Hossein Abbasi عمومی
[search 0]
بیشتر
برنامه را دانلود کنید!
show episodes
 
Artwork

1
كتيبه

Hossein Abbasi

Unsubscribe
Unsubscribe
هفتگی
 
حسين عباسي هستم در اينجا متون قديمي مان را مي خوانم و در آنها كند و كاو مي كنم. با ايميل زير مي توانيد با من تماس بگيريد: irpdonline@gmail.com . این قطعات و برخی قطعات دیگر را در كانال تلگرام من به آدرس زير بيابيد. https://t.me/kateebehha
  continue reading
 
Loading …
show series
 
نویسنده داستان را با دنبال کردن طمروسیه پی می گیرد. طمروسیه که گمان می برد داراب کشته شده است، سوار بر کشتی شاپور بازرگان می شود تا به جزیرۀ پدرش برود. پس از روزها، کشتی به جزیره ای می رسد به نام نگار. بازرگان به طمروسیه می گوید شیفته او است و می خواهد عمرش را در کنار او سپری کند. طمروسیه او را نمی پذیرد. هفت سال اینگونه سپری می شود. روزی بازرگان ب…
  continue reading
 
در این قطعه جزئیات بیشتری از دوران پادشاهی گیومرث، هوشنگ، طهمورث، و جمشید روایت می شود. این بلخی می گوید که محل زندگی گیومرث اصطخر (شهری در فارس) بوده که خود او بنا کرده است و به روایتی به دباوند بوده است. او هزار سال عمر می کند و همۀ عمرش به "راست کردن احوال جهان و ترتیب جهانیان" مشغول بوده است. هوشنگ هم در اصطخر بود و در میان آدمیان داوری را بنا …
  continue reading
 
داراب به ساحل دریا می رسد و طمروسیه و مهراسب را نمی یابد، غمگین می شود. در کشتی ای که به ساحل بسته شده به خواب می رود. ماهیگیری طناب کشتی را باز می کند و او را به سوی دریا می راند. صبح داراب چشم باز می کند و خود را هزار فرسخ دور از آن جزیره در کنار جزیره ای به نام جزیرۀ عروس می بیند. پیری به او می گوید که طناب کشتی او به "ماهی وال" که "از سر تا دم …
  continue reading
 
در این قطعه فهرست شاهان اشکانی و ساسانی ذکر می شود. فهرست شاهان اشکانی با آنچه در منابع امروزی از اشکانیان وجود دارد سازگار نیست و از نظر زمانی هم ناسازگاری وجود دارد. مثلاً می دانیم که اشکانیان از حوالی 247 پیش از میلاد قدرت گرفتند و تا زمان تولد مسیح در حدود 20 شاه سلطنت کردند. در این کتاب تولد مسیح در زمان سومین شاه اشکانی ذکر می شود. اطلاعات بس…
  continue reading
 
داراب و طمروسیه به جزیره ای افتاده اند از آنِ طنبلوس، برادر آن امیران که داراب کشته بود. طنبلوس به داراب می رسد و از او می پرسد تو کیستی؟ داراب گمان می برد که او را دشنام می دهد. او را می گیرد و در دریا می اندازد. یاران طنبلوس در می رسند و با داراب جنگ می کنند. شب می شود و مردی به نام مهراسب پارسی به داراب و طمروسیه پناه می دهد. شاهوی زنگی، پسر طنب…
  continue reading
 
نویسنده از قول اصحاب تواریخ، از جمله طبری، می گوید که شاهان فُرس (که معنی آن را "پارسایان" می داند) چهار طبقه بوده اند: پیشدادیان، کیانیان، اشغانیان، و ساسانیان. پیش از اشکانیان هم برای مدت کوتاهی اسکندر و جانشینان او حکومت کرده اند. روایت او به آنچه در تاریخ طبری آمده است نزدیک است.در این قطعه اسامی شاهان پیشدادی و کیانی ذکر می شود که به دارا ختم …
  continue reading
 
داراب و طمروسیه در جزیرۀ آدم خواران در بند هستند . به فرمان شاه زنگیان، خواریق، داراب را به لب دریا می برند. او مست خواب است. شب هنگام، زن خواریق در نهان از کاخ به نزد داراب می رود و چون نمی تواند او را هوشیار کند همانجا در کنار او می خوابد. داراب بیدار می شود و گمان می برد که دیوی در کنارش خفته است. او را در دریا می اندازد و ماهی ای او را فرو می ب…
  continue reading
 
فارس نامه کتابی است به زبان فارسی که توسط ابن بلخی (نام او در همه جا به همین صورت ذکر شده) در زمان سلطنت محمد بن ملکشاه سلجوقی، هفتمین پادشاه سلجوقیان (سلطنت: 498 تا 511 هجری، 1105 تا 1118 میلادی) نوشته شده است. پدربزگ او در زمان برکیارق به عنوان مستوفی (مامور مالیات) به فارس فرستاده می شود و ابن بلخی با او به فارس می رود و به واسطۀ شغل پدربزرگش با…
  continue reading
 
داراب و طمروسیه و بازرگان به دربار سنکرون می روند تا کمانی که از اسفندیار در کوشک او است و کسی نتوانسته است آن را بکشد، آزمون کنند. داراب سه بار کمان را می کشد و از مرگ می رهد و به جای دختر سنکرون چهل تیر که از سام نریمان مانده است می گیرد. همه به سرعت در دریا به راه می افتند. سنکرون که می فهمد او داراب بوده است گروهی را به دنبال او می فرستد ولی دا…
  continue reading
 
در این قطعۀ انتهایی کتاب، راوی شرح رقابت و درگیریهای ملک نصیرالدین و پسرش شاه رکن الدین محمود را روایت می کند. می گوید که "به جهت جمعی از عشایر و قبایل مادر، در میان او و پدر آزاری ظاهر گشت." رکن الدین در مناطق پیرامونی می گشت و گاهی هم به سیستان حمله می کرد. یک بار پدرش امارت را به او سپرد و خود به کناری نشست. ولی پشیمان شد و باز درگیری از سر گرفت…
  continue reading
 
این قطعه وقایع سالهای 661 تا 695 را در بر می گیرد که دوران حکمرانی ملک نصیر الدین است که در سالهای 657 تا 659 در دربار هولاکو خدمت می کرده است. نصیر الدین با فرمان امارت به سیستان باز می گردد و سالها در این مناطق حکمرانی می کند. بارها با حاکمان مناطق پیرامون و برخی امرای مغول جنگ می کند. از عناوینی که نویسنده برای این حاکم استفاده می کند، مانند "خل…
  continue reading
 
در این قطعه مهمترین حوادث سالهای 489 تا 661 در سیستان به شکل فهرست وار روایت می شود. در این دوران سلاطین سلسلۀ سلجوقی، سلسلۀ غور، خوارزمشاهیان و بعد مغولان در سیستان حکمروایی کردند. همچنین در این دوران به کرات از جنگ با "قرامطه" یاد می شود که به طور اخص به اسماعیلیان اطلاق می شد. این عنوان به عنوان نوعی برچسب الحاد برای گروههای دیگر هم به کار می رف…
  continue reading
 
داراب و طمروسیه در جزیره ای بر بالای درختی درمانده اند و سپاهیان بدنبال ایشان اند. شب طوفانی می آید و سپاهیان را غرق می کند. داراب و طمروسیه قایقی می سازند و با آن به جزیره ای دیگر می روند که مناره هایی جادویی دارد. داراب در آن مناره ها گرفتار می شود ولی به یاری مرغی که خدای فرستاده بود رهایی می یابد. جزیرۀ بعدی جزیرۀ سنکرون است. از آنِ پدر آن زنگی…
  continue reading
 
در ابتدای این قطعه ذکر می شود که در سال 448 در سیستان به نام امیر جغری، برادر طغرل، سلطان سلجوقی، خطبه کردند. امیر بیغو، که احتمالاً عموی طغرل بود، به طغرل نامه می نویسد و با عتاب به او یادآوری می کند که در زمانی که با هم از آب جیحون گذشتند و غزنویان را شکست دادند، وعده شده بود که سیستان سهم او خواهد بود. طغرل نامه می نویسد و حکم سیستان را به نام ا…
  continue reading
 
پسران کموز، رنک و سهمنک، که مادرشان را عاشق داراب می بینند او را می کشند. طمروسیه از بیم جان با وعدۀ پول و مقام زندانبان را راضی می کند که او و داراب را با کشتی شبانه از شهر بیرون ببرد. آنها به سوی جزیره ای در یونان می روند که پدر طمروسیه با دو خواهر او در آنجایند. در راه به جزیره ای می روند تا استراحت کنند. رنک و سهمنک با مردانشان بدنبال آنها به ج…
  continue reading
 
امیر سیستان ابوالفضل نصر بن احمد مولی امیر المومنین است و با مدعیان زیادی از باقی ماندۀ غزنویان تا امرای ترکمان روبرو است. لحن نویسنده وقتی که از این امیر و برادر و خاندان او یاد می کند محترمانه است. احتمالاً متن اصلی، یا حداقل این بخش از متن در روزگار او نوشته شده است. از جمله مدعیان از غلام مودود به نام طغرل (با طغرل، سلطان سلجوقی فرق می کند) یاد…
  continue reading
 
قنطرش سیاف را می خواند و فرمان می دهد که گردن داراب را بزند. کموز که از استادش افلاطون حکیم دربارۀ مردی از خیل کیقباد شنیده است، مخالفت می کند. کار دو برادر بالا می گیرد. کموز دشنه بر می کشد و قنطرش را می کشد. زن قنطرش، طمروسیه، با غلامان و کنیزان از کوشک بیرون می آیند و کموز را پاره پاره می کنند و داراب را می گیرند و به کوشک می برند و به زندان می …
  continue reading
 
سیستان تحت حاکمیت مسعود غزنوی است. ولی نیروهای دیگر هم در کارند. گاهی امیری به امارت نصب می شود و چندی بعد عزل و حتی زندانی می شود و بعد رها می شود و دوباره به امارت می رسد. در این میان ابوالفضل نصر بن احمد که به عنوان "مولی امیرالمومنین" یعنی غلام آزاد شده از او یاد می شود، و برادرش بانصر، در سیستان محبوبیت دارند. در کنار غزنویان، ترکمانان که در د…
  continue reading
 
داراب در کشتی اسیر کموز است و او را به سوی قنطرش می برند. غلامی به نام بهزاد که از خراسان بود، از ولایت فارس (!) نگهبان او است و افسوس می خورد که او را خواهند کشت. داراب به بهزاد می گوید که او داراب است، پسر همای و اگر بهزاد او را یاری کند، داراب هر چه بخواهد به او می دهد. سربازان کموز به بهزاد بند می دهند تا بند بر پای داراب بزند. وقتی که کشتی ها …
  continue reading
 
سیستان تحت حکومت سلطان محمود غزنوی در آمده است. نویسنده می گوید این آغاز "محنت سیستان" بود. سلطان محمود امیری به سیستان می گمارد و خود به هندوستان لشکر می کشد. مدتی از او خبر نمی شود. عیاران سیستان به دور ابوبکر عبدالله، نوۀ امیر خلف از سوی دختر، جمع می شوند و امارت او را می خواهند. بخشهایی از شهر و نواحی اطراف را تسخیر می کنند. سپاه سلطان محمود می…
  continue reading
 
داراب زخم خورده و خسته و گرسنه در کنار دریا می رود. و مردان قنطرش به دنبال او. او را می یابند. داراب خود را در آب دریا می اندازد که کم عمق است و به جزیره ای کوچک می رود. سمنداک بدنبال او است. داراب یک استخوان زنخدان ماهی پیدا می کند به اندازۀ صد من. با سمنداک درگیر می شود و او را از پای در می آورد. برادر سمنداک، گنبدو، به جنگ او می رود و او هم به د…
  continue reading
 
در این قطعه پایان حکومت صفاریان بر سیستان گفته می شود. امیر خلف حاکم سیستان است. پسرش، امیر عمرو، از خراسان به سیستان می آید و پس از مدتی بر پدر می شورد. امیر خلف او را در بند می کند و او در بند می میرد. پسر دیگر امیر خلف، امیر طاهر است که به سبب شجاعت "شیر باریک" لقب گرفته است و سرزمینهای اطراف را برای او فتح می کند. روزی امیر خلف با زنان حرم و غل…
  continue reading
 
داراب و سمنداک در حال جنگند. داراب با چوب و سمنداک با سنگ. سمنداک سنگی به روی داراب می زند و روی او را خونین می کند. داراب به کوه پناه می برد و در غاری پناه می گیرد. سمنداک و مردانش بدنبال او. روز دیگر سمنداک غاری که داراب در آن پناه گرفته است را می یابد. داراب را نیرو نمانده است. ناگهان از ته غار فردی او را صدا می کند و او را پناه می دهد. سمنداک و…
  continue reading
 
داراب از دور سپاه بزرگ قنطرش را می بیند که به جنگ او می آیند. داراب رزه اسفندیار را پوشیده بود کلاهخود جمشید را بر سر داشت که نسل به نسل به او رسیده بود. اولین کسی که به جنگ او می آید سمندون زنگی است، برادر قنطرش است، هشتاد ساله، یکی از شش فرزند مردی سیصد ساله که دویست سال است در صومعه ای عبادت می کند. سمندون رنگی چون قیر دارد و لبی چون گُردۀ شتر و…
  continue reading
 
خلف، آخرین امیر صفاریان، سیستان را در اختیار دارد. رقیب او امیر حسین بن طاهر است که او هم از خاندان صفاریان است. خلف از شهر بیرون می رود و حسین به شهر وارد می شود. خلف او را محاصره می کند و لی به فرمان امیر خراسان، که نوح بن منطور سامانی، است او را رها می کند. حسین باسپاه فراوان بر می گردد و این بار امیر خلف در را می بندد و در حصار می شود. این حصار…
  continue reading
 
هنوز وقت پادشاهی داراب نرسیده است. داراب از نزد همای بیرون می رود. از پارس و کرمان می گذرد و به عمان می رسد که پادشاهی به نام قنطرش در آن حکومت می کند. او و دو پسرش برای شکار بیرون آمده اند. پسرانش گورخری را دنبال می کنند و گورخر به سمت داراب می آید. داراب آن را می گیرد و بعد رها می کند. پسران شاه به او حمله می برند. داراب یکی را می کشد و دیگری را …
  continue reading
 
غلامان امیر بو جعفر او را در مجلس شراب می کشند. امیر خَلَف، پسرش، با یاری برخی از امیران و غلامان به تخت می نشیند. فردی به نام طاهرِ بوعلی که مادرش از خاندان لیث بود و امیر فراه بود از سوی امیر سامانی، در این زمان نقش بزرگی بازی می کند. امیر خلف سیستان را به او می سپرد و به سفر حج می رود. امیر طاهر شیوۀ داد و عدل پیش می گیرد. مردمان در دوران او به …
  continue reading
 
داراب را به فرمان دستور برای کشتن می برند و همای بیهوش است و خبر ندارد. ضحاک او را به معدنی می برد در "سهمگین جایی" و به فردی دستور می دهد که سر او از تنش جدا کند. داراب روی به آسمان می کند و از پرودگار کمک می خواهد. بادی سهمگین بر می خیزد و ناگهان اژدهایی بر می آید و او را نجات می دهد. مردان ضحاک می گریزند. همای که خبر می شود، به آن معدن می رود و …
  continue reading
 
این قطعه، بخش سوم خلاصۀ کتاب زیر است: "مقدمه ای بر مذهب بین النهرین باستانی" نوشتۀ تامی اشنایدر An Introduction to Ancient Mesopotamian Religion, by: Tammy J. Schneider, 2011 نویسنده استاد مطالعات مذهبی در دانشگاه کلارمونت کالیفرنیا است. در این قسمت، فصول هفتم تا یازدهم خلاصه شده اند که بررسی کارگزاران مذهبی، متون، مراسم، شاهان، و نتیجه گیری را در …
  continue reading
 
این قطعه، بخش دوم خلاصۀ کتاب زیر است: "مقدمه ای بر مذهب بین النهرین باستانی" نوشتۀ تامی اشنایدر An Introduction to Ancient Mesopotamian Religion, by: Tammy J. Schneider, 2011 نویسنده استاد مطالعات مذهبی در دانشگاه کلارمونت کالیفرنیا است. در این قسمت، فصول چهارم تا ششم خلاصه شده اند که بررسی افسانه ها، خدایان، و معابد را در بر دارد.…
  continue reading
 
این قطعه، بخش اول خلاصۀ کتاب زیر است: "مقدمه ای بر مذهب بین النهرین باستانی" نوشتۀ تامی اشنایدر An Introduction to Ancient Mesopotamian Religion, by: Tammy J. Schneider, 2011 نویسنده استاد مطالعات مذهبی در دانشگاه کلارمونت کالیفرنیا است. در این قسمت، فصول اول تا سوم خلاصه شده اند که مقدمه، ابزارهای مطالعۀ مذهب بین النهرین باستانی، و مروری بر تاریخ …
  continue reading
 
ابوجعفر، امیر سیستان، رسولی به دربار ماکان، امیر دیلمیان در ری می فرستد. ماکان در حال مستی ریش رسول را می تراشد، بعد به خود می آید و از او عذر می خواهد و او را اعزاز و اکرام می کند و نگاه می دارد تا ریشش دوباره درآید. ابو جعفر که این را می شنود، با لشکر کوچکی به ری می رود و ماکان را می گیرد و به دربار خودش می برد و با او همان کار را می کند! امیر خر…
  continue reading
 
همای دستور داده است تا امیر مردو که داراب را پسر خود معرفی کرده، به درگاهش برود. از او در باب داراب می پرسد و او تمامی داستان را می گوید. همای می فهمد که داراب همان پسر اوست که به آب انداخته است، ولی نمی تواند این راز را آشکار کند از ترس اینکه مردمان او را "استوار ندارند." مجلس بزم می آرایند. در میانۀ مجلس، داراب بر می خیزد و به نزد مادرش می رود و …
  continue reading
 
در انتهای قرن چهارم سیستان همچنان عرصۀ رقابت گروههای مختلف است، از نمایندگان خلیفه تا امیران فرستاده شده از سوی سامانیان و امیران محلی و عیاران و غلامان سابق که به درجۀ امیری رسیده اند. به کرات افراد با هم متحد می شوند و بعد بر علیه هم با دیگری متحد می شوند. آخرین امیر از "یعقوبیان"، ابوحفص، یکی از نواده های عمرو لیث بود که به دست احمد بن اسماعیل ا…
  continue reading
 
همای از دوری داراب دلتنگ است. اطرافیان به او پیشنهاد می کنند که "ای ملکه به صحرا بیرون شو تا دلت بگشاید ... غلامان را گوی زدن فرمای." چنین می کنند. همگان به صحرا می روند و با بوق و کرنا گوی زدن آغاز می کنند. داراب هم که "از جانب همای بوی خویشی می آمدش" به سمت شهر می رود تا به همای نزدیک شود. می بیند که بازی چوگان به راه افتاده است و همای و غلامانش …
  continue reading
 
سیستان به دست سامانیان افتاده است و منصور اسحاق از سوی احمد بن اسماعیل والی سیستان است. مردمان به رهبری چند تن از عیاران شورش می کنند و می خواهند یکی از آل یعقوب که کودکی ده ساله است را به امارت بنشانند. پیروز می شوند و منصور را فراری می دهند و در زندان را می گشایند و عیاران دیگر هم به آنها می پیوندند. سیستان عرصۀ جنگ و کشمکش میان قدرتهای مختلف است…
  continue reading
 
داراب ضحاک را گرفته است و می خواهد او را آتش بزند. همای رشنواد را با ده نفر از پیران بدون سلاح به نزد داراب می فرستد تا تقاضای آزادی ضحاک را بکنند و از او بخواهند با همای دیدار کند. داراب آنها را کرامت می کند و قول آزادی ضحاک را می دهد. فردا گوش ضحاک را می کند و از ریش او می آویزد و او را رها می کند! همای و یارانش برای دیدن داراب به صحرا می روند. د…
  continue reading
 
محمد بن علی لیث در سیستان به امارت می نشیند. برادرش معدل را با افراد خانواده اش محترمانه به بند می کند تا او "طمع ولایت نکند". احمد بن اسماعیل از سوی مقتدر، خلیفۀ عباسی، به امارت سیستان منصوب می شود. او هم سپاهی به سیستان می فرستد. محمد بن علی برادرش را از بند در می آورد تا او را در جنگ کمک کند. معدل وقتی برادرش بیرون شهر است، در را بر او می بندد. …
  continue reading
 
امیر مردو و داراب در لباس بازرگانان به بغداد می روند. همای بار عام می دهد و مردم به میدان می آیند. مردو و داراب در گوشه ای ایستاده اند. چشم همای به داراب که می افتد، منقلب می شود و شیر از پستان او سرازیر می شود. بار را نیمه کاره می گذارد و به دربار بر می گردد. رشنواد به او می گوید این اتفاق برای مادرانی می افتد که فرزند از دست داده اند. روز دیگر دو…
  continue reading
 
طاهر امیر سیستان است و به همراه برادرش یعقوب امور سیستان را اداره می کند، ولی بی لیاقتی او بر همگان آشکار شده است. لیث بن علی، برادرزادۀ یعقوب و عمر، به سیستان می رود. در نهایت بین او و طاهر جنگ در می گیرد. سپاه طاهر به لیث متمایل می شوند و طاهر و یعقوب از سیستان بیرون می روند تا به سوی سبکری بروند و از او کمک بخواهند. سبکری هم به آنها پشت می کند و…
  continue reading
 
امیر مردو که چند تن از قویترین مردانش به دست داراب که هنوز کودکی ده ساله است، کشته شده اند، با پانصد سوار و پیاده برای گرفتن داراب به راه می افتد. داراب در جنگ با سپاهیان مردو، تعداد زیادی را می کشد، ولی در نهایت با از پای درآمدن اسبش اسیر می شود. فردا، مردو فرمان می دهد که داراب را برای کشتن بیاورد. زن زیرکی که در حرم اوست می گوید طالعش را ببینیم.…
  continue reading
 
در این قطعه از خصوصیات اخلاقی عمرولیث گفته می شود که به آبادانی اهتمام داشت و گشاده دست بود و بر ضعیفان سخت نمی کرفت. همچنین از یکی از پسرعموهای یعقوب و عمرو به نام اَزهَر روایتهایی گفته می شود که فردی بوده است توانا و دانا و سپهسالار یعقوب بوده ولی خود را به نادانی زده بود و کارهای عجیب و غریب می کرد. در پاورقی توضیح داده می شود که این فرد، مشهور …
  continue reading
 
همای بر تخت سلطنت نشسته است. فرزندی را از اردشیر، که در اینجا پدرش معرفی می شود، باردار است. راز خود به دایه می گوید و دایه او را کمک می کند تا فرزند را از دید مردم پنهان کند. همای می ترسد که رازش آشکار شود. فرزند را در صندوقی می گذارد و به آب می سپارد. گازُری به نام هرمز و زنش که فرزندشان را از دست داده اند او را از آب می گیرند و اسمش را "داراب" م…
  continue reading
 
عمرو لیث به دست اسماعیل احمد سامانی اسیر شد. نوه هایش، طاهر و یعقوب، با سزهنگان سپاه جمع شدند و تصمیم گرفتند که طاهر را به امارت برگزینند. احمد بن شهفور به وزارت برگزیده شد. سُبکری که غلام یعقوب بود با وزارت احمد مخالف بود و عملاً کارها را در دست گرفته بود. در نهایت هم احمد و پسرانش را به قتل رساند. عمرو به یارانش نامه می نویسد که با فرستادن دو میل…
  continue reading
 
به گفتۀ دکتر ذبیح الله صفا، مصحح کتاب، داراب نامه کتابی است به فارسی از ابوطاهر طرسوسی، از "داستانگزاران" قرن ششم به زبان فارسی ساده و روان و نزدیک به زبان گفت و گوی مردمان. طرسوس شهری است در سوریۀ کنونی. "داستانگزاری" یا همان قصه گویی، سنتی دیرپای بوده که افرادی روایتهای پهلوانان کهن را با زبانی ساده برای مردم و گاهی برای امیران و حاکمان روایت می …
  continue reading
 
عمرو لیث قدرت گرفته است و خلیفۀ بغداد که با رقابت خلفای فاطمی روبرو است، نمی خواهد عمرو را از خود براند. به او "عهد و لوا"ی سرزمینهای شرق را می دهد و دستور می دهد نام او را بر "علامتها و مِطردها و سپرها و در خانه و دکانها" بنویسند. وقتی عمر به اهواز می رود، وزیر خلیفه به او نامه می نویسد که سرزمینهای اسلامی تحت اقتدار تو اند، اما "حق اولو الامر و خ…
  continue reading
 
با درگذشت یعقوب لیث، عمرو، برادر او به امارت می رسد. برادر دیگر او، علی، هم مدعی امارت است ولی در فرایندی که به دلیل افتادگی متن چندان روشن نیست، عمرو به امارت می رسد. در این دوران هم بیشتر اتفاقات مخالفتهایی است که عمرو با آن روبرو است و نبردهایی که با مخالفان می کند. نکتۀ جالب توجه قدرتی است که یعقوب و عمرو کسب کرده بودند. عمرو به معتمد، خلیفۀ عب…
  continue reading
 
یعقوب به دنبال عبدالله بن محمد صالح به گرگان لشکر می کشد و تقریباً بدون جنگ آن نواحی را می گیرد. با قدرت گرفتن یعقوب، بسیاری از افرادی که قدرتی داشتند، از راهزنان خراسان تا خلیفۀ بغداد با او از سر صلح در می آیند. یعقوب به فارس و کرمان و جنوب ایران می رود و قدرتمندان تمامی این نواحی را به جنگ یا به صلح از پیش پای خود بر می دارد و به ثروتی بزرگ دست م…
  continue reading
 
یعقوب لیث بر سیستان مسلط شده است و در حال گسترش نفوذ خود است. به حوالی پارس و کرمان در غرب و کابل و هرات در شمال شرقی لشکر می کشد و آن مناطق را به جنگ یا با مصالحه تحت فرمان در می آورد. در لشکرکشی به کرمان، حاکم کرمان به استقبال او می آید و هدیه می آورد. در میان هدیه ها پنجاه بت زرین و سیمین است که او از کابل به غنیمت گرفته است. یعقوب بتها را با هد…
  continue reading
 
با اقبال مردم سیستان، یعقوب لیث به حکومت رسید و به سرعت نفوذ خود را گسترش داد. برخی از خوارج را به همکاری دعوت کرد با این وعده که: "هر که سرهنگ است امیر کنم و هر که یک سوار است سرهنگ کنم و هر چه پیاده است شما را سوار کنم و هر چه پس از آن هنر ببینم جاه و قدر افزایم." از سوی دیگر، با خوارجی که سالها در منطقه قدرت گرفته بودند و با او یار نشدند، وارد ج…
  continue reading
 
Loading …

راهنمای مرجع سریع