حالِ حَرَم
Manage episode 313785172 series 3286866
محتوای ارائه شده توسط Azar Banoo. تمام محتوای پادکست شامل قسمتها، گرافیکها و توضیحات پادکست مستقیماً توسط Azar Banoo یا شریک پلتفرم پادکست آنها آپلود و ارائه میشوند. اگر فکر میکنید شخصی بدون اجازه شما از اثر دارای حق نسخهبرداری شما استفاده میکند، میتوانید روندی که در اینجا شرح داده شده است را دنبال کنید.https://fa.player.fm/legal
رفیقم همیشه حالش خوب بود، یعنی به یکسری مسائل که دیگران اهمیت میدادند اهمیت نمیداد. ولی یکروز برای اولینبار دیدم حالش خوش نیست، یکسری درگیریهای عاطفی و کاری او را نا میزان کرده بود. یکشب لبِ رودخانهای نشسته بودیم و آبجو میخوردیم و گپ میزدیم، کمی در سکوت فرو رفتیم، ناگهان سکوت را شکست و گفت:"حالم حالِ حَرَم است". متعجب پرسیدم:"یعنی چی؟"، گفت:"دلم میخواهد بروم حرم، بنشینم یک گوشه، سرم را بچسبانم به دیوار و گریه کنم ... باید گریه کنم...". منظورش از حرم حرمِ امام رضا یا حرمِ امامزادهها بود و لازم به ذکر است که دوست به هیچ عنوان آدمِ مذهبی و معتقدی هم نبود. آدم آخر یکوقتهایی گریهاش نمیآید. آدم وقتی که حالش خیلی بد میشود، گریه نمیکند، بغض هم ندارد، فقط سکوت میکند، قدم میزند، دورِ اتاق تند تند راه میرود، مدام سرِ یخچال میرود و در را باز و بسته میکند، لبِ پنجره میرود و ساعتها خیره میشود، روزی سه بار زیرِ دوش میرود، صبح از رختِخواب بلند نمیشود "میکَنَد"، ورزش میرود که بدوئد، همهی فکرهای بد، همهی لحظههای بد، همه صحنههای بد، همه را بدود. میداند در این میان درماناش گریه است، ولی گریهاش نمیآید، زور که بزند برای گریه بدتر حالت تهوع میگیرد... ولی میداند گریه درمان است... در این شرایط است که آدم حتی اگر ضدِمذهبترین هم باشد، حالاش حالِ حرم میشود. داخلِ حرم پر است از آدمهایی که یک گوشه سرشان را چسباندند به دیوار و دارند گریه میکنند، داخلِ حرم سکوت است، فقط صدای فن میآید، اینطرف و آنطرف را نگاه میکند، مردان و زنانی را میبیند که گریهکنان میگویند:"او را از ما نگیر"، دیدنِ همین آدمها کافیست تا بغضات بترکد و تو هم گوشهای بنشینی و سر بچسبانی به دیوار و خیره اشک بریزی. داخلِ حرم هیچکس نمیپرسد چرا گریه میکنی، داخلِ حرم همه تو را درک میکنند. وقتی که بیرونِ حرم بایستی، آدمهایی را میبینی که با حالِ "سَبُک" دارند کفشهایشان را میپوشند، آدمهایی را میبینی که با آرامش روی پله نشستهاند و دارند گلدسته را نگاه میکنند، که اگر حالت بد باشد، میخواهی حالِشان را بخری. کیومرث مرزبان
…
continue reading
31 قسمت