Artwork

محتوای ارائه شده توسط Parviz Shahbazi. تمام محتوای پادکست شامل قسمت‌ها، گرافیک‌ها و توضیحات پادکست مستقیماً توسط Parviz Shahbazi یا شریک پلتفرم پادکست آن‌ها آپلود و ارائه می‌شوند. اگر فکر می‌کنید شخصی بدون اجازه شما از اثر دارای حق نسخه‌برداری شما استفاده می‌کند، می‌توانید روندی که در اینجا شرح داده شده است را دنبال کنید.https://fa.player.fm/legal
Player FM - برنامه پادکست
با برنامه Player FM !

Ganje Hozour audio Program #910

 
اشتراک گذاری
 

Manage episode 324210095 series 1755842
محتوای ارائه شده توسط Parviz Shahbazi. تمام محتوای پادکست شامل قسمت‌ها، گرافیک‌ها و توضیحات پادکست مستقیماً توسط Parviz Shahbazi یا شریک پلتفرم پادکست آن‌ها آپلود و ارائه می‌شوند. اگر فکر می‌کنید شخصی بدون اجازه شما از اثر دارای حق نسخه‌برداری شما استفاده می‌کند، می‌توانید روندی که در اینجا شرح داده شده است را دنبال کنید.https://fa.player.fm/legal
برنامه شماره ۹۱۰ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۴۰۱ تاریخ اجرا: ۲۹ مارس ۲۰۲۲ - ۱۰ فروردین.برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۱۰ بر روی این لینک کلیک کنیدPDF متن نوشته شده برنامه با فرمت - نسخه ریز مناسب پرینت PDF تمام اشعار این برنامه با فرمت- نسخه درشت PDF تمام اشعار این برنامه با فرمت خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتیخوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویریبرای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۷۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2777, Divan e Shamsشاد آن صبحی که جان را چاره‌آموزی کنیچاره او یابد که تُش(۱) بیچارگی روزی کنیعشق جامه می‌دراند، عقل بخیه می‌زند(۲)هر دو را زَهره بدّرد چون تو دل‌دوزی کنیخوش بسوزم همچو عود و نیست گردم همچو دودخوشتر از سوزش چه باشد، چون تو دلسوزی کنی؟گه لباسِ قهر درپوشی و راهِ دل زنیگه بگردانی لباس، آیی قلاووزی(۳) کنیخوش بچر ای گاوِ عنبربخشِ(۴) نَفْسِ مطمئن(۵)*در چنین ساحل حلال است ار تو خوش پوزی(۶) کنیطوطی‌ای، که طمعِ اسب و مرکبِ تازی کنیماهی‌ای، که میلِ شَعر و جامهٔ توزی(۷) کنیشیرِ مستی و شکارت آهوانِ شیرمستبا پنیرِ گندهٔ فانی کجا یوزی(۸) کنی؟چند گویم قبله؟ کامشب هر یکی را قبله‌ای است**قبله‌ها گردد یکی، گر تو شب‌افروزی(۹) کنی گر ز لعلِ شمسِ تبریزی بیابی مایه‌ایکمترین پایه فرازِ چرخِ پیروزی کنی* قرآن کریم، سورهٔ فجر (۸۹)، آیات ۲۷ و ۲۸Quran, Sooreh Al-Fajr(#89), Line #27-28« يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ. ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً.»« اى روحِ آرامش يافته. راضی و مَرضی به سوى پروردگارت بازگرد.»** قرآن کریم، سورۀ بقره (۲)، آیۀ ۱۴۸ Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #148« وَلِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيهَا ۖ فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ ۚ أَيْنَ مَا تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللَّهُ جَمِيعًا ۚ إِنَّ اللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ.»« هر كسى را جانبى است كه بدان روى مى‌آورد. پس در نيكى كردن بر يكديگر سبقت گيريد. هر جا كه باشيد خدا شما را حاضر مى‌آورد، كه او بر هر كارى تواناست.»(۱) تُش: تو او را(۲) بخیه زدن: در اینجا ترمیم کردن، جبران کردن(۳) قلاووزی: رهبری(۴) گاوِ عنبربخش: عنبرماهی؛ عنبر: ماده‌ای خوشبو(۵) نَفْسِ مطمئن: اشاره به آیه ۲۷ سورهٔ فجر(۶) خوش پوزی: پاک دهنی(۷) جامهٔ توزی: جامهٔ کتانی نازک که نخست در شهر توز پارچهٔ آن را می‌بافند.(۸) گویند یوزپلنگ به پنیر علاقه‌مند است.(۹) شب‌افروزی: روشن کردن شب----------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۷۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2777, Divan e Shamsشاد آن صبحی که جان را چاره‌آموزی کنیچاره او یابد که تُش بیچارگی روزی کنیمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4467 بی‌مرادی شد قلاووزِ بهشتحُفَّتِ الْجَنَّة شنو ای خوش‌سرشتحدیث « حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالَمْكَارِهِ، وَحُفَّتِ النّارُ بِالشَّهَواتِ.»« بهشت در چیزهایی ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.» مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 368, Divan e Shamsاز هر جهتی تو را بَلا دادتا بازکشد به بی‌جَهاتَت(۱۰)(۱۰) بی‌جَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَم الهی----------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۳۸۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3386 پس چه چاره جز پناهِ چاره‌گر؟ناامیدی مسّ و، اِکسیرش(۱۱) نظر(۱۱) اِکسیر: کیمیا----------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۵۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1950 ور نمی‌تانی به کعبه‌ی لطف پَرعرضه کن بیچارگی بر چاره‌گرزاری و گریه، قوی سرمایه‌ای استرحمتِ کُلّی، قوی‌تر دایه‌ای استدایه و مادر، بهانه‌جو بُوَدتا که کی آن طفلِ او گریان شودطفلِ حاجاتِ شما را آفریدتا بنالید و شود شیرش پدیدگفت: اُدْعُوا الله، بی زاری مباشتا بجوشد شیرهای مِهرهاشقرآن کریم، سورهٔ اسراء (۱۷)، آیهٔ ۱۱۰Quran, Sooreh Al-Israa(#17), Line #110« قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَٰنَ ۖ أَيًّا مَا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَىٰ ۚ وَلَا تَجْهَرْ بِصَلَاتِكَ وَلَا تُخَافِتْ بِهَا وَابْتَغِ بَيْنَ ذَٰلِكَ سَبِيلاً.»« بگو: خدا را بخوانید یا رحمان را بخوانید، هر کدام را بخوانید [ذات یکتای او را خوانده اید] نیکوترینِ نام‌ها [که این دو نام هم از آنهاست] فقط ویژه اوست. و نماز خود را با صدای بلند و نیز با صدای آهسته مخوان و میان این دو [صدا] راهی میانه بجوی.»هُوی هُویِ باد و شیرافشانِ ابردر غمِ مااَند، یک ساعت تو صبرمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۳۷۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2374 صبر کن با فقر و بگذار این مَلال(۱۲)زآنکه در فقرست نورِ ذوالْجَلال(۱۲) مَلال: دلتنگی----------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۰۳۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3034 ای خُنُک جانی که عیبِ خویش دیدهر که عیبی گفت، آن بر خود خریدزآنکه نیمِ او ز عیبستان بُده ستوآن دگر نیمش ز غیبستان بُده ستچون که بر سر مر تو را دَه ریش هستمَرهَمَت بر خویش باید کار بستعیب کردن ریش را داروی اوستچون شکسته گشت، جایِ اِرْحَمُوست(۱۳)حدیث « اِرْحَمُوا تُرحَمُوا.» « رحم کنید، تا بر شما رحم شود.»گر همان عیبت نبود، ایمن مباشبوک آن عیب از تو گردد نیز فاشلا تَخافُوا(۱۴) از خدا نشنیده‌ای؟پس چه خود را ایمن و خوش دیده‌ای؟مگر از خدا نشنیده ای که می فرماید: نترسید؟ پس چرا احساس ایمنی می کنی و آسوده خاطری؟قرآن کریم، سورهٔ فصّلت (۴۱)، آیهٔ ۳۰Quran, Sooreh Fussilat(#41), Line #30« إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةُ أَلَّا تَخَافُواوَلَا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ.»« بر آنان كه گفتند: پروردگار ما الله است و پايدارى ورزيدند، فرشتگان فرود مى‌آيند كه مترسيد و غمگين مباشيد، شما را به بهشتى كه به شما وعده داده شده بشارت است.»(۱۳) اِرْحَمُوا: فعل امر به معنی رحم کنید.(۱۴) لا تَخافُوا: نترسید.----------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۹۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #493 دستِ اشکسته برآور در دعاسوی اشکسته پَرَد فضلِ خدا مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۷۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2777, Divan e Shamsعشق جامه می‌دراند، عقل بخیه می‌زندهر دو را زَهره بدّرد چون تو دل‌دوزی کنیمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۵۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #2550 پاره‌دوزی می‌کنی اندر دکانزیرِ این دُکّانِ تو، مدفون دو کانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۷۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2777, Divan e Shamsگه لباسِ قهر درپوشی و راهِ دل زنیگه بگردانی لباس، آیی قلاووزی کنیمنسوب به مولانادیده‌ای خواهم که باشد شه‌شناستا شناسد شاه را در هر لباسمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۰۸۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3087 ای ز غم مُرده که دست از نان تهی استچون غفور است و رحیم، این ترس چیست؟مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۹۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3697 هرچه از وی شاد گردی در جهاناز فراقِ او بیندیش آن زمانزآنچه گشتی شاد، بس کَس شاد شدآخر از وی جَست و همچون باد شداز تو هم بجهد، تو دل بر وَی مَنهپیش از آن کو بجهد، از وی تو بِجِهمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۲۵۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1258 گر قضا پوشد سیه، همچون شَبَتهم قضا دستت بگیرد عاقبتگر قضا صد بار، قصدِ جان کندهم قضا جانت دهد، درمان کنداین قضا صد بار اگر راهت زندبر فرازِ چرخ، خرگاهت(۱۵) زند(۱۵) خرگاه: خیمهٔ بزرگ----------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3056, Divan e Shamsقضا که تیرِ حوادث به تو همی‌انداختتو را کُند به عنایت از آن سپس سِپَریمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۳۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1639 هر زمان دل را دگر میلی دهمهر نَفَس بر دل دگر داغی نَهَمکُلُّ اَصْباحٍ لَنا شَأْنٌ جدیدکُلُّ شَیءٍ عَنْ مُرادی لا یَحیددر هر بامداد (هر لحظه) کاری تازه داریم، و هیچ کاری از حیطهٔ مشیتِ من خارج نمی شود.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۷۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2777, Divan e Shamsخوش بچر ای گاوِ عنبربخشِ نَفْسِ مطمئندر چنین ساحل حلال است ار تو خوش پوزی کنیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۸۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2483, Divan e Shamsهمه خَلق در کَشاکَش، تو خراب و مست و دلخَوشهمه را نظاره می‌کن، هله از کنارِ بامیمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2670 حکمِ حق گسترد بهرِ ما بساطکه بگویید از طریقِ انبساطمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۹۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1699, Divan e Shamsهر جا که این جمال است، داد و ستد حلال استوآن جا که ذوالجلال است، من دَم زدن نتانممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۷۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2777, Divan e Shamsطوطی‌ای، که طمعِ اسب و مرکبِ تازی کنیماهی‌ای، که میلِ شَعر و جامهٔ توزی کنیحافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۳۸۰Poem(Qazal)# 380, Divan e Hafezدر پسِ آینه طوطی صفتم داشته‌اندآن چه استادِ ازل گفت بگو می‌گویممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۸۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1487, Divan e Shamsچون چنگم، از زمزمه خود خبرم نیستاسرار همی ‌گویم و اسرار ندانممانندِ ترازو و گزم(۱۶) من که به بازاربازار همی‌ سازم و بازار ندانمدر اِصْبَعِ(۱۷) عشقم چو قلم بی خود و مُضطَرطومار نویسم من و طومار ندانم(۱۶) گز: واحد طول، زرع(۱۷) اِصْبَع: انگشت----------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۷۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2777, Divan e Shamsشیرِ مستی و شکارت آهوانِ شیرمستبا پنیرِ گندهٔ فانی کجا یوزی کنی؟مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۵۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3153 تو ز طفلی چون سبب‌ها دیده‌يیدر سبب، از جهل بر چَفسیده‌‌يی(۱۸)با سبب‌ها از مُسبِّب غافلیسویِ این روپوش‌ها زان مایلیچون سبب‌ها رفت، بَر سَر می‌زنیربَّنا و ربَّناها می‌کُنیربّ می‌گوید: برو سویِ سببچون ز صُنعم(۱۹) یاد کردی؟ ای عجبگفت: زین پس من تو را بینم همهننگرم سویِ سبب و آن دَمدَمه(۲۰)گویدش: رُدُّوا لَعادُوا(۲۱)، کارِ توستای تو اندر توبه و میثاق، سُستحضرت پروردگار که به سست ایمانیِ چنین بنده‌ای واقف است می‌فرماید: هرگاه تو را به عالم اسباب بازگردانم، دوباره مفتونِ همان اسباب و عللِ ظاهری می‌شوی و مرا از یاد می بری. کارِ تو همین است ای بندهٔ توبه شکن و سست عهد.لیک من آن ننگرم، رحمت کنمرحمتم پُرّست، بر رحمت تنمننگرم عهدِ بَدت، بِدْهم عطااز کَرَم، این دَم چو می‌خوانی مرا(۱۸) چفسیده‌‌يی: چسبیده‌ای(۱۹) صُنع: آفرینش، آفریدن، عمل، کار، نیکی کردن، احسان(۲۰) دَمدَمه: شهرت، آوازه، مکر و فریب(۲۱) رُدُّوا لَعادُوا: اگر آنان به این جهان برگردانده شوند، دوباره به آنچه که از آن نهی شده اند، باز گردند.----------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۷۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2777, Divan e Shamsچند گویم قبله؟ کامشب هر یکی را قبله‌ای استقبله‌ها گردد یکی، گر تو شب‌افروزی کنیقرآن کریم، سورۀ بقره (۲)، آیۀ ۱۴۸ Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #148« وَلِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيهَا ۖ فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ ۚ أَيْنَ مَا تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللَّهُ جَمِيعًا ۚ إِنَّ اللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ.»« هر كسى را جانبى است كه بدان روى مى‌آورد. پس در نيكى كردن بر يكديگر سبقت گيريد. هر جا كه باشيد خدا شما را حاضر مى‌آورد، كه او بر هر كارى تواناست.»حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۱۸۴Poem(Qazal)# 184, Divan e Hafezجنگِ هفتاد و دو ملت همه را عذر بِنِهچون ندیدند حقیقت رهِ افسانه زدندمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۷۶۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1768 در درونِ کعبه رسمِ قبله نیستچه غم ار غواص را پاچیله(۲۲) نیست‏(۲۲) پاچیله: کفش و پا افزار----------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2626 قبله را چون کرد دستِ حق عَیانپس، تَحَرّی(۲۳) بعد ازین مَردود دانهین بگردان از تَحَرّی رو و سَرکه پدید آمد مَعاد و مُستَقَرّ(۲۴)یک زمان زین قبله گر ذاهِل(۲۵) شویسُخره(۲۶) هر قبله باطل شویچون شوی تمییزدِه(۲۷) را ناسپاسبِجهَد از تو خَطرَتِ(۲۸) قبله شناسگر ازین انبار خواهی بِرّ(۲۹) و بُرّ(۳۰)نیم‌ساعت هم ز همدردان مبُرکه در آن دم که بِبُرّی زین مُعین(۳۱)مبتلی گردی تو با بِئسَ الْقَرین(۳۲) (۲۳) تَحَرّی: جستجو(۲۴) مُستَقَرّ: محل استقرار، جای گرفته، ساکن، قائم(۲۵) ذاهِل: فراموش کننده، غافل(۲۶) سُخره: ذلیل، مورد مسخره، کار بی مزد(۲۷) تمییزدِه: کسی که دهنده قوّه شناخت و معرفت است(۲۸) خَطْرَت: قوه تمییز، آنچه که بر دل گذرد، اندیشه(۲۹) بِرّ: نیکی(۳۰) بُرّ: گندم(۳۱) مُعین: یار، یاری کننده (۳۲) بِئسَ الْقَرین: همنشین بد----------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۲۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #328 قبلهٔ جان را چو پنهان کرده‌اندهر کسی رُو جانبی آورده‌اندهم‌چو قومی که تحرّی(۳۳) می‌کنندبر خیالِ قبله سویی می‌تَنَند(۳۳) تَحَرّی: جستجو----------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۵۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #1453 قبله کردم من همه عمر از حَوَلآن خیالاتی که گم شد در اَجَل مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #319 هرکسی شد بر خیالی ریشِ گاو(۳۴)گشته در سودایِ گنجی کنجکاو(۳۴) ریش گاو: مسخره، دست آویز----------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۲۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #323 از خیال، آن رهزنِ رَسته شده(۳۵)وز خیال، این مَرهمِ خسته شدهدر پَری‌خوانی یکی دل کرده گُمبر نُجوم، آن دیگری بنهاده سُماین روش‌ها مختلف بیند بُرونزان خیالاتِ مُلَوَّن زاندروناین در آن حَیران شده، کان بر چی است؟هر چَشنده آن دگر را نافی استآن خیالات ار نبد نامُؤتَلِف(۳۶)چون ز بیرون شد روش‌ها مختلف؟قبلهٔ جان را چو پنهان کرده‌اندهر کسی رو جانبی آورده‌اند(۳۵) رَسته شده: نجات یافته، به راه هدایت آمده.(۳۶) نامُؤتَلِف: ناپیوسته و ناهماهنگ----------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۷۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2777, Divan e Shamsگر ز لعلِ شمسِ تبریزی بیابی مایه‌ایکمترین پایه فرازِ چرخِ پیروزی کنیمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۹۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #492 من غلامِ آن مسِ همّت‌پرستکو به غیرِ کیمیا نارَد شکستدستِ اِشکسته برآور در دعاسوی اِشکسته پَرَد فضلِ خداگر رهایی بایدت زین چاهِ تنگای برادر رو بر آذر(۳۷) بی‌درنگمکرِ حق را بین و مکرِ خود بِهِل(۳۸)ای ز مکرش مکرِ مکّاران خجلچونکه مکرت شد فنای مکرِ رَبّبرگشایی یک کَمینی بُوالعَجَب(۳۹)که کمینهٔ(۴۰) آن کمین باشد بقاتا ابد اندر عُروج و اِرتِقا(۴۱)(۳۷) آذر: آتش(۳۸) بِهِل: رها کن، ترک کن(۳۹) بُوالعَجَب: هر چیز عجیب ‌و غریب(۴۰) کمینه: کمترین(۴۱) اِرتِقا: ترقی، به پایۀ بالاتر رسیدن----------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۳۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #4634 « متوفّی شدنِ بزرگین از شه‌زادگان، و آمدنِ برادرِ میانین به جنازهٔ برادر که آن کوچکین صاحبِ ‌فِراش(۴۲)(۴۳) بود از رنجوری، و نواختنِ پادشاه، میانین را تا او هم لَنگِ احسان شد، ماند پیشِ پادشاه، صد هزار غنایمِ غیبی و عینی بدو رسید از دولت و نظر آن شاه، مَعَ تَقریرِ بَعْضِهِ.»کوچکین رنجور بود و، آن وسطبر جنازه آن بزرگ آمد فقطشاه دیدش، گفت قاصد کین کی است؟که از آن بحرست و، این هم ماهی است؟پس مُعّرِف گفت: پورِ آن پدراین برادر زآن برادر خُردترشه نوازیدش که هستی یادگارکرد او را هم بدین پرسش شکاراز نوازِ شاه، آن زارِ حَنید(۴۴)در تنِ خود، غیرِ جان، جانی بدیددر دلِ خود، دید عالی غُلغُلهکه نیابد صوفی آن در صد چِله(۴۵)عرصه و دیوار و کوهِ سنگْ‌بافت(۴۶)پیشِ او چون نارِ خندان می‌شکافتذرّه ذرّه پیش او همچون قِباب(۴۷)دَم به دم می‌کرد صدگون فتحِ بابباب، گه روزن شدی، گاهی شعاعخاک گه گندم شدیّ و، گاه صاع(۴۸)در نظرها چرخ، بس کهنه و قَدید(۴۹)پیش چشمش هر دَمی خَلْقٌ جَدیدقرآن کریم، سورۀ واقعه (۵۶)، آیات ۶۰ تا ۶۳ Quran, Sooreh Al-Waaqia(#56), Line #60-63« نَحْنُ قَدَّرْنَا بَيْنَكُمُ الْمَوْتَ وَمَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ. عَلَىٰ أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثَالَكُمْ وَنُنْشِئَكُمْ فِي مَا لَا تَعْلَمُونَ. وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولَىٰ فَلَوْلَا تَذَكَّرُونَ. أَفَرَأَيْتُمْ مَا تَحْرُثُونَ.»« ما مرگ را بر شما مقدّر ساختيم و ناتوان از آن نيستيم كه‌ به جاى شما قومى همانندِ شما بياوريم و شما را به صورتى كه از آن بى‌خبريد از نو بيافرينيم. شما از آفرينشِ نخست آگاهيد؛ چرا به يادش نياوريد؟ آيا چيزى را كه مى‌كاريد ديده‌ايد؟» قرآن کریم، سورۀ ق (۵۰)، آیات ۱۵ و ۱۶Quran, Sooreh Qaaf(#50), Line #15-16« أَفَعَيِينَا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ ۚ بَلْ هُمْ فِي لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِيدٍ. وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ ۖ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ.»« آيا از آفرينشِ نخستين عاجز شده بوديم؟ نه، آنها از آفرينشِ تازه در شَک‌اند. ما آدمى را آفريده‌ايم و از وسوسه‌هاى نفسِ او آگاه هستيم، زيرا از رگِ گردنش به او نزديک‌تريم.» قرآن کریم، سورۀ الرحمن (۵۵)، آیۀ ۲۹ Quran, Sooreh Ar-Rahman(#55), Line #29« يَسْأَلُهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ.» « هر كس كه در آسمانها و زمين است سائلِ درگاهِ اوست، و او هر روز در كارى است.» (۴۲) صاحبِ ‌فِراش: بیمار(۴۳) فِراش: بستر(۴۴) حَنید: دل‌ سوخته، داغدیده(۴۵) چِله: چِلّه(۴۶) کوهِ سنگْ‌بافت: کوهی که تار و پودش از سنگ باشد.(۴۷) قِباب: گنبدها، جمع قُبّه(۴۸) صاع: پیمانه، معادل چهار مُدّ که امروزه تقریبا برابر سه کیلوگرم است.(۴۹) قَدید: گوشتی که در قدیم می‌خشکاندند و در زمستان مصرف می‌کردند. در اینجا مناسب معنی کهنه و فرسوده است.----------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۱۴۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1145 عُمْر، همچون جوی نو نو می‌‌رسدمُستَمَرّی می‌‌نُماید در جسدمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1057 گر بروید، ور بریزد صد گیاهعاقبت بر روید آن کِشتهٔ الهکِشتِ نو کارید بر کِشتِ نخستاین دوم فانی است و آن اول درستکِشتِ اول کامل و بُگزیده استتخمِ ثانی فاسد و پوسیده استمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۴۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1640 کُلُّ اَصْباحٍ لَنا شَأْنٌ جدیدکُلُّ شَیءٍ عَنْ مُرادی لا یَحیددر هر بامداد کاری تازه داریم، و هیچ کاری از حیطه مشیت من خارج نمی شود.مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۱۴۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1142 پس تو را هر لحظه، مرگ و رَجْعَتی(۵۰) استمصطفی فرمود: دنیا ساعتی است (۵۰) رَجْعَت: بازگشت، در اینجا بازگشت به حیات----------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۴۴ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #4644 روحِ زیبا چونکه وارَست از جسداز قضا بی شک چنین چشمش رسدقرآن کریم، سورۀ ق (۵۰)، آیۀ ۲۲ Quran, Sooreh Qaaf(#50), Line #22« لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هَٰذَا فَكَشَفْنَا عَنْكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ.» « تو از اين غافل بودى. ما پرده از برابرت برداشتيم و امروز چشمانت تيزبين شده است.» مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۰۳۶ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2036 نآید آن اِلاّ که بر خاصان پدیدباقیان فی لَبْس مِنْ خَلْقٍ جَدید «جهانِ غيب، تنها برای خواصِّ حق، ظاهر و نمایان است، و سایرِ مردم از این خلقِ جدید بی‌خبر و ناکامند.» قرآن کریم، سورۀ ق (۵۰)، آیۀ ۱۵ Quran, Sooreh Qaaf(#50), Line #15« أَفَعَيِينَا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ ۚ بَلْ هُمْ فِي لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِيدٍ.» « آيا از آفرينشِ نخستين عاجز شده بوديم؟ نه، آنها از آفرينش تازه در شک هستند.» مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۴۵ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #4645 صد هزاران غیب، پیشش شد پدیدآنچه چشمِ محرمان بیند، بدیدآنچه او اندر کتب برخوانده بودچشم را در صورتِ آن برگشوداز غبارِ مَرکبِ آن شاهِ نریافت او کُحلِ(۵۱) عُزیزی در بَصَربر چنین گُلزار دامن می‌کشیدجزو جزوش نعره‌زن: هَلْ مِنْ مَزید؟قرآن کریم، سورهٔ ق (۵۰)، آیهٔ ۳۰Quran, Sooreh Qaaf(#50), Line #30« يَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلَأْتِ وَتَقُولُ هَلْ مِنْ مَزِيدٍ.»« روزى كه جهنم را مى‌گوييم: آيا پر شده‌اى؟ مى‌گويد: آيا هيچ زيادتى هست؟»گُلشنی کز بَقل(۵۲) روید، یک دَم استگُلشنی کز عقل روید، خُرّم استگُلشنی کز گِل دمد، گردد تباهگُلشنی کز دل دمد، وافَرْحَتاه(۵۳)علم‌هایِ بامزهٔ دانسته‌مانزآن گلستان یک دو سه گلدسته دانزان زبونِ این دو سه گُلدسته‌ایمکه درِ گُلزار بر خود بسته‌ایمآن‌چنان مِفتاح‌ها هر دَم به نانمی‌فُتد، ای جان دریغا از بَنان(۵۴)ور دَمی هم فارغ آرَنْدَت ز نانگِردِ چادر گَردی و عشقِ زنانباز اِستسقات(۵۵) چون شد موج‌ْزنمُلکِ شهری بایدت پُر نان و زنمار بودی، اژدها گشتی مگریک سَرَت بود، این زمانی هفت ‌سَراژدهایِ هَفت‌ سَر، دوزخ بُوَدحرصِ تو دانه‌ست و، دوزخ فَخ(۵۶) بُوَدقرآن کریم، سورهٔ حجر (۱۵)، آیات ۴۳ و ۴۴Quran, Sooreh Al-Hijr(#15), Line #43-44« وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِينَ. لَهَا سَبْعَةُ أَبْوَابٍ لِكُلِّ بَابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ.»« و جهنم ميعادگاهِ همه است. هفت در دارد و براى هر در گروهى از آنان معين شده‌اند.»(۵۱) کُحل: سرمه(۵۲) بَقْل: سبزه و گیاهی که از زمین بروید.(۵۳) وافَرْحَتٰاهُ: کلمه‌ای است که در مقام اظهار شادی گویند؛ خوشا(۵۴) بَنان: سر انگشت(۵۵) اِستسقا: در اینجا کنایه از شهواتِ عنان گسیخته و سیری ‌ناپذیر است.(۵۶) فَخّ: دام----------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2820, Divan e Shamsتو همه طمْع بر آن نِه، که دَرو نیست امیدتکه ز نومیدیِ اوّل تو بدین سوی رسیدیمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۵۸ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #4658 دام را بِدْران، بسوزان دانه راباز کن درهایِ نو، این خانه راچون تو عاشق نیستی، ای نَرگدا(۵۷)هم‌چو کوهی بی‌خبر، داری صَدا(۵۸)کوه را گفتار کی باشد ز خَود؟عکسِ غیرست آن صدا ای مُعْتَمَدگفتِ تو، زآن سان که عکسِ دیگری‌ستجمله احوالت، بجز هم عکس نیستخشم و ذوقت هر دو عکسِ دیگرانشادیِ قَوّاده(۵۹) و خشمِ عَوان(۶۰)آن عَوان را، آن ضعیف آخِر چه کرد؟که دهد او را به کینه زجر و دردتا به کی عکسِ خیالِ لامِعه؟(۶۱)جهد کن تا گرددت این واقعهتا که گفتارت ز حالِ تو بُوَدسیرِ تو با پَرّ و بالِ تو بُوَدصید گیرد تیر، هم با پَرِّ غیرلاجَرَم بی‌بهره است از لَحمِ(۶۲) طَیر(۶۳)باز، صید آرَد، به خود از کوهسارلاجَرَم شاهش خورانَد کبک و سارمنطقی(۶۴) کز وحی نَبْوَد، از هواستهمچو خاکی در هوا و در هَباست(۶۵)گر نماید خواجه را این دَم غلطز اوّلِ وَالنَّجْم برخوان چند خطتا که مٰا یَنْطِق محمّد عَنْ هَویٰاِن هُوَ اِلّا بِوَحْیٍ اِحْتَویٰتا برسی به آیه‌ای که می‌گوید محّمد(ص) از روی هوای نفس و خواهش دل سخن نمی‌گوید. هرچه او گوید چیزی جز وحی الهی نیست.قرآن کریم، سورهٔ نجم (۵۳)، آیات ۳ و ۴Quran, Sooreh An-Najm(#53), Line #3-4« وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَىٰ. إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَىٰ.»« و سخن از روى هوى نمى‌گويد. نيست اين سخن جز آنچه بدو وحى مى‌شود.»احمدا، چون نیستت از وحی، یاس(۶۶)جسمیان را دِه تحرّی(۶۷) و قیاسکز ضرورت هست مُرداری حلالکه تحرّی نیست در کعبهٔ وِصالبی ‌تحرّی و اجتهاداتِ هُدیٰهر که بِدعت(۶۸) پیشه گیرد از هواهمچو عادش بَر بَرَد باد و کَُشَدنه سلیمان است تا تختش کَشَدعاد را باد است حَمّالِ خَذُول(۶۹)هم‌چو بَرّه در کفِ مردی اَکُول(۷۰)همچو فرزندش نهاده بر کنارمی‌بَرَد تا بُکْشَدَش قصّابْ‌وارعاد را آن باد ز استکبار بودیارِ خود پنداشتند، اغیار بودچون بگردانید ناگه پوستین(۷۱)خُردشان بشکست آن بِئْسَ‌الْقرین(۷۲)باد را بشکن، که بس فتنه‌ست بادپیش از آن کِت بشکند او همچو عادقرآن کریم، سورهٔ زخرف (۴۳)، آیهٔ ۳۸Quran, Sooreh Az-Zukhruf(#43), Line #38« حَتَّىٰ إِذَا جَاءَنَا قَالَ يَا لَيْتَ بَيْنِي وَبَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرِينُ.»« تا آنگاه كه نزد ما آيد، مى‌گويد: اى كاش دورى من و تو دورى مشرق و مغرب بود. و تو چه همراه بدى بودى.»هود دادی پند کِای پُر کِبرْخَیْل(۷۳)برکَنَد از دستتان این باد، ذَیْل(۷۴)لشکرِ حقّ است باد و، از نفاقچند روزی با شما کرد اِعتناق(۷۵)او به سِر، با خالقِ خود راست استچون اجل آید، برآرد باد، دستباد را اندر دهن بین رهگذرهر نفس آیان(۷۶)، روان در کرّ و فرّحلق و دندان‌ها از او ایمن بُوَدحق چو فرماید، به دندان درفتدکوه گردد ذَرّه‌یی باد و، ثقیل(۷۷)دردِ دندان، دارَدَش زار و علیلاین همان باد است کایمن می‌گذشتبود جانِ کَشت و، گشت او مرگِ کَشتدستِ آن کس که بکردت دست، ‌بوسوقتِ خشم آن دست می‌گردد دَبُوس(۷۸)یا رب و یا رب برآرَد او ز جانکه بِبُر این باد را، ای مُستَعان(۷۹)ای دهان، غافل بُدی زین باد، رَوْاز بُنِ دندان در استغفار شوچشمِ سختش اشک‌ها باران کندمُنکِران را درد، الله‌ خوان کندچون دَمِ مردان نپذْرفتی ز مردوحیِ حق را، هین پذیرا شو ز دردباد گوید: پیکم از شاهِ بشرگه خبر خیر آورم، گه شور و شرزآنکه مأمورم، امیرِ خود نِیَممن چو تو غافل ز شاهِ خود کِیَم؟گر سلیمانْ‌وار بودی حالِ توچون سلیمان، گشتمی حمّالِ توعاریَه‌سْتَم، گشتمی مُلکِ کَفَتکردمی بر رازِ خود من واقفتلیک، چون تو یاغیی، من مُستَعار(۸۰)می‌کنم خدمت تو را روزی سه چارپس چو عادت سرنگونی‌ها دهمز اسپهِ تو یاغیانه بر جَهَمتا به غیب ایمانِ تو محکم شودآن زمان کایمانْت مایهٔ غم شودآن زمان، خود جملگان مؤمن شوندآن زمان، خود سرکشان بر سر دوندآن زمان، زاری کنند و اِفتقار(۸۱)همچو دزد و راهزن در زیرِ دارلیک گر در غیب گردی مُستَوی(۸۲)مالکِ دارَیْن(۸۳) و شِحنهٔ(۸۴) خود توییشِحْنَگیّ(۸۵) و پادشاهیِّ مُقیمنه دو روزه و مُستَعارست(۸۶) و سَقیم(۸۷)رَستی از پیکار و کارِ خود کُنیهم تو شاه و، هم تو طبلِ خود زنی(۸۸)چون گلو، تنگ آوَرَد بر ما جهانخاک خوردی کاشکی حلق و دهاناین دهان خود خاک‌ْخواری آمده‌ستلیک خاکی را که آن رنگین شده‌ستاین کباب و این شراب و این شِکَرخاکِ رنگین است و نقشین(۸۹)، ای پسرچونکه خوردی و شد آنها لَحْم(۹۰) و پوسترنگِ لَحْمش داد و، این هم خاکِ کوستهم ز خاکی بَخیه بر گِل می‌زندجمله را هم باز خاکی می‌کندهندو و قِفچاق(۹۱) و رومی و حَبَشجمله یک رنگ‌اند اندر گور، خَوشتا بدانی کآن همه رنگ و نگارجمله روپوش است و مکر و مُستَعاررنگِ باقی صِبْغَةُالله(۹۲) است و بسغیرِ آن، بربسته(۹۳) دان همچون جَرَس(۹۴)رنگِ صدق و رنگِ تقوی و یقینتا ابد باقی بُوَد بر عابدینقرآن كريم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۳۸Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #138« صِبْغَةَ اللَّهِ ۖ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً ۖ وَنَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ.»« اين رنگِ خداست و رنگ چه كسى از رنگِ خدا بهتر است؟ ما پرستندگان او هستيم.»رنگِ شکّ و رنگِ کفران و نفاقتا ابد باقی بود بر جانِ عاق(۹۵)چون سیه‌روییِّ فرعونِ دَغا(۹۶)رنگِ آن باقیّ و، جسمِ او فنابرق و فَرِّ رویِ خوبِ صادقینتن فنا شد، وآن به جا تا یَوْمِ دینزشت آن زشت است و، خوب آن، خوب و بسدایم آن ضَحّاک(۹۷) و این اندر عَبَس(۹۸)خاک را رنگ و فن و سنگی دهدطفل‌ْخویان را بر آن جنگی دهداز خمیری اُشتر و شیری پَزَندکودکان از حرصِ آن کف می‌گزند(۹۹)شیر و اُشتر نان شود اندر دهاندر نگیرد(۱۰۰) این سخن با کودکانکودک اندر جهل و پندار و شکی‌ستشُکرِ باری، قوّتِ او اندکی‌ستطفل را اِستیزه و صد آفت استشُکرِ این که بی‌فن و بی‌قوّت استوای ازین پیرانِ طفلِ نا ادیب(۱۰۱)گشته از قوّت بلایِ هر رقیب(۱۰۲)چون سلاح و جهل جمع آید به همگشت فرعونی جهانْ‌سوز از ستمشکر کن ای مردِ درویش از قُصور(۱۰۳)که ز فرعونی رهیدی وز کُفورشُکر که مظلومی و، ظالم نِه‌ایایمن از فرعونی و هر فتنه‌ایاِشکمِ تی(۱۰۴)، لافِ اَللّٰهی نزدکآتشش را نیست از هیزم مدداِشکمِ خالی بُوَد زندانِ دیوکِش غم نان مانع است از مکر و ریو(۱۰۵)اِشکمِ پُر لوت دان بازارِ دیوتاجرانِ دیو را در وی غریوتاجرانِ ساحرِ لاشَیْ‌فروشعقل‌ها را تیره کرده از خروشخُم، روان کرده ز سِحری چون فَرَسکرده کرباسی(۱۰۶) ز مهتاب و غَلَس(۱۰۷)چون بَریشَم، خاک را برمی‌تنندخاک در چشم مُمَیِّز(۱۰۸) می‌زنندچَنْدَلی(۱۰۹) را رنگِ عودی می‌دهندبر کلوخی‌مان حسودی می‌دهندپاک آنکه خاک را رنگی دهدهمچو کودک‌مان بر آن جنگی دهددامنی پُر خاک، ما چون طفلکاندر نظرْمان خاک همچون زَرِّ کانطفل را با بالِغان نبود مَجالطفل را حق کَی نشانَد با رِجال؟میوه گر کهنه شود، تا هست خامپخته نبود، غوره گویندش به نامگر شود صد ساله آن خامِ تُرُشطفل و غوره‌ست او برِ هر تیزْهُشگر چه باشد مو و ریشِ او سپیدهم در آن طفلیِّ خوف است و امیدکه رسم؟ یا نارسیده مانده‌ام؟ای عجب با من کند کَرْم(۱۱۰) آن کَرَم؟با چنین ناقابلی و دوری‌ایبخشد این غورهٔ مرا انگوری‌ای؟نیستم اومیدوار از هیچ سووآن کَرَم می‌گویدم: لا تَیْأَسُوادایماً خاقانِ ما کردست طُو(۱۱۱)گوشمان را می‌کشد لاتَقْنَطُواقرآن کریم، سورهٔ یوسف (۱۲)، آیهٔ ۸۷Quran, Sooreh Yusuf(#12), Line #87« وَلَا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ ۖ إِنَّهُ لَا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّه إِلَّا الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ.»« و از رحمتِ خدا مأيوس مشويد، زيرا تنها كافران از رحمت خدا مأيوس مى‌شوند.»(۵۷) نَرْ گدا: گدای سمج(۵۸) صَدا: طنین صوت(۵۹) قَوّاده: پا انداز، کسی که زنان و مردان را برای هم‌‌آغوشی به هم برساند.(۶۰) عَوان: مأموران حکومتی(۶۱) لامِعه: درخشان(۶۲) لَحم: گوشت(۶۳) طَیْر: پرنده(۶۴) منطق: سخن، حرف(۶۵) هَبا: مخفف هَباء به معنی ذرّات پراکندهٔ گرد و غبار در هوا که در شعاع آفتاب از روزن دیده شود. مجازاً به معنی حقیر و ناچیز.(۶۶) یاس: یأس، ناامیدی(۶۷) تحرّی: جستجو(۶۸) بِدعت: رسم و عادتِ بد(۶۹) خَذُول: بسیار خوارکننده(۷۰) اَکُول: پُرخور، بسیار خوار(۷۱) پوستين گردانيدن: کنایه از تغییر وضع و دگرگون کردن حال(۷۲) بِئْسَ‌الْقرین: بد یار و مصاحبی است.(۷۳) خَیْل: گروه، قبیله، قوم(۷۴) ذَیْل: دامن(۷۵) اِعتناق: دست در گردن یکدیگر انداختن، در آغوش کشیدن(۷۶) آیان: آینده(۷۷) ثقیل: سنگین(۷۸) دَبُوس: گرز آهنین و چوبین(۷۹) مُستَعان: آنکه از او یاری خواهند، یاور. از اسماءُالله است.(۸۰) مُستَعار: قرضی(۸۱) اِفتقار: فقر و تنگدستی(۸۲) مُستَوی: مستقر، يكسان، مستقيم(۸۳) دارَیْن: دو خانه(۸۴) شِحنه: داروغهٔ شهر، گَزْمه(۸۵) شِحْنَگی: داروغگی، نگهبانی شهر(۸۶) مُستَعار: عاریتی(۸۷) سَقیم: بیمار، در اینجا به معنی ناقص و مخدوش.(۸۸) طبلِ خود را زدن: کارِ خود را انجام دادن، مزدور کسی نبودن.(۸۹) نَقْشین: منقوش(۹۰) لَحْم: گوشت(۹۱) قِفچاق یا قِبچاق: دشت و ناحیتی بود در شمال دریای خزر تاتارستان که طایفهٔ ترکان منسوب بدان را قِبچاقی یا قِفچاقی گویند.(۹۲) صِبْغَةُ الله: رنگ خدا(۹۳) بربسته: غیر اصیل، مجازی(۹۴) جَرَس: زنگ، زنگوله‌هایی که بر گردن گلّه می‌اندازند.(۹۵) عاق: سرکش و نافرمان(۹۶) دَغا: حیله‌گر، مکّار(۹۷) ضَحّاک: بسيار خنده کننده، خندان(۹۸) عَبَس: ترش‌رویی، عبوسی(۹۹) کف گزیدن: حسرت خوردن، دریغ خوردن(۱۰۰) در گرفتن: اثر نهادن(۱۰۱) نا ادیب: بی ادب(۱۰۲) رقیب: نگهبان، مراقب، حافظ(۱۰۳) قُصور: کوتاهی، اینجا یعنی نداشتن قدرت(۱۰۴) تی: تهی، خالی(۱۰۵) ریو: مکر و حیله(۱۰۶) کرباس: پارچهٔ پنبه‌ای سفید و ارزان قیمت(۱۰۷) غَلَس: تاریکی آخر شب، در اینجا منظور سایهٔ ماه است.(۱۰۸) مُمَیِّز: تمییز دهنده، تشخیص دهنده خوب و بد(۱۰۹) چَنْدَل: چوب خوشبو و مرغوب صَنْدَل(۱۱۰) کَرْم: درخت انگور، تاک(۱۱۱) طُو: مخفف طُوی ترکی به معنی جشن مهمانی--------------------------مجموع لغات: (۱) تُش: تو او را(۲) بخیه زدن: در اینجا ترمیم کردن، جبران کردن(۳) قلاووزی: رهبری(۴) گاوِ عنبربخش: عنبرماهی؛ عنبر: ماده‌ای خوشبو(۵) نَفْسِ مطمئن: اشاره به آیه ۲۷ سورهٔ فجر(۶) خوش پوزی: پاک دهنی(۷) جامهٔ توزی: جامهٔ کتانی نازک که نخست در شهر توز پارچهٔ آن را می‌بافند.(۸) گویند یوزپلنگ به پنیر علاقه‌مند است.(۹) شب‌افروزی: روشن کردن شب(۱۰) بی‌جَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَم الهی(۱۱) اِکسیر: کیمیا(۱۲) مَلال: دلتنگی(۱۳) اِرْحَمُوا: فعل امر به معنی رحم کنید.(۱۴) لا تَخافُوا: نترسید.(۱۵) خرگاه: خیمهٔ بزرگ(۱۶) گز: واحد طول، زرع(۱۷) اِصْبَع: انگشت(۱۸) چفسیده‌‌يی: چسبیده‌ای(۱۹) صُنع: آفرینش، آفریدن، عمل، کار، نیکی کردن، احسان(۲۰) دَمدَمه: شهرت، آوازه، مکر و فریب(۲۱) رُدُّوا لَعادُوا: اگر آنان به این جهان برگردانده شوند، دوباره به آنچه که از آن نهی شده اند، باز گردند.(۲۲) پاچیله: کفش و پا افزار(۲۳) تَحَرّی: جستجو(۲۴) مُستَقَرّ: محل استقرار، جای گرفته، ساکن، قائم(۲۵) ذاهِل: فراموش کننده، غافل(۲۶) سُخره: ذلیل، مورد مسخره، کار بی مزد(۲۷) تمییزدِه: کسی که دهنده قوّه شناخت و معرفت است(۲۸) خَطْرَت: قوه تمییز، آنچه که بر دل گذرد، اندیشه(۲۹) بِرّ: نیکی(۳۰) بُرّ: گندم(۳۱) مُعین: یار، یاری کننده (۳۲) بِئسَ الْقَرین: همنشین بد(۳۳) تَحَرّی: جستجو(۳۴) ریش گاو: مسخره، دست آویز(۳۵) رَسته شده: نجات یافته، به راه هدایت آمده.(۳۶) نامُؤتَلِف: ناپیوسته و ناهماهنگ(۳۷) آذر: آتش(۳۸) بِهِل: رها کن، ترک کن(۳۹) بُوالعَجَب: هر چیز عجیب ‌و غریب(۴۰) کمینه: کمترین(۴۱) اِرتِقا: ترقی، به پایۀ بالاتر رسیدن(۴۲) صاحبِ ‌فِراش: بیمار(۴۳) فِراش: بستر(۴۴) حَنید: دل‌ سوخته، داغدیده(۴۵) چِله: چِلّه(۴۶) کوهِ سنگْ‌بافت: کوهی که تار و پودش از سنگ باشد.(۴۷) قِباب: گنبدها، جمع قُبّه(۴۸) صاع: پیمانه، معادل چهار مُدّ که امروزه تقریبا برابر سه کیلوگرم است.(۴۹) قَدید: گوشتی که در قدیم می‌خشکاندند و در زمستان مصرف می‌کردند. در اینجا مناسب معنی کهنه و فرسوده است.(۵۰) رَجْعَت: بازگشت، در اینجا بازگشت به حیات(۵۱) کُحل: سرمه(۵۲) بَقْل: سبزه و گیاهی که از زمین بروید.(۵۳) وافَرْحَتٰاهُ: کلمه‌ای است که در مقام اظهار شادی گویند؛ خوشا(۵۴) بَنان: سر انگشت(۵۵) اِستسقا: در اینجا کنایه از شهواتِ عنان گسیخته و سیری ‌ناپذیر است.(۵۶) فَخّ: دام(۵۷) نَرْ گدا: گدای سمج(۵۸) صَدا: طنین صوت(۵۹) قَوّاده: پا انداز، کسی که زنان و مردان را برای هم‌‌آغوشی به هم برساند.(۶۰) عَوان: مأموران حکومتی(۶۱) لامِعه: درخشان(۶۲) لَحم: گوشت(۶۳) طَیْر: پرنده(۶۴) منطق: سخن، حرف(۶۵) هَبا: مخفف هَباء به معنی ذرّات پراکندهٔ گرد و غبار در هوا که در شعاع آفتاب از روزن دیده شود. مجازاً به معنی حقیر و ناچیز.(۶۶) یاس: یأس، ناامیدی(۶۷) تحرّی: جستجو(۶۸) بِدعت: رسم و عادتِ بد(۶۹) خَذُول: بسیار خوارکننده(۷۰) اَکُول: پُرخور، بسیار خوار(۷۱) پوستين گردانيدن: کنایه از تغییر وضع و دگرگون کردن حال(۷۲) بِئْسَ‌الْقرین: بد یار و مصاحبی است.(۷۳) خَیْل: گروه، قبیله، قوم(۷۴) ذَیْل: دامن(۷۵) اِعتناق: دست در گردن یکدیگر انداختن، در آغوش کشیدن(۷۶) آیان: آینده(۷۷) ثقیل: سنگین(۷۸) دَبُوس: گرز آهنین و چوبین(۷۹) مُستَعان: آنکه از او یاری خواهند، یاور. از اسماءُالله است.(۸۰) مُستَعار: قرضی(۸۱) اِفتقار: فقر و تنگدستی(۸۲) مُستَوی: مستقر، يكسان، مستقيم(۸۳) دارَیْن: دو خانه(۸۴) شِحنه: داروغهٔ شهر، گَزْمه(۸۵) شِحْنَگی: داروغگی، نگهبانی شهر(۸۶) مُستَعار: عاریتی(۸۷) سَقیم: بیمار، در اینجا به معنی ناقص و مخدوش.(۸۸) طبلِ خود را زدن: کارِ خود را انجام دادن، مزدور کسی نبودن.(۸۹) نَقْشین: منقوش(۹۰) لَحْم: گوشت(۹۱) قِفچاق یا قِبچاق: دشت و ناحیتی بود در شمال دریای خزر تاتارستان که طایفهٔ ترکان منسوب بدان را قِبچاقی یا قِفچاقی گویند.(۹۲) صِبْغَةُ الله: رنگ خدا(۹۳) بربسته: غیر اصیل، مجازی(۹۴) جَرَس: زنگ، زنگوله‌هایی که بر گردن گلّه می‌اندازند.(۹۵) عاق: سرکش و نافرمان(۹۶) دَغا: حیله‌گر، مکّار(۹۷) ضَحّاک: بسيار خنده کننده، خندان(۹۸) عَبَس: ترش‌رویی، عبوسی(۹۹) کف گزیدن: حسرت خوردن، دریغ خوردن(۱۰۰) در گرفتن: اثر نهادن(۱۰۱) نا ادیب: بی ادب(۱۰۲) رقیب: نگهبان، مراقب، حافظ(۱۰۳) قُصور: کوتاهی، اینجا یعنی نداشتن قدرت(۱۰۴) تی: تهی، خالی(۱۰۵) ریو: مکر و حیله(۱۰۶) کرباس: پارچهٔ پنبه‌ای سفید و ارزان قیمت(۱۰۷) غَلَس: تاریکی آخر شب، در اینجا منظور سایهٔ ماه است.(۱۰۸) مُمَیِّز: تمییز دهنده، تشخیص دهنده خوب و بد(۱۰۹) چَنْدَل: چوب خوشبو و مرغوب صَنْدَل(۱۱۰) کَرْم: درخت انگور، تاک(۱۱۱) طُو: مخفف طُوی ترکی به معنی جشن مهمانی-----------------------************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۷۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2777, Divan e Shamsشاد آن صبحی که جان را چاره‌آموزی کنیچاره او یابد که تش بیچارگی روزی کنیعشق جامه می‌دراند عقل بخیه می‌زندهر دو را زهره بدرد چون تو دل‌دوزی کنیخوش بسوزم همچو عود و نیست گردم همچو دودخوشتر از سوزش چه باشد چون تو دلسوزی کنیگه لباس قهر درپوشی و راه دل زنیگه بگردانی لباس آیی قلاووزی کنیخوش بچر ای گاو عنبربخش نفس مطمئن*در چنین ساحل حلال است ار تو خوش پوزی کنیطوطی‌ای که طمع اسب و مرکب تازی کنیماهی‌ای که میل شعر و جامه توزی کنیشیر مستی و شکارت آهوان شیرمستبا پنیر گنده فانی کجا یوزی کنیچند گویم قبله کامشب هر یکی را قبله‌ای است**قبله‌ها گردد یکی گر تو شب‌افروزی کنی گر ز لعل شمس تبریزی بیابی مایه‌ایکمترین پایه فراز چرخ پیروزی کنی* قرآن کریم، سورهٔ فجر (۸۹)، آیات ۲۷ و ۲۸Quran, Sooreh Al-Fajr(#89), Line #27-28« يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ. ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً.»« اى روح آرامش يافته. راضی و مرضی به سوى پروردگارت بازگرد.»** قرآن کریم، سورۀ بقره (۲)، آیۀ ۱۴۸ Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #148« وَلِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيهَا ۖ فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ ۚ أَيْنَ مَا تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللَّهُ جَمِيعًا ۚ إِنَّ اللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ.»« هر كسى را جانبى است كه بدان روى مى‌آورد. پس در نيكى كردن بر يكديگر سبقت گيريد. هر جا كه باشيد خدا شما را حاضر مى‌آورد، كه او بر هر كارى تواناست.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۷۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2777, Divan e Shamsشاد آن صبحی که جان را چاره‌آموزی کنیچاره او یابد که تش بیچارگی روزی کنیمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4467 بی‌مرادی شد قلاووز بهشتحفت الجنة شنو ای خوش‌سرشتحدیث « حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالَمْكَارِهِ، وَحُفَّتِ النّارُ بِالشَّهَواتِ.»« بهشت در چیزهایی ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.» مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 368, Divan e Shamsاز هر جهتی تو را بلا دادتا بازکشد به بی‌جهاتتمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۳۸۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3386 پس چه چاره جز پناه چاره‌گرناامیدی مس و اکسیرش نظرمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۵۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1950 ور نمی‌تانی به کعبه‌ی لطف پرعرضه کن بیچارگی بر چاره‌گرزاری و گریه قوی سرمایه‌ای استرحمت کلی قوی‌تر دایه‌ای استدایه و مادر بهانه‌جو بودتا که کی آن طفل او گریان شودطفل حاجات شما را آفریدتا بنالید و شود شیرش پدیدگفت ادعوا الله بی زاری مباشتا بجوشد شیرهای مهرهاشقرآن کریم، سورهٔ اسراء (۱۷)، آیهٔ ۱۱۰Quran, Sooreh Al-Israa(#17), Line #110« قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَٰنَ ۖ أَيًّا مَا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَىٰ ۚ وَلَا تَجْهَرْ بِصَلَاتِكَ وَلَا تُخَافِتْ بِهَا وَابْتَغِ بَيْنَ ذَٰلِكَ سَبِيلاً.»« بگو خدا را بخوانید یا رحمان را بخوانید هر کدام را بخوانید [ذات یکتای او را خوانده اید] نیکوترین نام‌ها [که این دو نام هم از آنهاست] فقط ویژه اوست. و نماز خود را با صدای بلند و نیز با صدای آهسته مخوان و میان این دو [صدا] راهی میانه بجوی.»هوی هوی باد و شیرافشان ابردر غم مااند یک ساعت تو صبرمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۳۷۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2374 صبر کن با فقر و بگذار این ملالزآنکه در فقرست نور ذوالجلالمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۰۳۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3034 ای خنک جانی که عیب خویش دیدهر که عیبی گفت آن بر خود خریدزآنکه نیم او ز عیبستان بده ستوآن دگر نیمش ز غیبستان بده ستچون که بر سر مر تو را ده ریش هستمرهمت بر خویش باید کار بستعیب کردن ریش را داروی اوستچون شکسته گشت جای ارحموستحدیث« اِرْحَمُوا تُرحَمُوا.»« رحم کنید، تا بر شما رحم شود.»گر همان عیبت نبود ایمن مباشبوک آن عیب از تو گردد نیز فاشلا تخافوا از خدا نشنیده‌ایپس چه خود را ایمن و خوش دیده‌ایمگر از خدا نشنیده ای که می فرماید: نترسید؟ پس چرا احساس ایمنی می کنی و آسوده خاطری؟قرآن کریم، سورهٔ فصّلت (۴۱)، آیهٔ ۳۰Quran, Sooreh Fussilat(#41), Line #30« إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةُ أَلَّا تَخَافُواوَلَا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ.»« بر آنان كه گفتند پروردگار ما الله است و پايدارى ورزيدند، فرشتگان فرود مى‌آيند كه مترسيد و غمگين مباشيد، شما را به بهشتى كه به شما وعده داده شده بشارت است.»مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۹۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #493 دست اشکسته برآور در دعاسوی اشکسته پرد فضل خدا مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۷۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2777, Divan e Shamsعشق جامه می‌دراند عقل بخیه می‌زندهر دو را زهره بدرد چون تو دل‌دوزی کنیمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۵۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #2550 پاره‌دوزی می‌کنی اندر دکانزیر این دکان تو مدفون دو کانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۷۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2777, Divan e Shamsگه لباس قهر درپوشی و راه دل زنیگه بگردانی لباس آیی قلاووزی کنیمنسوب به مولانادیده‌ای خواهم که باشد شه‌شناستا شناسد شاه را در هر لباسمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۰۸۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3087 ای ز غم مرده که دست از نان تهی استچون غفور است و رحیم این ترس چیستمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۹۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3697 هرچه از وی شاد گردی در جهاناز فراق او بیندیش آن زمانزآنچه گشتی شاد بس کس شاد شدآخر از وی جست و همچون باد شداز تو هم بجهد تو دل بر وی منهپیش از آن کو بجهد از وی تو بجهمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۲۵۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1258 گر قضا پوشد سیه همچون شبتهم قضا دستت بگیرد عاقبتگر قضا صد بار قصد جان کندهم قضا جانت دهد درمان کنداین قضا صد بار اگر راهت زندبر فراز چرخ خرگاهت زندمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3056, Divan e Shamsقضا که تیر حوادث به تو همی‌انداختتو را کند به عنایت از آن سپس سپریمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۳۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1639 هر زمان دل را دگر میلی دهمهر نفس بر دل دگر داغی نهمکل اصباح لنا شأن جدیدکل شیء عن مرادی لا یحیددر هر بامداد (هر لحظه) کاری تازه داریم، و هیچ کاری از حیطهٔ مشیتِ من خارج نمی شود.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۷۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2777, Divan e Shamsخوش بچر ای گاو عنبربخش نفس مطمئندر چنین ساحل حلال است ار تو خوش پوزی کنیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۸۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2483, Divan e Shamsهمه خلق در کشاکش تو خراب و مست و دلخوشهمه را نظاره می‌کن هله از کنار بامیمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2670 حکم حق گسترد بهر ما بساطکه بگویید از طریق انبساطمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۹۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1699, Divan e Shamsهر جا که این جمال است داد و ستد حلال استوآن جا که ذوالجلال است من دم زدن نتانممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۷۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2777, Divan e Shamsطوطی‌ای که طمع اسب و مرکب تازی کنیماهی‌ای که میل شعر و جامه توزی کنیحافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۳۸۰Poem(Qazal)# 380, Divan e Hafezدر پس آینه طوطی صفتم داشته‌اندآن چه استاد ازل گفت بگو می‌گویممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۸۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1487, Divan e Shamsچون چنگم از زمزمه خود خبرم نیستاسرار همی ‌گویم و اسرار ندانممانند ترازو و گزم من که به بازاربازار همی‌ سازم و بازار ندانمدر اصبع عشقم چو قلم بی خود و مضطرطومار نویسم من و طومار ندانممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۷۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2777, Divan e Shamsشیر مستی و شکارت آهوان شیرمستبا پنیر گنده فانی کجا یوزی کنیمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۵۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3153 تو ز طفلی چون سبب‌ها دیده‌يیدر سبب از جهل بر چفسیده‌‌يیبا سبب‌ها از مسبب غافلیسوی این روپوش‌ها زان مایلیچون سبب‌ها رفت بر سر می‌زنیربنا و ربناها می‌کنیرب می‌گوید برو سوی سببچون ز صنعم یاد کردی ای عجبگفت زین پس من تو را بینم همهننگرم سوی سبب و آن دمدمهگویدش ردوا لعادوا کار توستای تو اندر توبه و میثاق سستحضرت پروردگار که به سست ایمانی چنین بنده‌ای واقف است می‌فرماید هرگاه تو را به عالم اسباب بازگردانم دوباره مفتون همان اسباب و علل ظاهری می‌شوی و مرا از یاد می بری. کار تو همین است ای بنده توبه شکن و سست عهد.لیک من آن ننگرم رحمت کنمرحمتم پرست بر رحمت تنمننگرم عهد بدت بدهم عطااز کرم این دم چو می‌خوانی مرامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۷۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2777, Divan e Shamsچند گویم قبله کامشب هر یکی را قبله‌ای استقبله‌ها گردد یکی گر تو شب‌افروزی کنیقرآن کریم، سورۀ بقره (۲)، آیۀ ۱۴۸ Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #148« وَلِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيهَا ۖ فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ ۚ أَيْنَ مَا تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللَّهُ جَمِيعًا ۚ إِنَّ اللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ.»« هر كسى را جانبى است كه بدان روى مى‌آورد. پس در نيكى كردن بر يكديگر سبقت گيريد. هر جا كه باشيد خدا شما را حاضر مى‌آورد، كه او بر هر كارى تواناست.»حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۱۸۴Poem(Qazal)# 184, Divan e Hafezجنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنهچون ندیدند حقیقت ره افسانه زدندمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۷۶۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1768 در درون کعبه رسم قبله نیستچه غم ار غواص را پاچیله نیست‏مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2626 قبله را چون کرد دست حق عیانپس تحری بعد ازین مردود دانهین بگردان از تحری رو و سرکه پدید آمد معاد و مستقریک زمان زین قبله گر ذاهل شویسخره هر قبله باطل شویچون شوی تمییزده را ناسپاسبجهد از تو خطرت قبله شناسگر ازین انبار خواهی بر و برنیم‌ساعت هم ز همدردان مبرکه در آن دم که ببری زین معینمبتلی گردی تو با بئس القرینمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۲۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #328 قبله جان را چو پنهان کرده‌اندهر کسی رو جانبی آورده‌اندهم‌چو قومی که تحری می‌کنندبر خیال قبله سویی می‌تنندمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۵۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #1453 قبله کردم من همه عمر از حولآن خیالاتی که گم شد در اجل مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #319 هرکسی شد بر خیالی ریش گاوگشته در سودای گنجی کنجکاومولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۲۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #323 از خیال آن رهزن رسته شدهوز خیال این مرهم خسته شدهدر پری‌خوانی یکی دل کرده گمبر نجوم آن دیگری بنهاده سماین روش‌ها مختلف بیند برونزان خیالات ملون زاندروناین در آن حیران شده کان بر چی استهر چشنده آن دگر را نافی استآن خیالات ار نبد نامؤتلفچون ز بیرون شد روش‌ها مختلفقبله جان را چو پنهان کرده‌اندهر کسی رو جانبی آورده‌اندمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۷۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2777, Divan e Shamsگر ز لعل شمس تبریزی بیابی مایه‌ایکمترین پایه فراز چرخ پیروزی کنیمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۹۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #492 من غلام آن مس همت‌پرستکو به غیر کیمیا نارد شکستدست اشکسته برآور در دعاسوی اشکسته پرد فضل خداگر رهایی بایدت زین چاه تنگای برادر رو بر آذر بی‌درنگمکر حق را بین و مکر خود بهلای ز مکرش مکر مکاران خجلچونکه مکرت شد فنای مکر رببرگشایی یک کمینی بوالعجبکه کمینه آن کمین باشد بقاتا ابد اندر عروج و ارتقامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۳۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #4634 « متوفّی شدنِ بزرگین از شه‌زادگان، و آمدنِ برادرِ میانین به جنازهٔ برادر که آن کوچکین صاحبِ ‌فِراش(۴۲)(۴۳) بود از رنجوری، و نواختنِ پادشاه، میانین را تا او هم لَنگِ احسان شد، ماند پیشِ پادشاه، صد هزار غنایمِ غیبی و عینی بدو رسید از دولت و نظر آن شاه، مَعَ تَقریرِ بَعْضِهِ.»کوچکین رنجور بود و آن وسطبر جنازه آن بزرگ آمد فقطشاه دیدش گفت قاصد کین کی استکه از آن بحرست و این هم ماهی استپس معرف گفت پور آن پدراین برادر زآن برادر خردترشه نوازیدش که هستی یادگارکرد او را هم بدین پرسش شکاراز نواز شاه آن زار حنیددر تن خود غیر جان جانی بدیددر دل خود دید عالی غلغلهکه نیابد صوفی آن در صد چلهعرصه و دیوار و کوه سنگ‌بافتپیش او چون نار خندان می‌شکافتذره ذره پیش او همچون قبابدم به دم می‌کرد صدگون فتح بابباب گه روزن شدی گاهی شعاعخاک گه گندم شدی و گاه صاعدر نظرها چرخ بس کهنه و قدیدپیش چشمش هر دمی خلق جدیدقرآن کریم، سورۀ واقعه (۵۶)، آیات ۶۰ تا ۶۳ Quran, Sooreh Al-Waaqia(#56), Line #60-63« نَحْنُ قَدَّرْنَا بَيْنَكُمُ الْمَوْتَ وَمَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ. عَلَىٰ أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثَالَكُمْ وَنُنْشِئَكُمْ فِي مَا لَا تَعْلَمُونَ. وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولَىٰ فَلَوْلَا تَذَكَّرُونَ. أَفَرَأَيْتُمْ مَا تَحْرُثُونَ.»« ما مرگ را بر شما مقدر ساختيم و ناتوان از آن نيستيم كه‌ به جاى شما قومى همانند شما بياوريم و شما را به صورتى كه از آن بى‌خبريد از نو بيافرينيم. شما از آفرينش نخست آگاهيد؛ چرا به يادش نياوريد؟ آيا چيزى را كه مى‌كاريد ديده‌ايد؟» قرآن کریم، سورۀ ق (۵۰)، آیات ۱۵ و ۱۶Quran, Sooreh Qaaf(#50), Line #15-16« أَفَعَيِينَا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ ۚ بَلْ هُمْ فِي لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِيدٍ. وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ ۖ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ.»« آيا از آفرينش نخستين عاجز شده بوديم؟ نه، آنها از آفرينش تازه در شک‌اند. ما آدمى را آفريده‌ايم و از وسوسه‌هاى نفس او آگاه هستيم، زيرا از رگ گردنش به او نزديک‌تريم.» قرآن کریم، سورۀ الرحمن (۵۵)، آیۀ ۲۹ Quran, Sooreh Ar-Rahman(#55), Line #29« يَسْأَلُهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ.» « هر كس كه در آسمانها و زمين است سائل درگاه اوست، و او هر روز در كارى است.» مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۱۴۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1145 عمر همچون جوی نو نو می‌‌رسدمستمری می‌نماید در جسدمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1057 گر بروید ور بریزد صد گیاهعاقبت بر روید آن کشته الهکشت نو کارید بر کشت نخستاین دوم فانی است و آن اول درستکشت اول کامل و بگزیده استتخم ثانی فاسد و پوسیده استمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۴۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1640 کل اصباح لنا شأن جدیدکل شیء عن مرادی لا یحیددر هر بامداد کاری تازه داریم، و هیچ کاری از حیطه مشیت من خارج نمی شود.مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۱۴۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1142 پس تو را هر لحظه مرگ و رجعتی استمصطفی فرمود دنیا ساعتی است مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۴۴ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #4644 روح زیبا چونکه وارست از جسداز قضا بی شک چنین چشمش رسدقرآن کریم، سورۀ ق (۵۰)، آیۀ ۲۲ Quran, Sooreh Qaaf(#50), Line #22« لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هَٰذَا فَكَشَفْنَا عَنْكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ.» « تو از اين غافل بودى. ما پرده از برابرت برداشتيم و امروز چشمانت تيزبين شده است.» مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۰۳۶ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2036 نآید آن الا که بر خاصان پدیدباقیان فی لبس من خلق جدید «جهان غيب تنها برای خواص حق ظاهر و نمایان است، و سایر مردم از این خلق جدید بی‌خبر و ناکامند.» قرآن کریم، سورۀ ق (۵۰)، آیۀ ۱۵ Quran, Sooreh Qaaf(#50), Line #15« أَفَعَيِينَا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ ۚ بَلْ هُمْ فِي لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِيدٍ.» « آيا از آفرينش نخستين عاجز شده بوديم؟ نه، آنها از آفرينش تازه در شک هستند.» مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۴۵ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #4645 صد هزاران غیب پیشش شد پدیدآنچه چشم محرمان بیند بدیدآنچه او اندر کتب برخوانده بودچشم را در صورت آن برگشوداز غبار مرکب آن شاه نریافت او کحل عزیزی در بصربر چنین گلزار دامن می‌کشیدجزو جزوش نعره‌زن هل من مزیدقرآن کریم، سورهٔ ق (۵۰)، آیهٔ ۳۰Quran, Sooreh Qaaf(#50), Line #30« يَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلَأْتِ وَتَقُولُ هَلْ مِنْ مَزِيدٍ.»« روزى كه جهنم را مى‌گوييم آيا پر شده‌اى؟ مى‌گويد: آيا هيچ زيادتى هست؟»گلشنی کز بقل روید یک دم استگلشنی کز عقل روید خرم استگلشنی کز گل دمد گردد تباهگلشنی کز دل دمد وافرحتاهعلم‌های بامزه دانسته‌مانزآن گلستان یک دو سه گلدسته دانزان زبون این دو سه گلدسته‌ایمکه در گلزار بر خود بسته‌ایمآن‌چنان مفتاح‌ها هر دم به نانمی‌فتد ای جان دریغا از بنانور دمی هم فارغ آرندت ز نانگرد چادر گردی و عشق زنانباز استسقات چون شد موج‌زنملک شهری بایدت پر نان و زنمار بودی اژدها گشتی مگریک سرت بود این زمانی هفت ‌سراژدهای هفت‌ سر دوزخ بودحرص تو دانه‌ست و دوزخ فخ بودقرآن کریم، سورهٔ حجر (۱۵)، آیات ۴۳ و ۴۴Quran, Sooreh Al-Hijr(#15), Line #43-44« وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِينَ. لَهَا سَبْعَةُ أَبْوَابٍ لِكُلِّ بَابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ.»« و جهنم ميعادگاه همه است. هفت در دارد و براى هر در گروهى از آنان معين شده‌اند.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2820, Divan e Shamsتو همه طمع بر آن نه که درو نیست امیدتکه ز نومیدی اول تو بدین سوی رسیدیمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۵۸ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #4658 دام را بدران بسوزان دانه راباز کن درهای نو این خانه راچون تو عاشق نیستی ای نرگداهم‌چو کوهی بی‌خبر داری صداکوه را گفتار کی باشد ز خودعکس غیرست آن صدا ای معتمدگفت تو زآن سان که عکس دیگری‌ستجمله احوالت بجز هم عکس نیستخشم و ذوقت هر دو عکس دیگرانشادی قواده و خشم عوانآن عوان را آن ضعیف آخر چه کردکه دهد او را به کینه زجر و دردتا به کی عکس خیال لامعهجهد کن تا گرددت این واقعهتا که گفتارت ز حال تو بودسیر تو با پر و بال تو بودصید گیرد تیر هم با پر غیرلاجرم بی‌بهره است از لحم طیرباز صید آرد به خود از کوهسارلاجرم شاهش خوراند کبک و سارمنطقی کز وحی نبود از هواستهمچو خاکی در هوا و در هباستگر نماید خواجه را این دم غلطز اول والنجم برخوان چند خطتا که ما ینطق محمد عن هویان هو الا بوحی احتویتا برسی به آیه‌ای که می‌گوید محّمد(ص) از روی هوای نفس و خواهش دل سخن نمی‌گوید. هرچه او گوید چیزی جز وحی الهی نیست.قرآن کریم، سورهٔ نجم (۵۳)، آیات ۳ و ۴Quran, Sooreh An-Najm(#53), Line #3-4« وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَىٰ. إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَىٰ.»« و سخن از روى هوى نمى‌گويد. نيست اين سخن جز آنچه بدو وحى مى‌شود.»احمدا چون نیستت از وحی یاسجسمیان را ده تحری و قیاسکز ضرورت هست مرداری حلالکه تحری نیست در کعبه وصالبی ‌تحری و اجتهادات هدیهر که بدعت پیشه گیرد از هواهمچو عادش بر برد باد و کشدنه سلیمان است تا تختش کشدعاد را باد است حمال خذولهم‌چو بره در کف مردی اکولهمچو فرزندش نهاده بر کنارمی‌برد تا بکشدش قصاب‌وارعاد را آن باد ز استکبار بودیار خود پنداشتند اغیار بودچون بگردانید ناگه پوستینخردشان بشکست آن بئس‌القرینباد را بشکن که بس فتنه‌ست بادپیش از آن کت بشکند او همچو عادقرآن کریم، سورهٔ زخرف (۴۳)، آیهٔ ۳۸Quran, Sooreh Az-Zukhruf(#43), Line #38« حَتَّىٰ إِذَا جَاءَنَا قَالَ يَا لَيْتَ بَيْنِي وَبَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرِينُ.»« تا آنگاه كه نزد ما آيد مى‌گويد: اى كاش دورى من و تو دورى مشرق و مغرب بود. و تو چه همراه بدى بودى.»هود دادی پند کای پر کبرخیلبرکند از دستتان این باد ذیللشکر حق است باد و از نفاقچند روزی با شما کرد اعتناقاو به سر با خالق خود راست استچون اجل آید برآرد باد دستباد را اندر دهن بین رهگذرهر نفس آیان روان در کر و فرحلق و دندان‌ها از او ایمن بودحق چو فرماید به دندان درفتدکوه گردد ذره‌یی باد و ثقیلدرد دندان داردش زار و علیلاین همان باد است کایمن می‌گذشتبود جان کشت و گشت او مرگ کشتدست آن کس که بکردت دست ‌بوسوقت خشم آن دست می‌گردد دبوسیا رب و یا رب برآرد او ز جانکه ببر این باد را ای مستعانای دهان غافل بدی زین باد رواز بن دندان در استغفار شوچشم سختش اشک‌ها باران کندمنکران را درد الله‌ خوان کندچون دم مردان نپذرفتی ز مردوحی حق را هین پذیرا شو ز دردباد گوید پیکم از شاه بشرگه خبر خیر آورم گه شور و شرزآنکه مأمورم امیر خود نیممن چو تو غافل ز شاه خود کیمگر سلیمان‌وار بودی حال توچون سلیمان گشتمی حمال توعاریه‌ستم گشتمی ملک کفتکردمی بر راز خود من واقفتلیک چون تو یاغیی من مستعارمی‌کنم خدمت تو را روزی سه چارپس چو عادت سرنگونی‌ها دهمز اسپه تو یاغیانه بر جهمتا به غیب ایمان تو محکم شودآن زمان کایمانت مایه غم شودآن زمان خود جملگان مؤمن شوندآن زمان خود سرکشان بر سر دوندآن زمان زاری کنند و افتقارهمچو دزد و راهزن در زیر دارلیک گر در غیب گردی مستویمالک دارین و شحنه خود توییشحنگی و پادشاهی مقیمنه دو روزه و مستعارست و سقیمرستی از پیکار و کار خود کنیهم تو شاه و هم تو طبل خود زنیچون گلو تنگ آورد بر ما جهانخاک خوردی کاشکی حلق و دهاناین دهان خود خاک‌خواری آمده‌ستلیک خاکی را که آن رنگین شده‌ستاین کباب و این شراب و این شکرخاک رنگین است و نقشین ای پسرچونکه خوردی و شد آنها لحم و پوسترنگ لحمش داد و این هم خاک کوستهم ز خاکی بخیه بر گل می‌زندجمله را هم باز خاکی می‌کندهندو و قفچاق و رومی و حبشجمله یک رنگ‌اند اندر گور خوشتا بدانی کآن همه رنگ و نگارجمله روپوش است و مکر و مستعاررنگ باقی صبغةالله است و بسغیر آن بربسته دان همچون جرسرنگ صدق و رنگ تقوی و یقینتا ابد باقی بود بر عابدینقرآن كريم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۳۸Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #138« صِبْغَةَ اللَّهِ ۖ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً ۖ وَنَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ.»« اين رنگ خداست و رنگ چه كسى از رنگ خدا بهتر است؟ ما پرستندگان او هستيم.»رنگ شک و رنگ کفران و نفاقتا ابد باقی بود بر جان عاقچون سیه‌رویی فرعون دغارنگ آن باقی و جسم او فنابرق و فر روی خوب صادقینتن فنا شد وآن به جا تا یوم دینزشت آن زشت است و خوب آن خوب و بسدایم آن ضحاک و این اندر عبسخاک را رنگ و فن و سنگی دهدطفل‌خویان را بر آن جنگی دهداز خمیری اشتر و شیری پزندکودکان از حرص آن کف می‌گزندشیر و اشتر نان شود اندر دهاندر نگیرد این سخن با کودکانکودک اندر جهل و پندار و شکی‌ستشکر باری قوت او اندکی‌ستطفل را استیزه و صد آفت استشکر این که بی‌فن و بی‌قوت استوای ازین پیران طفل نا ادیبگشته از قوت بلای هر رقیبچون سلاح و جهل جمع آید به همگشت فرعونی جهان‌سوز از ستمشکر کن ای مرد درویش از قصورکه ز فرعونی رهیدی وز کفورشکر که مظلومی و ظالم نه‌ایایمن از فرعونی و هر فتنه‌ایاشکم تی لاف اللّٰهی نزدکآتشش را نیست از هیزم مدداشکم خالی بود زندان دیوکش غم نان مانع است از مکر و ریواشکم پر لوت دان بازار دیوتاجران دیو را در وی غریوتاجران ساحر لاشی‌فروشعقل‌ها را تیره کرده از خروشخم روان کرده ز سحری چون فرسکرده کرباسی ز مهتاب و غلسچون بریشم خاک را برمی‌تنندخاک در چشم ممیز می‌زنندچندلی را رنگ عودی می‌دهندبر کلوخی‌مان حسودی می‌دهندپاک آنکه خاک را رنگی دهدهمچو کودک‌مان بر آن جنگی دهددامنی پر خاک ما چون طفلکاندر نظرمان خاک همچون زر کانطفل را با بالغان نبود مجالطفل را حق کی نشاند با رجالمیوه گر کهنه شود تا هست خامپخته نبود غوره گویندش به نامگر شود صد ساله آن خام ترشطفل و غوره‌ست او بر هر تیزهشگر چه باشد مو و ریش او سپیدهم در آن طفلی خوف است و امیدکه رسم یا نارسیده مانده‌امای عجب با من کند کرم آن کرمبا چنین ناقابلی و دوری‌ایبخشد این غوره مرا انگوری‌اینیستم اومیدوار از هیچ سووآن کرم می‌گویدم لا تیأسوادایما خاقان ما کردست طوگوشمان را می‌کشد لاتقنطواقرآن کریم، سورهٔ یوسف (۱۲)، آیهٔ ۸۷Quran, Sooreh Yusuf(#12), Line #87« وَلَا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ ۖ إِنَّهُ لَا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّه إِلَّا الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ.»« و از رحمت خدا مأيوس مشويد زيرا تنها كافران از رحمت خدا مأيوس مى‌شوند.»-----------------
  continue reading

1180 قسمت

Artwork

Ganje Hozour audio Program #910

Ganj e Hozour Programs

403 subscribers

published

iconاشتراک گذاری
 
Manage episode 324210095 series 1755842
محتوای ارائه شده توسط Parviz Shahbazi. تمام محتوای پادکست شامل قسمت‌ها، گرافیک‌ها و توضیحات پادکست مستقیماً توسط Parviz Shahbazi یا شریک پلتفرم پادکست آن‌ها آپلود و ارائه می‌شوند. اگر فکر می‌کنید شخصی بدون اجازه شما از اثر دارای حق نسخه‌برداری شما استفاده می‌کند، می‌توانید روندی که در اینجا شرح داده شده است را دنبال کنید.https://fa.player.fm/legal
برنامه شماره ۹۱۰ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۴۰۱ تاریخ اجرا: ۲۹ مارس ۲۰۲۲ - ۱۰ فروردین.برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۱۰ بر روی این لینک کلیک کنیدPDF متن نوشته شده برنامه با فرمت - نسخه ریز مناسب پرینت PDF تمام اشعار این برنامه با فرمت- نسخه درشت PDF تمام اشعار این برنامه با فرمت خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتیخوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویریبرای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۷۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2777, Divan e Shamsشاد آن صبحی که جان را چاره‌آموزی کنیچاره او یابد که تُش(۱) بیچارگی روزی کنیعشق جامه می‌دراند، عقل بخیه می‌زند(۲)هر دو را زَهره بدّرد چون تو دل‌دوزی کنیخوش بسوزم همچو عود و نیست گردم همچو دودخوشتر از سوزش چه باشد، چون تو دلسوزی کنی؟گه لباسِ قهر درپوشی و راهِ دل زنیگه بگردانی لباس، آیی قلاووزی(۳) کنیخوش بچر ای گاوِ عنبربخشِ(۴) نَفْسِ مطمئن(۵)*در چنین ساحل حلال است ار تو خوش پوزی(۶) کنیطوطی‌ای، که طمعِ اسب و مرکبِ تازی کنیماهی‌ای، که میلِ شَعر و جامهٔ توزی(۷) کنیشیرِ مستی و شکارت آهوانِ شیرمستبا پنیرِ گندهٔ فانی کجا یوزی(۸) کنی؟چند گویم قبله؟ کامشب هر یکی را قبله‌ای است**قبله‌ها گردد یکی، گر تو شب‌افروزی(۹) کنی گر ز لعلِ شمسِ تبریزی بیابی مایه‌ایکمترین پایه فرازِ چرخِ پیروزی کنی* قرآن کریم، سورهٔ فجر (۸۹)، آیات ۲۷ و ۲۸Quran, Sooreh Al-Fajr(#89), Line #27-28« يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ. ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً.»« اى روحِ آرامش يافته. راضی و مَرضی به سوى پروردگارت بازگرد.»** قرآن کریم، سورۀ بقره (۲)، آیۀ ۱۴۸ Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #148« وَلِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيهَا ۖ فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ ۚ أَيْنَ مَا تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللَّهُ جَمِيعًا ۚ إِنَّ اللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ.»« هر كسى را جانبى است كه بدان روى مى‌آورد. پس در نيكى كردن بر يكديگر سبقت گيريد. هر جا كه باشيد خدا شما را حاضر مى‌آورد، كه او بر هر كارى تواناست.»(۱) تُش: تو او را(۲) بخیه زدن: در اینجا ترمیم کردن، جبران کردن(۳) قلاووزی: رهبری(۴) گاوِ عنبربخش: عنبرماهی؛ عنبر: ماده‌ای خوشبو(۵) نَفْسِ مطمئن: اشاره به آیه ۲۷ سورهٔ فجر(۶) خوش پوزی: پاک دهنی(۷) جامهٔ توزی: جامهٔ کتانی نازک که نخست در شهر توز پارچهٔ آن را می‌بافند.(۸) گویند یوزپلنگ به پنیر علاقه‌مند است.(۹) شب‌افروزی: روشن کردن شب----------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۷۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2777, Divan e Shamsشاد آن صبحی که جان را چاره‌آموزی کنیچاره او یابد که تُش بیچارگی روزی کنیمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4467 بی‌مرادی شد قلاووزِ بهشتحُفَّتِ الْجَنَّة شنو ای خوش‌سرشتحدیث « حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالَمْكَارِهِ، وَحُفَّتِ النّارُ بِالشَّهَواتِ.»« بهشت در چیزهایی ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.» مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 368, Divan e Shamsاز هر جهتی تو را بَلا دادتا بازکشد به بی‌جَهاتَت(۱۰)(۱۰) بی‌جَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَم الهی----------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۳۸۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3386 پس چه چاره جز پناهِ چاره‌گر؟ناامیدی مسّ و، اِکسیرش(۱۱) نظر(۱۱) اِکسیر: کیمیا----------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۵۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1950 ور نمی‌تانی به کعبه‌ی لطف پَرعرضه کن بیچارگی بر چاره‌گرزاری و گریه، قوی سرمایه‌ای استرحمتِ کُلّی، قوی‌تر دایه‌ای استدایه و مادر، بهانه‌جو بُوَدتا که کی آن طفلِ او گریان شودطفلِ حاجاتِ شما را آفریدتا بنالید و شود شیرش پدیدگفت: اُدْعُوا الله، بی زاری مباشتا بجوشد شیرهای مِهرهاشقرآن کریم، سورهٔ اسراء (۱۷)، آیهٔ ۱۱۰Quran, Sooreh Al-Israa(#17), Line #110« قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَٰنَ ۖ أَيًّا مَا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَىٰ ۚ وَلَا تَجْهَرْ بِصَلَاتِكَ وَلَا تُخَافِتْ بِهَا وَابْتَغِ بَيْنَ ذَٰلِكَ سَبِيلاً.»« بگو: خدا را بخوانید یا رحمان را بخوانید، هر کدام را بخوانید [ذات یکتای او را خوانده اید] نیکوترینِ نام‌ها [که این دو نام هم از آنهاست] فقط ویژه اوست. و نماز خود را با صدای بلند و نیز با صدای آهسته مخوان و میان این دو [صدا] راهی میانه بجوی.»هُوی هُویِ باد و شیرافشانِ ابردر غمِ مااَند، یک ساعت تو صبرمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۳۷۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2374 صبر کن با فقر و بگذار این مَلال(۱۲)زآنکه در فقرست نورِ ذوالْجَلال(۱۲) مَلال: دلتنگی----------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۰۳۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3034 ای خُنُک جانی که عیبِ خویش دیدهر که عیبی گفت، آن بر خود خریدزآنکه نیمِ او ز عیبستان بُده ستوآن دگر نیمش ز غیبستان بُده ستچون که بر سر مر تو را دَه ریش هستمَرهَمَت بر خویش باید کار بستعیب کردن ریش را داروی اوستچون شکسته گشت، جایِ اِرْحَمُوست(۱۳)حدیث « اِرْحَمُوا تُرحَمُوا.» « رحم کنید، تا بر شما رحم شود.»گر همان عیبت نبود، ایمن مباشبوک آن عیب از تو گردد نیز فاشلا تَخافُوا(۱۴) از خدا نشنیده‌ای؟پس چه خود را ایمن و خوش دیده‌ای؟مگر از خدا نشنیده ای که می فرماید: نترسید؟ پس چرا احساس ایمنی می کنی و آسوده خاطری؟قرآن کریم، سورهٔ فصّلت (۴۱)، آیهٔ ۳۰Quran, Sooreh Fussilat(#41), Line #30« إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةُ أَلَّا تَخَافُواوَلَا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ.»« بر آنان كه گفتند: پروردگار ما الله است و پايدارى ورزيدند، فرشتگان فرود مى‌آيند كه مترسيد و غمگين مباشيد، شما را به بهشتى كه به شما وعده داده شده بشارت است.»(۱۳) اِرْحَمُوا: فعل امر به معنی رحم کنید.(۱۴) لا تَخافُوا: نترسید.----------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۹۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #493 دستِ اشکسته برآور در دعاسوی اشکسته پَرَد فضلِ خدا مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۷۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2777, Divan e Shamsعشق جامه می‌دراند، عقل بخیه می‌زندهر دو را زَهره بدّرد چون تو دل‌دوزی کنیمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۵۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #2550 پاره‌دوزی می‌کنی اندر دکانزیرِ این دُکّانِ تو، مدفون دو کانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۷۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2777, Divan e Shamsگه لباسِ قهر درپوشی و راهِ دل زنیگه بگردانی لباس، آیی قلاووزی کنیمنسوب به مولانادیده‌ای خواهم که باشد شه‌شناستا شناسد شاه را در هر لباسمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۰۸۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3087 ای ز غم مُرده که دست از نان تهی استچون غفور است و رحیم، این ترس چیست؟مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۹۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3697 هرچه از وی شاد گردی در جهاناز فراقِ او بیندیش آن زمانزآنچه گشتی شاد، بس کَس شاد شدآخر از وی جَست و همچون باد شداز تو هم بجهد، تو دل بر وَی مَنهپیش از آن کو بجهد، از وی تو بِجِهمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۲۵۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1258 گر قضا پوشد سیه، همچون شَبَتهم قضا دستت بگیرد عاقبتگر قضا صد بار، قصدِ جان کندهم قضا جانت دهد، درمان کنداین قضا صد بار اگر راهت زندبر فرازِ چرخ، خرگاهت(۱۵) زند(۱۵) خرگاه: خیمهٔ بزرگ----------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3056, Divan e Shamsقضا که تیرِ حوادث به تو همی‌انداختتو را کُند به عنایت از آن سپس سِپَریمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۳۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1639 هر زمان دل را دگر میلی دهمهر نَفَس بر دل دگر داغی نَهَمکُلُّ اَصْباحٍ لَنا شَأْنٌ جدیدکُلُّ شَیءٍ عَنْ مُرادی لا یَحیددر هر بامداد (هر لحظه) کاری تازه داریم، و هیچ کاری از حیطهٔ مشیتِ من خارج نمی شود.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۷۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2777, Divan e Shamsخوش بچر ای گاوِ عنبربخشِ نَفْسِ مطمئندر چنین ساحل حلال است ار تو خوش پوزی کنیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۸۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2483, Divan e Shamsهمه خَلق در کَشاکَش، تو خراب و مست و دلخَوشهمه را نظاره می‌کن، هله از کنارِ بامیمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2670 حکمِ حق گسترد بهرِ ما بساطکه بگویید از طریقِ انبساطمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۹۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1699, Divan e Shamsهر جا که این جمال است، داد و ستد حلال استوآن جا که ذوالجلال است، من دَم زدن نتانممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۷۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2777, Divan e Shamsطوطی‌ای، که طمعِ اسب و مرکبِ تازی کنیماهی‌ای، که میلِ شَعر و جامهٔ توزی کنیحافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۳۸۰Poem(Qazal)# 380, Divan e Hafezدر پسِ آینه طوطی صفتم داشته‌اندآن چه استادِ ازل گفت بگو می‌گویممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۸۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1487, Divan e Shamsچون چنگم، از زمزمه خود خبرم نیستاسرار همی ‌گویم و اسرار ندانممانندِ ترازو و گزم(۱۶) من که به بازاربازار همی‌ سازم و بازار ندانمدر اِصْبَعِ(۱۷) عشقم چو قلم بی خود و مُضطَرطومار نویسم من و طومار ندانم(۱۶) گز: واحد طول، زرع(۱۷) اِصْبَع: انگشت----------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۷۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2777, Divan e Shamsشیرِ مستی و شکارت آهوانِ شیرمستبا پنیرِ گندهٔ فانی کجا یوزی کنی؟مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۵۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3153 تو ز طفلی چون سبب‌ها دیده‌يیدر سبب، از جهل بر چَفسیده‌‌يی(۱۸)با سبب‌ها از مُسبِّب غافلیسویِ این روپوش‌ها زان مایلیچون سبب‌ها رفت، بَر سَر می‌زنیربَّنا و ربَّناها می‌کُنیربّ می‌گوید: برو سویِ سببچون ز صُنعم(۱۹) یاد کردی؟ ای عجبگفت: زین پس من تو را بینم همهننگرم سویِ سبب و آن دَمدَمه(۲۰)گویدش: رُدُّوا لَعادُوا(۲۱)، کارِ توستای تو اندر توبه و میثاق، سُستحضرت پروردگار که به سست ایمانیِ چنین بنده‌ای واقف است می‌فرماید: هرگاه تو را به عالم اسباب بازگردانم، دوباره مفتونِ همان اسباب و عللِ ظاهری می‌شوی و مرا از یاد می بری. کارِ تو همین است ای بندهٔ توبه شکن و سست عهد.لیک من آن ننگرم، رحمت کنمرحمتم پُرّست، بر رحمت تنمننگرم عهدِ بَدت، بِدْهم عطااز کَرَم، این دَم چو می‌خوانی مرا(۱۸) چفسیده‌‌يی: چسبیده‌ای(۱۹) صُنع: آفرینش، آفریدن، عمل، کار، نیکی کردن، احسان(۲۰) دَمدَمه: شهرت، آوازه، مکر و فریب(۲۱) رُدُّوا لَعادُوا: اگر آنان به این جهان برگردانده شوند، دوباره به آنچه که از آن نهی شده اند، باز گردند.----------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۷۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2777, Divan e Shamsچند گویم قبله؟ کامشب هر یکی را قبله‌ای استقبله‌ها گردد یکی، گر تو شب‌افروزی کنیقرآن کریم، سورۀ بقره (۲)، آیۀ ۱۴۸ Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #148« وَلِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيهَا ۖ فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ ۚ أَيْنَ مَا تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللَّهُ جَمِيعًا ۚ إِنَّ اللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ.»« هر كسى را جانبى است كه بدان روى مى‌آورد. پس در نيكى كردن بر يكديگر سبقت گيريد. هر جا كه باشيد خدا شما را حاضر مى‌آورد، كه او بر هر كارى تواناست.»حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۱۸۴Poem(Qazal)# 184, Divan e Hafezجنگِ هفتاد و دو ملت همه را عذر بِنِهچون ندیدند حقیقت رهِ افسانه زدندمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۷۶۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1768 در درونِ کعبه رسمِ قبله نیستچه غم ار غواص را پاچیله(۲۲) نیست‏(۲۲) پاچیله: کفش و پا افزار----------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2626 قبله را چون کرد دستِ حق عَیانپس، تَحَرّی(۲۳) بعد ازین مَردود دانهین بگردان از تَحَرّی رو و سَرکه پدید آمد مَعاد و مُستَقَرّ(۲۴)یک زمان زین قبله گر ذاهِل(۲۵) شویسُخره(۲۶) هر قبله باطل شویچون شوی تمییزدِه(۲۷) را ناسپاسبِجهَد از تو خَطرَتِ(۲۸) قبله شناسگر ازین انبار خواهی بِرّ(۲۹) و بُرّ(۳۰)نیم‌ساعت هم ز همدردان مبُرکه در آن دم که بِبُرّی زین مُعین(۳۱)مبتلی گردی تو با بِئسَ الْقَرین(۳۲) (۲۳) تَحَرّی: جستجو(۲۴) مُستَقَرّ: محل استقرار، جای گرفته، ساکن، قائم(۲۵) ذاهِل: فراموش کننده، غافل(۲۶) سُخره: ذلیل، مورد مسخره، کار بی مزد(۲۷) تمییزدِه: کسی که دهنده قوّه شناخت و معرفت است(۲۸) خَطْرَت: قوه تمییز، آنچه که بر دل گذرد، اندیشه(۲۹) بِرّ: نیکی(۳۰) بُرّ: گندم(۳۱) مُعین: یار، یاری کننده (۳۲) بِئسَ الْقَرین: همنشین بد----------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۲۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #328 قبلهٔ جان را چو پنهان کرده‌اندهر کسی رُو جانبی آورده‌اندهم‌چو قومی که تحرّی(۳۳) می‌کنندبر خیالِ قبله سویی می‌تَنَند(۳۳) تَحَرّی: جستجو----------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۵۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #1453 قبله کردم من همه عمر از حَوَلآن خیالاتی که گم شد در اَجَل مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #319 هرکسی شد بر خیالی ریشِ گاو(۳۴)گشته در سودایِ گنجی کنجکاو(۳۴) ریش گاو: مسخره، دست آویز----------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۲۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #323 از خیال، آن رهزنِ رَسته شده(۳۵)وز خیال، این مَرهمِ خسته شدهدر پَری‌خوانی یکی دل کرده گُمبر نُجوم، آن دیگری بنهاده سُماین روش‌ها مختلف بیند بُرونزان خیالاتِ مُلَوَّن زاندروناین در آن حَیران شده، کان بر چی است؟هر چَشنده آن دگر را نافی استآن خیالات ار نبد نامُؤتَلِف(۳۶)چون ز بیرون شد روش‌ها مختلف؟قبلهٔ جان را چو پنهان کرده‌اندهر کسی رو جانبی آورده‌اند(۳۵) رَسته شده: نجات یافته، به راه هدایت آمده.(۳۶) نامُؤتَلِف: ناپیوسته و ناهماهنگ----------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۷۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2777, Divan e Shamsگر ز لعلِ شمسِ تبریزی بیابی مایه‌ایکمترین پایه فرازِ چرخِ پیروزی کنیمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۹۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #492 من غلامِ آن مسِ همّت‌پرستکو به غیرِ کیمیا نارَد شکستدستِ اِشکسته برآور در دعاسوی اِشکسته پَرَد فضلِ خداگر رهایی بایدت زین چاهِ تنگای برادر رو بر آذر(۳۷) بی‌درنگمکرِ حق را بین و مکرِ خود بِهِل(۳۸)ای ز مکرش مکرِ مکّاران خجلچونکه مکرت شد فنای مکرِ رَبّبرگشایی یک کَمینی بُوالعَجَب(۳۹)که کمینهٔ(۴۰) آن کمین باشد بقاتا ابد اندر عُروج و اِرتِقا(۴۱)(۳۷) آذر: آتش(۳۸) بِهِل: رها کن، ترک کن(۳۹) بُوالعَجَب: هر چیز عجیب ‌و غریب(۴۰) کمینه: کمترین(۴۱) اِرتِقا: ترقی، به پایۀ بالاتر رسیدن----------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۳۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #4634 « متوفّی شدنِ بزرگین از شه‌زادگان، و آمدنِ برادرِ میانین به جنازهٔ برادر که آن کوچکین صاحبِ ‌فِراش(۴۲)(۴۳) بود از رنجوری، و نواختنِ پادشاه، میانین را تا او هم لَنگِ احسان شد، ماند پیشِ پادشاه، صد هزار غنایمِ غیبی و عینی بدو رسید از دولت و نظر آن شاه، مَعَ تَقریرِ بَعْضِهِ.»کوچکین رنجور بود و، آن وسطبر جنازه آن بزرگ آمد فقطشاه دیدش، گفت قاصد کین کی است؟که از آن بحرست و، این هم ماهی است؟پس مُعّرِف گفت: پورِ آن پدراین برادر زآن برادر خُردترشه نوازیدش که هستی یادگارکرد او را هم بدین پرسش شکاراز نوازِ شاه، آن زارِ حَنید(۴۴)در تنِ خود، غیرِ جان، جانی بدیددر دلِ خود، دید عالی غُلغُلهکه نیابد صوفی آن در صد چِله(۴۵)عرصه و دیوار و کوهِ سنگْ‌بافت(۴۶)پیشِ او چون نارِ خندان می‌شکافتذرّه ذرّه پیش او همچون قِباب(۴۷)دَم به دم می‌کرد صدگون فتحِ بابباب، گه روزن شدی، گاهی شعاعخاک گه گندم شدیّ و، گاه صاع(۴۸)در نظرها چرخ، بس کهنه و قَدید(۴۹)پیش چشمش هر دَمی خَلْقٌ جَدیدقرآن کریم، سورۀ واقعه (۵۶)، آیات ۶۰ تا ۶۳ Quran, Sooreh Al-Waaqia(#56), Line #60-63« نَحْنُ قَدَّرْنَا بَيْنَكُمُ الْمَوْتَ وَمَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ. عَلَىٰ أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثَالَكُمْ وَنُنْشِئَكُمْ فِي مَا لَا تَعْلَمُونَ. وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولَىٰ فَلَوْلَا تَذَكَّرُونَ. أَفَرَأَيْتُمْ مَا تَحْرُثُونَ.»« ما مرگ را بر شما مقدّر ساختيم و ناتوان از آن نيستيم كه‌ به جاى شما قومى همانندِ شما بياوريم و شما را به صورتى كه از آن بى‌خبريد از نو بيافرينيم. شما از آفرينشِ نخست آگاهيد؛ چرا به يادش نياوريد؟ آيا چيزى را كه مى‌كاريد ديده‌ايد؟» قرآن کریم، سورۀ ق (۵۰)، آیات ۱۵ و ۱۶Quran, Sooreh Qaaf(#50), Line #15-16« أَفَعَيِينَا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ ۚ بَلْ هُمْ فِي لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِيدٍ. وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ ۖ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ.»« آيا از آفرينشِ نخستين عاجز شده بوديم؟ نه، آنها از آفرينشِ تازه در شَک‌اند. ما آدمى را آفريده‌ايم و از وسوسه‌هاى نفسِ او آگاه هستيم، زيرا از رگِ گردنش به او نزديک‌تريم.» قرآن کریم، سورۀ الرحمن (۵۵)، آیۀ ۲۹ Quran, Sooreh Ar-Rahman(#55), Line #29« يَسْأَلُهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ.» « هر كس كه در آسمانها و زمين است سائلِ درگاهِ اوست، و او هر روز در كارى است.» (۴۲) صاحبِ ‌فِراش: بیمار(۴۳) فِراش: بستر(۴۴) حَنید: دل‌ سوخته، داغدیده(۴۵) چِله: چِلّه(۴۶) کوهِ سنگْ‌بافت: کوهی که تار و پودش از سنگ باشد.(۴۷) قِباب: گنبدها، جمع قُبّه(۴۸) صاع: پیمانه، معادل چهار مُدّ که امروزه تقریبا برابر سه کیلوگرم است.(۴۹) قَدید: گوشتی که در قدیم می‌خشکاندند و در زمستان مصرف می‌کردند. در اینجا مناسب معنی کهنه و فرسوده است.----------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۱۴۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1145 عُمْر، همچون جوی نو نو می‌‌رسدمُستَمَرّی می‌‌نُماید در جسدمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1057 گر بروید، ور بریزد صد گیاهعاقبت بر روید آن کِشتهٔ الهکِشتِ نو کارید بر کِشتِ نخستاین دوم فانی است و آن اول درستکِشتِ اول کامل و بُگزیده استتخمِ ثانی فاسد و پوسیده استمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۴۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1640 کُلُّ اَصْباحٍ لَنا شَأْنٌ جدیدکُلُّ شَیءٍ عَنْ مُرادی لا یَحیددر هر بامداد کاری تازه داریم، و هیچ کاری از حیطه مشیت من خارج نمی شود.مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۱۴۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1142 پس تو را هر لحظه، مرگ و رَجْعَتی(۵۰) استمصطفی فرمود: دنیا ساعتی است (۵۰) رَجْعَت: بازگشت، در اینجا بازگشت به حیات----------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۴۴ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #4644 روحِ زیبا چونکه وارَست از جسداز قضا بی شک چنین چشمش رسدقرآن کریم، سورۀ ق (۵۰)، آیۀ ۲۲ Quran, Sooreh Qaaf(#50), Line #22« لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هَٰذَا فَكَشَفْنَا عَنْكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ.» « تو از اين غافل بودى. ما پرده از برابرت برداشتيم و امروز چشمانت تيزبين شده است.» مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۰۳۶ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2036 نآید آن اِلاّ که بر خاصان پدیدباقیان فی لَبْس مِنْ خَلْقٍ جَدید «جهانِ غيب، تنها برای خواصِّ حق، ظاهر و نمایان است، و سایرِ مردم از این خلقِ جدید بی‌خبر و ناکامند.» قرآن کریم، سورۀ ق (۵۰)، آیۀ ۱۵ Quran, Sooreh Qaaf(#50), Line #15« أَفَعَيِينَا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ ۚ بَلْ هُمْ فِي لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِيدٍ.» « آيا از آفرينشِ نخستين عاجز شده بوديم؟ نه، آنها از آفرينش تازه در شک هستند.» مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۴۵ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #4645 صد هزاران غیب، پیشش شد پدیدآنچه چشمِ محرمان بیند، بدیدآنچه او اندر کتب برخوانده بودچشم را در صورتِ آن برگشوداز غبارِ مَرکبِ آن شاهِ نریافت او کُحلِ(۵۱) عُزیزی در بَصَربر چنین گُلزار دامن می‌کشیدجزو جزوش نعره‌زن: هَلْ مِنْ مَزید؟قرآن کریم، سورهٔ ق (۵۰)، آیهٔ ۳۰Quran, Sooreh Qaaf(#50), Line #30« يَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلَأْتِ وَتَقُولُ هَلْ مِنْ مَزِيدٍ.»« روزى كه جهنم را مى‌گوييم: آيا پر شده‌اى؟ مى‌گويد: آيا هيچ زيادتى هست؟»گُلشنی کز بَقل(۵۲) روید، یک دَم استگُلشنی کز عقل روید، خُرّم استگُلشنی کز گِل دمد، گردد تباهگُلشنی کز دل دمد، وافَرْحَتاه(۵۳)علم‌هایِ بامزهٔ دانسته‌مانزآن گلستان یک دو سه گلدسته دانزان زبونِ این دو سه گُلدسته‌ایمکه درِ گُلزار بر خود بسته‌ایمآن‌چنان مِفتاح‌ها هر دَم به نانمی‌فُتد، ای جان دریغا از بَنان(۵۴)ور دَمی هم فارغ آرَنْدَت ز نانگِردِ چادر گَردی و عشقِ زنانباز اِستسقات(۵۵) چون شد موج‌ْزنمُلکِ شهری بایدت پُر نان و زنمار بودی، اژدها گشتی مگریک سَرَت بود، این زمانی هفت ‌سَراژدهایِ هَفت‌ سَر، دوزخ بُوَدحرصِ تو دانه‌ست و، دوزخ فَخ(۵۶) بُوَدقرآن کریم، سورهٔ حجر (۱۵)، آیات ۴۳ و ۴۴Quran, Sooreh Al-Hijr(#15), Line #43-44« وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِينَ. لَهَا سَبْعَةُ أَبْوَابٍ لِكُلِّ بَابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ.»« و جهنم ميعادگاهِ همه است. هفت در دارد و براى هر در گروهى از آنان معين شده‌اند.»(۵۱) کُحل: سرمه(۵۲) بَقْل: سبزه و گیاهی که از زمین بروید.(۵۳) وافَرْحَتٰاهُ: کلمه‌ای است که در مقام اظهار شادی گویند؛ خوشا(۵۴) بَنان: سر انگشت(۵۵) اِستسقا: در اینجا کنایه از شهواتِ عنان گسیخته و سیری ‌ناپذیر است.(۵۶) فَخّ: دام----------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2820, Divan e Shamsتو همه طمْع بر آن نِه، که دَرو نیست امیدتکه ز نومیدیِ اوّل تو بدین سوی رسیدیمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۵۸ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #4658 دام را بِدْران، بسوزان دانه راباز کن درهایِ نو، این خانه راچون تو عاشق نیستی، ای نَرگدا(۵۷)هم‌چو کوهی بی‌خبر، داری صَدا(۵۸)کوه را گفتار کی باشد ز خَود؟عکسِ غیرست آن صدا ای مُعْتَمَدگفتِ تو، زآن سان که عکسِ دیگری‌ستجمله احوالت، بجز هم عکس نیستخشم و ذوقت هر دو عکسِ دیگرانشادیِ قَوّاده(۵۹) و خشمِ عَوان(۶۰)آن عَوان را، آن ضعیف آخِر چه کرد؟که دهد او را به کینه زجر و دردتا به کی عکسِ خیالِ لامِعه؟(۶۱)جهد کن تا گرددت این واقعهتا که گفتارت ز حالِ تو بُوَدسیرِ تو با پَرّ و بالِ تو بُوَدصید گیرد تیر، هم با پَرِّ غیرلاجَرَم بی‌بهره است از لَحمِ(۶۲) طَیر(۶۳)باز، صید آرَد، به خود از کوهسارلاجَرَم شاهش خورانَد کبک و سارمنطقی(۶۴) کز وحی نَبْوَد، از هواستهمچو خاکی در هوا و در هَباست(۶۵)گر نماید خواجه را این دَم غلطز اوّلِ وَالنَّجْم برخوان چند خطتا که مٰا یَنْطِق محمّد عَنْ هَویٰاِن هُوَ اِلّا بِوَحْیٍ اِحْتَویٰتا برسی به آیه‌ای که می‌گوید محّمد(ص) از روی هوای نفس و خواهش دل سخن نمی‌گوید. هرچه او گوید چیزی جز وحی الهی نیست.قرآن کریم، سورهٔ نجم (۵۳)، آیات ۳ و ۴Quran, Sooreh An-Najm(#53), Line #3-4« وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَىٰ. إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَىٰ.»« و سخن از روى هوى نمى‌گويد. نيست اين سخن جز آنچه بدو وحى مى‌شود.»احمدا، چون نیستت از وحی، یاس(۶۶)جسمیان را دِه تحرّی(۶۷) و قیاسکز ضرورت هست مُرداری حلالکه تحرّی نیست در کعبهٔ وِصالبی ‌تحرّی و اجتهاداتِ هُدیٰهر که بِدعت(۶۸) پیشه گیرد از هواهمچو عادش بَر بَرَد باد و کَُشَدنه سلیمان است تا تختش کَشَدعاد را باد است حَمّالِ خَذُول(۶۹)هم‌چو بَرّه در کفِ مردی اَکُول(۷۰)همچو فرزندش نهاده بر کنارمی‌بَرَد تا بُکْشَدَش قصّابْ‌وارعاد را آن باد ز استکبار بودیارِ خود پنداشتند، اغیار بودچون بگردانید ناگه پوستین(۷۱)خُردشان بشکست آن بِئْسَ‌الْقرین(۷۲)باد را بشکن، که بس فتنه‌ست بادپیش از آن کِت بشکند او همچو عادقرآن کریم، سورهٔ زخرف (۴۳)، آیهٔ ۳۸Quran, Sooreh Az-Zukhruf(#43), Line #38« حَتَّىٰ إِذَا جَاءَنَا قَالَ يَا لَيْتَ بَيْنِي وَبَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرِينُ.»« تا آنگاه كه نزد ما آيد، مى‌گويد: اى كاش دورى من و تو دورى مشرق و مغرب بود. و تو چه همراه بدى بودى.»هود دادی پند کِای پُر کِبرْخَیْل(۷۳)برکَنَد از دستتان این باد، ذَیْل(۷۴)لشکرِ حقّ است باد و، از نفاقچند روزی با شما کرد اِعتناق(۷۵)او به سِر، با خالقِ خود راست استچون اجل آید، برآرد باد، دستباد را اندر دهن بین رهگذرهر نفس آیان(۷۶)، روان در کرّ و فرّحلق و دندان‌ها از او ایمن بُوَدحق چو فرماید، به دندان درفتدکوه گردد ذَرّه‌یی باد و، ثقیل(۷۷)دردِ دندان، دارَدَش زار و علیلاین همان باد است کایمن می‌گذشتبود جانِ کَشت و، گشت او مرگِ کَشتدستِ آن کس که بکردت دست، ‌بوسوقتِ خشم آن دست می‌گردد دَبُوس(۷۸)یا رب و یا رب برآرَد او ز جانکه بِبُر این باد را، ای مُستَعان(۷۹)ای دهان، غافل بُدی زین باد، رَوْاز بُنِ دندان در استغفار شوچشمِ سختش اشک‌ها باران کندمُنکِران را درد، الله‌ خوان کندچون دَمِ مردان نپذْرفتی ز مردوحیِ حق را، هین پذیرا شو ز دردباد گوید: پیکم از شاهِ بشرگه خبر خیر آورم، گه شور و شرزآنکه مأمورم، امیرِ خود نِیَممن چو تو غافل ز شاهِ خود کِیَم؟گر سلیمانْ‌وار بودی حالِ توچون سلیمان، گشتمی حمّالِ توعاریَه‌سْتَم، گشتمی مُلکِ کَفَتکردمی بر رازِ خود من واقفتلیک، چون تو یاغیی، من مُستَعار(۸۰)می‌کنم خدمت تو را روزی سه چارپس چو عادت سرنگونی‌ها دهمز اسپهِ تو یاغیانه بر جَهَمتا به غیب ایمانِ تو محکم شودآن زمان کایمانْت مایهٔ غم شودآن زمان، خود جملگان مؤمن شوندآن زمان، خود سرکشان بر سر دوندآن زمان، زاری کنند و اِفتقار(۸۱)همچو دزد و راهزن در زیرِ دارلیک گر در غیب گردی مُستَوی(۸۲)مالکِ دارَیْن(۸۳) و شِحنهٔ(۸۴) خود توییشِحْنَگیّ(۸۵) و پادشاهیِّ مُقیمنه دو روزه و مُستَعارست(۸۶) و سَقیم(۸۷)رَستی از پیکار و کارِ خود کُنیهم تو شاه و، هم تو طبلِ خود زنی(۸۸)چون گلو، تنگ آوَرَد بر ما جهانخاک خوردی کاشکی حلق و دهاناین دهان خود خاک‌ْخواری آمده‌ستلیک خاکی را که آن رنگین شده‌ستاین کباب و این شراب و این شِکَرخاکِ رنگین است و نقشین(۸۹)، ای پسرچونکه خوردی و شد آنها لَحْم(۹۰) و پوسترنگِ لَحْمش داد و، این هم خاکِ کوستهم ز خاکی بَخیه بر گِل می‌زندجمله را هم باز خاکی می‌کندهندو و قِفچاق(۹۱) و رومی و حَبَشجمله یک رنگ‌اند اندر گور، خَوشتا بدانی کآن همه رنگ و نگارجمله روپوش است و مکر و مُستَعاررنگِ باقی صِبْغَةُالله(۹۲) است و بسغیرِ آن، بربسته(۹۳) دان همچون جَرَس(۹۴)رنگِ صدق و رنگِ تقوی و یقینتا ابد باقی بُوَد بر عابدینقرآن كريم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۳۸Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #138« صِبْغَةَ اللَّهِ ۖ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً ۖ وَنَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ.»« اين رنگِ خداست و رنگ چه كسى از رنگِ خدا بهتر است؟ ما پرستندگان او هستيم.»رنگِ شکّ و رنگِ کفران و نفاقتا ابد باقی بود بر جانِ عاق(۹۵)چون سیه‌روییِّ فرعونِ دَغا(۹۶)رنگِ آن باقیّ و، جسمِ او فنابرق و فَرِّ رویِ خوبِ صادقینتن فنا شد، وآن به جا تا یَوْمِ دینزشت آن زشت است و، خوب آن، خوب و بسدایم آن ضَحّاک(۹۷) و این اندر عَبَس(۹۸)خاک را رنگ و فن و سنگی دهدطفل‌ْخویان را بر آن جنگی دهداز خمیری اُشتر و شیری پَزَندکودکان از حرصِ آن کف می‌گزند(۹۹)شیر و اُشتر نان شود اندر دهاندر نگیرد(۱۰۰) این سخن با کودکانکودک اندر جهل و پندار و شکی‌ستشُکرِ باری، قوّتِ او اندکی‌ستطفل را اِستیزه و صد آفت استشُکرِ این که بی‌فن و بی‌قوّت استوای ازین پیرانِ طفلِ نا ادیب(۱۰۱)گشته از قوّت بلایِ هر رقیب(۱۰۲)چون سلاح و جهل جمع آید به همگشت فرعونی جهانْ‌سوز از ستمشکر کن ای مردِ درویش از قُصور(۱۰۳)که ز فرعونی رهیدی وز کُفورشُکر که مظلومی و، ظالم نِه‌ایایمن از فرعونی و هر فتنه‌ایاِشکمِ تی(۱۰۴)، لافِ اَللّٰهی نزدکآتشش را نیست از هیزم مدداِشکمِ خالی بُوَد زندانِ دیوکِش غم نان مانع است از مکر و ریو(۱۰۵)اِشکمِ پُر لوت دان بازارِ دیوتاجرانِ دیو را در وی غریوتاجرانِ ساحرِ لاشَیْ‌فروشعقل‌ها را تیره کرده از خروشخُم، روان کرده ز سِحری چون فَرَسکرده کرباسی(۱۰۶) ز مهتاب و غَلَس(۱۰۷)چون بَریشَم، خاک را برمی‌تنندخاک در چشم مُمَیِّز(۱۰۸) می‌زنندچَنْدَلی(۱۰۹) را رنگِ عودی می‌دهندبر کلوخی‌مان حسودی می‌دهندپاک آنکه خاک را رنگی دهدهمچو کودک‌مان بر آن جنگی دهددامنی پُر خاک، ما چون طفلکاندر نظرْمان خاک همچون زَرِّ کانطفل را با بالِغان نبود مَجالطفل را حق کَی نشانَد با رِجال؟میوه گر کهنه شود، تا هست خامپخته نبود، غوره گویندش به نامگر شود صد ساله آن خامِ تُرُشطفل و غوره‌ست او برِ هر تیزْهُشگر چه باشد مو و ریشِ او سپیدهم در آن طفلیِّ خوف است و امیدکه رسم؟ یا نارسیده مانده‌ام؟ای عجب با من کند کَرْم(۱۱۰) آن کَرَم؟با چنین ناقابلی و دوری‌ایبخشد این غورهٔ مرا انگوری‌ای؟نیستم اومیدوار از هیچ سووآن کَرَم می‌گویدم: لا تَیْأَسُوادایماً خاقانِ ما کردست طُو(۱۱۱)گوشمان را می‌کشد لاتَقْنَطُواقرآن کریم، سورهٔ یوسف (۱۲)، آیهٔ ۸۷Quran, Sooreh Yusuf(#12), Line #87« وَلَا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ ۖ إِنَّهُ لَا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّه إِلَّا الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ.»« و از رحمتِ خدا مأيوس مشويد، زيرا تنها كافران از رحمت خدا مأيوس مى‌شوند.»(۵۷) نَرْ گدا: گدای سمج(۵۸) صَدا: طنین صوت(۵۹) قَوّاده: پا انداز، کسی که زنان و مردان را برای هم‌‌آغوشی به هم برساند.(۶۰) عَوان: مأموران حکومتی(۶۱) لامِعه: درخشان(۶۲) لَحم: گوشت(۶۳) طَیْر: پرنده(۶۴) منطق: سخن، حرف(۶۵) هَبا: مخفف هَباء به معنی ذرّات پراکندهٔ گرد و غبار در هوا که در شعاع آفتاب از روزن دیده شود. مجازاً به معنی حقیر و ناچیز.(۶۶) یاس: یأس، ناامیدی(۶۷) تحرّی: جستجو(۶۸) بِدعت: رسم و عادتِ بد(۶۹) خَذُول: بسیار خوارکننده(۷۰) اَکُول: پُرخور، بسیار خوار(۷۱) پوستين گردانيدن: کنایه از تغییر وضع و دگرگون کردن حال(۷۲) بِئْسَ‌الْقرین: بد یار و مصاحبی است.(۷۳) خَیْل: گروه، قبیله، قوم(۷۴) ذَیْل: دامن(۷۵) اِعتناق: دست در گردن یکدیگر انداختن، در آغوش کشیدن(۷۶) آیان: آینده(۷۷) ثقیل: سنگین(۷۸) دَبُوس: گرز آهنین و چوبین(۷۹) مُستَعان: آنکه از او یاری خواهند، یاور. از اسماءُالله است.(۸۰) مُستَعار: قرضی(۸۱) اِفتقار: فقر و تنگدستی(۸۲) مُستَوی: مستقر، يكسان، مستقيم(۸۳) دارَیْن: دو خانه(۸۴) شِحنه: داروغهٔ شهر، گَزْمه(۸۵) شِحْنَگی: داروغگی، نگهبانی شهر(۸۶) مُستَعار: عاریتی(۸۷) سَقیم: بیمار، در اینجا به معنی ناقص و مخدوش.(۸۸) طبلِ خود را زدن: کارِ خود را انجام دادن، مزدور کسی نبودن.(۸۹) نَقْشین: منقوش(۹۰) لَحْم: گوشت(۹۱) قِفچاق یا قِبچاق: دشت و ناحیتی بود در شمال دریای خزر تاتارستان که طایفهٔ ترکان منسوب بدان را قِبچاقی یا قِفچاقی گویند.(۹۲) صِبْغَةُ الله: رنگ خدا(۹۳) بربسته: غیر اصیل، مجازی(۹۴) جَرَس: زنگ، زنگوله‌هایی که بر گردن گلّه می‌اندازند.(۹۵) عاق: سرکش و نافرمان(۹۶) دَغا: حیله‌گر، مکّار(۹۷) ضَحّاک: بسيار خنده کننده، خندان(۹۸) عَبَس: ترش‌رویی، عبوسی(۹۹) کف گزیدن: حسرت خوردن، دریغ خوردن(۱۰۰) در گرفتن: اثر نهادن(۱۰۱) نا ادیب: بی ادب(۱۰۲) رقیب: نگهبان، مراقب، حافظ(۱۰۳) قُصور: کوتاهی، اینجا یعنی نداشتن قدرت(۱۰۴) تی: تهی، خالی(۱۰۵) ریو: مکر و حیله(۱۰۶) کرباس: پارچهٔ پنبه‌ای سفید و ارزان قیمت(۱۰۷) غَلَس: تاریکی آخر شب، در اینجا منظور سایهٔ ماه است.(۱۰۸) مُمَیِّز: تمییز دهنده، تشخیص دهنده خوب و بد(۱۰۹) چَنْدَل: چوب خوشبو و مرغوب صَنْدَل(۱۱۰) کَرْم: درخت انگور، تاک(۱۱۱) طُو: مخفف طُوی ترکی به معنی جشن مهمانی--------------------------مجموع لغات: (۱) تُش: تو او را(۲) بخیه زدن: در اینجا ترمیم کردن، جبران کردن(۳) قلاووزی: رهبری(۴) گاوِ عنبربخش: عنبرماهی؛ عنبر: ماده‌ای خوشبو(۵) نَفْسِ مطمئن: اشاره به آیه ۲۷ سورهٔ فجر(۶) خوش پوزی: پاک دهنی(۷) جامهٔ توزی: جامهٔ کتانی نازک که نخست در شهر توز پارچهٔ آن را می‌بافند.(۸) گویند یوزپلنگ به پنیر علاقه‌مند است.(۹) شب‌افروزی: روشن کردن شب(۱۰) بی‌جَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَم الهی(۱۱) اِکسیر: کیمیا(۱۲) مَلال: دلتنگی(۱۳) اِرْحَمُوا: فعل امر به معنی رحم کنید.(۱۴) لا تَخافُوا: نترسید.(۱۵) خرگاه: خیمهٔ بزرگ(۱۶) گز: واحد طول، زرع(۱۷) اِصْبَع: انگشت(۱۸) چفسیده‌‌يی: چسبیده‌ای(۱۹) صُنع: آفرینش، آفریدن، عمل، کار، نیکی کردن، احسان(۲۰) دَمدَمه: شهرت، آوازه، مکر و فریب(۲۱) رُدُّوا لَعادُوا: اگر آنان به این جهان برگردانده شوند، دوباره به آنچه که از آن نهی شده اند، باز گردند.(۲۲) پاچیله: کفش و پا افزار(۲۳) تَحَرّی: جستجو(۲۴) مُستَقَرّ: محل استقرار، جای گرفته، ساکن، قائم(۲۵) ذاهِل: فراموش کننده، غافل(۲۶) سُخره: ذلیل، مورد مسخره، کار بی مزد(۲۷) تمییزدِه: کسی که دهنده قوّه شناخت و معرفت است(۲۸) خَطْرَت: قوه تمییز، آنچه که بر دل گذرد، اندیشه(۲۹) بِرّ: نیکی(۳۰) بُرّ: گندم(۳۱) مُعین: یار، یاری کننده (۳۲) بِئسَ الْقَرین: همنشین بد(۳۳) تَحَرّی: جستجو(۳۴) ریش گاو: مسخره، دست آویز(۳۵) رَسته شده: نجات یافته، به راه هدایت آمده.(۳۶) نامُؤتَلِف: ناپیوسته و ناهماهنگ(۳۷) آذر: آتش(۳۸) بِهِل: رها کن، ترک کن(۳۹) بُوالعَجَب: هر چیز عجیب ‌و غریب(۴۰) کمینه: کمترین(۴۱) اِرتِقا: ترقی، به پایۀ بالاتر رسیدن(۴۲) صاحبِ ‌فِراش: بیمار(۴۳) فِراش: بستر(۴۴) حَنید: دل‌ سوخته، داغدیده(۴۵) چِله: چِلّه(۴۶) کوهِ سنگْ‌بافت: کوهی که تار و پودش از سنگ باشد.(۴۷) قِباب: گنبدها، جمع قُبّه(۴۸) صاع: پیمانه، معادل چهار مُدّ که امروزه تقریبا برابر سه کیلوگرم است.(۴۹) قَدید: گوشتی که در قدیم می‌خشکاندند و در زمستان مصرف می‌کردند. در اینجا مناسب معنی کهنه و فرسوده است.(۵۰) رَجْعَت: بازگشت، در اینجا بازگشت به حیات(۵۱) کُحل: سرمه(۵۲) بَقْل: سبزه و گیاهی که از زمین بروید.(۵۳) وافَرْحَتٰاهُ: کلمه‌ای است که در مقام اظهار شادی گویند؛ خوشا(۵۴) بَنان: سر انگشت(۵۵) اِستسقا: در اینجا کنایه از شهواتِ عنان گسیخته و سیری ‌ناپذیر است.(۵۶) فَخّ: دام(۵۷) نَرْ گدا: گدای سمج(۵۸) صَدا: طنین صوت(۵۹) قَوّاده: پا انداز، کسی که زنان و مردان را برای هم‌‌آغوشی به هم برساند.(۶۰) عَوان: مأموران حکومتی(۶۱) لامِعه: درخشان(۶۲) لَحم: گوشت(۶۳) طَیْر: پرنده(۶۴) منطق: سخن، حرف(۶۵) هَبا: مخفف هَباء به معنی ذرّات پراکندهٔ گرد و غبار در هوا که در شعاع آفتاب از روزن دیده شود. مجازاً به معنی حقیر و ناچیز.(۶۶) یاس: یأس، ناامیدی(۶۷) تحرّی: جستجو(۶۸) بِدعت: رسم و عادتِ بد(۶۹) خَذُول: بسیار خوارکننده(۷۰) اَکُول: پُرخور، بسیار خوار(۷۱) پوستين گردانيدن: کنایه از تغییر وضع و دگرگون کردن حال(۷۲) بِئْسَ‌الْقرین: بد یار و مصاحبی است.(۷۳) خَیْل: گروه، قبیله، قوم(۷۴) ذَیْل: دامن(۷۵) اِعتناق: دست در گردن یکدیگر انداختن، در آغوش کشیدن(۷۶) آیان: آینده(۷۷) ثقیل: سنگین(۷۸) دَبُوس: گرز آهنین و چوبین(۷۹) مُستَعان: آنکه از او یاری خواهند، یاور. از اسماءُالله است.(۸۰) مُستَعار: قرضی(۸۱) اِفتقار: فقر و تنگدستی(۸۲) مُستَوی: مستقر، يكسان، مستقيم(۸۳) دارَیْن: دو خانه(۸۴) شِحنه: داروغهٔ شهر، گَزْمه(۸۵) شِحْنَگی: داروغگی، نگهبانی شهر(۸۶) مُستَعار: عاریتی(۸۷) سَقیم: بیمار، در اینجا به معنی ناقص و مخدوش.(۸۸) طبلِ خود را زدن: کارِ خود را انجام دادن، مزدور کسی نبودن.(۸۹) نَقْشین: منقوش(۹۰) لَحْم: گوشت(۹۱) قِفچاق یا قِبچاق: دشت و ناحیتی بود در شمال دریای خزر تاتارستان که طایفهٔ ترکان منسوب بدان را قِبچاقی یا قِفچاقی گویند.(۹۲) صِبْغَةُ الله: رنگ خدا(۹۳) بربسته: غیر اصیل، مجازی(۹۴) جَرَس: زنگ، زنگوله‌هایی که بر گردن گلّه می‌اندازند.(۹۵) عاق: سرکش و نافرمان(۹۶) دَغا: حیله‌گر، مکّار(۹۷) ضَحّاک: بسيار خنده کننده، خندان(۹۸) عَبَس: ترش‌رویی، عبوسی(۹۹) کف گزیدن: حسرت خوردن، دریغ خوردن(۱۰۰) در گرفتن: اثر نهادن(۱۰۱) نا ادیب: بی ادب(۱۰۲) رقیب: نگهبان، مراقب، حافظ(۱۰۳) قُصور: کوتاهی، اینجا یعنی نداشتن قدرت(۱۰۴) تی: تهی، خالی(۱۰۵) ریو: مکر و حیله(۱۰۶) کرباس: پارچهٔ پنبه‌ای سفید و ارزان قیمت(۱۰۷) غَلَس: تاریکی آخر شب، در اینجا منظور سایهٔ ماه است.(۱۰۸) مُمَیِّز: تمییز دهنده، تشخیص دهنده خوب و بد(۱۰۹) چَنْدَل: چوب خوشبو و مرغوب صَنْدَل(۱۱۰) کَرْم: درخت انگور، تاک(۱۱۱) طُو: مخفف طُوی ترکی به معنی جشن مهمانی-----------------------************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۷۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2777, Divan e Shamsشاد آن صبحی که جان را چاره‌آموزی کنیچاره او یابد که تش بیچارگی روزی کنیعشق جامه می‌دراند عقل بخیه می‌زندهر دو را زهره بدرد چون تو دل‌دوزی کنیخوش بسوزم همچو عود و نیست گردم همچو دودخوشتر از سوزش چه باشد چون تو دلسوزی کنیگه لباس قهر درپوشی و راه دل زنیگه بگردانی لباس آیی قلاووزی کنیخوش بچر ای گاو عنبربخش نفس مطمئن*در چنین ساحل حلال است ار تو خوش پوزی کنیطوطی‌ای که طمع اسب و مرکب تازی کنیماهی‌ای که میل شعر و جامه توزی کنیشیر مستی و شکارت آهوان شیرمستبا پنیر گنده فانی کجا یوزی کنیچند گویم قبله کامشب هر یکی را قبله‌ای است**قبله‌ها گردد یکی گر تو شب‌افروزی کنی گر ز لعل شمس تبریزی بیابی مایه‌ایکمترین پایه فراز چرخ پیروزی کنی* قرآن کریم، سورهٔ فجر (۸۹)، آیات ۲۷ و ۲۸Quran, Sooreh Al-Fajr(#89), Line #27-28« يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ. ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً.»« اى روح آرامش يافته. راضی و مرضی به سوى پروردگارت بازگرد.»** قرآن کریم، سورۀ بقره (۲)، آیۀ ۱۴۸ Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #148« وَلِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيهَا ۖ فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ ۚ أَيْنَ مَا تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللَّهُ جَمِيعًا ۚ إِنَّ اللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ.»« هر كسى را جانبى است كه بدان روى مى‌آورد. پس در نيكى كردن بر يكديگر سبقت گيريد. هر جا كه باشيد خدا شما را حاضر مى‌آورد، كه او بر هر كارى تواناست.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۷۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2777, Divan e Shamsشاد آن صبحی که جان را چاره‌آموزی کنیچاره او یابد که تش بیچارگی روزی کنیمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4467 بی‌مرادی شد قلاووز بهشتحفت الجنة شنو ای خوش‌سرشتحدیث « حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالَمْكَارِهِ، وَحُفَّتِ النّارُ بِالشَّهَواتِ.»« بهشت در چیزهایی ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.» مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 368, Divan e Shamsاز هر جهتی تو را بلا دادتا بازکشد به بی‌جهاتتمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۳۸۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3386 پس چه چاره جز پناه چاره‌گرناامیدی مس و اکسیرش نظرمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۵۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1950 ور نمی‌تانی به کعبه‌ی لطف پرعرضه کن بیچارگی بر چاره‌گرزاری و گریه قوی سرمایه‌ای استرحمت کلی قوی‌تر دایه‌ای استدایه و مادر بهانه‌جو بودتا که کی آن طفل او گریان شودطفل حاجات شما را آفریدتا بنالید و شود شیرش پدیدگفت ادعوا الله بی زاری مباشتا بجوشد شیرهای مهرهاشقرآن کریم، سورهٔ اسراء (۱۷)، آیهٔ ۱۱۰Quran, Sooreh Al-Israa(#17), Line #110« قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَٰنَ ۖ أَيًّا مَا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَىٰ ۚ وَلَا تَجْهَرْ بِصَلَاتِكَ وَلَا تُخَافِتْ بِهَا وَابْتَغِ بَيْنَ ذَٰلِكَ سَبِيلاً.»« بگو خدا را بخوانید یا رحمان را بخوانید هر کدام را بخوانید [ذات یکتای او را خوانده اید] نیکوترین نام‌ها [که این دو نام هم از آنهاست] فقط ویژه اوست. و نماز خود را با صدای بلند و نیز با صدای آهسته مخوان و میان این دو [صدا] راهی میانه بجوی.»هوی هوی باد و شیرافشان ابردر غم مااند یک ساعت تو صبرمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۳۷۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2374 صبر کن با فقر و بگذار این ملالزآنکه در فقرست نور ذوالجلالمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۰۳۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3034 ای خنک جانی که عیب خویش دیدهر که عیبی گفت آن بر خود خریدزآنکه نیم او ز عیبستان بده ستوآن دگر نیمش ز غیبستان بده ستچون که بر سر مر تو را ده ریش هستمرهمت بر خویش باید کار بستعیب کردن ریش را داروی اوستچون شکسته گشت جای ارحموستحدیث« اِرْحَمُوا تُرحَمُوا.»« رحم کنید، تا بر شما رحم شود.»گر همان عیبت نبود ایمن مباشبوک آن عیب از تو گردد نیز فاشلا تخافوا از خدا نشنیده‌ایپس چه خود را ایمن و خوش دیده‌ایمگر از خدا نشنیده ای که می فرماید: نترسید؟ پس چرا احساس ایمنی می کنی و آسوده خاطری؟قرآن کریم، سورهٔ فصّلت (۴۱)، آیهٔ ۳۰Quran, Sooreh Fussilat(#41), Line #30« إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةُ أَلَّا تَخَافُواوَلَا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ.»« بر آنان كه گفتند پروردگار ما الله است و پايدارى ورزيدند، فرشتگان فرود مى‌آيند كه مترسيد و غمگين مباشيد، شما را به بهشتى كه به شما وعده داده شده بشارت است.»مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۹۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #493 دست اشکسته برآور در دعاسوی اشکسته پرد فضل خدا مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۷۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2777, Divan e Shamsعشق جامه می‌دراند عقل بخیه می‌زندهر دو را زهره بدرد چون تو دل‌دوزی کنیمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۵۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #2550 پاره‌دوزی می‌کنی اندر دکانزیر این دکان تو مدفون دو کانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۷۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2777, Divan e Shamsگه لباس قهر درپوشی و راه دل زنیگه بگردانی لباس آیی قلاووزی کنیمنسوب به مولانادیده‌ای خواهم که باشد شه‌شناستا شناسد شاه را در هر لباسمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۰۸۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3087 ای ز غم مرده که دست از نان تهی استچون غفور است و رحیم این ترس چیستمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۹۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3697 هرچه از وی شاد گردی در جهاناز فراق او بیندیش آن زمانزآنچه گشتی شاد بس کس شاد شدآخر از وی جست و همچون باد شداز تو هم بجهد تو دل بر وی منهپیش از آن کو بجهد از وی تو بجهمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۲۵۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1258 گر قضا پوشد سیه همچون شبتهم قضا دستت بگیرد عاقبتگر قضا صد بار قصد جان کندهم قضا جانت دهد درمان کنداین قضا صد بار اگر راهت زندبر فراز چرخ خرگاهت زندمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3056, Divan e Shamsقضا که تیر حوادث به تو همی‌انداختتو را کند به عنایت از آن سپس سپریمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۳۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1639 هر زمان دل را دگر میلی دهمهر نفس بر دل دگر داغی نهمکل اصباح لنا شأن جدیدکل شیء عن مرادی لا یحیددر هر بامداد (هر لحظه) کاری تازه داریم، و هیچ کاری از حیطهٔ مشیتِ من خارج نمی شود.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۷۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2777, Divan e Shamsخوش بچر ای گاو عنبربخش نفس مطمئندر چنین ساحل حلال است ار تو خوش پوزی کنیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۸۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2483, Divan e Shamsهمه خلق در کشاکش تو خراب و مست و دلخوشهمه را نظاره می‌کن هله از کنار بامیمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2670 حکم حق گسترد بهر ما بساطکه بگویید از طریق انبساطمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۹۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1699, Divan e Shamsهر جا که این جمال است داد و ستد حلال استوآن جا که ذوالجلال است من دم زدن نتانممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۷۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2777, Divan e Shamsطوطی‌ای که طمع اسب و مرکب تازی کنیماهی‌ای که میل شعر و جامه توزی کنیحافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۳۸۰Poem(Qazal)# 380, Divan e Hafezدر پس آینه طوطی صفتم داشته‌اندآن چه استاد ازل گفت بگو می‌گویممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۸۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1487, Divan e Shamsچون چنگم از زمزمه خود خبرم نیستاسرار همی ‌گویم و اسرار ندانممانند ترازو و گزم من که به بازاربازار همی‌ سازم و بازار ندانمدر اصبع عشقم چو قلم بی خود و مضطرطومار نویسم من و طومار ندانممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۷۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2777, Divan e Shamsشیر مستی و شکارت آهوان شیرمستبا پنیر گنده فانی کجا یوزی کنیمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۵۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3153 تو ز طفلی چون سبب‌ها دیده‌يیدر سبب از جهل بر چفسیده‌‌يیبا سبب‌ها از مسبب غافلیسوی این روپوش‌ها زان مایلیچون سبب‌ها رفت بر سر می‌زنیربنا و ربناها می‌کنیرب می‌گوید برو سوی سببچون ز صنعم یاد کردی ای عجبگفت زین پس من تو را بینم همهننگرم سوی سبب و آن دمدمهگویدش ردوا لعادوا کار توستای تو اندر توبه و میثاق سستحضرت پروردگار که به سست ایمانی چنین بنده‌ای واقف است می‌فرماید هرگاه تو را به عالم اسباب بازگردانم دوباره مفتون همان اسباب و علل ظاهری می‌شوی و مرا از یاد می بری. کار تو همین است ای بنده توبه شکن و سست عهد.لیک من آن ننگرم رحمت کنمرحمتم پرست بر رحمت تنمننگرم عهد بدت بدهم عطااز کرم این دم چو می‌خوانی مرامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۷۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2777, Divan e Shamsچند گویم قبله کامشب هر یکی را قبله‌ای استقبله‌ها گردد یکی گر تو شب‌افروزی کنیقرآن کریم، سورۀ بقره (۲)، آیۀ ۱۴۸ Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #148« وَلِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيهَا ۖ فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ ۚ أَيْنَ مَا تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللَّهُ جَمِيعًا ۚ إِنَّ اللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ.»« هر كسى را جانبى است كه بدان روى مى‌آورد. پس در نيكى كردن بر يكديگر سبقت گيريد. هر جا كه باشيد خدا شما را حاضر مى‌آورد، كه او بر هر كارى تواناست.»حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۱۸۴Poem(Qazal)# 184, Divan e Hafezجنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنهچون ندیدند حقیقت ره افسانه زدندمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۷۶۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1768 در درون کعبه رسم قبله نیستچه غم ار غواص را پاچیله نیست‏مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2626 قبله را چون کرد دست حق عیانپس تحری بعد ازین مردود دانهین بگردان از تحری رو و سرکه پدید آمد معاد و مستقریک زمان زین قبله گر ذاهل شویسخره هر قبله باطل شویچون شوی تمییزده را ناسپاسبجهد از تو خطرت قبله شناسگر ازین انبار خواهی بر و برنیم‌ساعت هم ز همدردان مبرکه در آن دم که ببری زین معینمبتلی گردی تو با بئس القرینمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۲۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #328 قبله جان را چو پنهان کرده‌اندهر کسی رو جانبی آورده‌اندهم‌چو قومی که تحری می‌کنندبر خیال قبله سویی می‌تنندمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۵۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #1453 قبله کردم من همه عمر از حولآن خیالاتی که گم شد در اجل مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #319 هرکسی شد بر خیالی ریش گاوگشته در سودای گنجی کنجکاومولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۲۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #323 از خیال آن رهزن رسته شدهوز خیال این مرهم خسته شدهدر پری‌خوانی یکی دل کرده گمبر نجوم آن دیگری بنهاده سماین روش‌ها مختلف بیند برونزان خیالات ملون زاندروناین در آن حیران شده کان بر چی استهر چشنده آن دگر را نافی استآن خیالات ار نبد نامؤتلفچون ز بیرون شد روش‌ها مختلفقبله جان را چو پنهان کرده‌اندهر کسی رو جانبی آورده‌اندمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۷۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2777, Divan e Shamsگر ز لعل شمس تبریزی بیابی مایه‌ایکمترین پایه فراز چرخ پیروزی کنیمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۹۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #492 من غلام آن مس همت‌پرستکو به غیر کیمیا نارد شکستدست اشکسته برآور در دعاسوی اشکسته پرد فضل خداگر رهایی بایدت زین چاه تنگای برادر رو بر آذر بی‌درنگمکر حق را بین و مکر خود بهلای ز مکرش مکر مکاران خجلچونکه مکرت شد فنای مکر رببرگشایی یک کمینی بوالعجبکه کمینه آن کمین باشد بقاتا ابد اندر عروج و ارتقامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۳۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #4634 « متوفّی شدنِ بزرگین از شه‌زادگان، و آمدنِ برادرِ میانین به جنازهٔ برادر که آن کوچکین صاحبِ ‌فِراش(۴۲)(۴۳) بود از رنجوری، و نواختنِ پادشاه، میانین را تا او هم لَنگِ احسان شد، ماند پیشِ پادشاه، صد هزار غنایمِ غیبی و عینی بدو رسید از دولت و نظر آن شاه، مَعَ تَقریرِ بَعْضِهِ.»کوچکین رنجور بود و آن وسطبر جنازه آن بزرگ آمد فقطشاه دیدش گفت قاصد کین کی استکه از آن بحرست و این هم ماهی استپس معرف گفت پور آن پدراین برادر زآن برادر خردترشه نوازیدش که هستی یادگارکرد او را هم بدین پرسش شکاراز نواز شاه آن زار حنیددر تن خود غیر جان جانی بدیددر دل خود دید عالی غلغلهکه نیابد صوفی آن در صد چلهعرصه و دیوار و کوه سنگ‌بافتپیش او چون نار خندان می‌شکافتذره ذره پیش او همچون قبابدم به دم می‌کرد صدگون فتح بابباب گه روزن شدی گاهی شعاعخاک گه گندم شدی و گاه صاعدر نظرها چرخ بس کهنه و قدیدپیش چشمش هر دمی خلق جدیدقرآن کریم، سورۀ واقعه (۵۶)، آیات ۶۰ تا ۶۳ Quran, Sooreh Al-Waaqia(#56), Line #60-63« نَحْنُ قَدَّرْنَا بَيْنَكُمُ الْمَوْتَ وَمَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ. عَلَىٰ أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثَالَكُمْ وَنُنْشِئَكُمْ فِي مَا لَا تَعْلَمُونَ. وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولَىٰ فَلَوْلَا تَذَكَّرُونَ. أَفَرَأَيْتُمْ مَا تَحْرُثُونَ.»« ما مرگ را بر شما مقدر ساختيم و ناتوان از آن نيستيم كه‌ به جاى شما قومى همانند شما بياوريم و شما را به صورتى كه از آن بى‌خبريد از نو بيافرينيم. شما از آفرينش نخست آگاهيد؛ چرا به يادش نياوريد؟ آيا چيزى را كه مى‌كاريد ديده‌ايد؟» قرآن کریم، سورۀ ق (۵۰)، آیات ۱۵ و ۱۶Quran, Sooreh Qaaf(#50), Line #15-16« أَفَعَيِينَا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ ۚ بَلْ هُمْ فِي لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِيدٍ. وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ ۖ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ.»« آيا از آفرينش نخستين عاجز شده بوديم؟ نه، آنها از آفرينش تازه در شک‌اند. ما آدمى را آفريده‌ايم و از وسوسه‌هاى نفس او آگاه هستيم، زيرا از رگ گردنش به او نزديک‌تريم.» قرآن کریم، سورۀ الرحمن (۵۵)، آیۀ ۲۹ Quran, Sooreh Ar-Rahman(#55), Line #29« يَسْأَلُهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ.» « هر كس كه در آسمانها و زمين است سائل درگاه اوست، و او هر روز در كارى است.» مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۱۴۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1145 عمر همچون جوی نو نو می‌‌رسدمستمری می‌نماید در جسدمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1057 گر بروید ور بریزد صد گیاهعاقبت بر روید آن کشته الهکشت نو کارید بر کشت نخستاین دوم فانی است و آن اول درستکشت اول کامل و بگزیده استتخم ثانی فاسد و پوسیده استمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۴۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1640 کل اصباح لنا شأن جدیدکل شیء عن مرادی لا یحیددر هر بامداد کاری تازه داریم، و هیچ کاری از حیطه مشیت من خارج نمی شود.مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۱۴۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1142 پس تو را هر لحظه مرگ و رجعتی استمصطفی فرمود دنیا ساعتی است مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۴۴ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #4644 روح زیبا چونکه وارست از جسداز قضا بی شک چنین چشمش رسدقرآن کریم، سورۀ ق (۵۰)، آیۀ ۲۲ Quran, Sooreh Qaaf(#50), Line #22« لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هَٰذَا فَكَشَفْنَا عَنْكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ.» « تو از اين غافل بودى. ما پرده از برابرت برداشتيم و امروز چشمانت تيزبين شده است.» مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۰۳۶ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2036 نآید آن الا که بر خاصان پدیدباقیان فی لبس من خلق جدید «جهان غيب تنها برای خواص حق ظاهر و نمایان است، و سایر مردم از این خلق جدید بی‌خبر و ناکامند.» قرآن کریم، سورۀ ق (۵۰)، آیۀ ۱۵ Quran, Sooreh Qaaf(#50), Line #15« أَفَعَيِينَا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ ۚ بَلْ هُمْ فِي لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِيدٍ.» « آيا از آفرينش نخستين عاجز شده بوديم؟ نه، آنها از آفرينش تازه در شک هستند.» مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۴۵ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #4645 صد هزاران غیب پیشش شد پدیدآنچه چشم محرمان بیند بدیدآنچه او اندر کتب برخوانده بودچشم را در صورت آن برگشوداز غبار مرکب آن شاه نریافت او کحل عزیزی در بصربر چنین گلزار دامن می‌کشیدجزو جزوش نعره‌زن هل من مزیدقرآن کریم، سورهٔ ق (۵۰)، آیهٔ ۳۰Quran, Sooreh Qaaf(#50), Line #30« يَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلَأْتِ وَتَقُولُ هَلْ مِنْ مَزِيدٍ.»« روزى كه جهنم را مى‌گوييم آيا پر شده‌اى؟ مى‌گويد: آيا هيچ زيادتى هست؟»گلشنی کز بقل روید یک دم استگلشنی کز عقل روید خرم استگلشنی کز گل دمد گردد تباهگلشنی کز دل دمد وافرحتاهعلم‌های بامزه دانسته‌مانزآن گلستان یک دو سه گلدسته دانزان زبون این دو سه گلدسته‌ایمکه در گلزار بر خود بسته‌ایمآن‌چنان مفتاح‌ها هر دم به نانمی‌فتد ای جان دریغا از بنانور دمی هم فارغ آرندت ز نانگرد چادر گردی و عشق زنانباز استسقات چون شد موج‌زنملک شهری بایدت پر نان و زنمار بودی اژدها گشتی مگریک سرت بود این زمانی هفت ‌سراژدهای هفت‌ سر دوزخ بودحرص تو دانه‌ست و دوزخ فخ بودقرآن کریم، سورهٔ حجر (۱۵)، آیات ۴۳ و ۴۴Quran, Sooreh Al-Hijr(#15), Line #43-44« وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِينَ. لَهَا سَبْعَةُ أَبْوَابٍ لِكُلِّ بَابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ.»« و جهنم ميعادگاه همه است. هفت در دارد و براى هر در گروهى از آنان معين شده‌اند.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2820, Divan e Shamsتو همه طمع بر آن نه که درو نیست امیدتکه ز نومیدی اول تو بدین سوی رسیدیمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۵۸ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #4658 دام را بدران بسوزان دانه راباز کن درهای نو این خانه راچون تو عاشق نیستی ای نرگداهم‌چو کوهی بی‌خبر داری صداکوه را گفتار کی باشد ز خودعکس غیرست آن صدا ای معتمدگفت تو زآن سان که عکس دیگری‌ستجمله احوالت بجز هم عکس نیستخشم و ذوقت هر دو عکس دیگرانشادی قواده و خشم عوانآن عوان را آن ضعیف آخر چه کردکه دهد او را به کینه زجر و دردتا به کی عکس خیال لامعهجهد کن تا گرددت این واقعهتا که گفتارت ز حال تو بودسیر تو با پر و بال تو بودصید گیرد تیر هم با پر غیرلاجرم بی‌بهره است از لحم طیرباز صید آرد به خود از کوهسارلاجرم شاهش خوراند کبک و سارمنطقی کز وحی نبود از هواستهمچو خاکی در هوا و در هباستگر نماید خواجه را این دم غلطز اول والنجم برخوان چند خطتا که ما ینطق محمد عن هویان هو الا بوحی احتویتا برسی به آیه‌ای که می‌گوید محّمد(ص) از روی هوای نفس و خواهش دل سخن نمی‌گوید. هرچه او گوید چیزی جز وحی الهی نیست.قرآن کریم، سورهٔ نجم (۵۳)، آیات ۳ و ۴Quran, Sooreh An-Najm(#53), Line #3-4« وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَىٰ. إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَىٰ.»« و سخن از روى هوى نمى‌گويد. نيست اين سخن جز آنچه بدو وحى مى‌شود.»احمدا چون نیستت از وحی یاسجسمیان را ده تحری و قیاسکز ضرورت هست مرداری حلالکه تحری نیست در کعبه وصالبی ‌تحری و اجتهادات هدیهر که بدعت پیشه گیرد از هواهمچو عادش بر برد باد و کشدنه سلیمان است تا تختش کشدعاد را باد است حمال خذولهم‌چو بره در کف مردی اکولهمچو فرزندش نهاده بر کنارمی‌برد تا بکشدش قصاب‌وارعاد را آن باد ز استکبار بودیار خود پنداشتند اغیار بودچون بگردانید ناگه پوستینخردشان بشکست آن بئس‌القرینباد را بشکن که بس فتنه‌ست بادپیش از آن کت بشکند او همچو عادقرآن کریم، سورهٔ زخرف (۴۳)، آیهٔ ۳۸Quran, Sooreh Az-Zukhruf(#43), Line #38« حَتَّىٰ إِذَا جَاءَنَا قَالَ يَا لَيْتَ بَيْنِي وَبَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرِينُ.»« تا آنگاه كه نزد ما آيد مى‌گويد: اى كاش دورى من و تو دورى مشرق و مغرب بود. و تو چه همراه بدى بودى.»هود دادی پند کای پر کبرخیلبرکند از دستتان این باد ذیللشکر حق است باد و از نفاقچند روزی با شما کرد اعتناقاو به سر با خالق خود راست استچون اجل آید برآرد باد دستباد را اندر دهن بین رهگذرهر نفس آیان روان در کر و فرحلق و دندان‌ها از او ایمن بودحق چو فرماید به دندان درفتدکوه گردد ذره‌یی باد و ثقیلدرد دندان داردش زار و علیلاین همان باد است کایمن می‌گذشتبود جان کشت و گشت او مرگ کشتدست آن کس که بکردت دست ‌بوسوقت خشم آن دست می‌گردد دبوسیا رب و یا رب برآرد او ز جانکه ببر این باد را ای مستعانای دهان غافل بدی زین باد رواز بن دندان در استغفار شوچشم سختش اشک‌ها باران کندمنکران را درد الله‌ خوان کندچون دم مردان نپذرفتی ز مردوحی حق را هین پذیرا شو ز دردباد گوید پیکم از شاه بشرگه خبر خیر آورم گه شور و شرزآنکه مأمورم امیر خود نیممن چو تو غافل ز شاه خود کیمگر سلیمان‌وار بودی حال توچون سلیمان گشتمی حمال توعاریه‌ستم گشتمی ملک کفتکردمی بر راز خود من واقفتلیک چون تو یاغیی من مستعارمی‌کنم خدمت تو را روزی سه چارپس چو عادت سرنگونی‌ها دهمز اسپه تو یاغیانه بر جهمتا به غیب ایمان تو محکم شودآن زمان کایمانت مایه غم شودآن زمان خود جملگان مؤمن شوندآن زمان خود سرکشان بر سر دوندآن زمان زاری کنند و افتقارهمچو دزد و راهزن در زیر دارلیک گر در غیب گردی مستویمالک دارین و شحنه خود توییشحنگی و پادشاهی مقیمنه دو روزه و مستعارست و سقیمرستی از پیکار و کار خود کنیهم تو شاه و هم تو طبل خود زنیچون گلو تنگ آورد بر ما جهانخاک خوردی کاشکی حلق و دهاناین دهان خود خاک‌خواری آمده‌ستلیک خاکی را که آن رنگین شده‌ستاین کباب و این شراب و این شکرخاک رنگین است و نقشین ای پسرچونکه خوردی و شد آنها لحم و پوسترنگ لحمش داد و این هم خاک کوستهم ز خاکی بخیه بر گل می‌زندجمله را هم باز خاکی می‌کندهندو و قفچاق و رومی و حبشجمله یک رنگ‌اند اندر گور خوشتا بدانی کآن همه رنگ و نگارجمله روپوش است و مکر و مستعاررنگ باقی صبغةالله است و بسغیر آن بربسته دان همچون جرسرنگ صدق و رنگ تقوی و یقینتا ابد باقی بود بر عابدینقرآن كريم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۳۸Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #138« صِبْغَةَ اللَّهِ ۖ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً ۖ وَنَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ.»« اين رنگ خداست و رنگ چه كسى از رنگ خدا بهتر است؟ ما پرستندگان او هستيم.»رنگ شک و رنگ کفران و نفاقتا ابد باقی بود بر جان عاقچون سیه‌رویی فرعون دغارنگ آن باقی و جسم او فنابرق و فر روی خوب صادقینتن فنا شد وآن به جا تا یوم دینزشت آن زشت است و خوب آن خوب و بسدایم آن ضحاک و این اندر عبسخاک را رنگ و فن و سنگی دهدطفل‌خویان را بر آن جنگی دهداز خمیری اشتر و شیری پزندکودکان از حرص آن کف می‌گزندشیر و اشتر نان شود اندر دهاندر نگیرد این سخن با کودکانکودک اندر جهل و پندار و شکی‌ستشکر باری قوت او اندکی‌ستطفل را استیزه و صد آفت استشکر این که بی‌فن و بی‌قوت استوای ازین پیران طفل نا ادیبگشته از قوت بلای هر رقیبچون سلاح و جهل جمع آید به همگشت فرعونی جهان‌سوز از ستمشکر کن ای مرد درویش از قصورکه ز فرعونی رهیدی وز کفورشکر که مظلومی و ظالم نه‌ایایمن از فرعونی و هر فتنه‌ایاشکم تی لاف اللّٰهی نزدکآتشش را نیست از هیزم مدداشکم خالی بود زندان دیوکش غم نان مانع است از مکر و ریواشکم پر لوت دان بازار دیوتاجران دیو را در وی غریوتاجران ساحر لاشی‌فروشعقل‌ها را تیره کرده از خروشخم روان کرده ز سحری چون فرسکرده کرباسی ز مهتاب و غلسچون بریشم خاک را برمی‌تنندخاک در چشم ممیز می‌زنندچندلی را رنگ عودی می‌دهندبر کلوخی‌مان حسودی می‌دهندپاک آنکه خاک را رنگی دهدهمچو کودک‌مان بر آن جنگی دهددامنی پر خاک ما چون طفلکاندر نظرمان خاک همچون زر کانطفل را با بالغان نبود مجالطفل را حق کی نشاند با رجالمیوه گر کهنه شود تا هست خامپخته نبود غوره گویندش به نامگر شود صد ساله آن خام ترشطفل و غوره‌ست او بر هر تیزهشگر چه باشد مو و ریش او سپیدهم در آن طفلی خوف است و امیدکه رسم یا نارسیده مانده‌امای عجب با من کند کرم آن کرمبا چنین ناقابلی و دوری‌ایبخشد این غوره مرا انگوری‌اینیستم اومیدوار از هیچ سووآن کرم می‌گویدم لا تیأسوادایما خاقان ما کردست طوگوشمان را می‌کشد لاتقنطواقرآن کریم، سورهٔ یوسف (۱۲)، آیهٔ ۸۷Quran, Sooreh Yusuf(#12), Line #87« وَلَا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ ۖ إِنَّهُ لَا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّه إِلَّا الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ.»« و از رحمت خدا مأيوس مشويد زيرا تنها كافران از رحمت خدا مأيوس مى‌شوند.»-----------------
  continue reading

1180 قسمت

همه قسمت ها

×
 
Loading …

به Player FM خوش آمدید!

Player FM در سراسر وب را برای یافتن پادکست های با کیفیت اسکن می کند تا همین الان لذت ببرید. این بهترین برنامه ی پادکست است که در اندروید، آیفون و وب کار می کند. ثبت نام کنید تا اشتراک های شما در بین دستگاه های مختلف همگام سازی شود.

 

راهنمای مرجع سریع