philosophy podcasts & human sicenc
…
continue reading
قهرمانان بر ترسهایشان غلبه میکنند؛ قهرمانان به فراتر از خود مینگرند؛ قهرمانان دنیا را نجات میدهند؛ گاه با قدرتهای جادویی؛ و گاه بدون جادو، بدون شنل، بدون نقاب؛ قهرمانان بینقاب: قصّههای واقعی از قهرمانهای واقعی، برگرفته از Humans of New York کاری از غزل سرمد و نوید توکّلی
…
continue reading
قسمتهای این فصل از ناوکست به صورت پیوسته به ترجمهٔ مستقل کتاب انسان خردمند میپردازند.اینجا بخش به بخش پیش میریم و قصد داریم با هویت خودمون بیشتر آشنا بشیم
…
continue reading
مایند مستر یه پادکست فارسیه که توش جنبههای مختلف روان آدمیزادو با هم بررسی میکنیم. فصل اول این پادکست به شخصیتشناسی اختصاص داره و مطالبی که بررسی میکنیم از کتاب: Personality Psychology: Domains of Knowledge about Human Nature by Larsen, Buss, King ,& Ensley (1st Cdn Ed., 2017) گرفته شده؛ مگر اینکه مقاله یا کتاب دیگهای رو با اسم نویسنده و سال انتشارش توی هر اپیزود رفرنس کنم. *از اپیزود دوم به بعد لینک این مقالهها یا کتابها رو توی بخش توضیحات همون اپیزود میذارم. من سارا هستم و این پادکست ...
…
continue reading
Z Gallery's multilingual podcast project with focus on art, social justice, political and human rights activists life stories. A series of interviews with individuals from all walks of life whose passion and life focus is to bring positive changes into our world locally and internationally. Our goal is to create a colourful and multilayered “Sound Quilt” in order to reclaim our stories and our communities. Our wish is to reach different communities in our city, country and beyond in order to ...
…
continue reading
قهرمان شصتوششم، مبارز تسلیمناپذیر: چند سال پیش توی یه هتل تو اورلاندو شیفتِ شب بودم؛ از اون هتلای درب و داغون و ارزون. اونجا کار میکردم و همونجا هم زندگی میکردیم. قهرمان شصتوهفتم، قهرمان جارو به دست: بیست و یک سالم بود که فیلیپین رو ترک کردم. پدرم تازه فوت کرده بود و ما یه خانواده بزرگ بودیم، ولی هیشکی نبود که خرج ما رو بده. تو شهرمون هم کار…
…
continue reading
قهرمان شصتوچهارم، دانشجوی هاروارد: محله ما نزدیک دانشگاه هاروارد بود. نوجوون که بودم تو میدون هاروارد اسکیتبرد سواری میکردم. ولی هیچوقت حس نکردم به اونجا تعلق دارم. چون تو خانواده من به تحصیلات اهمیتی نمیدادن. قهرمان شصتوپنجم، جوانا در طهران: وقتی ۱۹ سالم بود کنکور دادم. میخواستم وارد رشته مهندسی بشم، ولی بلافاصله بعد از امتحان فهمیده بو…
…
continue reading
قهرمان شصتودوم، بابای من و برادرم: از زمانی که یادم میاد خانواده من این بوده: من، پدرم و برادرم. ما میدونستیم که بابا، پدرِ واقعی برادرم نیست ولی درموردش حرف نمیزدیم، حتی بهش فکرم نمیکردیم. قهرمان شصتوسوم، مادرم و تریسی: قبل از فوتش به بابا گفت که دلش میخواد بابا دوباره عاشق بشه. گفت: «من یه زن خیلی خوب برات پیدا میکنم. کسی که دخترامو دوست …
…
continue reading
قهرمان پنجاهوهشتم، پناهجوی فداکار: خیلی از ما وقتی قایقو دیدیم میخواستیم برگردیم، ولی قاچاقچی گفت اگه منصرف بشیم پولمونو برنمیگردونه. اینه که چارهای جز ادامه سفر نداشتیم. قهرمان پنجاهونهم، نانوای لبنانی در یونان: پدرم کشاورز بود و ما هشت تا بچه بودیم. هیچوقت به اندازه کافی غذا نداشتیم، به همین خاطر پونزده سالم که بود رفتم استرالیا. چهل روز…
…
continue reading
قهرمان پنجاهوپنجم؛ پدر، همبازی، بااراده: وقتی بچهدار شدیم، احساس کردم فرصت جوونیکردن رو از دست دادم. این بود که آخر هفتهها میرفتم بیرون و تا دیروقت خوش میگذروندم. قهرمان پنجاهوششم؛ پدر، پزشک، طرفدار: وقتی بچه بودم خیلی دوست داشتم برم مطب بابا. بابا روپوش سفید میپوشید و چارت پزشکی دستش میگرفت و مردم برای قدردانی، کیسههای بادوم و پیاز میاو…
…
continue reading
قهرمان پنجاهوسوم، ماری، فرشته نجات: آدم انتظار یه دونه رو داره و بر همون اساس برنامهریزی میکنه. بنابراین، وقتی فهمیدیم قراره دوقلو داشته باشیم حسابی شوکه شدیم. قهرمان پنجاهودوم، اریک: درست مثل صحنههای کلیشهای فیلمها، ما رو ترک کرد. با هم رفته بودیم رختشویی، بابا ماشینو برداشت که بره برامون ناهار بگیره و هرگز برنگشت.…
…
continue reading
قهرمان پنجاهویکم، همیشه همراه: تشخیص دکترا «اختلال گُنگی انتخابی» بود. من در حضور آدمای دیگه آنقدر دچار اضطراب میشدم که از نظر فیزیکی قادر به حرف زدن نبودم. قهرمان پنجاهودوم، دوستِ دومتریِ من: پدرم، با وجود دو متر قد و هیکل بزرگ، خیلی آدم مهربون و ملایمیه. موزیک خیلی دوست داره و یادم نمیاد تا حالا داد زده باشه.…
…
continue reading
قهرمان چهلوهشتم، زندانی زندان فدرال: من اینجا تو زندان کلی برنامه سازماندهی کردهام. یکی از کلاسایی که ترتیب دادم اسمش اینه: والدینِ خلاق. قهرمان چهلونهم، مأموران پلیس برلین: ما پلیسیم. چند سال پیش داشتیم واحد کلانتریمونو تمیز میکردیم که یه جعبهی قدیمی بزرگ پیدا کردیم. قهرمان پنجاهم، افشاکننده حقایق: اون زمان که پسرم آدیتیا به دنیا اومد، این…
…
continue reading
قهرمان چهلوششم، مامان، مهاجر سختکوش: مامان هیچوقت درمورد زندگیش تو ویتنام حرف نمیزد. تنها موقعی که بهش اصرار کردم توضیح بده، وقتی بود که تو دبیرستان باید شجرهنامهمونو میکشیدیم، و من ازش خواستم درمورد گذشتهاش برام بگه. قهرمان چهلوهفتم، پدرومادر شجاع من: والدین من تازه از دانشگاه فارغالتحصیل شده بودن که شوروی به افغانستان حمله کرد. پدرم فیز…
…
continue reading
قهرمان چهلوچهارم، پدرومادر نجاتدهنده: وقتی نسلکشی شروع شد، پدر و مادرم همسایههای توتسیمونو آوردن تو خونه و قایمشون کردن. اونا هفت نفر بودن. قهرمان چهلوپنجم، پدرروحانی نجاتدهنده: اولین روزی که کشتار شروع شد، توتسیها به کلیسای من پناه آوردن. اولین گروه، صبح زود رسیدن؛ از ترس میلرزیدن و نمیتونستن حرف بزنن. فقط میگفتن: «ما رو قایم کنید. ما ر…
…
continue reading
مقدمه: شب شیشم آوریل سال ۱۹۹۴، هواپیمای حامل رئیس جمهور وقت رواندا مورد هدف قرار گرفت و هواپیما سقوط کرد. همین موضوع بهانهای شد برای جنگ داخلی رواندا و نسلکشی گسترده گروه اقلیت توتسی توسط گروه حاکم هوتو. قهرمان چهلوسوم، مغازه داران نجاتدهنده: تو اون دوره نسلکشی، من و شوهرم مغازه دار بودیم. همه میدونستن که ما رابطه خوبی با توتسیها داریم…
…
continue reading
قهرمان چهلویکم، من و برادر جدیدم: وقتی یه گوینده خبر محلی کلیهاش رو به همسرِ رئیسم اهدا کرد، این خبر حسابی تو شهر پخش شد و باعث شد چیزای بیشتری درمورد اهدای کلیه بفهمم. قهرمان چهلودوم، خواهر بزرگه: اونا یه زوج مسن اهل لوئیزیانا بودن، که خیلی مسألهدار بودن؛ اون قدری که حتی تو ایالت خودشون صلاحیتشون برای فرزندپذیری تائید نشده بود.…
…
continue reading
قهرمان سیوهشتم، خانم هانت: در ظاهر همهچی خوب بود. من دانشآموزِ ممتاز بودم و تو همه برنامهها شرکت میکردم. ورزش، موسیقی، هرچی فکرشو بکنید. قهرمان سیونهم، اوُوِن: اوون تا حالا سه بار قلبشو جراحی کرده، بنابراین بخش زیادی از عمرِ ده سالهشو تو بیمارستان گذرونده. قهرمان چهلم، مشاوری از اوکراین: پونزده سالم که بود، سه تا پسر بهم تجاوز کردن. من اون…
…
continue reading
قهرمان سیوششم، زن آهنین: ۱۵ سالم بود که بابام خودکشی کرد. مطمئنم این تجربه برای مامانم خیلی سخت و دردناک بوده، ولی یه جورایی تونست از پسش بر بیاد. قهرمان سیوهفتم، انساندوستی از سودان جنوبی: ارتش دستورِ جمعآوری نیرو داد بود. من کوچیکترین عضو خانواده بودم، برای همینم خانوادم منو انتخاب کردن، درحالیکه هفتهشت سالم بیشتر نبود.…
…
continue reading
قهرمان سیوچهارم، مادرم از آن سوی کرهی زمین: اوایل دهه ۹۰ چین تازه محدودیتهای فرزند پذیری توسط خارجیها رو کم کرده بود. اونم همراه هشت تا خانواده دیگه رفت چین. قهرمان سیوپنجم، بابای مشوق: مامانم یه نامه خطاب به دولت چین نوشت و توضیح داد که چطور مردی که از دست و پا فلجه میتونه پدر خوبی باشه.توسط PersianBMS
…
continue reading
قهرمان سیودوم، دکتر نلسون: پدر و مادر من به امید پیشرفت ما بچهها به امریکا مهاجرت کردن. بنابراین ادامه تحصیل ما براشون خیلی مهم بود و همیشه بهم میگفتن: «تو باید دکتر بشی.» قهرمان سیوسوم، پزشک بخش اطفال در مرکز سرطان: اگه یک درصد امید به درمانی باشه، ارزش امتحان کردن رو داره. حتی اگه هیچکس نخواد امتحانش کنه، من این کارو میکنم.…
…
continue reading
قهرمان سیام، بابابزرگ و نجاتدهندهاش: من از بچگی با مامان بزرگم زندگی میکردم. اون با هر چیز کوچیکی به هم میریخت و دعوام میکرد. بابابزرگ جیمز نمیتونست تو این قضیه دخالت کنه، چون بابابزرگ واقعیم نبود... قهرمان سیویکم، تکیهگاه: کارل از همون اول تو زندگیم حضور داشت. با این که پدرِ تنی من نبود، اسمش توی شناسنامهام بود. اونم به مواد اعتیاد د…
…
continue reading
قهرمان بیستوهفتم، معلم زندگی: ما کُردیم. خانواده من سال ۱۹۸۹ مهاجرت کردن به آلمان و خوب مجبور شدیم از صفر شروع کنیم. قهرمان بیستوهشتم، همدل: همسرم در مقابل همه با همدلی عمل میکنه. یعنی سعی میکنه خودشو به جای طرف مقابل بذاره و احساسِ اون فرد رو درک کنه. قهرمان بیستونهم، خانم مهفود: اول بعضی از رفتاراش تغییر کرد، مثلا گاهی وسط حرف زدن خوابش م…
…
continue reading
قهرمان بیست وچهارم، بهترین پرستار از پاکستان: تازه ازدواج کرده بودیم که من سل گرفتم و تمام بدنم پر از تاول شد. قهرمان بیستوششم، عاشقی از ایران: همسرم سرطان ریه داره، تا الانم کلی وزن کم کرده. چون هوای تمیز براش خوبه، خونهمونو عوض کردیم و رفتیم شمال، و یه خونه نزدیک دریا گرفتیم. قهرمان بیستوپنجم، مهاجران: قبل از این که من به دنیا بیام، بارها …
…
continue reading
قهرمان بیستودوم، جانبخش تا مغز استخوان: وسط راه خواهش کردم بابا ماشینو نگه داره تا یه نوشیدنی بخرم. بعد رفتم صندلی عقب نشستم تا برای برادرم کتاب بخونم. همین قضیه جون منو نجات داد. قهرمان بیستوسوم، لارکین: لارکین با همسرش کیتی تو کلاس شرکت میکرد و من فورا مجذوبشون شدم. اونا به وضوح آدمای خیلی خوبی بودن.…
…
continue reading
قهرمان نوزدهم، رویاپردازی از قاهره: همیشه آرزو داشتم برم دانشگاه، ولی بلافاصله بعد از تموم شدن دبیرستان ازدواج کردم و خیلی زود بچهدار شدیم. قهرمان بیستم، زنی که روحش را پس گرفت: پدرم خیلی روی مامان حساس بود. از روابط مامان با همکاراش خوشش نمیاومد. ولی به جای حل مشکل یا حتی ترک کردنش، تصمیم گرفت بدبختش کنه. قهرمان بیستویکم، گوشسپارندگانی از غنا:…
…
continue reading
قهرمان هفدهم، فرشته نگهبان من: بارها خطر از بیخ گوشش رد شده بود. یه بار توی اسکی تو دمای زیر صفر گم شد. یه بار دیگه موقع چتربازی جای اشتباهی فرود اومده بود و تو یه درخت گیر کرده بود قهرمان هجدهم، پیامآورِ آرامش: مامانو جراحی کردن و متوجه شدن سرطان تمام بدنش رو گرفته، اما حتی اون موقع هم تسلیم نشد و قول داد که دست از مبارزه برنداره. این مبارزه خیل…
…
continue reading
قهرمان پانزدهم، خانواده تیمبلین: پدر و مادرم از ویتنام پناهنده شده بودن امریکا. یه کم بعد از به دنیا اومدنم، مادرم کاری به عنوان خدمتکار پیدا کرد، ولی از اینکه باید منو بسپاره به کس دیگه خیلی ناراحت بود قهرمان شانزدهم، خانواده رودین: من اهل گامبیا هستم. چون تو دوران دبیرستان تو یه کنفرانس سازمان ملل شرکت کرده بودم، ویزای امریکا رو داشتم و فکر می…
…
continue reading
قهرمان سیزدهم، بنِ: سال دوم دانشگاه بودم که بیماریام شروع شد. اون زمان «بنِ» تو یه شهر دیگه زندگی میکرد، ولی آخر هفتهها تا شهر ما میاومد که از من مراقبت کنه. وقتی پیشم بود، مدام با خودم فکر میکردم: حقش نیست اینجا باشه قهرمان چهاردهم، کِلِر: سال اول دانشگاه بودم که با کلر آشنا شدم. اون اولین دختری بود که باهاش قرار گذاشتم. قبلا بارها دلبسته شده…
…
continue reading
قهرمان یازدهم، مامان جنگنده: مادر من اهل خطر کردن نبود، باور کنید. از اون آدمایی نبود که از هواپیما میپرن یا از این جور کارا میکنن. حتی از عنکبوت وحشت داشت قهرمان دوازدهم، اوما: فقط هفت سالم بود که پدر و مادرم از هم جدا شدن. به همین خاطر، مادربزرگ تنها موجود ثابت زندگیام بودتوسط PersianBMS
…
continue reading
قهرمان نهم، پدرم، بزرگترین نعمت و افتخار: مامان و بابا از هجده سالگی عاشق هم بودن. همیشه همدیگه رو بغل میکردن، میبوسیدن یا تو آشپزخونه با هم میرقصیدن... قهرمان دهم، بهترین خانوادهی دنیا: پدر و مادرم، مثل همه مردم پورتوریکو، این ذهنیت رو داشتن که خانواده از همه چی مهمترهتوسط PersianBMS
…
continue reading
قهرمان هفتم، خواهر کوچولو: وقتی تو بیمارستان به هوش اومدم، اولین کسی که دیدم خواهرم اِلیا بود. قهرمان هشتم، برادرم برایان: قسمت اعظم ارتباط اجتماعی من با برادر بزرگترم برایان بود. رابطه ما یه رابطه خواهر،برادری معمولی بود. حتی همدیگه رو اذیت و با هم دعوا میکردیمتوسط PersianBMS
…
continue reading
قهرمان پنجم، کمککننده ناشناس: مادر واقعیام تو سن پایین صاحب سه تا بچه شده بود و نمیتونست از عهده بزرگ کردنمون بر بیاد، به همین خاطر، همه ما رو داد به خالهمون و ما رو ول کرد و رفت قهرمان ششم، خانم افینگِر: اسم محلهمون رو گذاشته بودم مثلث برمودا، چون خیلی از بچههای بااستعداد عمرشون رو تو اون محله هدر دادن. هر سه تا خواهر و برادر بزرگترم تر…
…
continue reading
قهرمان سوم، بابای عاشق: بابا پنج تا دختر داشت. هر وقت از یه سفر کاری برمیگشت، همهمون صف میکشیدیم تا ببوسیمش. ولی بابا همیشه اول از همه مادرمو میبوسید قهرمان چهارم: دولورس: من فقط یه بچه بودم، اهل یه شهر کوچیک تو مونتانا. ولی فکر میکردم خیلی حالیمه. برای همین با پدرم به اختلاف خوردم و نتیجهاش این شد که تو نیروی هوایی ثبتنام کردم.…
…
continue reading
قهرمان اول، مامان قوی: بابا میتونست خیلی مهربون باشه. حداقل یکی دو هفته در ماه. ولی بعد داروهای مسکناش تموم میشد و همهچی حسابی بههم میریخت. قهرمان دوم، خانم ریپلی: سرپرستی موقت من و برادرم، وقتی کوچیک بودیم، به خونوادههای مختلف داده شد. برادرم خوششانس بود، چون سرپرستیاش به خانواده ریپلی رسید.…
…
continue reading
This is the last episode of a series called “personality in evolution” in which we will discuss evolution-based traits and behaviors in human personality. Childhood Experience, Interpersonal Development, and Reproductive Strategy: An Evolutionary Theory of Socialization (Belsky et al., 1991)https://srcd.onlinelibrary.wiley.com/doi/abs/10.1111/j.146…
…
continue reading
This is the second episode of a series called “personality in evolution” in which we will discuss evolution-based traits and behaviors in human personality. Preferences in human mate selection (Buss and Barnes, 1986)https://psycnet.apa.org/record/1986-19790-001 This podcast is powered by Pinecast.
…
continue reading
تو این قسمت٫ ترجمهٔ کتاب سِیپیِنز تموم میشه. و هراری چند تا سوال و پیشبینی در مورد آیندهٔ بشر مطرح میکنه. NavCast.net/support پشتیبانی از ناوکست از اینجا به واوکست هم گوش بدین :ناوکست در اینستاگرام . توییتر . تلگرامتوسط Roshan Abady
…
continue reading
تو قسمت قبل در #ناوکست از پیشرفت ها در زمینهٔ ژنتیک گفتیم. تو این قسمت از پیشرفتهای تکنولوژیکی در زمینهٔ سایبورگ و حیات غیر اُرگانیک میگیم. NavCast.net/support پشتیبانی از ناوکست از اینجا به واوکست هم گوش بدین :ناوکست در اینستاگرام . توییتر . تلگرام مطالب مرتبط با حشرات سایبورگ: https://www.vice.com/en/article/598kq5/scientists-fear-darpas-insects-…
…
continue reading
آیا کسی میتواند بیآن که خود شرور باشد دست به اعمال شرورانه بزند؟ آدولف آیشمن/هانا آرنت--- Send in a voice message: https://podcasters.spotify.com/pod/show/pasepardeh/message
…
continue reading
تو قسمت قبل در #ناوکست از پایان گونهٔ انسان امروزی گفتیم. حالا تو این قسمت میخوایم ببینیم که مهندسی ژنتیک چه نقشی تو این ماجرا داره و تا کجا میشه پیشرفت و موجودات زنده رو تغییر داد NavCast.net/support پشتیبانی از ناوکست از اینجا به واوکست هم گوش بدین :ناوکست در اینستاگرام . توییتر . تلگرامتوسط Roshan Abady
…
continue reading
تو قسمتهای قبل در #ناوکست از شادی و شادمانی شنیدیم. حالا تو بخش آخر از این کتاب میریم سراغ مهندسی ژنتیک NavCast.net/support پشتیبانی از ناوکست از اینجا به واوکست هم گوش بدین :ناوکست در اینستاگرام . توییتر . تلگرامتوسط Roshan Abady
…
continue reading
تو قسمت قبل از #ناوکست شنیدیم پژوهشگرانی که تو زمینه شادی و خوشبختی تحقیق می کنند دو دسته هستند، به باور بعضی از محققا شادی شیمیاییه و میشه با دارو تنظیمش کرد، بعضی های دیگه هم اعتقاد دارند که شادی به معنایی که ما برای زندگیهامون قائلیم ربط داره. تو این قسمت میخوایم ببینیم آیا گزینهٔ سومی هم هست یا نه! NavCast.net/support پشتیبانی از ناوکست از اینج…
…
continue reading
حکمت ایرانیان باستان ؛ به همت پژمان علیاصغرپور و مهسا آرای و علی معینی و مرضیه بیخیال. با صدای مهسا آرای--- Send in a voice message: https://podcasters.spotify.com/pod/show/pasepardeh/message
…
continue reading
توی سه قسمت قبلِ #ناوکست در مورد شادمانی صحبت شد، و حالا به معنای زندگی میرسیم NavCast.net/support پشتیبانی از ناوکست از اینجا به واوکست هم گوش بدین :ناوکست در اینستاگرام . توییتر . تلگرامتوسط Roshan Abady
…
continue reading