Azar Banoo عمومی
[search 0]
بیشتر
برنامه را دانلود کنید!
show episodes
 
Artwork

1
آذر بانو

Azar Banoo

Unsubscribe
Unsubscribe
ماهیانه
 
اسم من آذره من عاشق کامنت گردی در فیس بوک و اینستاگرام هستم و البته عاشق کپشن گردی در شبکه های اجتماعی هر جا که مطلب دلنشینی بخونم برای شما گوشه ذهنم کنار میذارم من در انتخاب محتوای پادکست هام وسواس دارم دلم میخواد اگر یک محتوا به قدر کفایت منو به فکر انداخت برای شما بخونم و به مطلب جون بیشتری بدم که شما هم بهش فکر کنید زندگی اینستاگرامی همه مون رو اسیر محتواهای کوتاه کرده و من هم پادکست هام از نظر زمانی از بی حوصلگی ادمای الان پیروی میکنه در حد در رفتن خستگی برای شما که ممکنه مشغول کاری باش ...
  continue reading
 
Loading …
show series
 
ای ساکن راز‌های جهان، ای صاحب خنده‌های خوب؛ کاش خبر دلتنگی‌هایم به تو می‌رسید. خبر نداری که خیال تو پناه است. یک پناهگاه امن کوچک. شبیه ایگلوی اسکیموها؛ می‌شود وسط یخبندان و انجماد لحظه‌هایی که از واقعیت اشباع شده‌اند به درونش خزید و در امان بود. خبر نداری که از نارنجی‌های تو فقط اندکی در زندگی‌ام مانده. از دلتنگی‌هایت اما خروار خروار. هر روز به دس…
  continue reading
 
من همیشه خداحافظی‌ات را بعد از سلامِ تو می‌شنوم. اگرچه نمی‌گویی. روبرویم ‌ایستاده‌ای و حرف می‌زنیم از چیزهایی که نمی‌خواهم.‌ وقت دارد مثل ابر می‌گذرد. «مثل ابر؟» «بله. توده‌ی آرامی که بی‌تابانه به سرعتِ طوفان‌ها دور می‌شود؛ اما آنچه می‌بینیم، آرامشِ او ست. ابرهای عظیم، سرانجام در سکوت ناپدید می‌شوند.» زمان دارد می‌گذرد و ما از ابرها می‌گوییم. زمان …
  continue reading
 
آدم از برهنه شدن خجالت می‌کشد. از اینکه جلوی آدم‌های کوچه و خیابان برهنه باشد. ممکن است پیش کسی بتوانی برهنه شوی. او می‌تواند به تو امنیت بدهد. آرام باشی و خودت باشی، بی‌پوشش و بی‌نقاب. اما گاهی حتی در خلوت خودت، پیش خودت هم نمی‌توانی بعضی افکارت را برهنه کنی. فکرهای تاریک و موذی‌، عقده‌ها، زخم‌ها. من می‌ترسم به آنها فکر کنم. باید پوشیده بمانند. خج…
  continue reading
 
رابطه‌های نابرابر این‌طوریند که یک طرف بیش از حد شنونده است و یک طرف بیش از حد گوینده. یکی مدام حرف می‌زند، غم‌هایش را سبک می‌کند، بقچه بغض‌هایش را باز می‌کند و آن دیگری همه‌شان را برمی‌دارد، می‌گذارد در اتاقک‌های کوچک قلب بزرگش. همه‌چیز در آرامش و تعادل است و زیبایی‌های دنیا در شوخی‌ها و خوشی‌ها خلاصه می‌شود. تا این‌که رابطه ویران می‌شود. ساده و ن…
  continue reading
 
فکر می‌کنی هیولا شده‌ای. زمانه بزرگت کرده. در کوره‌‌ی زندگانی گداخته‌ای و رنج‌ها تو را پولاد آب‌دیده کرده! خیال می‌کنی مار خوردی، افعی شدی و محکمی و به هیچ بادی نمی‌لرزی. بعد، ناگهان، روزی، شبی، جایی، با یک حرف، زخم‌ها ظاهر می‌شوند، باز می‌شوند. فرومی‌ریزی توی خودت. مثل آدم‌‌برفی آب می‌شوی روی خودت. دوستِ تو، جزیره‌ی توست، پناه تو. و زخمی که از دوس…
  continue reading
 
همه يك روزهايي كم مي آورند ، همه يك روزهايي دوست دارند به موهاي چربشان توجه نكنند و با تيشرت چرك مُرد شده ي آبي گوشه ي اتاق بنشينند و فكر كنند ، همه يك روزهايي دوست دارند بي حوصله و بد اخلاق باشند ، دائم با هر حرفي و هركسي مخالفت كنند ، همه ي قرارها را كنسل كنند و پشت پنجره حتي به خورشيد درحال غروب هم فحش بدهند، اصلا حق داريم يك روزهايي بخواهيم زشت…
  continue reading
 
حاضر بودم برایش بمیرم... مخصوصاً آن روز که از شدت سرما از دماغش آب می‌چکید و نوک دماغش قرمز شده بود.. با تمام آنچه که آن زمان از عشق می‌دانستم عاشقش بودم... گفته بود عاشق آب نبات چوبیِ خروس قندی‌ست... من هم رفتم و گشتم و در یکی از بقالی‌های بازار تجریش خروس قندی پیدا کردم... رفتم با تمام پول تو جیبی‌هایم برایش یک عالمه خروس قندی خریدم و چیدم در یک …
  continue reading
 
چی شد جدا شدین؟، خیلی کنار هم خوب بودین که، تو خواستی یا اون خواست؟، عیب نداره راحت شدی، عیب نداره راحت شد، از سرش زیادی بودی، از سرت زیاد بود، به نظرم شما نباید اینطوری پیش می‌رفتین، به نظرم تقصیر تو بود، به نظرم تقصیر اون بود". فکر می‌کنم تمام کسانی که در زندگی‌شان جدایی را تجربه کرده اند شنیدن این سوالات را هم تجربه کرده‌اند . سخت‌ترین دوران پس …
  continue reading
 
رفیقم همیشه حالش خوب بود، یعنی به یک‌سری مسائل که دیگران اهمیت می‌دادند اهمیت نمی‌داد.ولی یک‌‌روز برای اولین‌بار دیدم حالش خوش نیست، یک‌سری درگیری‌های عاطفی و کاری او را نا میزان کرده بود.یک‌شب لبِ رودخانه‌ای نشسته بودیم و آبجو می‌خوردیم و گپ می‌زدیم، کمی در سکوت فرو رفتیم، ناگهان سکوت را شکست و گفت:"حالم حالِ حَرَم است". متعجب پرسیدم:"یعنی چی؟"، گ…
  continue reading
 
در بالکن خانه‌ام چند گلدان زیبا داشتم که هر از گاهی بهشان رسیدگی می‌کردم. به علت مشغله هر روز نمی‌رسیدم بهشان سر بزنم و هر وقت می‌دیدم که دارند خشک می‌شوند سریع دست به کار می‌شدم و هر بار که بهشان آب می‌دادم دوباره زنده و مثل روز اول‌شان می‌شدند. با خود فکر می‌کردم که چقدر گلدان‌ها وفادار و مهربانند، هر چقدر هم بهشان بی وفایی کنیم، با دیدن ذره‌ای و…
  continue reading
 
در فرهنگ ژاپن اصطلاح درخشانی هست به نام وابی-سابی. یعنی آن زیبایی که از نقص آمده. مثل پرتوی که از شکاف دیوار به درون می‌آید. در فرهنگ ما هم انار ترک‌خورده زیباتر است، و همین‌طور کوزه‌ی نیم‌شکسته. فرش کهنه، بهای بیشتر دارد. شیارها و ترک‌های آشفته‌ی چوب قشنگ‌تر هستند. زخم دارکوب و لانه‌ی سار در شکافی، تنه‌ی درخت را زنده‌تر می‌کنند. چال گونه هم نقصی ع…
  continue reading
 
ما نژاد پرست نیستیم، ولی یک چیزِ خاصی هستیم که هنوز نامی برای آن پیدا نکرده‌اند ... در واقع بهتر است بگویم کارمان از نژادپرستی و این‌حرف‌ها گذشته‌است و داریم مرزهای جدیدی را پشتِ سر می‌گذاریم... شما فقط کافی‌ست رفتارِ ایرانی‌ها را در خارج از کشور با یکدیگر ببینید ... توی خیابان، یا وسطِ مرکزِ خرید، فقط کافی‌ست دو ایرانی با یکدیگر چشم تو چشم شوند، ق…
  continue reading
 
ما همه ادمهايي را دوست داشته ايم كه ما را نديده اند ، كه انطور ما دوستشان داشته ايم ، ما را دوست نداشته اند ! همه ي ما ارزو داشته ايم كه وارد دنياي خاص يك ادمِ بخصوص شويم ! و نشده ايم ! ما همه ، جايي ، از شخصي كه بسيار براي ما مهم بوده است نااميد شده ايم . خسته از تلاش براي ديده شدن در دنياي او ، درمانده از فهماندن اينكه براي ما با ارزش است ! گاهي …
  continue reading
 
آقا سید باغبانِ باغِ پدربزرگ می‌گفت همه‌ی پرتقال‌ها را بچینید و بخورید، نگذارید حتی یک‌دانه پرتقال روی درخت باقی بماند .... ما هم از بس که نمی‌دانستیم با آن همه پرتقال چه کنیم آن را به سر و صورت هم پرتاب می‌کردیم... صبحانه نان و پنیر و آب پرتقال و پرتقال می‌خوردیم، ناهار و شام هم کنار غذا پرتقال می‌خوردیم و میان وعده هم طبیعتاً پرتقال می‌خوردیم، خل…
  continue reading
 
قبل‌تر در متنی نوشته بودم که "رویا مجانی‌ست"، هنوز هم سر حرف‌ام هستم و معتقدم رویا مجانی‌ست، اما در عینِ حال به همان میزان که رویا مجانی‌ست حسرت؛ مُفت گران است.بعد از بی‌خبری و انتظار، حسرت بدترین چیزِ دنیاست.واقعیت این است که کسانی که دوست‌شان داریم همیشه نیستند.واقعیت این است که همیشه دل و پشت‌مان گرم نیست.واقعیت این است که زمان منتظرِ ما نیست، م…
  continue reading
 
‌سخت‌ترین آهن هم بی‌محافظت، فرسوده می‌شود، ذره‌ذره فرو می‌ریزد و آخر می‌شکند. آدم هم تباه می‌شود. آدمیزاد که اصلا یک شکستگی است و در عشق، می‌خواهد سلامت شود. نمی‌شود. بلد نیست. یاد نگرفتیم. بدتر اینکه نمی‌دانیم این‌چیزها را باید یاد گرفت. آدم‌ها هم کاتالوگ دارند و اگر خوب نگاه کنی شخصیتشان پیداست: در حرف‌‌هایی که می‌زنند و حرف‌هایی که نمی‌زنند، در …
  continue reading
 
خواهران سرنوشت سه تن بودند. خواهر اول قصه‌ی آدم‌ها را می‌نوشت. این‌که هر کسی کجا به دنیا می‌آید و تا آخر عمرش چند بار لبخند می‌زند، چند بار عاشق می‌شود و قرار است چند بار تا رسیدن به نهایت دنیا بین امیدواری و ناامیدی غوطه‌ور شود. خواهر دوم رشته‌های عمر را در دوک نخ‌ریسی‌اش تاب می‌داد و هر بار با لبخند فوت می‌کرد میان تارها تا آدم‌ها یادشان نرود شفا…
  continue reading
 
مردم مالزی چیزی از بهار و زمستان و پاییز نمی‌دانند کسانی که وضع مالی‌شان به شکلی نبوده که بتوانند از مالزی خارج شوند تا به حال در کل زندگی‌شان برف ندیده‌اند.. بنابراین هیچ ایده‌ای از زمستان و سرما و برف‌بازی و آدم‌برفی ساختن و لباس زمستانی پوشیدن و شومینه و شوفاژ و ... ندارند... هر از گاهی هم یک نسیم بهاری می آید و وقتی که می گوییم هوا بهاری ست متو…
  continue reading
 
مشکل معده دارم. چند سالی می‌شود که این مشکل را دارم. معده دردم بیشتر عصبی‌ست. ریشه در چند سال پیش و روزهای پر اضطراب و پر فشار در زندگی‌ام دارد... بعد از آن روزها خیلی جهت مداوا تلاش کردم. انصافاً بهتر هم شد. ولی همچنان مواقعی که مضطرب یا عصبی می‌شوم سوزشش شروع می‌شود... یاد دیالوگ فیلم بوی کافور عطر یاس افتادم. می‌گفت اگر یک روز از خواب بیدار شدی …
  continue reading
 
از جایی به جای دیگر رفتن بد نیست، سفر بد نیست، اما "مهاجرت" بد است. مهاجرت با رفتن فرق دارد، خیلی هم فرق دارد، از دهخدا هم بپرسی می‌گوید فرق دارد:" بریدن از جایی به دوستی جایی دیگر. " رفتن آن‌جایی تبدیل به مهاجرت می‌شود که دلت به رفتن نباشد، که هنوز چیزهای زیادی برای دیدن و بوییدن و لمس کردن باقی باشد، هنوز راه خلاصی باشد، هنوز خیابانی باشد که دلت …
  continue reading
 
علی پروین می‌گفت خوردنِ کله‌پاچه ایرادی ندارد، چون بعدش می‌توانی یک کاسه آب لیمو بخوری تا بشورد و ببرد... درست و غلطِ حرف‌اش را نمی‌دانم، اما این را می‌دانم که بخاطرِ اسیدی که دارد به هضمِ سریع‌تر غذا کمک می‌کند و بعضی از آدم‌ها فکر می‌کنند شُسته و بُرده... ولی خب حتی اگر فقط به هضم کمک بکند هم خوب است... مثلاً وقتی که يكي از دوستانم از این کشور رف…
  continue reading
 
سیلی معلم را دوست دارم.بهانه ی خوبی ست که میتوانی در میان همه ی دوستانت گریه کنی، بی آنکه کنجکاوانه دلیلش را مدام بپرسند و هرگز نخواهند فهمید این کدام بغض بود؟آنچه در مدرسه آموختیم، اگر اهمیتی داشت، تدریس نمی شد. هر چند تنها چیزی که حقیقتا آموختیم، نیاموختن بود.کاش یاد گرفته بودیم، برای اینکه انسان باشیم، پذیرفتنِ همین که دیگران انسان اند، کفایت می…
  continue reading
 
می‌خواست بپرسد ای رفته‌ها، ای خدانگهدار گفته‌ها، بی ما که دوستتان داشتیم جهان بی‌نقص گرم روشن قشنگی دارید؟می‌خواست بپرسد ای بوسیده‌شده‌های در خیال و واقعیت که لذت بوسیده‌شدن را از ما دریغ کردید، ای تن‌های گندمی و سفید و تیره که برکت مزرعه بودید و امان درو ندادید، بی ما که دوستتان داشتیم تنها نمانده‌اید؟می‌خواست بنویسد ای نیست‌ها که نبودن شراب صدای …
  continue reading
 
مادربزرگم روی یک کاست "ای که به عشقت زنده منم" را خوانده بود و ضبط کرده بود و آن را به دخترعمه یادگاری داده بود... یک سال پس از فوتِ مادربزرگ | تابستان خانه‌ی عمه‌ام دور هم جمع شده بودیم | غروب حوصله‌مان سر رفت و نمی‌دانستیم چه کنیم | آن یکی دخترعمه پیشنهاد داد که صدا ضبط کنیم...آن زمان صدا ضبط کردن برای خودش تفریح بزرگی بود ...رفتیم و گشتیم و یک ک…
  continue reading
 
آدم‌ها تا همیشه وقت ندارند. هیچکس تا ابد منتظر نمی‌ماند. حتی عاشقی که برای عشقش از همه‌چیز گذشته. اما آدم‌ها زمانی این را می‌فهمند که وقت‌شان تمام شده و چیزی از دست رفته. بعد برمی‌گردند و انتظار دارند همه‌چیز سر جایش باشد‌؛ گلدان پشت پنجره و بهار روی شاخه‌های زبان‌گنجشک و چشم‌هایی غرق تما‌شایشان. دیر بودن یعنی همین و خیلی‌ها دیرند و دور. می‌روند بی…
  continue reading
 
‌عصر، عصر پیغام است. می‌نویسم سلام و تو هر وقت رسیدی، جواب بده. جوابی بده. مختصر. وقتت را نمی‌گیرم. هر وقت دلت خواست بگو سلام. عیبی ندارد. زمانه‌ی انتظار است عزیزم. فاصله‌ هست. واسطه هست. پیغام‌های مُرده، مکرر، تاخیر، تماس غیرمستقیم، بی‌لمس. ارتباط از سلول من به سلول تو، یک ضربه، چهار ضربه، دو ضربه، بعد انتظار، گوش تیز کردن برای گرفتن پاسخ. بی‌خبری…
  continue reading
 
از خداحافظی بدم می‌آید ..خداحافظی یعنی اینکه به تهِ ته‌اش رسیده‌ایم | یعنی تمام | یعنی آخرین نقطه ...اما همیشه هم چیز بدی نیست | یک‌وقت‌هایی سرآغازِ اتفاقات بهتر است | یک‌جایی آدم باید با قدرت هر چه تمام با روزهای بد خداحافظی کند | یک‌جایی آدم باید با حال‌های بد و بدتر از همه با آدم‌های بد خداحافظی کند...اما خب یک‌جایی هم هست که به شدت دل‌شکسته‌ای …
  continue reading
 
يكي از بدترين چيزهايي كه از بچگي يادمان مي دهند 'جاي چيزي كه نيست را با چيز ديگري پر كردن' است ، يادمان ندادند چيزي كه نيست يعني ديگر نيست ، بادكنك گازي آبي اي كه تركيد جايش با يك بادكنك گازي زرد ديگر پُر نمي شود ، جوجه ماشيني صورتي اي كه مُرد جايش با يك جوجه ماشيني حتي همان رنگي هم پُر نمي شود ، بهمان گفتند دلت را خوش كن به چيزي جديدتر تا از دست د…
  continue reading
 
دلم می‌خواهد بزرگ که شدم پولدار بشوم.پولدار که شدم | دلم می‌خواهد یک محله بخرم | محله را که خریدم تمام خانه‌های محله را به دوستانم می‌دهم.دلم می‌خواهد هر روز صبح که بیدار شدم برای همه‌شان نان تازه بخرم | بروم در خانه‌شان را بزنم و صبح بخیر بگویم و نان را تحویل بدهم.دلم می‌خواهد مراقب همه‌شان باشم | هیچ‌کس غصه نخورد | هیچ‌کس دلش نگیرد | هیچ‌کس دل‌تن…
  continue reading
 
هيچكس مسئول برگرداندن ما به خود قبليمان نيست ، هيچكس براي ما تاكسي نميگيرد كه برگرديم همان جايي در خودمان كه قبلا بوديم ، همه مي آيند؛ همه چيز را در ما به هم مي ريزند و مي روند ، همه مي آيند به بهانه ي سر و سامان دادن جاي همه چيز را عوض مي كنند ، در را به هم مي زنند و مي روند ، ما مي مانيم و حس هاي گمشده ، حرف هاي گمشده ، ما مي مانيم و قسمتي از خود…
  continue reading
 
یکی از دوستانم داغ‌دار است | برایش پیغام گذاشتم که من را هم در غمت شریک بدان...بعد با خودم گفتم کاش این حرف نبود | کاش می‌شد آدم‌ها واقعاً در غمِ هم شریک باشند... چند روز پیش سفر بودم | یکی از همسفران پشتش در آفتاب سوخته بود | به همین دلیل نمی‌توانست زیاد ما را در پیاده‌روی‌ها همراهی کند | 5 نفر بودیم | با خود فکر می‌کردم کاش می‌شد هر کدام از ما بخ…
  continue reading
 
Loading …

راهنمای مرجع سریع