یکبار مامان برام تعریف میکردن که در قدیم اعتقاد داشتن که در جایی سری و راز آلود، یه چشمه وجود داره. چشمهی آب زندگانی. هر کس از این آب بخوره هرگز نمیمیره و تا ابد باقی و برقراره. خیلیها همهی عمرشون رو صرف پیدا کردن این چشمه و رسیدن به عمر جاودان کردن اما هیچکدوم موفق نشدن. همه به این دنیا اومدن، مدتی زندگی کردن و بعد ناگهان مردن! زندگی جاودانی در کارنبود! ماجرا خیلی ناامید کننده بود. میای و مدتی هستی و بعد ناگهان مجبوری که همه چیز رو رها کنی و بری. هیچ چیز باقی نمیمونه ازت، هیچ چیز! اما ...
…
continue reading
قصه این دنیا این شکلیه که متولد میشیم، مدتی زندگی میکنیم و در زمانی که برای هیچ کس مشخص نیست، از این دنیا میریم. اما انگار عدهای جاودانه میشن، جسمشون نه، اما یادگاری و اثری که از خودشون به جا گذاشتن تا ابد اونها رو جاودانه کرده. ما چه یادگاری از خودمون در این دنیا به یادگار خواهیم گذاشت؟توسط PersianBMS
…
continue reading
بابا گفت: آریا کنجکاو بود که بدونه آب لازم برای آبیاری باغهای مقام اعلی از کجا تامین میشه؟ چون همونطور که میدونید در اون منطقه آب کافی وجود نداره و خشکسالی باعث میشه آبیاری باغها در اولویت کمتری باشه.توسط PersianBMS
…
continue reading
عمو به آریا گفت: یادته بهت گفتم باید یه چیزهایی رو تجربه کنی تا واسه سرنوشت مخصوصی که برات مقدر شده آماده بشی؟ یادته گفتم گاهی باید سختی بکشی تا بتونی قوی و آزاد باشی؟ و گاهی باید یک چیزهایی رو رها کنی تا چیزهای جدیدی به دست بیاری بابا جون؟توسط PersianBMS
…
continue reading
عمو موهبت روایت یک جوان پاک و خالص به اسم اردشیر رستم پور رو برای آریا تعریف میکنه. جوانی که تقدیر الهی، اون رو با سختی زیاد راهی هندوستان میکنه. انگار که اون جا رسالتی رو داشته باشه.توسط PersianBMS
…
continue reading
در حالی که آریا چشم انتظار ورود مهمان ویژه به خونهشون بوده، برای این که گذر زمان کمتر احساس بشه، پوریا براش از تاریخچه نگارش اولین نسخههای مجله ورقا میگه. آریا با چشمای گرد شده به پوریا زل زده و قلباش هم پراز هیجانه.توسط PersianBMS
…
continue reading
از وقتی که وارد خونه عمو موهبت شدن، آریا تمام حواسش به صندوقچه بزرگ قدیمی کنار کتابخونه بود. طاقت نداشت که عمو اجازه رو صادر کنه و آریا به سراغ گنج تو صندوقچه بره. اما …توسط PersianBMS
…
continue reading
دو تا اتفاق خوب پشت سر هم. دوست شدن با تیموری تو مدرسه و آماده بودن تهچین واسه ناهار توی خونه. حالا به قول پوریا باید منتظر سومین اتفاق خوب میشد. پوریا عقیده داشت اتفاقای خوب سه تا سه تا پشت سر هم میان، واسه همین هر وقت دوتا اتفاق خوب میافتاد، همیشه منتظر سومیاش بودتوسط PersianBMS
…
continue reading
آریا سعی کرد به حرف بابا عمل کنه. بابا همیشه میگفت در مقابل کسی که عصبانیه باید سه تا صفت داشته باشی: آروم، مهربون اما منطقی و حالا انگار پسرک در مقابل آریا خیلی عصبانی بود.توسط PersianBMS
…
continue reading
امروز توی مدرسه آریا اتفاقی میافته که تمام آموختههای این مدت در معرض امتحان قرار میگیره و باید تصمیم بگیره که چه عکسالعملی نشون بده.توسط PersianBMS
…
continue reading
حسین زرگر گفت: گمان نمیکنم این آخوندا و روحانیون جواب سوالای ما رو بدونن، بیا بریم و یه بهائی پیدا کنیم و از خودشون بپرسیم. مگه شما چی میگید که این قدر ناپسند و بد هست که همه باهاتون دشمنن؟ و به سراغ یک فرد بهائی رفتن.توسط PersianBMS
…
continue reading
سید مهدی گلپایگانی در شهر عشقآباد موفق به تاسیس اولین مجله فارسی زبان بهایی شدن و این یک پیشرفت بزرگ برای بهائیان فارسی زبان و همچنین دیانت بهائی بود. این روزنامه که به سه زبان فارسی، ترکی و روسی منتشر میشد، خورشید خاور نام داشت و علاوه بر انتقال اخبار و امور روزانه، مسائل رو از دیدگاه تعالیم بهایی مطرح میکرد و این طوری مردم به سهولت با حضرت به…
…
continue reading
یادگاری مشرق الاذکار. تا حالا چیزای زیادی تو کشوی یادگاریهای آریا جا گرفته بود. اما هیچ وقت به این فکر نکرده بود که بعضی از یادگاریها اینقدر بزرگه که نمیشه توی یه کشو جاش داد. حتا بعضی از یادگاریها برای یک نفر به جا نمیمونه، بلکه متعلق به همه مردمه. چه لذتی داره که بتونی چنین یادگاری برای دنیا از خودت به جا بذاری.…
…
continue reading
سالها قبل، با سواد به کسی میگفتن که بتونه بخونه و بنویسه. وقتی علم و تکنولوژی پیشرفت کرد، دیدن دیگه توانایی خواندن نوشتن کافی نیست و هر کس باید بتونه با کامپیوتر کار کنه و اما حالا یه تعریف جدید: با سواد کسیه که بتونه از چیزهایی که خونده یا مطالبی که یاد گرفته برای ایجاد یک تغییر مثبت در زندگی خودش و دیگران استفاده کنه.…
…
continue reading
خاله پرسید: تا حالا اسم جناب ابوالفضائل گلپایگانی رو شنیدید؟ ایشون به شهر عشق آباد در کشور روسیه رفتن. حدود صد سال قبل مردم اطلاع درستی از دیانت بهایی نداشتن و به خاطر حرفهای بدی که علما درباره بهاییها میزدن، همیشه اونها رو آزار و اذیت میکردن تا این که...توسط PersianBMS
…
continue reading
آریا تا امروز هیچوقت فکر نکرده بود که نویسنده مجلات ورقا چه کسی یا کسانی بودن. اصلا این ایده عالی چطور به فکرشون رسیده بود؟ انگار خاله مهین یه چیزایی میدونست: همیشه یه ایده خوب احتیاج به یک انگیزه خوب داره.توسط PersianBMS
…
continue reading
خاله مهین میگفت که باید قبل از انجام هر کار، به شیوه درست انجام دادنش فکر کرد. مثلا اگه حواسشون بود که پاهاشون رو قبل از ورود به ساختمون با قالیچه جلوی درب پاک کنن، دیگه مجبور نبودن راه پله رو دستمال بکشن. فکر بیشتر، دردسر کمتر.توسط PersianBMS
…
continue reading