Shaeristan عمومی
[search 0]
بیشتر
برنامه را دانلود کنید!
show episodes
 
Artwork

1
شعرستان

Shaeristan - شعرستان

Unsubscribe
Unsubscribe
ماهیانه
 
در این کانال ضمن دکلمه و تفسیر ابیات شعرای نامدار، تفسیر اشعار دیوان شمس تبریزی، دکلمه غزلیات، حکایات مثنوی معنوی، مجالس سبعه، مقالات شمس تبریزی و منتخب از فیه ما فیه حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی را نیز نشر خواهیم نمود. درور سایت شعرستان Shaeristan.Com
  continue reading
 
Loading …
show series
 
دمی با بیدل از دیدِ عرفانی، جهانِ وحدت‌الوجود، قایم به‌ذاتِ خود است و کثرت‌الوجود، سایه‌ای از عالمِ وحدت است، نه اصلِ وحدت. معرفت در باره‌ی جهانِ وحدت، در واقع معرّفت درباره‌ی جهانِ لایتناهی است که به‌تعبیر بیدل، انسان با تمام انگیزه و عطش برای شناخت آن در مقامِ "حیرت" (تامل) که بیرون از ذهن و ضمیرِ او نیست، ایستاده‌است: این قدر بیدل به‌دامِ حیرتِ …
  continue reading
 
حکايت مأمون با کنيزک به نزد من آن کس نکوخواه تست که گويد فلان خار در راه تست حکایت کامل: چو دور خلافت به مأمون رسيد يکي ماه پيکر کنيزک خريد به چهر آفتابي، به تن گلبني به عقل خردمند بازي کني به خون عزيزان فرو برده چنگ سر انگشتها کرده عناب رنگ بر ابروي عابد فريبش خضاب چو قوس قزح بود بر آفتاب شب خلوت آن لعبت حور زاد مگر تن در آغوش مأمون نداد گرفت آتش …
  continue reading
 
حقا که مرا دنیا بی دوست نمی‌باید با تفرقه خاطر دنیا به چه کار آید غزل کامل سروی چو تو می‌باید تا باغ بیاراید ور در همه باغستان سروی نبود شاید در عقل نمی‌گنجد در وهم نمی‌آید کز تخم بنی آدم فرزند پری زاید چندان دل مشتاقان بربود لب لعلت کاندر همه شهر اکنون دل نیست که برباید هر کس سر سودایی دارند و تمنایی من بنده فرمانم تا دوست چه فرماید گر سر برود قطع…
  continue reading
 
اهل دنیا عاشق جاه اند از بی‌دانشی آتش سوزان به چشم‌کودک نادان زر است غزل کامل تا نفس باقی است دردل ر‌نگ‌کلفت مضمراست آب این آیینه‌ها یکسرکدورت‌پرور است فکر آسودن به شور آورده است این بحر را در دل هر قطره جوش آرزوی‌گوهر است ساز آزادی همان گرد شکست آرزوست هرقدر افسرده گردد رنگ سامان پر است ای حباب بیخبر از لاف هستی دم مزن صرف‌کم دارد نفس را آنکه آبش …
  continue reading
 
قبای فهم این بر قد ما نیست کسی را زهرهٔ چون و چرا نیست شعر کامل بنام آنکه گنج جسم و جان ساخت طلسم گنج جان هردو جهان ساخت جهانداری که پیدا و نهانست نهان در جسم و پیدا در جهانست چو ظاهر شد ظهور او جهان بود چو باطن شد بطونش نور جان بود زپنهانیش در باطن چو جان ساخت ز پیداییش در ظاهر جهان ساخت چه ظاهر آنکه از باطن ظهورست چه باطن آنکه ظاهر تر ز نورست زمی…
  continue reading
 
قدحی پر کردم نمی توانم خوردن، نمی توانم ریختن مقالات شمس تبریزی رح صفحه 650 قدحی دارم بر کف به خدا تا تو نیایی هله تا روز قیامت نه بنوشم نه بریزم غزل کامل به خدا کز غم عشقت نگریزم نگریزم وگر از من طلبی جان نستیزم نستیزم قدحی دارم بر کف به خدا تا تو نیایی هله تا روز قیامت نه بنوشم نه بریزم سحرم روی چو ماهت شب من زلف سیاهت به خدا بی‌رخ و زلفت نه بخسب…
  continue reading
 
گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید غزل کامل گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز گفتا ز خوبرویان این کار کمتر آید گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم گفتا که شب رو است او از راه دیگر آید گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید گفتم خوشا هوایی ک…
  continue reading
 
در عالمی‌که با خود رنگی نبود ما را بودیم هرچه بودیم او وانمود ما را غزل کامل در عالمی‌که با خود رنگی نبود ما را بودیم هرچه بودیم او وانمود ما را مرآت معنی ما چون سایه داشت زنگی خورشید التفاتش از ما زدود ما را پرواز فطرت ما، در دام بال می‌زد آزادکرد فضلش از هر قیود ما را اعداد ما تهی‌کرد چندان‌که صفرگشتیم از خویش‌کاست اما بر ما فزود ما را شاعر: حضرت…
  continue reading
 
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد نهال دشمنی برکن که رنج بی‌شمار آرد غزل کامل درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد نهال دشمنی برکن که رنج بی‌شمار آرد چو مهمان خراباتی به عزت باش با رندان که درد سر کشی جانا گرت مستی خمار آرد شب صحبت غنیمت دان که بعد از روزگار ما بسی گردش کند گردون بسی لیل و نهار آرد عماری دار لیلی را که مهد ماه در حکم است خدا ر…
  continue reading
 
عدمم داد ز جولانگه دلدار سراغ خاک ره‌گشتم و نقش قدمی پیدا شد غزل کامل جگری آبله زد تخم غمی پیدا شد دلی آشفت غبار المی پیدا شد صفحهٔ‌سادهٔ هستی خط‌ نیرنگ نداشت خیرگی کرد نظرها رقمی پیدا شد نغمهٔ پردهٔ دل مختلف آهنگ نبود ناله دزدید نفس زیر و بمی پیدا شد باز آهم پی تاراج تسلی برخاست صف بیتابی دل را علمی پیدا شد بسکه دارم عرق از خجلت پرواز چو ابر گر غب…
  continue reading
 
در گلستانی که تخمی از محبت کاشتند زخم می بالد گل اینجا ناله می روید گیاه غزل کامل ننگ دنیا برندارد همت معنی نگاه تا بصیرت بر دیانت نیست معراج است جاه زبن چمن رشکی‌ست بر اقبال وضع غنچه‌ام کز شکست دل دهد آرایش طرف‌ کلاه طالب وصلیم ما را با تسلی‌ کار نیست ناله‌گر از پا نشیند اشک می‌افتد به راه در گلستانی که تخمی از محبت کاشتند زخم می بالد گل اینجا نال…
  continue reading
 
فلک به مردم نادان دهد زمام مراد تو اهل فضلی و دانش همین گناهت بس غزل کامل دلا رفیق سفر بخت نیکخواهت بس نسیم روضه شیراز پیک راهت بس دگر ز منزل جانان سفر مکن درویش که سیر معنوی و کنج خانقاهت بس وگر کمین بگشاید غمی ز گوشه دل حریم درگه پیر مغان پناهت بس به صدر مصطبه بنشین و ساغر می‌نوش که این قدر ز جهان کسب مال و جاهت بس زیادتی مطلب کار بر خود آسان کن …
  continue reading
 
تیر آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش رحم کن بر جان خود پرهیز کن از تیر ما غزل کامل دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما ما مریدان روی سوی قبله چون آریم چون روی سوی خانهٔ خمار دارد پیر ما در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم کاین چنین رفته‌ست در عهد ازل تقدیر ما عقل اگر داند که دل در بند زلفش چون خوش است عاقلان دیوانه گر…
  continue reading
 
بر بساط نکته دانان خودفروشی شرط نیست یا سخن دانسته گو ای مرد عاقل یا خموش غزل کامل دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش وز شما پنهان نشاید کرد سر می فروش گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع سخت می‌گردد جهان بر مردمان سخت‌کوش وان گهم در داد جامی کز فروغش بر فلک زهره در رقص آمد و بربط زنان می‌گفت نوش با دل خونین لب خندان بیاور همچو جام نی گرت زخمی رسد…
  continue reading
 
دیده بدبین بپوشان ای کریم عیب پوش زین دلیری‌ها که من در کنج خلوت می‌کنم غزل کامل روزگاری شد که در میخانه خدمت می‌کنم در لباس فقر کار اهل دولت می‌کنم تا کی اندر دام وصل آرم تذروی خوش خرام در کمینم و انتظار وقت فرصت می‌کنم واعظ ما بوی حق نشنید بشنو کاین سخن در حضورش نیز می‌گویم نه غیبت می‌کنم با صبا افتان و خیزان می‌روم تا کوی دوست و از رفیقان ره است…
  continue reading
 
از تماشاخانهٔ امکان به عبرت قانعم یارب این‌گوهر زپیش چشم بیدل برمدار غزل کامل ترک دنیا کن غم این سحر باطل برمدار آنچه پشت پاش بردارد تو بر دل برمدار تا نگردد همتت ممنون سامان غنا چون گهر زین بحر غیر از گرد ساحل برمدار گر ز جمع مال سودی بایدت برداشتن غیر این باری‌ که دارد طبع سایل بر مدار از حیا دور است سعی خفت روشندلان شمع اگر خاموش هم گردد ز محفل …
  continue reading
 
دل خرابی می‌کند دلدار را آگه کنید زینهار ای دوستان جان من و جان شما غزل کامل ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما آب روی خوبی از چاه زنخدان شما عزم دیدار تو دارد جان بر لب آمده باز گردد یا برآید چیست فرمان شما کس به دور نرگست طرفی نبست از عافیت به که نفروشند مستوری به مستان شما بخت خواب آلود ما بیدار خواهد شد مگر زان که زد بر دیده آبی روی رخشان شما با …
  continue reading
 
من ز دستان و ز مکر دل چنان مات گشتم که بماندم از فغان مثنوی مکمل ای ضیاء الحق حسام‌الدین بیا ای صقال روح و سلطان الهدی مثنوی را مسرح مشروح ده صورت امثال او را روح ده تا حروفش جمله عقل و جان شوند سوی خلدستان جان پران شوند هم به سعی تو ز ارواح آمدند سوی دام حرف و مستحقن شدند باد عمرت در جهان هم‌چون خضر جان‌فزا و دستگیر و مستمر چون خضر و الیاس مانی در…
  continue reading
 
پرواز فطرت ما در دام بال می‌زد آزادکرد فضلش از هر قیود ما را غزل کامل در عالمی‌که با خود رنگی نبود ما را بودیم هرچه بودیم او وانمود ما را مرآت معنی ما چون سایه داشت زنگی خورشید التفاتش از ما زدود ما را پرواز فطرت ما در دام بال می‌زد آزادکرد فضلش از هر قیود ما را اعداد ما تهی‌کرد چندان‌که صفرگشتیم از خویش‌کاست اما بر ما فزود ما را بقلم: فرهاد جاوید …
  continue reading
 
ندای عشق تو دیشب در اندرون دادند فضای سینه حافظ هنوز پر ز صداست غزل کامل چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست سخن شناس نه‌ای جان من خطا این جاست سرم به دنیی و عقبی فرو نمی‌آید تبارک الله از این فتنه‌ها که در سر ماست در اندرون من خسته دل ندانم کیست که من خموشم و او در فغان و در غوغاست دلم ز پرده برون شد کجایی ای مطرب بنال هان که از این پرده کار ما به نو…
  continue reading
 
می‌کند حافظ دعایی بشنو آمینی بگو روزی ما باد لعل شکرافشان شما غزل کامل ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما آب روی خوبی از چاه زنخدان شما عزم دیدار تو دارد جان بر لب آمده باز گردد یا برآید چیست فرمان شما کس به دور نرگست طرفی نبست از عافیت به که نفروشند مستوری به مستان شما بخت خواب آلود ما بیدار خواهد شد مگر زان که زد بر دیده آبی روی رخشان شما با صبا هم…
  continue reading
 
صوفی که از مردان حق سخن می‌گفت و خطاب پیری به او شعر مکمل صوفیی را گفت آن پیر کهن چند از مردان حق گویی سخن گفت خوش آید زنان را بردوام آنک می‌گویند از مردان مدام گر نیم زیشان، ازیشان گفته‌ام خوش دلم کین قصه از جان گفته‌ام گر ندارم از شکر جز نام بهر این بسی به زان که اندر کام زهر جملهٔ دیوان من دیوانگیست عقل را با این سخن بیگانگیست جان نگردد پاک از ب…
  continue reading
 
پاسبان حرم دل شده‌ام شب همه شب تا در این پرده جز اندیشه او نگذارم غزل کامل گر چه افتاد ز زلفش گرهی در کارم همچنان چشم گشاد از کرمش می‌دارم به طرب حمل مکن سرخی رویم که چو جام خون دل عکس برون می‌دهد از رخسارم پرده مطربم از دست برون خواهد برد آه اگر زان که در این پرده نباشد بارم پاسبان حرم دل شده‌ام شب همه شب تا در این پرده جز اندیشه او نگذارم منم آن …
  continue reading
 
بیش از این نتوان به افسون محبت زیستن داغم از اندیشهٔ وصلی‌ که پیغام است و بس غزل کامل از لب خامش زبان واماندهٔ کام است و بس بال از پرواز چون ماند آشیان دام است و بس مرکز تسخیر دل جز دیده نتوان یافتن گوش‌مینا حلقه‌ای گر دارد آن جام است وبس تا نفس باقی‌ست نتوان بست بال احتیاج این غناهایی‌که ما داربم ابرام است و بس از نشان ‌کعبهٔ مقصود آگه نیستم اینقد…
  continue reading
 
قید جهات مانع پرواز رنگ نیست از حیرت اینقدر قفس اندیش رفته‌ایم غزل کامل گر در هوای او قدمی پیش رفته‌ایم مانند شبنم از گره خویش رفته‌ایم قید جهات مانع پرواز رنگ نیست از حیرت اینقدر قفس اندیش رفته‌ایم آنجاکه نقش جبههٔ تسلیم جاده است آسوده‌ایم اگر همه در نیش رفته‌ایم تا لب‌گشوده‌ایم به دریوزهٔ امید چون آبرو ز کیسهٔ درویش رفته‌ایم زاهد فسون زهد رها کن‌…
  continue reading
 
با حسن تو آسان نتوان ‌گشت مقابل حیرت چقدر آینه را پشت و پناه است غزل کامل آفت سر و برگ هوس آرایی جاه است سر باختن شمع ز سامان‌کلاه است غافل مشو از فیض سیه‌روزی عشاق نیل شب ما غازه‌کش چهرهٔ ماه است با حسن تو آسان نتوان‌ گشت مقابل حیرت چقدر آینه را پشت و پناه است یک چشم تر آورده‌ام از قلزم حیرت این‌کشتی آیینه پر از جنس نگاه است افسوس‌که در غنچه و بو …
  continue reading
 
بحرفی می توان گفتن تمنای جهانی را من از ذوق حضوری طول دادم داستانی را غزل کامل بحرفی می توان گفتن تمنای جهانی را من از ذوق حضوری طول دادم داستانی را ز مشتاقان اگر تاب سخن بردی نمیدانی محبت می کند گویا نگاه بی زبانی را کجا نوری که غیر از قاصدی چیزی نمیداند کجا خاکی که در آغوش دارد آسمانی را اگر یک ذره کم گردد ز انگیز وجود من باین قیمت نمی گیرم حیات …
  continue reading
 
ما از خدای گم شده‌ایم او به جستجوست چون ما نیازمند و گرفتار آرزوست غزل کامل ما از خدای گم شده‌ایم او به جستجوست چون ما نیازمند و گرفتار آرزوست گاهی به برگ لاله نویسد پیام خویش گاهی درون سینه مرغان به های و هوست در نرگس آرمید که بیند جمال ما چندان کرشمه دان که نگاهش به گفتگوست آهی سحر گهی که زند در فراق ما بیرون و اندرون زبر و زیر و چار سوست هنگامه …
  continue reading
 
همه عمر با تو قدح زدیم و نرفت رنج خمار ما چه قیامتی‌که نمی‌رسی زکنار ما به‌کنار ما همه عمر با تو قدح زدیم و نرفت رنج خمارما چه قیامتی‌که نمی‌رسی زکنار ما به ‌کنار ما چو غبار ناله به نیستان نزدیم‌گامی از امتحان که ز خودگذشتن مانشد به‌ هزار کوچه ‌دچارما چقدر ز خجلت مدعا زده‌ایم بر اثر غنا که چورنگ دامن خاک‌هم نگرفت خون شکار ما همه‌را به‌عالم بخودی قد…
  continue reading
 
چون شمع سربلندی عشاق مفت نیست یعنی به قدر سوختن است آبروی ما غزل کامل: چون نقش پا ز عجز نگردید روی ما در سجده خاک شد سر تسلیم خوی ما بیهوده همچو موج زبان برنمی‌کشیم لبریز خامشی‌ست چوگوهر سبوی ما ای وهم عقده بر دل آزاد ما مبند بی‌تخم رسته است چو میناکدوی ما حیرت سجود معبد راز محبتیم غیر ازگداز نیست چو شبنم وضوی ما حرفی‌که دارد آینه مرهون حیرت است سی…
  continue reading
 
سرشکم‌ دود آهم‌ شعله‌ام‌ داغ دلم بیدل چو شمع‌ از حاصل‌ هستی‌ سراپایم همین دارد غزل کامل: قدح، می بر ‌کف است‌ و شمع‌، گل در آستین دارد در این محفل عرق می‌پرورد هر کس جبین دارد به ذوق سربلندی‌ها تلاش خاکساری کن نهال این چمن گر ریشه دارد در زمین دارد به جمعیت فریب این چمن خوردم ندانستم که در هر غنچه توفان پریشانی کمین دارد نفس تا در جگر باقی‌ست از آفت…
  continue reading
 
در این قسمت کوتاه از چگونگی لسان الغیب نامیده شدن حضرت حافظ شیرازی رح آگاه می شویم عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت سر تسلیم من و خشت در میکده‌ها مدعی گر نکند فهم سخن گو سر و…
  continue reading
 
راضیم من شاکرم من ای حریف این طرف رسوا و پیش حق شریف مثنوی مکمل جواب موسی فرعون را در تهدیدی کی می‌کردش گفت با امر حقم اشراک نیست گر بریزد خونم امرش باک نیست راضیم من شاکرم من ای حریف این طرف رسوا و پیش حق شریف پیش خلقان خوار و زار و ریش‌خند پیش حق محبوب و مطلوب و پسند از سخن می‌گویم این ورنه خدا از سیه‌رویان کند فردا ترا عزت آن اوست و آن بندگانش ز…
  continue reading
 
نسبت عاشق به غفلت می کنند وان که معشوقی ندارد غافلست غزل کامل پای سرو بوستانی در گلست سرو ما را پای معنی در دلست هر که چشمش بر چنان روی اوفتاد طالعش میمون و فالش مقبلست نیکخواهانم نصیحت می کنند خشت بر دریا زدن بی حاصلست ای برادر ما به گرداب اندریم وان که شنعت می زند بر ساحلست شوق را بر صبر قوت غالبست عقل را با عشق دعوی باطلست نسبت عاشق به غفلت می ک…
  continue reading
 
Loading …

راهنمای مرجع سریع