Artwork

محتوای ارائه شده توسط محمد مصدق. تمام محتوای پادکست شامل قسمت‌ها، گرافیک‌ها و توضیحات پادکست مستقیماً توسط محمد مصدق یا شریک پلتفرم پادکست آن‌ها آپلود و ارائه می‌شوند. اگر فکر می‌کنید شخصی بدون اجازه شما از اثر دارای حق نسخه‌برداری شما استفاده می‌کند، می‌توانید روندی که در اینجا شرح داده شده است را دنبال کنید.https://fa.player.fm/legal
Player FM - برنامه پادکست
با برنامه Player FM !

به نام خداوند جان آفرین حکیم سخن در زبان آفرین خداوند بخشندهٔ دستگیر کریم 💖 بوستان سعدی

11:22:53
 
اشتراک گذاری
 

Manage episode 319614837 series 3242223
محتوای ارائه شده توسط محمد مصدق. تمام محتوای پادکست شامل قسمت‌ها، گرافیک‌ها و توضیحات پادکست مستقیماً توسط محمد مصدق یا شریک پلتفرم پادکست آن‌ها آپلود و ارائه می‌شوند. اگر فکر می‌کنید شخصی بدون اجازه شما از اثر دارای حق نسخه‌برداری شما استفاده می‌کند، می‌توانید روندی که در اینجا شرح داده شده است را دنبال کنید.https://fa.player.fm/legal
به نام خداوند جان آفرین حکیم سخن در زبان آفرین خداوند بخشندهٔ دستگیر کریم خطا بخش پوزش پذیر عزیزی که هر کز درش سر بتافت به هر در که شد هیچ عزت نیافت سر پادشاهان گردن فراز به درگاه او بر زمین نیاز نه گردن کشان را بگیرد به فور نه عذرآوران را براند به جور وگر خشم گیرد ز کردار زشت چو بازآمدی ماجرا در نوشت اگر با پدر جنگ جوید کسی پدر بی گمان خشم گیرد بسی وگر خویش راضی نباشد ز خویش چو بیگانگانش براند ز پیش وگر بنده چابک نباشد به کار عزیزش ندارد خداوندگار وگر بر رفیقان نباشی شفیق به فرسنگ بگریزد از تو رفیق وگر ترک خدمت کند لشکری شود شاه لشکرکش از وی بری ولیکن خداوند بالا و پست به عصیان در رزق بر کس نبست دو کونش یکی قطره از بحر علم گنه بیند و پرده پوشد به حلم ادیم زمین، سفرهٔ عام اوست بر این خوان یغما چه دشمن چه دوست اگر بر جفا پیشه بشتافتی که از دست قهرش امان یافتی؟ بری ذاتش از تهمت ضد و جنس غنی ملکش از طاعت جن و انس پرستار امرش همه چیز و کس بنی آدم و مرغ و مور و مگس چنان پهن خوان کرم گسترد که سیمرغ در قاف قسمت خورد لطیف کرم گستر کارساز که دارای خلق است و دانای راز مر او را رسد کبریا و منی که ملکش قدیم است و ذاتش غنی یکی را به سر برنهد تاج بخت یکی را به خاک اندر آرد ز تخت کلاه سعادت یکی بر سرش گلیم شقاوت یکی در برش گلستان کند آتشی بر خلیل گروهی بر آتش برد ز آب نیل گر آن است، منشور احسان اوست ور این است، توقیع فرمان اوست پس پرده بیند عملهای بد هم او پرده پوشد به آلای خود به تهدید اگر برکشد تیغ حکم بمانند کروبیان صم و بکم وگر در دهد یک صلای کرم عزازیل گوید نصیبی برم به درگاه لطف و بزرگیش بر بزرگان نهاده بزرگی ز سر فروماندگان را به رحمت قریب تضرع کنان را به دعوت مجیب بر احوال نابوده، علمش بصیر به اسرار ناگفته، لطفش خبیر به قدرت، نگهدار بالا و شیب خداوند دیوان روز حسیب نه مستغنی از طاعتش پشت کس نه بر حرف او جای انگشت کس قدیمی نکوکار نیکی پسند به کلک قضا در رحم نقش بند ز مشرق به مغرب مه و آفتاب روان کرد و بنهاد گیتی بر آب زمین از تب لرزه آمد ستوه فرو کوفت بر دامنش میخ کوه دهد نطفه را صورتی چون پری که کرده‌ست بر آب صورتگری؟ نهد لعل و پیروزه در صلب سنگ گل و لعل در شاخ پیروزه رنگ ز ابر افکند قطره‌ای سوی یم ز صلب افکند نطفه‌ای در شکم از آن قطره لولوی لالا کند وز این، صورتی سرو بالا کند بر او علم یک ذره پوشیده نیست که پیدا و پنهان به نزدش یکیست مهیاکن روزی مار و مور اگر چند بی‌دست و پایند و زور به امرش وجود از عدم نقش بست که داند جز او کردن از نیست، هست؟ دگر ره به کتم عدم در برد وز انجا به صحرای محشر برد جهان متفق بر الهیتش فرومانده از کنه ماهیتش بشر ماورای جلالش نیافت بصر منتهای جمالش نیافت نه بر اوج ذاتش پرد مرغ وهم نه در ذیل وصفش رسد دست فهم در این ورطه کشتی فروشد هزار که پیدا نشد تخته‌ای بر کنار چه شبها نشستم در این سیر، گم که دهشت گرفت آستینم که قم محیط است علم ملک بر بسیط قیاس تو بر وی نگردد محیط نه ادراک در کنه ذاتش رسید نه فکرت به غور صفاتش رسید توان در بلاغت به سحبان رسید نه در کنه بی چون سبحان رسید که خاصان در این ره فرس رانده‌اند به لااحصی از تک فرومانده‌اند نه هر جای مرکب توان تاختن که جاها سپر باید انداختن وگر سالکی محرم راز گشت ببندند بر وی در بازگشت کسی را در این بزم ساغر دهند که داروی بیهوشیش در دهند یکی باز را دیده بردوخته‌ست یکی دیدها باز و پر سوخته‌ست کسی ره سوی گنج قارون نبرد وگر برد، ره باز بیرون نبرد بمردم در این موج دریای خون کز او کس نبرده‌ست کشتی برون اگر طالبی کاین زمین طی کنی نخست اسب باز آمدن پی کنی تأمل در آیینهٔ دل کنی صفایی به تدریج حاصل کنی مگر بویی از عشق مستت کند طلبکار عهد الستت کند به پای طلب ره بدان جا بری وز آنجا به بال محبت پری بدرد یقین پرده‌های خیال نماند سراپرده الا جلال دگر مرکب عقل را پویه نیست عنانش بگیرد تحیر که بیست در این بحر جز مرد راعی نرفت گم آن شد که دنبال داعی نرفت کسانی کز این راه برگشته‌اند برفتند بسیار و سرگشته‌اند خلاف پیمبر کسی ره گزید که هرگز به منزل نخواهد رسید مپندار سعدی که راه صفا توان رفت جز بر پی مصطفی
  continue reading

402 قسمت

Artwork
iconاشتراک گذاری
 
Manage episode 319614837 series 3242223
محتوای ارائه شده توسط محمد مصدق. تمام محتوای پادکست شامل قسمت‌ها، گرافیک‌ها و توضیحات پادکست مستقیماً توسط محمد مصدق یا شریک پلتفرم پادکست آن‌ها آپلود و ارائه می‌شوند. اگر فکر می‌کنید شخصی بدون اجازه شما از اثر دارای حق نسخه‌برداری شما استفاده می‌کند، می‌توانید روندی که در اینجا شرح داده شده است را دنبال کنید.https://fa.player.fm/legal
به نام خداوند جان آفرین حکیم سخن در زبان آفرین خداوند بخشندهٔ دستگیر کریم خطا بخش پوزش پذیر عزیزی که هر کز درش سر بتافت به هر در که شد هیچ عزت نیافت سر پادشاهان گردن فراز به درگاه او بر زمین نیاز نه گردن کشان را بگیرد به فور نه عذرآوران را براند به جور وگر خشم گیرد ز کردار زشت چو بازآمدی ماجرا در نوشت اگر با پدر جنگ جوید کسی پدر بی گمان خشم گیرد بسی وگر خویش راضی نباشد ز خویش چو بیگانگانش براند ز پیش وگر بنده چابک نباشد به کار عزیزش ندارد خداوندگار وگر بر رفیقان نباشی شفیق به فرسنگ بگریزد از تو رفیق وگر ترک خدمت کند لشکری شود شاه لشکرکش از وی بری ولیکن خداوند بالا و پست به عصیان در رزق بر کس نبست دو کونش یکی قطره از بحر علم گنه بیند و پرده پوشد به حلم ادیم زمین، سفرهٔ عام اوست بر این خوان یغما چه دشمن چه دوست اگر بر جفا پیشه بشتافتی که از دست قهرش امان یافتی؟ بری ذاتش از تهمت ضد و جنس غنی ملکش از طاعت جن و انس پرستار امرش همه چیز و کس بنی آدم و مرغ و مور و مگس چنان پهن خوان کرم گسترد که سیمرغ در قاف قسمت خورد لطیف کرم گستر کارساز که دارای خلق است و دانای راز مر او را رسد کبریا و منی که ملکش قدیم است و ذاتش غنی یکی را به سر برنهد تاج بخت یکی را به خاک اندر آرد ز تخت کلاه سعادت یکی بر سرش گلیم شقاوت یکی در برش گلستان کند آتشی بر خلیل گروهی بر آتش برد ز آب نیل گر آن است، منشور احسان اوست ور این است، توقیع فرمان اوست پس پرده بیند عملهای بد هم او پرده پوشد به آلای خود به تهدید اگر برکشد تیغ حکم بمانند کروبیان صم و بکم وگر در دهد یک صلای کرم عزازیل گوید نصیبی برم به درگاه لطف و بزرگیش بر بزرگان نهاده بزرگی ز سر فروماندگان را به رحمت قریب تضرع کنان را به دعوت مجیب بر احوال نابوده، علمش بصیر به اسرار ناگفته، لطفش خبیر به قدرت، نگهدار بالا و شیب خداوند دیوان روز حسیب نه مستغنی از طاعتش پشت کس نه بر حرف او جای انگشت کس قدیمی نکوکار نیکی پسند به کلک قضا در رحم نقش بند ز مشرق به مغرب مه و آفتاب روان کرد و بنهاد گیتی بر آب زمین از تب لرزه آمد ستوه فرو کوفت بر دامنش میخ کوه دهد نطفه را صورتی چون پری که کرده‌ست بر آب صورتگری؟ نهد لعل و پیروزه در صلب سنگ گل و لعل در شاخ پیروزه رنگ ز ابر افکند قطره‌ای سوی یم ز صلب افکند نطفه‌ای در شکم از آن قطره لولوی لالا کند وز این، صورتی سرو بالا کند بر او علم یک ذره پوشیده نیست که پیدا و پنهان به نزدش یکیست مهیاکن روزی مار و مور اگر چند بی‌دست و پایند و زور به امرش وجود از عدم نقش بست که داند جز او کردن از نیست، هست؟ دگر ره به کتم عدم در برد وز انجا به صحرای محشر برد جهان متفق بر الهیتش فرومانده از کنه ماهیتش بشر ماورای جلالش نیافت بصر منتهای جمالش نیافت نه بر اوج ذاتش پرد مرغ وهم نه در ذیل وصفش رسد دست فهم در این ورطه کشتی فروشد هزار که پیدا نشد تخته‌ای بر کنار چه شبها نشستم در این سیر، گم که دهشت گرفت آستینم که قم محیط است علم ملک بر بسیط قیاس تو بر وی نگردد محیط نه ادراک در کنه ذاتش رسید نه فکرت به غور صفاتش رسید توان در بلاغت به سحبان رسید نه در کنه بی چون سبحان رسید که خاصان در این ره فرس رانده‌اند به لااحصی از تک فرومانده‌اند نه هر جای مرکب توان تاختن که جاها سپر باید انداختن وگر سالکی محرم راز گشت ببندند بر وی در بازگشت کسی را در این بزم ساغر دهند که داروی بیهوشیش در دهند یکی باز را دیده بردوخته‌ست یکی دیدها باز و پر سوخته‌ست کسی ره سوی گنج قارون نبرد وگر برد، ره باز بیرون نبرد بمردم در این موج دریای خون کز او کس نبرده‌ست کشتی برون اگر طالبی کاین زمین طی کنی نخست اسب باز آمدن پی کنی تأمل در آیینهٔ دل کنی صفایی به تدریج حاصل کنی مگر بویی از عشق مستت کند طلبکار عهد الستت کند به پای طلب ره بدان جا بری وز آنجا به بال محبت پری بدرد یقین پرده‌های خیال نماند سراپرده الا جلال دگر مرکب عقل را پویه نیست عنانش بگیرد تحیر که بیست در این بحر جز مرد راعی نرفت گم آن شد که دنبال داعی نرفت کسانی کز این راه برگشته‌اند برفتند بسیار و سرگشته‌اند خلاف پیمبر کسی ره گزید که هرگز به منزل نخواهد رسید مپندار سعدی که راه صفا توان رفت جز بر پی مصطفی
  continue reading

402 قسمت

همه قسمت ها

×
 
Loading …

به Player FM خوش آمدید!

Player FM در سراسر وب را برای یافتن پادکست های با کیفیت اسکن می کند تا همین الان لذت ببرید. این بهترین برنامه ی پادکست است که در اندروید، آیفون و وب کار می کند. ثبت نام کنید تا اشتراک های شما در بین دستگاه های مختلف همگام سازی شود.

 

راهنمای مرجع سریع