حسين عباسي هستم در اينجا متون قديمي مان را مي خوانم و در آنها كند و كاو مي كنم. با ايميل زير مي توانيد با من تماس بگيريد: irpdonline@gmail.com . این قطعات و برخی قطعات دیگر را در كانال تلگرام من به آدرس زير بيابيد. https://t.me/kateebehha
…
continue reading
پندنامه ای روایت می شود که گفته می شود سبکتگین آن برای پسرش امیر محمود نوشته است. داستان زندگی سبکتگین از زبان او گفته می شود که در ترکستان بوده و به بردگی گرفته می شود و فروخته می شود. آلپتگین او را می خرد و امیری می دهد. بعد به نکات و دقایق حکمرانی می پردازد. برخی از نکات مطرح شده درس نحوۀ عملی حکمرانی است. در مورد عاملانی که به شهرها فرستاده می …
…
continue reading
داراب در میان سپاهیان قیصر به ری می رسد. رشنواد او را می یابد و می گوید بیا تا تو را به نزد همای ببرم. از آن سو، سپاهیان کوه آسای همای گرفته اند و دست بسته و سر برهنه به نزد قیصر می برند. داراب این را می بیند و می خواهد او را نجات دهد. سلاح ندارد. درختی در کنار جویباری می بیند. به قدرت یزدان درخت را بر می کند و از شاخ و برگ آن را می کند و بر گردن م…
…
continue reading
سعید نفیسی به نقل از مجمع الانساب که که در سال 735 تالیف شده، داستان برآمدن غزنویان را به نقل از تاریخ ناصری روایت می کند. آغاز کار غزنویان با آلپتگین است که غلامی بوده است در دربار سامانیان و به امیری می رسد. وقتی در دربار بر سر جانشینی اختلاف می افتد، او به سمت غزنین می رود. کم کم کارش بالا می گیرد و لشکر سامانیان و بعد امرای دیگر و نیز لشکر هند …
…
continue reading
داراب به همراهی لشکر مصطلق به سوی ایران به راه می افتد. به شهر شبرقان می رسند. مردم شهر از بیم سپاه قیصر گریخته اند. به داراب خبر می رسد که همای هم گریخته است و به اصفهان و بعد به ری رفته است، و قیصر هم به دنبال او است. داراب مصطلق را شماتت می کند. پسران داراب خمشگین می شوند و بر او می شورند. داراب دست به دعا برمی دارد و خدا او را از دست پسران مصطل…
…
continue reading
قطعاتی دیگر که منهاج سراج در طبقات ناصری از تاریخ ناصری نقل کرده، ذکر می شود. دو روایت، داستان برآمدن سلجوقیان در دوران محمود غزنوی و بعد قدرت گرفتن و پیروزی شان بر غزنویان در دوران مسعود است. این روایتها در تاریخ بیهقی هم ذکر شده است. داستان دیگر به سفر ملکشاه سلجوقی به مصر و اظهار بندگی به خدای در تختگاه فرعون است. و روایت دیگر هم به ملکشاه و خود…
…
continue reading
داراب به همراه جانوسیار رسول و هرمز گازر-بازرگان به نزد مصطلق، شاه عمان می روند. داراب راست می رود و بر تختی که برای موبد گذاشته اند می نشیند. مصطلق از او می پرسد که تو کیستی. می گوید من دارابم. باید به فرمان همای درآیی وگرنه با تو آن کنم که با شاه پیشین عمان، برادرت قنطرش کردم. مردان مصطلق از ترس پیش نمی آیند. مصطلق با وزیرانش مشورت می کند. شویر ب…
…
continue reading
نویسنده کتاب را با نقل قطعاتی از "تاریخ ناصری" که بخش اول "جامع التواریخ" بیهقی بوده است، آغاز می کند. در این قطعه چند داستان روایت می شود از زندگانی سبکتگین، که محمد عوفی به نقل از تارخ ناصری در جوامع الحکایات آورده است. در داستان اول سبکتگین خوابی می بیند که تعبیر می شود به بدنیا آمدن پسرش محمود و جهانگیری او و نگونسار شدن بتهای بتخانه ای در هند …
…
continue reading
داراب تمام کشتی هایش را با تمام مردان و ثروتش را از دست داده است. اکنون باید جایگاه اسبان را پاک کند و قطعه نانی بگیرد. مرد رباط بان به او چهار تکه نان می دهد. بازرگانی که او را در آن حال می بیند غلامش را می فرستد تا او را بیاورد و به او نانی بدهد. داراب ابا می کند و نمی رود. با غلام درگیر می شود و او را می کشد. او را می گیرند و به نزد بازرگان می ب…
…
continue reading
می دانیم که تاریخ بیهقی بسیار بزرگتر از این کتابی است که به ما رسیده است. گفته می شود که اصل آن، به نام جامع الاتواریخ یا تاریخ آل سبکتگین، سی مجلد بوده است. آنچه به دست ما رسیده است، و من در این پادکست خوانده ام، از اواسط مجلد پنجم آغاز می شود و تا اواسط یا اواخر مجلد دهم را در بر می گیرد. بخشهایی از کتاب که زندگی پیشینیان مسعود غزنوی و اواخر عمر …
…
continue reading
داراب در خواب مادرش را می بیند که آتشی از سوی مغرب به سوی او می آید و اردشیر می آید و تاج را بر سر او می نهد. می فهمد که ایران در خطر است. حکومت ملکوت را به مهراسب می سپارد و با سه هزار کشتی پر از جواهر و عجایب دریا و خشکی و صد هزار مرد یک چشم به سوی خطرش به راه می افتد. در آنجا، مهطنطسیه، خواهر طمروسیه را به زنی می گیرد و با او و فرزندش و مادر طمر…
…
continue reading
کتاب فارس نامه با ذکر اقوامی که در فارس و سرزمینهای اطراف بودند ادامه می یابد و در نهایت با ذکر خلاصه ای از خراج سرزمینهای فارس به پایان می رسد. در ذکر اقوام دو نکته چشم گیر است. نخست بالا آمدن و فرو رفتن اقوام مختلف است که به کرات اتفاق می افتد. دوم نوع فعالیت اقتصادی اقوام است. زمین داشتن به معنای اصالت و ثروت بود. وقتی قومی سرکوب می شود و از سرز…
…
continue reading
داراب و هرنقالیس به نزد هیکل می روند تا از او بپرسند که طمروسیه را که کشت. لکناد هم با آنها می رود. هیکل به آنها می گوید که طمروسیه را لکناد و زنکلیسا کشته اند. داراب لکناد را در بند می کند. داراب زنکلیسا را فرا می خواند. او می فهمد و سوار بر کشتی قصد فرار می کند. باد کشتی او را در همان ساحل نگاه می دارد. زنکلیسا پیاده می شود و در مرغزاری می رود. د…
…
continue reading
در این قطعه برخی از قلعه های منطقۀ فارس و حوالی آن شرح داده می شود. مهمترین ویژگی قلعه ها این بوده است که مردمان آن را از حملۀ دیگران در امان می داشته است. آنها را در کوهستانها با معابر دشوار بنا می کرده اند. برخی از این قلعه ها به دلیل داشتن زمین و آب کافی می توانسته اند غذای مردمان را برای مدتهای طولانی تامین کنند. همچنین شورشیان از این قلعه ها ب…
…
continue reading
طمروسیه سوار به کشتی به خطرش برمی گردد. در راه لکناد و زنکلیسا با کشتی او روبرو می شوند و چون می فهمند که او طمروسیه است، بر او حمله می برند. مردان او را می کشند. زنکلیسا با لگد طمروسیه را که زمان وضع حملش رسیده است می کشد. داراب در حال برگشت از شکار به بقایای کشتی طمروسیه بر می خورد و او را مرده می یابد در حالی که پسری از او متولد شده است. آنها را…
…
continue reading
در این قطعه رودهای مهم فارس و سرزمینهای اطراف فارس، دریاهای آن حوالی و بعد مرغزارها و برخی از قلعه ها شرح داده می شود.
…
continue reading
داستان به عقب برمی گردد، به زمانی که عبقرهود عنطوشیه، مادر طمروسیه، را در دریا انداخت. خدای عز و جل جانوری را می فرستد تا عنطوشیه را بگیرد و به سلامت به هیکل ببرد. مادر عنطوشیه خوابی می بیند و با پسرش هرنقالیس در میان می گذارد. با هم به هیکل می روند و عنطوشیه را زنده می یابند و به سلامت به کوشک می آورند. روزی تعداد زیادی کشتی بر روی دریا پدید می آی…
…
continue reading
شهرهای دیگری از فارس تشریح می شود. در این توضیحات، گاهی اشاره هایی به برخی ویژگیهای اجتماعی و اقتصادی و روشهای انجام کارها می شود. مثلاً نحوۀ تهیۀ نوعی پارچۀ خاص در کازرون شرح داده می شود که کیفیت و رنگ آن به واسطۀ املاح نهری که در کنار کازرون است منحصر به فرد بود. گفته می شود که تجارت جامه هایی که از این پارچه ها بافته می شد خیلی پر رونق بود تا ای…
…
continue reading
داراب آماده می شود برای اعلان عمومی پادشاهی اش. تخت را می آرایند و درباریان می آیند و می ایستند و داراب با گرزی گران و طمروسیه پوشیده در چادر بر تخت می نشینند. پیری حکیم از داراب می پرسد که تو کیستی. داراب خود را معرفی می کند. طمروسیه هم چادر بر می دارد و خود را معرفی می کند. درباریان شاد می شوند و بر داراب به شاهی سلام می کنند. هرنقالیس با سپاهیان…
…
continue reading
شهرها و نواحی کورۀ اردشیر خوره و شاپور خوره تشریح می شود. سیراف بندری مهم بوده است و مرکز داد و ستد اقلام قیمتی و مالی بسیار از آنجا به دربار خلیفه می رفته است. بعد از دوران دیلمیان امیر کیش بر آنجا حاکم می شود و بازرگانی مختل می شود. از فیروزآباد به عنوان شهری آباد یاد می شود. گفته می شود که اسکندر نمی تواند آن را تسخیر کند. آب رودی را بر می گردان…
…
continue reading
ملاح نامۀ طمروسیه به داراب می برد و او را از زنده بودن طمروسیه آگاه می کند. بعد او را با بیست مرد جنگی به داخل حصار و به نزد طمروسیه می برد. عبقرهود در خواب می بیند که شرارۀ آتش از دریا برخاست و او را فروگرفت. می داند که جانش در خطر است. ملاح را خبر می کند تا او را بگریزاند. ملاح او را در کشتی می نشاند و داراب را هم در آن کشتی می نشاند. داراب عبقره…
…
continue reading
نویسنده وضعیت شهرها و اعمال و نواحی کورۀ دارابجرد و اردشیر خوره را شرح می دهد. شهر دارابجرد که آثار آن هنوز هم باقی است، شهری است منسوب به داراب بن بهمن. این شهر به صورت مدور ساخته شده است، یعنی خیابانهای آن شکل دایره ای را دارند حول یک مرکز. مهمترین شهر کورۀ اردشیر خوره شیراز است که نویسنده شرحی مبسوط در باب آن می دهد و به تاریخ آن هم می پردازد. د…
…
continue reading
عبقرهود دختر زندانبان را به پندار اینکه طمروسیه است، به همراه خریطینوس و رسولان کشته و سرشان را بر بالای حصار آویخته است و خود را پادشاه خطرش خوانده است. داراب و هرنقالیس سرهای بریده را می بینند و جامه بر تن می درند. اما هرنقالیس همچنان بر آن است که حصار به دست طمروسیه باز خواهد شد. به داراب می گوید من جامه بر تن دریدم ولی دلم نسوخت. این دختر نمی ت…
…
continue reading
نویسنده سرزمینهای پارس را شرح می دهد. پارس را منطقه ای می داند به طول و عرض صد و پنجاه فرسنگ. کار کردن با واحدهای قدیمی سخت است چرا که اندازۀ این واحدها بسته به زمان و مکان متفاوت است. ولی با احتساب شش و دو دهم کیلومتر برای هر فرسنگ، که رقمی است که در حال حاضر بیشتر پذیرفته می شود، ابعاد پارس 930 کیلومتر در طول و عرض می شود. می گوید این منطقه، مربع…
…
continue reading
عبقرهود که شاه فصطلیقون را به اشتباه کشته است و داراب را قاتل معرفی کرده است، در صدد است که عنطوشیه، زن فصطلیقون را وادار به قتل رسولان داراب کند. هر بار اتفاقی می افتد و این کار عقب می افتد. عبقرهود به زیارت هیکل می رود و می فهمد که رسولان طمروسیه اند و خریطینوس. حیله ای می چیند و عنطوشیه را هم به دریا می اندازد. بعد با بزرگان قوم صحبت می کند تا ا…
…
continue reading
نویسنده تاریخ شاهان ایرانی را به پایان رسانده است و اکنون به دوران پس از اسلام می رسد. می گوید نخستین باری که اعراب وارد ایران شدند در زمان عمر بن خطاب بود که والی عرب در بحرین جزیره ای از ایران را گرفت. عمر فرمان به فتح جزایر دیگر داد. بعد سپاه عرب وارد سرزمین پارس شد. به تدریج به ادرشیر خوره در جنوب شیراز آمدند و بعد جنوب غربی ایران به تصرف درآمد…
…
continue reading
فصطلیقون و عبقرهود به زیارت هیکل رفته اند. داراب و هرنقالیس هم به زیارت می روند. وقتی به آنجا می رسند، از کشتیبان فصطلیقون می شنوند که فصطلیقون در آنجا است. صبر می کنند تا صبح شود. فصطلیقون و عبقرهود در زیارتگاه به کمین می نشینند تا داراب را بزنند. عبقرهود را خواب می رباید. در خواب می بیند که داراب به او حمله کرده است. خنجر می زند و فصطلیقون را می …
…
continue reading
در این قطعه احوال آخرین پادشاهان ساسانی قبل از فروپاشی ساسانیان شرح داده می شود. آشفتگی احوال ساسانیان در این شرح احوال آشکار است. شیرویه که پدرش اپرویز را کشته بود، بردارانش را هم می کشد. بعد خود به دست بزرگان فارس و سران لشکر کشته می شود. شاه بعدی را شهربراز، که از سران با نفوذ بود ولی نه از خاندان سلطنتی، می کشد و خود با توطئۀ دختر اپرویز کشته م…
…
continue reading
داراب طمروسیه را که در شمایل مردان است، به کنارۀ دریا برده است تا از راز او سر درآورد که او مرد است تا زن. طمروسیه خود را معرفی می کند. داراب از خوشحالی بیهوش می شود. وقتی بهوش می آید به لشکرگاه می روند و بساط شادمانی می گسترند. برادر فصطلیقون با هدایا به نزد داراب می آید و پیغام می آورد که تو نمی توانی حصار ما را بگیری. این هدایا را بگیر و بازگرد.…
…
continue reading
هرمز پسر انوشیروان از دختر خاقان ترکستان جانشین انوشیروان می شود. گفته می شود که "رعایا را نیکو داشتی اما بزرگان را و مردم اصیل را نتوانستی دید و پیوسته بزرگان را می کشتی... در مدت پادشاهی سیزده هزار کس را از بزرگان کشته بود." گفته این نکته که شاهی به مردم نیکی کند و بزرگان را بکشد، نکته ای قابل تامل است. بزرگان به خاقان متوسل می شوند و او به سمت ا…
…
continue reading
داراب به جزیرۀ خطرش، سرزمین پدر طمروسیه رسیده است. خطرش حصاری دارد غیر قابل نفوذ. خریطینوس حکیم اسطرلاب داشته است و به داراب گفته است که این جزیره به دست زنی بر او گشاده خواهد شد. زنی که فردا به دربار او می آید. از سوی دیگر طمروسیه و هرنقالیس هم به این جزیره رسیده اند و در پی راهی می گردند که از جنگ جلوگیری کنند. قرار می گذارند که پوشش مردان به درب…
…
continue reading
کسری انوشیروان عادل بر تخت می نشیند. او "قاعدۀ نهاد در آیین پادشاهی و لشکر داری و عدل در میان جهانیان کی مانند آن هیچکس از ملوک فرس ننهاده بود." از مهمترین کارهای او از میان برداشتن مزدک و پیروان او بود. او به مزدک علاقه نشان می دهد و از او نسختی می خواهد از مردان او تا آنها را به جای حشم خود به مناصب بگمارد. بعد هم میهمانی ای بزرگ ترتیب می دهد و ه…
…
continue reading
زنکلیسا داستان خود را روایت می کند. بعد از به آب انداختن طمروسیه، کشتی دچار طوفان می شود و او به جزیره ای می افتد. دو مار-پری او را می بینند و می فهمند که او همان است که طمروسیه، ناجی فرزند آنها از مار-دیو، را به دریا انداخته است. ماران او را به جزیره ای دیگر می برند و او به دست مردی اسیر می شود و در بازار فروخته می شود و در نهایت به نزد هرنقالیس ب…
…
continue reading
داستان دوران یزدجرد نرم، هرمز بن یزدجرد، پیروز بن یزدجرد، بلاش بن پیروز و قباد بن فیروز گفته می شود. پیروز بن یزدجرد چهل سال حکومت کرد و در نهایت به مکر در جنگ کشته شد. در دوران او قحطی ای آمد که هفت سال طول کشید. او خراج از مردم برداشت و مالهای بسیار بذل کرد تا مردم در امان مانند. عمارتهای فراوان از او مانده است از جمله پنجاه فرسنگ دیوار به خجند م…
…
continue reading
طمروسیه یکسال در جزیرۀ داراب می ماند. بر فراز کرسی کندرف از خطرها در امان است. روزی کشتی ای به جزیره می آید. در آن کشتی پیری "نخاس" (برده فروش) هست که کنیزانی را برای فروش می برد. مردان برای تماشا به بالای کرسی کندرف می آیند و طمروسیه را می یابند. بر سر مالکیت او دعوا می شود و پیر نخاس کشته می شود. مردان کنیزان او را تقسیم می کنند و طمروسیه با چهار…
…
continue reading
در این قطعه داستان بهرام گور روایت می شود. بهرام در حیره و در دربار مُنذر، امیر عرب" پرورش می یابد. وقتی بزرگ می شود، به دربار پدرش، یزدجرد اثیم، می رود. ولی "آن بدخویی و بدسیرتی از آن پدرش دید، دلش از آن بگرفت" و به حیره باز می گردد. چون پدرش می میرد، بزرگان فاری می گویند بهرام "آداب فرس نداند" و کسری از فرزندان اردشیر بابک را به تخت می نشانند. دع…
…
continue reading
طمروسیه داستان زندگی خود را به زنکلیسا می گوید. حسادت زنکلیسا برانگیخته می شود و دستور می دهد که او را در دریا اندازند. ملاحی او را از دریا می گیرد و پناه می دهد و به او لباسهای مردانه می دهد تا شناخته نشود. مطبخ سالار به کشتی ملاح می آید و او را می شناسد ولی به کسی نمی گوید. کشتیها به جزیرۀ کندرف می رسند. کندرف نام عوج بن عنق بوده، غولی که در خانۀ…
…
continue reading
داستان شاپوز ذوالاکتاف و جانشینان او در این قطعه روایت می شود. پدر او زمانی که او در شکم مادرش بود، مرد. تاج را بر بالای تخت مادر او گذاشتند. در زمانی که او کودک بود، دست درازیهای همسایگان به ایران اوج گرفت. از جمله همسایگان ایران که در این قطعه نام آنها به کرات ذکر می شود، اعراب هستند که قدرت گرفته اند و به ایران حمله می کنند و تا پارس و خوزستان آ…
…
continue reading
مرد آبی طمروسیه را می رباید و او را به جزیره ای برد. پریان و دیوان در این جزیره در کالبد ماران می زیستند. طمروسیه در نبرد بین یک مار سیاه و یک مار سپید به مار سپید یاری می رساند که پری بود در قالب مار پر دار. پدر و مادر آن پری به او می گویند که به او یاری می دهند تا از این جزیره بگریزد. دیوان متوجه می شوند و آنها را دنبال می کنند. طمروسیه به گوشه ا…
…
continue reading
داستان حکمروایی شاپور اول و دیگر پادشاهان ساسانی تا زمان شاپور ذوالاکتاف گفته می شود. از امیری از اعراب یاد می شود که در حوالی تکریت قدرت گرفته بود و شاپور برای فتح قلعۀ او لشکر کشید. همچنین از ظهور مانی یاد می شود که "اول کسی کی زندقه نهاد او بود و فتنه در عالم پیدا گشت." مانی به چین رفت و مدتی در آنجا بود. بهرام بن هرمز بن شاپور "از آنجا کی عصبیت…
…
continue reading
مهراسب که زن آبی را از دست می دهد، عَمَدی می سازد و از جزیره می گریزد. پس از حوادث بسیار به جزیرۀ ملکوت می رسد با ساکنان یک چشم، هر یک به بلندی بیست گز، سرخ موی و زرد روی با بینیهای کلان و زن و مرد همه برهنه با "میزری بر میان بسته"! شاه جزیره مرده است و او را با توصیۀ حکیم سیطاروش که "شاگرد افلاطون حکیم بود" و می توانست از "اختر بلند" رازها را ببین…
…
continue reading
از پادشاهان کیانیان، خُمانی (هُمای) دختر بهمن بود که نویسنده می گوید در مدت پادشاهی "طریق عدل سپرد" و "لشکری گران به روم فرستاد و رومیان را قهر کرد و دیگر ملوک اطراف منقاد او شدند". بحثی هم در متون قدیمی وجود دارد در مورد اینکه آیا او شوهر کرد یا نه. در برخی متون گفته می شود که با پدرش بهمن ازدواج کرد و دارا حاصل این ازدواج بود. ازدواج خانوادگی در …
…
continue reading
طمروسیه و مهراسب از اسارت بوزینگان گریخته اند و در ساحل در سوراخی پنهان شده اند. از دور کشتی ای می بینند و از آنها کمک می طلبند. مردان کشتی آنها را سوار می کنند. بوزنگان خبر می شوند و به کشتی حمله می برند. جنگی سخت در می گیرد. مردان کشتی با استفاده از نفت بوزنگان را شکست می دهند. دریا طوفانی می شود و همه در دریا می افتند. طمروسیه و مهراسب به جزیره …
…
continue reading
داستان لهراسب و وشتاسف و بهمن گفته می شود. لهراسب بارگاه شاهی و دیوان های سلطنتی برای ادارۀ امور را بنا نهاد. او بخت النصر را بفرستاد تا "جهودان را مستاصل گردانید بسبب آنک پیغمبری را بکشتند." در دوران پادشاهی وشتاسف، دیوانهای شاهی گسترش یافت. "زردشت حکیم" در دوران او آمد و وشتاسف دین او را پذیرفت و آتشکده های متعدد ساخت. داستان جنگ با ترکان و پسرش …
…
continue reading
طمروسیه و مهراسب به جزیرۀ سرصنوط افتاده اند که بوزینگان آن را تصرف کرده اند. شب که می شود، صدهزار بوزینه از کوه به سوی شهر سرازیر می شود، در حالی که مِهتر آنها بر جانوری مانند گاو سوار است. طمروسیه و مهراسب وارد کاخی می شوند که در وسط کوشک قرار دارد. مردی را می بینند که به آنها می گوید دوازده سال است که اسیر بوزینگان است و مهتر آنها که ماده است و م…
…
continue reading
این قطعه با داستان کیکاووس آغاز می شود. گفته می شود که او فرمان داد در بابل بنایی عظیم ساختند و روایتهایی از دلیل این کار ذکر می شود. در تاریخ، به کرات از بنایی بزرگ در بابل یاد شده است و هر تاریخی آن را به شاهی منسوب کرده است. سیاوش، پسر کیکاووس، با دسیسه چینی زن کیکاووس به ترکستان می رود و در آنجا کشته می شود. پسر او از دختر افراسیاب، کیخسرو، با …
…
continue reading
طمروسیه و مهراسب از جزیرۀ شاپور بازرگان فرار می کنند و به جزیره ای دیگر می روند. شاپور به همراه فرستادگان حاکم آن جزیره فرا می رسند. مهراسب به فرستادگان می گوید که شاپور طمروسیه را که دختر شاه فصطلیقوس است دزیده و او را زندانی کرده است. آنها هم شاپور را دست و پای بسته به طمروسیه می دهند و او هم شاپور را در دریا می اندازد. طمروسیه و شاپور سوار بر عم…
…
continue reading
داستان ضحاک روایت می شود که "سخت ظالم و بد سیرت بود." نویسنده می گوید که بر دو دوش او دو "سعله بود" و توضیح می دهد که سعله گوشت اضافه است که آدم می تواند آن را حرکت دهد. ضحاک آن را برای ترساندن مردم مار وانمود می کرد ولی این داستان "اصلی نداشت". بعدها این سعله ها به درد آمدند و بر روی آنها مرهم می گذاشتند، که مردم می گفتند مغز جوانانی است که ضحاک م…
…
continue reading
نویسنده داستان را با دنبال کردن طمروسیه پی می گیرد. طمروسیه که گمان می برد داراب کشته شده است، سوار بر کشتی شاپور بازرگان می شود تا به جزیرۀ پدرش برود. پس از روزها، کشتی به جزیره ای می رسد به نام نگار. بازرگان به طمروسیه می گوید شیفته او است و می خواهد عمرش را در کنار او سپری کند. طمروسیه او را نمی پذیرد. هفت سال اینگونه سپری می شود. روزی بازرگان ب…
…
continue reading
در این قطعه جزئیات بیشتری از دوران پادشاهی گیومرث، هوشنگ، طهمورث، و جمشید روایت می شود. این بلخی می گوید که محل زندگی گیومرث اصطخر (شهری در فارس) بوده که خود او بنا کرده است و به روایتی به دباوند بوده است. او هزار سال عمر می کند و همۀ عمرش به "راست کردن احوال جهان و ترتیب جهانیان" مشغول بوده است. هوشنگ هم در اصطخر بود و در میان آدمیان داوری را بنا …
…
continue reading
داراب به ساحل دریا می رسد و طمروسیه و مهراسب را نمی یابد، غمگین می شود. در کشتی ای که به ساحل بسته شده به خواب می رود. ماهیگیری طناب کشتی را باز می کند و او را به سوی دریا می راند. صبح داراب چشم باز می کند و خود را هزار فرسخ دور از آن جزیره در کنار جزیره ای به نام جزیرۀ عروس می بیند. پیری به او می گوید که طناب کشتی او به "ماهی وال" که "از سر تا دم …
…
continue reading