Gholamreza Aminian عمومی
[search 0]
بیشتر
برنامه را دانلود کنید!
show episodes
 
Artwork
 
دریچه‌ای گشودام تا ببینی جهان پر آشوب مرا، رقص حنجره‌ام با غبارهای ذهن مرا، ترک برداشتن بغض‌های مرا، ریختن اشکهای مرا، رویای مرا و مرا ©
  continue reading
 
Loading …
show series
 
به من بگو چرا؟ جان من، به من بگو چرا؟! نترس این تنها یک شوخی بود دنبال چرایی نیستم راستش را بخواهی دیر زمانی‌ست که دیگر دنبال چرایی نمی‌روم چرایی اصلا چه اهمیتی دارد اما دلم می‌خواهد بدانم برای «که»؟ برای «که» این زنگ‌ها به صدا در می‌آیند البته که این هم یک شوخی بود دلم می‌خواهد بدانم خنده‌هایت را برای «که» نگه داشته‌ای؟ روزها به «که» می‌اندیشی؟ شب…
  continue reading
 
خواب بودم چون جسم مرده‌ای چند صباحی‌ بر دار بودم گمان می‌بردم چون جسم متحرکی دارم بیدار بودم نمیدانستم اما تنها در مسیر باد ایستاده بودم من اسیر پنجه‌های باد بودم و مثل یک ماهی گرفتار تنگ بودم چقدر هم تشنه بودم دایم در ‌فکر جرعه‌ای آب، با آنکه در آب بودم عطش من‌ اما از آب نبود، از روشنایی بود از نبود شمعی در دست یا نبود همنشینی یکدست از آرزوی از ای…
  continue reading
 
گمگشته ایستاده‌ام در میان عکس‌های تو کو پس تو، کو آن رخ همیشه خندان تو چگونه من آخر سر کنم با این درد هجران تو چگونه می‌شود فراموش کرد آن شوری که حلقه می‌زد در چشمان تو تا دیروز تو آینه‌ای بودی در مقابل من، امروز اما این آینه شده کلبه احزان تو حیف نیست؟ که فاصله بیافتد میان من و تو؟ چراغ زندگی خاموش‌ می‌شود بدون تو دل هوایی می‌شود از ندیدن تو این م…
  continue reading
 
گفت این بوی تن است یا که خون گفتم این بوی زایش است به دیده خون قبضه جان از لحظه لخته شدن یک دریا خون با جیغ و داد و شیحه‌‌‌هایی چون فرود تیشه فرهاد بر بیستون تو از این قصه بخوان شرح مفصل حدیث عشق را گفتن راز به او که افتاد در دل شمس را آفتاب آمد، جمع کن بساط این کرم‌های شب‌تاب را از روی لوح سینه‌ام‌، بخوان‌ خطوط نوشته شده با جوهر درد را ‌این همه آی…
  continue reading
 
دست‌هایت را میبینم طرح و نقشه‌ات را هم میدانم اما باز من بی‌تابم مثل یک بید من لرزانم سایه‌ات را می‌شناسم طلوعت را بارها و بارها دیده‌ام در غروبت، من جای تو ستاره روی هم چیده‌ام من اینگونه ظلمت را برچیده‌ام با آنکه زندگی را از تو میدانم داستان بودت را دایم در سر پرورانده‌ام ‌ ‌ اما این‌بار از تو می‌خواهم که بگویی من چه کنم با راز مرگ‌هایی که از درد…
  continue reading
 
منم منم آمده‌ام خاطره‌ها، فاصله‌ها پشت سرم نهاده‌ام پشت در ایستاده‌ام باز کن، جنت و آب زم‌زم‌ام گرچه هنوز خسته‌ام پیر و پینه بسته‌ام باز توشه‌‌ سفر بسته‌ام طرح سفر برای عمر بسته‌ام حال در پی یک همسفرم ‌ در پی تو، تو ای هم ‌نفسم نشان تو در شب تار جسته‌ام ز ماه و ستاره‌ها کمک جسته‌ام حال پشت درت رسیده‌ام به این پیر، پشت درت نشسته‌ام بی این نشان که قف…
  continue reading
 
ای که به کعبه میروی‌ ترسم که خطا میروی کعبه مقصود در تو و تو خوشحال که میروی پیچ زلف‌ یار در دستت تو پی حض کجا میروی کاسه وجودت چنان تنگ که به اشاره‌‌‌ای سر میروی کنار ساحل دریا نشسته ولی به درونش نمیروی ز دیدن طلیعه صبح غافل پی آب تا ماه‌ میروی دوست خانه دیوار به دیوار چرا راه دور میروی جهان بیابان است و زندگی شن گر تقلا کنی، فرو میروی…
  continue reading
 
پشت سرم سایه‌ای می‌آید بر‌میگردم و نگاهش میکنم در دستش یک سبد است با دو سیب قرمز می‌گویم‌: سیب می‌خواهم سیبی بر‌میدارد و گاز میزند می‌گویم: اما من سیب خواستم! با تعجب نگاهم میکند با انگشتش به خودش و بعد به من اشاره میکند یعنی من آینه ضمیر تو هستم می‌پرسم: خودت هوس سیب نکرده‌ای؟ صورتش گل می‌اندازد مثل کسانی که اولین‌بار عاشق شده‌اند سیبی برمیدارد و …
  continue reading
 
زورقی کوچک بر روی دریا‌ سوی کرانه‌ها روانه بود پشتش ساحل خط لبی باریک به رنگ گل لاله بود رفتم و گفتم ای شیخ کجا، نگرانم که تو بیراهه روی ای دریا چنان بیکران است که تو براحتی طعمه شوی عمق این بحر نه آن است که در خیال خام توست قبل تو کسان بلیعده هنوز نتوان نشانی آنها جست در دل تاریکی بی فانوس شدن کو نشان قهرمانیست نه هر که قایقی ساخت، تاخت و او بحر ر…
  continue reading
 
می‌بینی؟! هوا دوباره سرد شده آب در برکه یخ بسته، چمن‌زار خالی از چنگ شده شاخه‌ها خشک و ترد، شبیه استخوان‌های قبلِ مرگ شده برگ‌ها روی زمین ریخته و ریز ریز شده، انگار که چند بار چرخ شده دوباره باز زمستان شده، برف آمده، همه ‌جا سفیدپوش شده شهر هم سوت و کور و مردمانش سیاه‌پوش، انگار نه انگار که شعری هم اختراع شده خانه را نگفتم! چه سرد شده، سکوتش از قبل…
  continue reading
 
درحالیکه که موهایم را شانه میکنم، بر‌میگردم و به جاده‌ای که از آن آمده‌ام خیره می‌شوم‌. جاده‌ای که هزاران ساعت در اعماق زمان کشیده شده است و می‌رود و می‌رود تا می‌رسد به کوچه‌ها‌ ای صدای‌های خاموش شده در عصارها در من رسوب کرده آن نجواها یخ بسته در من جادوی آن تصویرها دیدن آنهمه شگفتی‌‌ از پشت دوربین‌ها صدای مداوم زنگوله‌ها تا سرحد کوه‌ها آن خانه‌ها…
  continue reading
 
من هرگز ندیده‌ام یا نشنیده‌ام که کسی مرده باشد. آنهایی هم که از قطار زندگی جا‌مانده‌اند تنها از انتخاب کردن باز ایستاده‌‌اند و مشعل‌شان را به دست دیگری سپارده‌اند. هر کدام از ما انباشتی از انتخاب‌های‌ بازایستادگان از روز اول آفرینش هستیم. و زندگی چیزی نیست جز انتخاب میان دو. انتخاب بین پوشیدن شلوار بلند یا کوتاه، دوست‌داشتن ساینا‌ یا آیدا، دادزدن و…
  continue reading
 
میخواهم رها شوم در باد از بال و پر زدن برای لحظه‌ای دست بکشم، بیاندازم خودم را در دامان باد تا ببرد مرا هر جا که دلش خواست و من کمی در خود گم باشم میخواهم که اکسیژن‌ در هوا باشم‌ پر شوم در سینه پیرزنی تنها ، بدانم که دلیل کاهش سرفه‌هایش و طولانی شدن نفس‌هایش من باشم میخواهم که گرد و غبار باشم بنشینم در لابلای موهای دخترکی که پیچیده از تاب، و با او …
  continue reading
 
Lost in a jungle Your only companion, your shadow And a beating heart in the shape of an arrow Don’t know where to go Standing at a crossroads Have to choose between two roads One goes deep, the other one to open fields Can’t decide between going left or turning right Having light or being hold tight Living in an open field bathed in lights but kep…
  continue reading
 
تو برایم خواب بودی، ناب بودیمثل یک حس بیداری، مثل پایان یک تنهاییحسی از جنس کامل بودن، کافی بودننمیدانم چه شد آن حس را ، کجا رفتتنها میدانم که پر زد و رفترفت نشست بالای‌ درختی در نزدیکی خانه‌مان‌‌از آنجا هم پر کشید و رفت بر روی ابرها نشستابرهایی که سپیدندابرهایی که در راه کویرندابرهایی که از هم می‌پاشندابرهایی که یک قطره هم نمی‌بارندابرهایی که هیچگ…
  continue reading
 
آمدی ای من تو را چشم نگران، ای که در حسرت دیدار تو من شب‌ها چون طفلی گریان کجا بودی ای مه من، ای دلیل کم سو شدن نور دیده‌‌های من بیا بنشین دمی در کنار من، تا بنگری در عمق چشمان من میبینی نقش صورتی را که افتاده‌ در آن، پس چرا می‌روی‌ عقب سر نگران چشم‌هایم منتظر تو بوده‌اند، با هر ناله‌‌ جان چون ابر بهاری باریده‌اند‌ از روزی که رفتی یکدم هم نیاسوده‌ا…
  continue reading
 
گفتی برورفتم اما در خواب شدماز پلک‌هایم دو بال ساختماز تو یک فرشته در خیال ساختمآنگاه در میانه آسمانبرای یافتنت مشغول پرواز شدمبه تو‌ که گفته بودماز بی‌فرشته بودن دگر خسته بودمحال از روی چمن‌زارها می‌پرمبر روی کشت‌زارها جولان می‌دهمبه درختان کهن‌‌سال که می‌رسمدورشان چرخی می‌زنمبه لانه کبوترها سری میزنمدستی بر روی کبوترهای عاشق می‌کشمدر کوچه باغ خیا…
  continue reading
 
خواب پیاله یک روز برف خواهد بارید خیلی عمیق یک روز باران خواهم آمد خیلی شدید مرا در خود فرو خواهد برد این زخم‌های عمیق با درد‌هایی که می‌شوند هر روز تشدید باید رها کنم خود را از افکار پوسیده دفن شده زیر برف‌ سنگین عادت را باید سر بکشم کاسه صبر لبریز شده‌ام از دانه‌های باران حسرت داشتنت را در این کنج عافیتی که من به انتظار نشسته‌ام آفتابی نمی‌تابد و…
  continue reading
 
I’m done with this world. Everyone; young, middle aged and old. And you too, don’t hide, be bold. Everything is highly priced or marked as sold. And where’s your price ticket, you young fellow citizen of the world? Shame?! Is it a real thing?! Prove it to me, to receive your biggest award. Is this you and this is your house? There is mould everywhe…
  continue reading
 
غزل و شعر تویی، مرهم و درد همه یکجا تویی نور تویی شمع تویی، دلیل شادی هر جمع تویی مکتب و درس تویی، قلم و جوهر دفتر مشق تویی دلیل گریه‌های‌ بی‌وقت من، باعث جوهر پس‌داده‌ تویی ناز تویی عشوه تویی، افسونگر هوش و چشم تویی غول خفته چراغ جادو منم، ورد تویی سحر تویی دَم تویی بازدم تویی، هوای در گردش این کالبد تویی درد قبض سینه‌ام، دلیل سنگین نفس کشیدنم توی…
  continue reading
 
چگونه می‌شود گفت آن جمله (دوستت دارم) را ویران‌ کرد، دوباره چید و بنا کرد این واژه‌های بهم پیوسته را و در جهانی به این آشفتگی، منتظر گذاشت جان‌های آکنده از درد و رنج را چگونه می‌توان زیر باران راه رفت دید و در آغوش گرفت این قطره‌‌های از هم گسسته اشک را و در روزگاری چنین بیرحم، فراموش کرد دل‌های شکسته از ‌نگاه‌‌های سرد را چگونه می‌توان در خیابان راه…
  continue reading
 
گفت عاشقم گفتم در عاشقی زیرکی رسم نیست در خرابات گفتن دوستت دارم شرم نیست ناباوران را که به کوی دل راه نیست چشم‌ها دو حلقه‌چاه نیست گوش‌ها در و دروازه شهر نیست در غبغبه‌ها‌جریان باد آیین زار نیست شب‌‌ها جز دلتنگی و حسرت دیدار نیست چون پیر هست، پی فال و بخت و اقبال نیست بر لوحِ دِلش جز عکس رخ یار نیست گفت دیوانه‌ام گفتم دیوانگی را هشیاری جزو آداب نی…
  continue reading
 
برای خاطر تو آمده‌ام برای دیدنت کوههای بلند را پیموده‌ام، قله‌های پنهان‌شده زیر چتر ابر را، صخره‌های روشن‌شده از تابش خورشید را، گردنه‌های پیچیده در همهمه باد را، دشت‌های مملو از برف را، رودهای‌ در خود فرو برده قامت ماه را. برای شنیدنت از آب‌های عمیق گذشته‌ام، دریاهای مواج را طی کرده‌ام، با گرداب‌های سهمگین درافتاده‌ام، در حسرت وزیدن نسیمی روزها نش…
  continue reading
 
صدای زوزه گرگ در باد می‌آید از دور شبهی‌ می‌بینم ‌ سایه ترس و وحشت می‌آید با قدم‌هایی رقص‌کنان خنده‌هایی مست‌کنان صنمی می‌آید و چه با جنم می‌آید با زولف‌هایی پریشان، چشمانی درخشان ابلیس بزرگ می‌آید برای دیدن من می‌آید چرا اما بدون رخش می‌آید چهره‌‌اش عبوس است از اینش‌ بدم می‌آید حالا چه کنم؟ سلامش کنم یا نفرینش؟ پژواک صدایم در گوشش چه طربی می‌انداز…
  continue reading
 
جمعه عصر بود، خسته، کلافه و دلتنگ بودم. مثل همیشه کولم رو انداختم رو دوشم و زدم به کوه. چند ساعتی راه رفتم تا رسیدم به یه گردنه بسیار زیبا تا اومدم بشینم یهو یکی به من گفت سلام! برگشتم و دیدم یه گل سرخ بی‌نهایت زیباست که هنوز کامل باز نشده بود و غنچه بود گفتم: سلام، تو حرف میزنی؟! پرسید: من کجام؟ گفتم: کجا می‌خواستی باشی، وسط یه دشت پای یه کوه گفت:…
  continue reading
 
I feel motions, flatters of a silent bird flying over far oceans As our bird presses the air down, the sound of her wings travels miles beyond before entering my body and making my imagination to shine She doesn’t take a rest, I know this, because the vibrations never ends or bends. Someone tell me what is the purpose of all this tense? She flies a…
  continue reading
 
شرُشرُ ناودون تو از من از شرُشرُ ناودون بپرس، اینکه آب بارونه یا برفه هیچ مپرس تو دل فقط به دریا بده، سفارش فال به هر کی حسود و رمال نده آخه کدوم یک از اینا حباب زندگی رو دور پای عنکبوت زیر آب دیده تو چشمای آهو خیره شده تمام راز هستی‌و تو برق نگاش دیده کدوم یک از اینا شب تا صبح تو جنگل راه رفته زندگی‌و زیر نور ماه دیده با درخت‌ها دست داده، ‌قصه و غ…
  continue reading
 
رقص قاصدک اگر انتظار تو مرا نکشد، تمنای شکستن سکوت شبم با ضرب‌‌های آهنگین صدای تو همچون بادی که در گوش قاصدک آواز می‌خواند، هر روز ذهن مرا را چنان به وجد خواهد آورد که تکه تکه‌های ‌افکار ‌آشفته‌ام‌ را تا بلندی‌های بادگیر با خود خواهد برد. سنگینی بار این خواهش‌‌ها و نتوانست‌های دل است که قطار افکار آدمی را هر نیمه‌شبی از ریل مدار عقل خارج می‌کند و ا…
  continue reading
 
رویای بر روی آب از که بگویم از چه بگویم از کجا شروع کنم کجا تمام کنم این قصه که نه آغازی دارد نه پایانی تو فقط تصور کن که خوابی و می‌پرسند بیداری؟! اما این بار خواب نبود من دیدمش با همین دو چشم خود دیدمش روی آب راه میرفت با یک ساز میرفت گیسوانش بلند بود، زحمت شانه‌اش با باد بود روبرویش مهتاب، دلبری کامل بود پشت سرش اما سایه‌‌ نبود آخر این چگونه ممک…
  continue reading
 
در تو می‌بینم نفسم را حرف‌های حبس کرده در قفسم را کلید رهایی کجاست مرز زندگانی از کجا تا به کجاست برق چشمانت، این ابدیت چرا بی‌انتهاست میشنوی ترانه‌های حزن‌انگیز آزادی را التماس‌های گاه و بیگاه زندانیت را این صدای پرنده‌ایست که در چال صورتت‌ افتاده که سیاهی‌ اسارتش سرخی لبانت را تیره ساخته دل پرنده برای لبخندهای تو تنگ شده حس پرواز در او در حد مرگ …
  continue reading
 
درد خوشمزه این درد هم حکایتی غریبی دارد. اول از در دوستی و همدلی وارد می‌شود، وبعد از مدتی خودش را جای صاحب عزا جا میزند. مثل همان مهمانی که به بهانه دیدار تو با کلی سوقاتی می‌آید ولی بعدش میفهمی مثل اینکه قصد مراجعت ندارد و به مرور زمان زبانش دراز و گردنش کلفت میشود. حالا تو باید قربان صدقه او هم بروی. درد را می‌گویم آن مهمان میزبان‌نما را ولش کن.…
  continue reading
 
تو خفه، خاموش در کنج اتاق یک صندلی خالی، روبرویش یک تابلو با مضمون آبی نور اتاق میآید از گوشه این تابلو به پهنای صورتی غرق در شادمانی کنارش یک چای دم‌نوش و کتابی برای قلقک هوش صدای درون چه؟ می‌توان ‌گفت تو خفه، خاموش آسمان امروز آبی‌ترست از دیروز حتی آسمان هم میفهمد معنی سکوت را بعد چند روز چموش این همسایه باز در کوچه مشغول شستن چیزیست! به سلامتی ه…
  continue reading
 
آینه در آینه من در شب‌ و شب در سکوت از بغض‌های من که ترانه سرود اشک‌هایم بر شانه‌های که ریخت گونه‌هایم بر گونه‌های که سایید که اینگونه خواب از چشمان من ربود در خواب‌هایم مجنون مرد صحنه است در رویاهایم شیرین نه مهمان که میزبان هملت است وصف این جهان پرطلاطم شیرین‌تر از هر شیرین است در تاریکی صدای او بود که می‌آمد ناله می‌کرد از آشفتگی‌های رمز‌آلود چه…
  continue reading
 
راهبه یادت میاد اومدن بهار رو، روییدنا بوسیدنای ناب رو یا شلوغی خیابونا تو شبا، هیاهوی مردم تو کوچه و بازارا، بوی خاک بلند شده از بارونا یا غنچه‌های شمعدونی‌ بازنشده تو تاقچه، برف‌های هنوز آب‌نشده تو باغچه، ماهی‌ قرمز‌های حبس شده تو کیسه یا چشم‌های دوخته‌شده به بخار آب چایی‌ها، میوه‌های پوست‌شده به قسم عمه‌ و خاله‌ها، کام‌های حجیم‌شده از خوردن قاطی…
  continue reading
 
در مسیر باد در مسیر باد، هیاهوی بی‌پایان زندگی چو توفندی بی‌تاب مردمی را می‌بینم در حال فغان، داد و بیداد درخت زندگی‌شان شکسته زیر فشار دایمی چرخش باد ریخته بر روی زمین میوه‌های باغ جوانیشان، فریاد دیر زمانیست در تاریکی شب نشسته‌اند، این را میگویی به مهتاب؟ آیا باید که در دلشان بذر امیدی کاشت؟! جوابش را تنها میداند رود فرات همچو‌ قطره‌های قلطان بی‌…
  continue reading
 
گاهی دلت رو بزن به دریا، پای برهنه راه برو رو شنای صحرا. نگو نفسمو بند میاره هواش یا کف پامو خط میندازه خاراش یا موهام شن میره لاهاش لبات اگه ترک ورداشت واسه اینه که نشونه‌های کویر همینطور بی‌ریاست. تازه وقتی که تو افقش گم میشی میفهمی که زندگی خودش یه رویاست اینورو نگاه کن، حالا اون ورو نگاه کن! می‌بینی آسمون همش یه رنگیه. زمین زیر پات چرا این رنگی…
  continue reading
 
روزگار جوانی به که گذرد به خامی و از سر نادانی چو زمستان پیری گرم نشود به صد چوب دانایی حیف همه فرصت‌های نادانی که دیروز بر باد دادی حال مپرس از من ره آزادی، دیرزمانیست که وادادی ترسم زان روز که نهیب رسد نه آنچه بر دوش داری و تو مانی و آنچه داری غافل از آنچه در پیش داری قر و غمزه نرو به حظ دیدن یک صورت حوریایی که ندید جز او جمالی چه تو که بینا یا ک…
  continue reading
 
Beep! I’m in a bush, singing a song from an old man who lived on this land but died of a white man’s gunshot wound. He felled from the first round while his son collecting seeds around. Roo, roo, roo. Don’t run from me you too! Come to me, I need a mouthful from your ghee. I like how you bending your knees then throwing them in the air like bungees…
  continue reading
 
در نظرگاه خیالم آوازی خوش آمد از کوه طور بر من افتاد مرا هم شاید زان نصیبی رسد کرور خفته‌ای بیدار شد و با من گفت از اسرار سرور کان برخیز بر این هیبت نیست جز امیال غرور فردا چو‌ برآید از پس افکار باطل مردمان دیروز آتش زند بر دل هر که امید بسته بود به امروز طوفان فکر در دشت بی‌حاصل عمر چو افتد از بن برکند هر که را باور نبود ‌داستان نمرود دریغا که زین…
  continue reading
 
به ناقوص جان پروانه‌ را با شمع سوزان آشنا کنید گر پرسیدند ز قصدتان آن صدا‌ها را خاموش کنید در سوختن مجنون به دور لیلی هیچ دردی نیست جا دارد این گفته را هر شب رنگ روی آب کنید رفت آن زمان که گرگ بیچاره نماد درندگی‌ بود آغوشتان را برای گرگ و میش به یک اندازه باز کنید مرا بین درخت سیب و آن سرو آزاد فرقی نیست زیبایی‌‌ را فارغ از نگاه‌ زمینیان دوپا فاش ک…
  continue reading
 
در جستجوی زندگی، مستی بوی خوش جاودانگی شنیدن نغمه‌های دلدادگی زیر باران با ابرهای ساختگی با هر قهقهه‌‌‌ کودکان من رقص‌کنان، همه از سر شیدایی خیره‌مانده چشم من بر این همه زیبایی، با تم کبریایی لرزش انگشتان سرد بر پیکر درختی خیس و استخوانی می‌گوید به من ای بیخبر از هرجایی، زینهار مگر دریابی آب این کوزه که تو در آنی، نیست آن بهر ژرف خراباتی خاک این من…
  continue reading
 
دیده‌ها پر خون‌رخصارها محزون گلوها پاره از فزونی جنون درون انسان، قاصر از ابعاد این قساوت در حمام فین کنون حین سکون سقوط در پی هبوط از بام اهلیت با شکستن استخوانهای‌ استاد فنون سلب حیات با نیت کسب غنود آرزوی نافرجام دو پیر اهل فسون دستانپیر و لرزان پدر بر گلوی‌پسر آخرین پرده از نمایشنامه مضحک خون باز اسماعیل زیر تیغ به رسم سهراب اما اینبار قربانی خ…
  continue reading
 
نام و رسم آنکسی‌ که دلشخوش به باقی است ساقی است مرا چشمداشتی به باقی نیست سرخوشم ز هر چه از ساقی است این تن و چشم و گوش و بینی‌ که بینی همه از عاریت است چو بازگردانی آنچه ماند تمثالیست که نشاناز خطاط ماهر است عالم فرش نفیسیست که تار و پودش ز ریسمانی دو رنگ‌ است رنگ سپیدش برای طنازی و رنگ سیاهش برای خبط نظر است آنچه بر آدمی عیان است صورت وجود بر کال…
  continue reading
 
I close my eyes and dream of living in another land. There is no life as you may imagine on this land. Not even soil, sea or sand. Not sure if I still can call it land. I want to invite someone to come and live with me in my newly discovered land. I don’t want to be alone in my new land. It isn’t my land? You’re jealous or have lost your own childh…
  continue reading
 
شب، تاریک و سرد، ناله سگان از دوردست‌ها بلند برگ‌های زرد و خشک زیر پای رهگذران می‌کند رعد سرفه‌های خشک می‌خراشد سینه‌‌ پیرمرد را چو چنگ درد پشتش میکوبد بر سرش با پتک آهنین بنگ بنگ فکر فردا و مرگ دایم میزند در خاطرش رعد و برق سیل ویرانگر‌ خاطرات‌ کرده افکارش‌‌ را سال‌ها غرق عیالش در بستر بیماری و عاجز از رتق و فتق امور او برف سنگین نشسته بر بام‌خانه…
  continue reading
 
در ایام قدیم زالی زیست که خسته دل و رنجور بود نه اینکه جسمش علیل و بیمار بود جانش تیمار بود از کارهای مردم آخر چگونه بگویم سرش سرسام بود از قالهایشان نه دماغ خنده و نه حال گریه و زار بود نظرش مردم مور بودند دو نقطه در سر اما کور بودند به قطار همه پی دانه بودند از غایت جنگل بیخبر بودند به علم ارسطویی آشنا با عشق افلاطونی غریبه بودند یکروز به مرز جنو…
  continue reading
 
مرا ببر به جهانی که از آنجا آمده‌ام دشت‌هایی که گل‌هایش را بوییده‌ام آه، لذت وز وز زنبورهای زرد وحشی تسکین‌دهنده همه درد‌هایی که ننالیده‌ام هجوم پر نور خورشید ز میان ابرهای درهم شکسته یادآور روزهاییست که به امید رسیدن فردا نشسته‌ام بارش سنگین برف در پی سکوت کر کننده شب و فردایی که به یاد خاطرات دیروز گریسته‌ام میبینی چکاوک را، غنچه‌های نشکفته نسترن…
  continue reading
 
Loading …

راهنمای مرجع سریع