تا الان خیلی شنیدیم: داستان، ادبیات، کوئیلو، تولستوی، آستن … ولی واقعاً چی میتونه توی یه قصه پیدا بشه که فکر ما رو ببره جاهای دیگه؟ شخصیتهای غیرواقعی، اتفاقهای تخیلی … اصلاً اینا چی دارن که بگن؟ شاید تو بتونی بخشی از وجود خودت رو، بعضی از احساساتت رو، توی یکی از آدمای غیرواقعی داستان پیدا کنی؛ همون احساس، همون فکر، همون تجربهای که توی اتفاقای دنیای واقعی و آدماش تا حالا نتونستی پیدا کنی.
…
continue reading
دیدار با ویلوبی دشوودها را به آرامش میرساند. النور و ماریان پس از گذر از این دوران، در ایجاد هماهنگی بین عقل و احساس موفقتر عمل میکنند.توسط PersianBMS
…
continue reading
دشوودها در مسیر بازگشت به بارتن به ملک شارلوت و توماس پالمر، دختر و داماد خانم جنینگز میروند. ماریان که مدتی است به لحاظ جسمانی، عاطفی و روانی بسیار ضعیف شده است در خطر جدیتری قرار میگیرد.توسط PersianBMS
…
continue reading
جان در لندن به دیدن خواهراناش میرود. سپس به همسرش فنی پیشنهاد میکند دشوودها را به خانهشان دعوت کنند. فنی تصمیمی میگیرد که بعدا از آن پشیمان میشود.توسط PersianBMS
…
continue reading
النور تلاش میکند تا به ماریان در گذر از اندوه کمک کند. کلنل برندن که نگران حال ماریان است داستان تلخی را برای النور تعریف میکند و النور وحشتزده به او گوش میدهد.توسط PersianBMS
…
continue reading
النور میخواهد از لوسی جزئیات رابطهاش با ادوارد را جویا شود. خانم جنینگز النور و ماریان را دعوت میکند تا در سفر به لندن، او را همراهی کنند. ماریان از شوق دیدن ویلوبی در پوستاش نمیگنجد.توسط PersianBMS
…
continue reading
ویلوبی بارتن را به طور ناگهانی ترک کرد و دشوودها از دوری او غمگیناند تا آن که حضور یک دوست، به تغییر شرایط کمک میکند. سِر جان نیز مهمانی به بارتن دعوت میکند که النور را با حقیقت تلخی غافلگیر میکند.توسط PersianBMS
…
continue reading
ورود دراماتیک ویلوبی به زندگی دشوودها دقیقا همان چیزی است که ذهن شاعرانه ماریان، دختر دوم خانواده، منتظر آن بوده است. اما حضور او چالشهایی برایشان به همراه دارد.توسط PersianBMS
…
continue reading
آقای هنری دشوود، صاحب ملک اشرافی نورلند، از ازدواج اول، یک پسر و از ازدواج دوم، سه دختر دارد. پسرش جان، از مادر ثروت قابل توجهی به ارث برده است. اما سرنوشت دختران آقای دشوود با یک بحران، دستخوش تغییر میشود.توسط PersianBMS
…
continue reading
این قسمت، قسمت آخره و ما با داستان «کیمیاگر» خداحافظی میکنیم. فقط قبل از این وداع سوزناک، لازمه یه جمعبندی کلی از داستان داشته باشیم و نقش شخصیتهای داستان رو بررسی کنیم.توسط PersianBMS
…
continue reading
بعد از صحبت با کیمیاگر، بالاخره سانتیاگوی دلخسته قبول میکنه که به افسانه شخصیاش ادامه بده؛ این یعنی باید واحه و در نتیجه فاطمه رو ترک کنه؛ البته با امید این که عشق بینشون پایدار میمونه.توسط PersianBMS
…
continue reading
بعد از ملاقات با فاطمه، سانتیاگو با خودش فکر میکنه: گنج چیه؟ افسانه شخصی به چه درد میخوره؟ فاطمه رو بچسب. بیخیال همهچی. ولی به جای این که سرش به کار خودش باشه، یه اشتباهی میکنه و میره تو حالت عرفانی و یه چیزایی میبینه و یه تعبیرایی میکنه که نزدیکه سرش رو به باد بده.توسط PersianBMS
…
continue reading
از این که به خاطر یه خواب، کل زندگی و دارایی چندسالهاش رو به باد داده از دست خودش عصبانیه؛ با خدا هم درگیره که چرا گذاشته این اتفاق برای یه جوون شُسته رُفته مثل خودش بیفته. اما زندگی حتی در تاریکترین لحظات، نامهربون نیست چون دعای خیر همراه سانتیاگوئه؛ در واقع این واقعیت رو «اوریم» و «تمیم» بهش نشون میدن. برای همین با یه دل روشن به راه میافته.…
…
continue reading
سانتیاگو یه چوپانه که توی دشتای آندلس از گله گوسفنداش مراقبت میکنه. چوپانی انتخاب زندگی خودش بوده چون از بچگی دلش میخواسته سفر کنه و دنیا رو بگرده. از دختر یه بازرگان هم خوشش میاد و برنامه داره دل دختر رو ببره ولی یه خوابی میبینه که ممکنه زندگی بیدغدغه یه چوپان جوون رو تغییر بده.توسط PersianBMS
…
continue reading
این قسمت، قسمت آخر از این داستانه و ما با داستان «زندانی قفقاز» خداحافظی میکنیم. فقط قبل از این وداع پراحساس، لازمه یه جمعبندی کلی از داستان داشته باشیم و نقش شخصیتهای داستان رو بررسی کنیم.توسط PersianBMS
…
continue reading
زندگی واسه ژیلین و کاستیلین از قبل خیلی سختتر و بدتر شده. قبلا حداقل توی آغل بودن؛ الان تو چاله زندگی میکنن. ژیلین یه زمزمههای خطرناکی از طرف مردای تاتار میشنوه و وقتی از دینا هم خبری نمیشه، پاک خودش رو میبازه. بنده خدا. چه سرنوشتی پیدا کرد این ژیلین بیچاره ما. کاش نیت نمیکرد بره دیدن مادرش.توسط PersianBMS
…
continue reading
ژیلین و کاستیلین بالاخره عزمشون رو جزم میکنن که فرار کنن. بیچارهها تا میان پاشون رو از آغل بذارن بیرون و فلنگ رو ببندن، پنج شیش باری قلبشون میاد توی حلقشون. موفق میشن فرارشون رو عملی کنن؟توسط PersianBMS
…
continue reading
ژیلین خیلی خوب توی روستا بین تاتارا جا افتاده (البته بعضیاشون هنوز باهاش چپ هستن). ولی بازم توی فکرش هست که یه جوری نقشه فرار بچینه. اوضاع یه ذره برای ژیلین و کاستیلین خطری میشه وقتی...توسط PersianBMS
…
continue reading
کاستیلین خیلی غرغر میکنه و فقط منتظره که یه پیکی از طرف خونوادهاش با اسب سفید بیاد و نجاتش بده. اما ژیلین که میدونه نمیتونه باری بذاره روی شونههای خسته مادرش، تصمیم میگیره خودش دست به کار بشه؛ حالا چه کاری؟ خدا داند.توسط PersianBMS
…
continue reading
بعد از اسارت، ژیلین توی آغل احساس تنهایی و گرسنگی و ناتوانی میکنه. هیچکس کاری باهاش نداره. بعد کلی وقت، زنجیر به پا، میبرنش توی جمع مردای تاتار تا مشخص بشه تکلیف زندگیش چیه. از اونا اصرار و از ژیلین انکار که یهو چشم ژیلین میافته به...توسط PersianBMS
…
continue reading
ژیلین یه سربازه که توی قفقاز خدمت میکنه. تنها خونوادهش، مادر پیر و زمینگیرشه. یه روز این مادر دلتنگ، به ژیلین نامه میزنه که من دارم از دنیا میرم و تنها آرزوم اینه که تو رو توی لباس دومادی ببینم... ژیلین هم بقچه جمع میکنه که بره دیدن مادرش ولی توی راه ...توسط PersianBMS
…
continue reading