The Coffin Of Night
Manage episode 330345201 series 2411842
محتوای ارائه شده توسط Samaak: Institute for 'Applied Literature'. تمام محتوای پادکست شامل قسمتها، گرافیکها و توضیحات پادکست مستقیماً توسط Samaak: Institute for 'Applied Literature' یا شریک پلتفرم پادکست آنها آپلود و ارائه میشوند. اگر فکر میکنید شخصی بدون اجازه شما از اثر دارای حق نسخهبرداری شما استفاده میکند، میتوانید روندی که در اینجا شرح داده شده است را دنبال کنید.https://fa.player.fm/legal
تابوتِ شب (سوگسرودی در گفتوگو با م. امید) تابوتِ شب؛ شهر را دیرگاهی ست... تاریکِ زخمی غمآلود کردهست و سایهها را ربوده ست و نابود کرده ست... آخر چه شد آن امیدِ پر از شعر تا خوش بخواند؛ غمهای ما را براند؟: «من با فسونی که جادوگر ذاتم آموخت پوشاندم از چشم او سایهام را...» آخر چه شد تا ز خورشید شعرش به ما برفشاند؟ * بی او چهها که ندیدیم بی او چهها ناشنیدیم... * دیدیم و با شرم و وحشت خون، راستی خون گلگون... دیدیم و با شرم و وحشت خونی که هر سو روان بود و بیپرده و بیکران بود... و هول بیشرم قومِ حرامی میبرد و میبرد و میبرد آن پارههای جگر، تکههای دلوجان وز چشم ما دور میکرد و میخورد با زهرخندی نه پنهان... * کو سایهای در شبِ بیحصاران کو کنج میخانهای امن و خاموش در این زمستانِ دور از بهاران؟ * «من سایهام را به میخانه بردم هی ریختم خورد، هی ریخت خوردم خود را به آن لحظهٔ عالی خوب و خالی سپردم» اینک خیالی ست یا آرزویی اینها و یا گفتگویی... * هرچند دیر اما نهدور است روزی... شبی... در زمانی بهجز بیزمانی با مشعل خشم و با پرتو سختجانی ما سایهٔ دیرگمکرده را بازیابیم وانگه یکایک چو رودی خروشان آن نغمه را از قفس وارهانیم با شاهبیتی که میگفت: ای دوست ما را مترسان ز دشمن ترسی ندارد سری که بریده ست آخر مگر نه، مگر نه در کوچهٔ عاشقان گشتهام من؟ * آری! مگر نه مگر نه در کوچهٔ عاشقان ما دویدیم و بهرسم عقوبت دمادم مرگ خویش و هزاران دگر را با جانِ بیجان چشیدیم: نه بر زمین امن و آسایشی ماند با ما نه آسمانِ محملِ امنِ کوچیدنِ ما... نه ردی از زندگی مانده بر پهنهٔ پاک دریا نه استواری بهمقدار تارعنکبوتی... نه حتی برجتان گورِ استادهای شد پر از وحشت و شرم دُرجتان هم به جای جواهر مجموع نیرنگهای بیآزرم * هرچند دیر اما نهدور است روزی... شبی... در زمانی به جز بیزمانی با مشعل خشم و با پرتو سختجانی ما سایهٔ دیرگمکرده را بازیابیم وانگه یکایک چو رودی خروشان آن نغمه را از قفس وارهانیم * خشمی به جان از تبهکار این صرعی مست «کاین ظلمت غرق خون و لجن را چونین پر از هول و تشویش کرده و ژرفای شب را چنین بیش کرده ست» ما با فسونی که جادوگر بیامیدی در شام بی ماه و بیهر ستاره به ماها درآموخت آییم و با خشم... هر چند «کاینسو کمینگاه وحشت و آنسو هیولای هول است آییم و با خشم... هر چند «کاینسو کمینگاه وحشت و آنسو هیولای هول است وز هیچیک هیچ مهری نه بر ما» زیرا که دانیم ترسی ندارد سری که بریده ست ترسی ندارد دلی که دریده ست ترسی ندارد... ------ شعر و میکس: فرشید ساداتشریفی موسیقی: آیریلیق؛ اجرا برگرفته از: https://t.me/Farhang_Mosighi/3415 عکس از: https://www.isna.ir/news/1401030906224
…
continue reading
116 قسمت