق شخصی دگر سلطان بودآن بگوید زید صدیق سنیستوین بگوید زید گبر کشتنیستزید یک ذات است بر آن یک جناناو برین دیگر همه رنج و زیانگر تو خواهی کو تو را باشد شکرپس ورا از چشم عشاقش نگرمنگر از چشم خودت آن خوب رابین به چشم طالبان مطلوب راچشم خود بر بند ز آن خوشچشم توعاریت کن چشم از عشاق اوبلک ازو کن عاریت چشم و نظرپس ز چشم او به روی او نگرتا شوی ایمن ز سیری و ملالگفت کان الله له زین ذوالجلالحدیث«مَنْ كانَ لِِلهِ كانَ اللهُ لَه»«هر که برای خدا باشد، خدا نیز برای اوست»مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۹۳۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1937گفته او را من زبان و چشم تومن حواس و من رضا و خشم تورو که بی یسمع و بی یبصر تویسر توی چه جای صاحبسر تویچون شدی من کان لله از ولهمن تو را باشم که کان الله لهمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۷۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #79چشم او من باشم و دست و دلشتا رهد از مدبریها مقبلشهر چه مکروهست چون شد او دلیلسوی محبوبت حبیب است و خلیلمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #81حکایت آن واعظ که هر آغاز تذکیر دعای ظالمان و سختدلان و بیاعتقادان کردیآن یکی واعظ چو بر تخت آمدیقاطعان راه را داعی شدیدست برمیداشت یا رب رحم رانبر بدان و مفسدان و طاغیانبر همه تسخرکنان اهل خیربر همه کافردلان و اهل دیرقاطعان راه راهزنان و دزدانتسخرکنان مسخره کنندگانمینکردی او دعا بر اصفیامینکردی جز خبیثان را دعامر ورا گفتند کین معهود نیستدعوت اهل ضلالت جود نیستگفت نیکویی ازینها دیدهاممن دعاشان زین سبب بگزیدهامخبث و ظلم و جور چندان ساختندکه مرا از شر به خیر انداختندهر گهی که رو به دنیا کردمیمن ازیشان زخم و ضربت خوردمیکردمی از زخم آن جانب پناهباز آوردندمی گرگان به راهچون سببساز صلاح من شدندپس دعاشان بر منست ای هوشمندبنده مینالد به حق از درد و نیشصد شکایت میکند از رنج خویشحق همی گوید که آخر رنج و دردمر تو را لابه کنان و راست کرداین گله زآن نعمتی کن کت زنداز در ما دور و مطرودت کنددر حقیقت هر عدو داروی توستکیمیا و نافع و دلجوی توستکه ازو اندر گریزی در خلااستعانت جویی از لطف خداحدیث«اُذْکُرْنی فِی الْخَلَأ اَذْکُرْکُمْ فِی الْمَلَأ الْاَعلیٰ»«مرا در خلوت یاد کنید تا شما را در ملأ اَعلیٰ یاد کنم.»در حقیقت دوستانت دشمنندکه ز حضرت دور و مشغولت کنندقرآن کریم، سورهٔ زخرف (۴۳)، آیهٔ ۶۷Quran, Sooreh Az-Zukhruf(#43), Line #67«الْأَخِلَّاءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِينَ» «در آن روز (رستاخیز) دوستان، دشمن یکدیگرند مگر پرواپیشگان.»هست حیوانی که نامش اشغر استاو به زخم چوب زفت و لمتر استتا که چوبش میزنی به میشوداو ز زخم چوب فربه میشودنفس مؤمن اشغری آمد یقینکو به زخم رنج زفت است و سمینزین سبب بر انبیا رنج و شکستاز همه خلق جهان افزونتر استتا ز جانها جانشان شد زفتترکه ندیدند آن بلا قوم دگرحدیث«اَشَدُّ النّاسِ بَلاءً اَلْاَنْبیاءُ ثُمَّ الصّالِحُونَ ثُمَّ الْاَمْثَلُ فَالْاَمْثَل.»«بلاکش ترین مردم پیامبرانند و سپس صالحان. پس از آنها گُزیدگان بر حسب درجهٔ خوبیشان.»پوست از دارو بلاکش میشودچون ادیم طایفی خوش میشودورنه تلخ و تیز مالیدی در اوگنده گشتی ناخوش و ناپاکبوآدمی را پوست نامدبوغ داناز رطوبتها شده زشت و گرانتلخ و تیز و مالش بسیار دهتا شود پاک و لطیف و با فرهور نمیتانی رضا ده ای عیارگر خدا رنجت دهد بیاختیارکه بلای دوست تطهیر شماستعلم او بالای تدبیر شماستچون صفا بیند بلا شیرین شودخوش شود دارو چو صحتبین شودبرد بیند خویش را در عین ماتپس بگوید اقتلونی یا ثقاتاین عوان در حق غیری سود شدلیک اندر حق خود مردود شدرحم ایمانی از او ببریده شدکین شیطانی بر او پیچیده شدکارگاه خشم گشت و کینوریکینه دان اصل ضلال و کافریمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۹۳۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3933دانه مردن مرا شیرین شدهستبل هم احیاء پی من آمدهستدانه مرگ برای من شیرین شده استاز اینرو آیه آنها زندگانند در حق من نازل شده استقرآن کریم، سورهٔ آل عمران (۳)، آیهٔ ۱۶۹Quran, Sooreh Aal-i-Imran(#3), Line #169«وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا ۚ بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ.»«كسانى را كه در راه خدا كشته شدهاند مرده مپندار، بلكه زندهاند و نزد پروردگارشان روزى داده مىشوند.»اُقْتُلُونی یٰا ثِقاتی لٰايماًاِنَّ فی قَتلی حَیٰاتی دايِماًای یارانم، مرا بکشید در حالی که سرزنشم میکنید، بدرستی که زندگانی جاودان در کشتن من نهفته شده است.اِنَّ فی مُوْتی حَیاتی یا فَتیکَم اُفارِقْ مُوْطِنی حَتّیٰ مَتیٰ؟همانا در مرگ من، زندگی وجود دارد. ای صاحب فتوّت، تا کی و تا چه زمانی از موطن و منزلم جُدا باشم؟فُرْقَتی لَوْلَمْ تَکُنْ فی ذَا السُّکُونلَمْ یَقُلْ اِنّٰا اِلَیْهِ راجِعُوناگر در این جهان، ما در فراق و جُدایی از خدا نبودیم، هرگز خدا از زبان ما نمیفرمود: همانا ما از خداوندیم و به سوی او بازمیگردیم.قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۵۶Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #156«الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ.»«كسانى كه چون مصيبتى به آنها رسيد گفتند: ما از آن خدا هستيم و به او باز مىگرديم.»راجع آن باشد که باز آید به شهرسوی وحدت آید از دوران دهرمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۱۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #113سال کردن از عیسی علیهالسلام کهدر وجود از همه صعبها صعبتر چیستگفت عیسی را یکی هشیارسرچیست در هستی ز جمله صعبترگفتش ای جان صعبتر خشم خداکه از آن دوزخ همی لرزد چو ماگفت ازین خشم خدا چهبود امانگفت ترک خشم خویش اندر زمانپس عوان که معدن این خشم گشتخشم زشتش از سبع هم در گذشتچه امیدستش به رحمت جز مگرباز گردد زآن صفت آن بیهنرگرچه عالم را ازیشان چاره نیستاین سخن اندر ضلال افگندنیستچاره نبود هم جهان را از چمینلیک نبود آن چمین ماء معینمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۲۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #120قصد خیانت کردن عاشق و بانگ بر زدن معشوق بر ویچونکه تنهایش بدید آن ساده مردزود او قصد کنار و بوسه کردبانگ بر وی زد به هیبت آن نگارکه مرو گستاخ ادب را هوش دارگفت آخر خلوتست و خلق نیآب حاضر تشنهیی همچون منیکس نمیجنبد در اینجا جز که بادکیست حاضر کیست مانع زین گشادگفت ای شیدا تو ابله بودهایابلهی وز عاقلان نشنودهایباد را دیدی که میجنبد بدانبادجنبانیست اینجا بادرانمروحه تصریف صنع ایزدشزد برین باد و همی جنباندشجزو بادی که به حکم ما در استبادبیزن تا نجنبانی نجستجنبش این جزو باد ای ساده مردبیتو و بیبادبیزن سر نکردجنبش باد نفس کاندر لب استتابع تصریف جان و قالب استگاه دم را مدح و پیغامی کنیگاه دم را هجو و دشنامی کنیپس بدان احوال دیگر بادهاکه ز جزوی کل میبیند نهیباد را حق گه بهاری میکنددر دیش زین لطف عاری میکندبر گروه عاد صرصر میکندباز بر هودش معطر میکندمیکند یک باد را زهر سموممر صبا را میکند خرم قدومسموم باد سوزان و گرمصرصر بادی سرد و سختباد دم را بر تو بنهاد او اساستا کنی هر باد را بر وی قیاسدم نمیگردد سخن بیلطف و قهربر گروهی شهد و بر قومیست زهرمروحه جنبان پی انعام کسوز برای قهر هر پشه و مگسمروحه تقدیر ربانی چراپر نباشد ز امتحان و ابتلاچونکه جزو باد دم یا مروحهنیست الا مفسده یا مصلحهاین شمال و این صبا و این دبورکی بود از لطف و از انعام دورحدیث«فَاِذٰا رَأیْتُمُوهٰا فَلٰاتَسِبُّوهاٰ»«هرگاه باد را مشاهده کردید به آن دشنام مدهید.»یک کف گندم ز انباری ببینفهم کن کان جمله باشد همچنینکل باد از برج باد آسمانکی جهد بی مروحه آن بادرانبر سر خرمن به وقت انتقادنه که فلاحان ز حق جویند بادتا جدا گردد ز گندم کاههاتا به انباری رود یا چاههاچون بماند دیر آن باد وزانجمله را بینی به حق لابهکنانهمچنین در طلق آن باد ولادگر نیاید بانگ درد آید که دادگر نمیدانند کش راننده اوستباد را پس کردن زاری چه خوستاهل کشتی همچنین جویای بادجمله خواهانش از آن ربالعبادهمچنین در درد دندانها ز باددفع میخواهی به سوز و اعتقاداز خدا لابهکنان آن جندیانکه بده باد ظفر ای کامرانرقعه تعویذ میخواهند نیزدر شکنجه طلق زن از هر عزیزپس همه دانستهاند آنرا یقینکه فرستد باد رب العالمینپس یقین در عقل هر داننده هستاینکه با جنبنده جنباننده هستگر تو او را مینبینی در نظرفهم کن آن را به اظهار اثرتن به جان جنبد نمیبینی تو جانلیک از جنبیدن تن جان بدانگفت او گر ابلهم من در ادبزیرکم اندر وفا و در طلبگفت ادب این بود خود که دیده شدآن دگر را خود همی دانی تو لد
1754 قسمت