Ganje Hozour audio Program #921
Manage episode 331756226 series 1755842
محتوای ارائه شده توسط Parviz Shahbazi. تمام محتوای پادکست شامل قسمتها، گرافیکها و توضیحات پادکست مستقیماً توسط Parviz Shahbazi یا شریک پلتفرم پادکست آنها آپلود و ارائه میشوند. اگر فکر میکنید شخصی بدون اجازه شما از اثر دارای حق نسخهبرداری شما استفاده میکند، میتوانید روندی که در اینجا شرح داده شده است را دنبال کنید.https://fa.player.fm/legal
برنامه شماره ۹۲۱ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۴۰۱ تاریخ اجرا: ۱۴ ژوئن ۲۰۲۲ - ۲۵ خرداد.برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۲۱ بر روی این لینک کلیک کنیدPDF متن نوشته شده برنامه با فرمت - نسخه ریز مناسب پرینت PDF تمام اشعار این برنامه با فرمت- نسخه درشت PDF تمام اشعار این برنامه با فرمت خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتیخوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویریبرای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی بر روی این لینک کلیک کنید.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2842, Divan e Shamsبتِ من ز در درآمد، به مبارکی و شادیبه مرادِ دل رسیدم، به جهانِ بیمرادیتو بپرس چون درآمد؟ که برون نرفت هرگزکه درآمد و برون شد، صفتی بُوَد جمادیغلطم، مگو که: چون شد؟ ز چگونگی برون شدتو چگونهای، ولیکن تو ز بیچگونه زادیچه چگونه بُد عدم را؟ چه نشان نهی قِدَم(۱) را؟نگر اوّلین قَدَم را که تو بس نکو نهادیهمه بیخودی پسندم، همه تن چو گُل بخندمبه طرب میان ببندم، که چنین دَری گشادی(۱) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2842, Divan e Shamsبتِ من ز در درآمد، به مبارکی و شادیبه مرادِ دل رسیدم، به جهانِ بیمرادیمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #47حِسِّ خُفّاشت، سویِ مغرب دَوانحِسِّ دُرْپاشت(۲)، سویِ مشرق روان(۲) دُرْپاش: نثار کنندهٔ مروارید، پاشندهٔ مروارید، کنایه از حِسِّ روحانیِ انسان.-----------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۷۸ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4678 چون به من زنده شود این مُردهتنجانِ من باشد که رُو آرَد به منمن کنم او را ازین جان محتشمجان که من بخشم، ببیند بخششمجانِ نامحرم نبیند رویِ دوستجز همآن جان کاَصلِ او از کویِ اوستمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۶۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1366ای بسا سرمستِ نار و نارجُوخویشتن را نورِ مطلق داند اوجز مگر بندهٔ خدا، یا جذبِ حقبا رهش آرَد، بگردانَد ورقتا بداند کآن خیالِ نارِیه(۳)در طریقت نیست اِلّا عارِیه(۳) نارِیه: آتشین------------مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۴۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3246ای بسا کفّار را سودایِ دینبندِ او ناموس و کِبر و آن و اینبندِ پنهان، لیک از آهن بَتَربندِ آهن را بِدَرّانَد تبربندِ آهن را توان کردن جدابند غیبی را نداند کس دوامولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214عِلتی بتّر ز پندار کمالنیست اندر جان تو ای ذُو دَلال(۴)از دل و از دیدهات بس خون رودتا ز تو این مُعجِبی(۵) بیرون رودعلت ابلیس انَاخیری بدهستوین مرض در نفسِ هر مخلوق هست(۴) ذُو دَلال: صاحب ناز و کرشمه(۵) مُعجِبی: خودبینی------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #338چون فدای بیوفایان میشویاز گمانِ بَد، بدان سو میروی؟مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۵۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1453قبله کردم من همه عمر از حَوَلآن خیالاتی که گُم شد در اَجَلمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۸۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1687گفت: میدانم سبب این نیش رامیشناسم من گناهِ خویش رامن شکستم حرمتِ اَیمانِ(۶) اوپس یمینم(۷) بُرد دادِستانِ اومن شکستم عهد و، دانستم بَدستتا رسید آن شومیِ جُرأت به دست(۶) اَیْمانِ: جمع یمین، سوگند(۷) یَمین: دست راست------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3787آنکه بیند او مُسَبِّب را عیانکی نهد دل بر سببهایِ جهان؟مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۵۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3156ربّ میگوید: برو سویِ سببچون ز صُنعم(۸) یاد کردی؟ ای عجبگفت: زین پس من تو را بینم همهننگرم سویِ سبب و آن دَمدَمه(۹)گویدش: رُدُّوا لَعادُوا(۱۰)، کارِ توستای تو اندر توبه و میثاق، سُستحضرتِ پروردگار که به سست ایمانی چنین بندهای واقف است می فرماید: هرگاه تو را به عالمِ اسباب باز گردانم، دوباره مفتون همان اسباب و علل ظاهری می شوی و مرا از یاد میبری. کارِ تو همین است ای بندهٔ توبه شکن و سست عهد.لیک من آن ننگرم، رحمت کنمرحمتم پُرّست، بر رحمت تنم(۸) صُنع: آفرینش، آفریدن، عمل، کار، نیکی کردن، احسان(۹) دَمدَمه: شهرت، آوازه، مکر و فریب(۱۰) رُدُّوا لَعادُوا: اگر آنان به این جهان برگردانده شوند، دوباره به آنچه که از آن نهی شدهاند، بازگردند.------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۷۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4178ای نخود میجوش اندر ابتلاتا نه هستیّ و، نه خود مانَد تو رامولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۸۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1388قوّت از حق خواهم و توفیق و لافتا به سوزن بر کَنَم این کوهِ قافسهل شیری دان که صفها بشکندشیر آن است آن که خود را بشکندمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷۶۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1768لا شَک(۱۱)، این تَرکِ هوا تلخی دِه استلیک از تلخیِّ بُعدِ حق بِه استگر جِهاد و صَوم(۱۲) سخت است و خشنلیک این بهتر ز بُعدِ مُمتَحِن(۱۳)رنج کی مانَد دَمی که ذُوالـْمِنَن(۱۴)گویدت: چونی؟ تو ای رنجورِ منور نگوید، کِت نه آن فهم و فن استلیک آن ذوقِ تو پرسش کردن استآن مَلیحان(۱۵) که طبیبانِ دلاندسوی رنجوران به پرسش مایلاند(۱۱) لا شَک: بدون شک، بی تردید(۱۲) صَوم: روزه، روزه گرفتن(۱۳) مُمتَحِن: امتحان کننده(۱۴) ذُوالـْمِنَن: صاحب منتها، صاحب عطاها، از صفات خداوند(۱۵) مَلیح: نمکین، زیبا------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 3120, Divan e Shamsاگر بر دلِ ما، دو صد قفل باشدکلیدی فرستی و در را گُشاییدَرآ در دلِ ما، که روشن چراغیدَرآ در دو دیده، که خوش توتیاییاگر لشکرِ غم سیاهی درآردتو خورشیدِ رزمی و صاحب لَوایی(۱۶ و ۱۷)(۱۶) لَوا: پرچم(۱۷) صاحب لَوا: امیر، فرمانروا------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۰۷۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3073قفل زفتست(۱۸) و گشاینده خدادست در تسلیم زن واندر رضاذرّه ذرّه گر شود مفتاحهااین گشایش نیست جز از کبریا(۱۸) زَفت: ستبر، بزرگ------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۸۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2588هر کجا بینی برهنه و بینوادان که او بگریخته است از اوستاتا چنان گردد که میخواهد دلشآن دلِ کورِ بدِ بیحاصلشگر چنین گشتی که اُستا خواستیخویش را و خویش را آراستیهر که از اُستا گریزد در جهاناو ز دولت میگریزد، این بدانمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۶۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #569میفزاید در وسایط(۱۹) فلسفی(۲۰)از دلایل، باز برعکسش صَفی(۲۱)این گریزد از دلیل و از حجاباز پی مَدْلُول(۲۲) سر بُرده به جیبگر دُخان(۲۳) او را دلیلِ آتش استبی دُخان ما را در آن آتش خوش است خاصه آن آتش که از قرب و وَلا(۲۴)از دُخان نزدیکتر آمد به ماقرآن کریم، سورهٔ ق (۵۰)، آيهٔ ۱۶Quran, Soothe Qaaf(#50), Line #16«وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ.»«و ما از رگ گردن او، به او نزدیک تریم.»(۱۹) وسایط: جمع واسطه(۲۰) فلسفی: منسوب به فلسفه، فیلسوف، من ذهنی(۲۱) صَفی: مراد از صفی همان صافی است، خالص، انسان زنده به حضور(۲۲) مَدْلُول: دلالت کرده شده، رهنمون شده(۲۳) دُخان: دود(۲۴) وَلا: دوستی و محبت------------مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۷۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3272پرتوِ روح است نطق و چشم و گوشپرتو آتش بُوَد در آب، جوشآنچنان که پرتوِ جان، بر تن استپرتوِ اَبدال، بر جانِ من استجانِ جان، چو واکَشد پا را زِ جانجان چنان گردد که بیجان تن، بدانسَر از آن رُو مینَهَم من بر زمینتا گواهِ من بُوَد در یَوْمِ دین(۲۵)یَوْمِ دین که زُلْزِلَت زِلْزالَهااین زمین باشد گُواهِ حالهاکو تُحَدِّث جَهْرَةً اَخْبارَهادر سخن آید زمین و خارهاقرآن كريم، سورهٔ زلزال (۹۹)، آيات ۱ تا ۵Quran, Sooreh Az-Zalzala(#99), Line #1-5«إِذَا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزَالَهَا. وَأَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقَالَهَا. وَقَالَ الْإِنْسَانُ مَا لَهَا. يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا. بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحَىٰ لَهَا.»«هنگامی که زمین را با [شدیدترین] لرزشش بلرزانند، و زمین بارهای گرانش را بیرون اندازد، و انسان بگوید: «زمین را چه شدهاست؟» آن روز است که زمین خبرهای خود را میگوید؛ زیرا که پروردگارت به او وحی کردهاست.»(۲۵) یَوْمِ دین: روزِ قیامت------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۷۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3174چون مبارک نیست بر تو این علومخویشتن گُولی(۲۶) کُن و، بگذر ز شومچون مَلایک گُو که: لٰا عِلْمَ لَناٰیا الٰهی، غَیْرَ ماٰ عَلَّمْتَناٰمانند فرشتگان بگو: خداوندا، ما را دانشی نیست جز آنچه خود به ما آموختی.قرآن کریم، سوره بقره (۲)، آیه ۳۲Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #32«قَالُوا سُبْحَانَكَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموختهاى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»(۲۶) گُول: ابله، نادان، احمق------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4466عاشقان از بیمرادیهایِ خویشباخبر گشتند از مولایِ خویشبیمرادی شد قَلاووزِ(۲۷) بهشتحُفَّتِالْجَنَّة شنو ای خوشْسرشتحدیث نبوی«حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَحُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»«بهشت در چیزهایی ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»(۲۷) قَلاووز: پیشآهنگ، پیشروِ لشکر------------مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۶۳۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #635در هر آن کاری که میل استَت بدانقدرت خود را همی بینی عِیاندر هر آن کاری که میلت نیست و خواستاندر آن جبری شدی، کین از خداستمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۳۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2935, Divan e Shamsبستی تو هستِ ما را، بر نیستیِّ مطلقبستی مرادِ ما را بر شرطِ بیمرادیمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3187ترک کن این جبر را که بس تهیستتا بدانی سِرِّ سِرِّ جبر چیستترک کن این جبرِ جمعِ مَنبَلان(۲۸)تا خبر یابی از آن جبرِ چو جانترکِ معشوقی کن و، کن عاشقیای گمان برده که خوب و فایقی(۲۹)(۲۸) مَنبَل: تنبل، کاهل، بیکار(۲۹) فایق: چیره، مسلط، برتر------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2842, Divan e Shamsغلطم، مگو که: چون شد؟ ز چگونگی برون شدتو چگونهای، ولیکن تو ز بیچگونه زادیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۳۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 638, Divan e Shamsچنان گشت و چنین گشت، چنان راست نیایدمدانید که چونید، مدانید که چندیدمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۶۲۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1626 کارِ من بی علّت است و مُستقیمهست تقدیرم نه علّت، ای سَقیم(۳۰)(۳۰) سَقیم: بیمار------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2842, Divan e Shamsچه چگونه بُد عدم را؟ چه نشان نهی قِدَم را؟نگر اوّلین قَدَم را که تو بس نکو نهادیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2436, Divan e Shamsمن از عدم زادم تو را، بر تخت بنهادم تو راآیینهیی دادم تو را، باشد که با ما خو کنیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۳۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 435, Divan e Shamsاین عدم خود چه مبارک جایستکه مددهایِ وجود از عدمستمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۵۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 950, Divan e Shamsبه هر کجا عدم آید، وجود کَم گرددزهی عدم که چو آمد، ازو وجود افزودمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۱۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1019یُخرِجُ الحَیَّ مِنَ المَْیِّتْ بدانکه عدم آمد امید عابدانحق تعالی زنده را از مُرده بیرون کشد. بدان که عدم مایهٔ امیدواریِ پرستشگران است.قرآن کریم، سوره روم (۳۰)، آیه ۱۹Quran, Sooreh Ar-Room(#30), Line #19«يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَيُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَيُحْيِي الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا ۚ وَكَذَٰلِكَ تُخْرَجُونَ.»«زنده را از مرده بيرون آرد و مرده را از زنده. و زمين را پس از مُردنش زنده مىسازد و شما نيز اين چنين از گورها بيرون شويد.»مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۸۰۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #802 تا لبِ بحر، این نشانِ پایهاستپس نشانِ پا درونِ بحر لاستمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670حکمِ حق گسترد بهرِ ما بساط(۳۱)که بگویید از طریقِ انبساط(۳۱) بِساط: هر چیزِ گستردنی مانندِ فرش و سفره------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2842, Divan e Shamsهمه بیخودی پسندم، همه تن چو گُل بخندمبه طرب میان ببندم، که چنین دَری گشادیمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۱۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3218جهد کن، در بیخودی خود را بیابزودتر، واللهُ اَعلَم بِالصَّواب«در راه خدا چنان بکوش که به مرتبهٔ بیخویشی رسی، و در مرتبهٔ بیخویشی، منِ حقیقی خود را هر چه سریعتر بیابی. و خدا به راستی و درستی داناتر است.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 41, Divan e Shamsشمع جهان! دوش نَبُد نورِ تو در حلقهٔ ماراست بگو! شمعِ رُخَت دوش کجا بود کجا؟سویِ دلِ ما بنگر، کز هوسِ دیدنِ تونیست شد و سیر نشد از طلب و طالَ بقا(۳۲)دوش کجا بود مهت؟ خیمه و خیل و سپهت؟دولت آنجا، که درو حسنِ تو بگشاد قبادوش به هر جا که بُدی، دانم کامروز ز غمگشته بُوَد همچو دلم مسجدِ لا حولَ و لا(۳۲) طالَ بقا: عمرش دراز باد------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۸۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4088گفت: ای یاران از آن دیوان نیَمکه ز لٰاحَوْلی(۳۳) ضعیف آید پیَم(۳۴)(۳۳) لٰاحَوْل: منظور لاحَوْلَ و لا قُوَّة اِلّا بِالله به معنی نیست نیرویی به جز نیروی خدا.(۳۴) پی: بنیان، شالوده، پایه------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 41, Divan e Shamsدوش همیگشتم من تا به سحر نالهکنانبَدْرُکَ بِالصُّبْحِ بَدٰا هَیَّجَ نَومی وَ نَفیماه چهارده شبهٔ تو سحرگاه طالع شد، خوابم را پریشان کرد و از بین برد.سایهٔ نوری تو و ما جمله جهان سایهٔ تونور که دیدهست که او باشد از سایه جدا؟گاه بُوَد پهلویِ او، گاه شود محو دروپهلویِ او هست خدا، محو درو هست لقاسایه زده دستِ طلب، سخت در آن نورِ عجبتا چو بکاهد بکشد نورِ خدایش به خداشرحِ جدایی و درآمیختگی سایه و نورلا یَتَناهی و لَئِنْ جِئْتَ بِضِعْفٍ مَدَداًبه پایان نمیرسد، اگرچه تو هم مرا یاری مضاعف بکنی.مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۷۶۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #760اتّصالی بیتَکَیُّف(۳۵)، بیقیاسهست رَبُّالنّاس را با جانِ ناس(۳۵) تَکَیُّف: کیفیّتپذیری، کیفیّت داشتن------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۹۶۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1961بینهایت حضرت است این بارگاهصدر را بگذار، صدرِ توست راهقرآن كريم، سورهٔ كهف (١٨)، آيهٔ ١٠٩Quran, Sooreh Al-Kahf(#18), Line #109«قُلْ لَوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَادًا لِكَلِمَاتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَدًا.»«بگو: اگر دريا براى نوشتن كلمات پروردگار من مركب شود، دريا به پايان مىرسد و كلمات پروردگار من به پايان نمىرسد، هر چند درياى ديگرى به مدد آن بياوريم.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 41, Divan e Shamsنور مسبّب بُوَد و هر چه سبب سایهٔ اوبیسببی قَدْ جَعَلاللهُ لِکُلٍ سَبَباًخداوند، بی سببی را، سبب همه چیز قرار داده است.آینهٔ همدگر افتاد مسبّب و سببهر که نه چون آینه گشتست، ندید آینه را------------------------مجموع لغات:(۱) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)(۲) دُرْپاش: نثار کنندهٔ مروارید، پاشندهٔ مروارید، کنایه از حِسِّ روحانیِ انسان.(۳) نارِیه: آتشین(۴) ذُو دَلال: صاحب ناز و کرشمه(۵) مُعجِبی: خودبینی(۶) اَیْمانِ: جمع یمین، سوگند(۷) یَمین: دست راست(۸) صُنع: آفرینش، آفریدن، عمل، کار، نیکی کردن، احسان(۹) دَمدَمه: شهرت، آوازه، مکر و فریب(۱۰) رُدُّوا لَعادُوا: اگر آنان به این جهان برگردانده شوند، دوباره به آنچه که از آن نهی شدهاند، بازگردند.(۱۱) لا شَک: بدون شک، بی تردید(۱۲) صَوم: روزه، روزه گرفتن(۱۳) مُمتَحِن: امتحان کننده(۱۴) ذُوالـْمِنَن: صاحب منتها، صاحب عطاها، از صفات خداوند(۱۵) مَلیح: نمکین، زیبا(۱۶) لَوا: پرچم(۱۷) صاحب لَوا: امیر، فرمانروا(۱۸) زَفت: ستبر، بزرگ(۱۹) وسایط: جمع واسطه(۲۰) فلسفی: منسوب به فلسفه، فیلسوف، من ذهنی(۲۱) صَفی: مراد از صفی همان صافی است، خالص، انسان زنده به حضور(۲۲) مَدْلُول: دلالت کرده شده، رهنمون شده(۲۳) دُخان: دود(۲۴) وَلا: دوستی و محبت(۲۵) یَوْمِ دین: روزِ قیامت(۲۶) گُول: ابله، نادان، احمق(۲۷) قَلاووز: پیشآهنگ، پیشروِ لشکر(۲۸) مَنبَل: تنبل، کاهل، بیکار(۲۹) فایق: چیره، مسلط، برتر(۳۰) سَقیم: بیمار(۳۱) بِساط: هر چیزِ گستردنی مانندِ فرش و سفره(۳۲) طالَ بقا: عمرش دراز باد(۳۳) لٰاحَوْل: منظور لاحَوْلَ و لا قُوَّة اِلّا بِالله به معنی نیست نیرویی به جز نیروی خدا.(۳۴) پی: بنیان، شالوده، پایه(۳۵) تَکَیُّف: کیفیّتپذیری، کیفیّت داشتن----------------------------************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2842, Divan e Shamsبت من ز در درآمد به مبارکی و شادیبه مراد دل رسیدم به جهان بیمرادیتو بپرس چون درآمد که برون نرفت هرگزکه درآمد و برون شد صفتی بود جمادیغلطم مگو که چون شد ز چگونگی برون شدتو چگونهای ولیکن تو ز بیچگونه زادیچه چگونه بد عدم را چه نشان نهی قدم رانگر اولین قدم را که تو بس نکو نهادیهمه بیخودی پسندم همه تن چو گل بخندمبه طرب میان ببندم که چنین دری گشادیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2842, Divan e Shamsبت من ز در درآمد به مبارکی و شادیبه مراد دل رسیدم به جهان بیمرادیمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #47حس خفاشت سوی مغرب دوانحس درپاشت سوی مشرق روانمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۷۸ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4678 چون به من زنده شود این مردهتنجان من باشد که رو آرد به منمن کنم او را ازین جان محتشمجان که من بخشم ببیند بخششمجان نامحرم نبیند روی دوستجز همآن جان کاصل او از کوی اوستمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۶۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1366ای بسا سرمست نار و نارجوخویشتن را نور مطلق داند اوجز مگر بنده خدا یا جذب حقبا رهش آرد بگرداند ورقتا بداند کآن خیال ناریهدر طریقت نیست الا عاریهمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۴۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3246ای بسا کفار را سودای دینبند او ناموس و کبر و آن و اینبند پنهان لیک از آهن بتربند آهن را بدراند تبربند آهن را توان کردن جدابند غیبی را نداند کس دوامولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214علتی بتر ز پندار کمالنیست اندر جان تو ای ذو دلالاز دل و از دیدهات بس خون رودتا ز تو این معجبی بیرون رودعلت ابلیس اناخیری بدهستوین مرض در نفس هر مخلوق هستمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #338چون فدای بیوفایان میشویاز گمان بد بدان سو میرویمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۵۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1453قبله کردم من همه عمر از حولآن خیالاتی که گم شد در اجلمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۸۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1687گفت میدانم سبب این نیش رامیشناسم من گناه خویش رامن شکستم حرمت ایمان اوپس یمینم برد دادستان اومن شکستم عهد و دانستم بدستتا رسید آن شومی جرات به دستمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3787آنکه بیند او مسبب را عیانکی نهد دل بر سببهای جهانمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۵۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3156رب میگوید برو سوی سببچون ز صنعم یاد کردی ای عجبگفت زین پس من تو را بینم همهننگرم سوی سبب و آن دمدمهگویدش ردوا لعادوا کار توستای تو اندر توبه و میثاق سستحضرت پروردگار که به سست ایمانی چنین بندهای واقف است می فرماید هرگاه تو را به عالم اسباب باز گردانم دوباره مفتون همان اسباب و علل ظاهری می شوی و مرا از یاد میبری کار تو همین است ای بندهٔ توبه شکن و سست عهدلیک من آن ننگرم رحمت کنمرحمتم پرست بر رحمت تنممولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۷۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4178ای نخود میجوش اندر ابتلاتا نه هستی و نه خود ماند تو رامولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۸۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1388قوت از حق خواهم و توفیق و لافتا به سوزن بر کنم این کوه قافسهل شیری دان که صفها بشکندشیر آن است آن که خود را بشکندمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷۶۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1768لا شک این ترک هوا تلخی ده استلیک از تلخی بعد حق به استگر جهاد و صوم سخت است و خشنلیک این بهتر ز بعد ممتحنرنج کی ماند دمی که ذوالـمننگویدت چونی تو ای رنجور منور نگوید کت نه آن فهم و فن استلیک آن ذوق تو پرسش کردن استآن ملیحان که طبیبان دلاندسوی رنجوران به پرسش مایلاندمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 3120, Divan e Shamsاگر بر دل ما دو صد قفل باشدکلیدی فرستی و در را گشاییدرآ در دل ما که روشن چراغیدرآ در دو دیده که خوش توتیاییاگر لشکر غم سیاهی درآردتو خورشید رزمی و صاحب لواییمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۰۷۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3073قفل زفتست و گشاینده خدادست در تسلیم زن واندر رضاذره ذره گر شود مفتاحهااین گشایش نیست جز از کبریامولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۸۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2588هر کجا بینی برهنه و بینوادان که او بگریخته است از اوستاتا چنان گردد که میخواهد دلشآن دل کور بد بیحاصلشگر چنین گشتی که استا خواستیخویش را و خویش را آراستیهر که از استا گریزد در جهاناو ز دولت میگریزد این بدانمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۶۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #569میفزاید در وسایط فلسفیاز دلایل باز برعکسش صفیاین گریزد از دلیل و از حجاباز پی مدلول سر برده به جیبگر دخان او را دلیل آتش استبی دخان ما را در آن آتش خوش است خاصه آن آتش که از قرب و ولااز دخان نزدیکتر آمد به ماقرآن کریم، سورهٔ ق (۵۰)، آيهٔ ۱۶Quran, Soothe Qaaf(#50), Line #16«وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ.»«و ما از رگ گردن او، به او نزدیک تریم.»مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۷۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3272پرتو روح است نطق و چشم و گوشپرتو آتش بود در آب جوشآنچنان که پرتو جان بر تن استپرتو ابدال بر جان من استجان جان چو واکشد پا را ز جانجان چنان گردد که بیجان تن بدانسر از آن رو مینهم من بر زمینتا گواه من بود در یوم دینیوم دین که زلزلت زلزالهااین زمین باشد گواه حالهاکو تحدث جهره اخبارهادر سخن آید زمین و خارهاقرآن كريم، سورهٔ زلزال (۹۹)، آيات ۱ تا ۵Quran, Sooreh Az-Zalzala(#99), Line #1-5«إِذَا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزَالَهَا. وَأَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقَالَهَا. وَقَالَ الْإِنْسَانُ مَا لَهَا. يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا. بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحَىٰ لَهَا.»«هنگامی که زمین را با [شدیدترین] لرزشش بلرزانند، و زمین بارهای گرانش را بیرون اندازد، و انسان بگوید: «زمین را چه شدهاست؟» آن روز است که زمین خبرهای خود را میگوید؛ زیرا که پروردگارت به او وحی کردهاست.»مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۷۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3174چون مبارک نیست بر تو این علومخویشتن گولی کن و بگذر ز شومچون ملایک گو که لا علم لنایا الهی غیر ما علمتنامانند فرشتگان بگو خداوندا ما را دانشی نیست جز آنچه خود به ما آموختیقرآن کریم، سوره بقره (۲)، آیه ۳۲Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #32«قَالُوا سُبْحَانَكَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموختهاى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4466عاشقان از بیمرادیهای خویشباخبر گشتند از مولای خویشبیمرادی شد قلاووز بهشتحفتالجنه شنو ای خوشسرشتحدیث نبوی«حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَحُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»«بهشت در چیزهایی ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۶۳۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #635در هر آن کاری که میل استت بدانقدرت خود را همی بینی عیاندر هر آن کاری که میلت نیست و خواستاندر آن جبری شدی کین از خداستمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۳۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2935, Divan e Shamsبستی تو هست ما را بر نیستی مطلقبستی مراد ما را بر شرط بیمرادیمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3187ترک کن این جبر را که بس تهیستتا بدانی سر سر جبر چیستترک کن این جبر جمع منبلانتا خبر یابی از آن جبر چو جانترک معشوقی کن و کن عاشقیای گمان برده که خوب و فایقیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2842, Divan e Shamsغلطم مگو که چون شد ز چگونگی برون شدتو چگونهای ولیکن تو ز بیچگونه زادیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۳۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 638, Divan e Shamsچنان گشت و چنین گشت چنان راست نیایدمدانید که چونید مدانید که چندیدمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۶۲۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1626کار من بی علت است و مستقیمهست تقدیرم نه علت ای سقیممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2842, Divan e Shamsچه چگونه بد عدم را چه نشان نهی قدم رانگر اولین قدم را که تو بس نکو نهادیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2436, Divan e Shamsمن از عدم زادم تو را بر تخت بنهادم تو راآیینهیی دادم تو را باشد که با ما خو کنیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۳۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 435, Divan e Shamsاین عدم خود چه مبارک جایستکه مددهای وجود از عدمستمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۵۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 950, Divan e Shamsبه هر کجا عدم آید وجود کم گرددزهی عدم که چو آمد ازو وجود افزودمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۱۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1019یخرج الحی من المیت بدانکه عدم آمد امید عابدانحق تعالی زنده را از مرده بیرون کشد بدان که عدم مایه امیدواری پرستشگران استقرآن کریم، سوره روم (۳۰)، آیه ۱۹Quran, Sooreh Ar-Room(#30), Line #19«يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَيُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَيُحْيِي الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا ۚ وَكَذَٰلِكَ تُخْرَجُونَ.»«زنده را از مرده بيرون آرد و مرده را از زنده. و زمين را پس از مُردنش زنده مىسازد و شما نيز اين چنين از گورها بيرون شويد.»مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۸۰۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #802تا لب بحر این نشان پایهاستپس نشان پا درون بحر لاستمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670حکم حق گسترد بهر ما بساطکه بگویید از طریق انبساطمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2842, Divan e Shamsهمه بیخودی پسندم همه تن چو گل بخندمبه طرب میان ببندم که چنین دری گشادیمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۱۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3218جهد کن در بیخودی خود را بیابزودتر والله اعلم بالصوابدر راه خدا چنان بکوش که به مرتبه بیخویشی رسی و در مرتبه بیخویشی من حقیقی خود را هر چه سریعتر بیابی و خدا به راستی و درستی داناتر استمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 41, Divan e Shamsشمع جهان دوش نبد نور تو در حلقه ماراست بگو! شمع رخت دوش کجا بود کجاسوی دل ما بنگر کز هوس دیدن تونیست شد و سیر نشد از طلب و طال بقادوش کجا بود مهت خیمه و خیل و سپهتدولت آنجا که درو حسن تو بگشاد قبادوش به هر جا که بدی دانم کامروز ز غمگشته بود همچو دلم مسجد لا حول و لامولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۸۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4088گفت ای یاران از آن دیوان نیمکه ز لاحولی ضعیف آید پیممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 41, Divan e Shamsدوش همیگشتم من تا به سحر نالهکنانبدرک بالصبح بدا هیج نومی و نفیماه چهارده شبه تو سحرگاه طالع شد خوابم را پریشان کرد و از بین بردسایه نوری تو و ما جمله جهان سایه تونور که دیدهست که او باشد از سایه جداگاه بود پهلوی او گاه شود محو دروپهلوی او هست خدا محو درو هست لقاسایه زده دست طلب سخت در آن نور عجبتا چو بکاهد بکشد نور خدایش به خداشرح جدایی و درآمیختگی سایه و نورلا یتناهی و لئن جئت بضعف مددابه پایان نمیرسد اگرچه تو هم مرا یاری مضاعف بکنیمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۷۶۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #760اتصالی بیتکیف بیقیاسهست ربالناس را با جان ناسمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۹۶۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1961بینهایت حضرت است این بارگاهصدر را بگذار صدر توست راهقرآن كريم، سورهٔ كهف (١٨)، آيهٔ ١٠٩Quran, Sooreh Al-Kahf(#18), Line #109«قُلْ لَوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَادًا لِكَلِمَاتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَدًا.»«بگو: اگر دريا براى نوشتن كلمات پروردگار من مركب شود، دريا به پايان مىرسد و كلمات پروردگار من به پايان نمىرسد، هر چند درياى ديگرى به مدد آن بياوريم.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 41, Divan e Shamsنور مسبب بود و هر چه سبب سایه اوبیسببی قد جعلالله لکل سبباخداوند بی سببی را سبب همه چیز قرار داده استآینه همدگر افتاد مسبب و سببهر که نه چون آینه گشتست ندید آینه را
…
continue reading
1180 قسمت