بولتن _ آدم ها _ جامعه عمومی
[search 0]
بیشتر
برنامه را دانلود کنید!
show episodes
 
Loading …
show series
 
همیشه وقتی صحبت فقر فرهنگی به میان می‌آید یاد آن متن کوتاهی می‌افتم که گفته بود:‌ «فقر فرهنگی یعنی چند دندان طلا در دهانت داشته باشی اما حتی یک دانه کتاب هم در کتابخانه‌ات نباشد.»توسط PersianBMS
  continue reading
 
مدرسه‌ای که قراره بسازم از این‌ که بزاره بچه‌ها با هم ارتباط داشته باشن نمی‌ترسه. بچه‌ها رو می‌ذاره جلوی همدیگه و ازشون می‌خواد با هم حرف بزنن و صحبت کنن که مشکلاتشون رو حل کنن.توسط PersianBMS
  continue reading
 
وقتی بچه بودیم، همیشه یک سوال پای ثابت چیستان‌هایمان بود: «اگر ادیسون نبود، چی می‌شد؟» بعد هم خودمان جواب می‌دادیم: «هیچی. یک نفر دیگر برق را اختراع می‌کرد.»توسط PersianBMS
  continue reading
 
یک نفر توئیت کرده بود که در هواپیما با زنی پنجاه ساله همسفر شده که برای یک هفته سفر می‌کرد تا عشق قدیمی‌اش را ببیند. همانی که بیست و پنج‌سال پیش می‌خواست و نشد.توسط PersianBMS
  continue reading
 
نفرت رنج‌آور است و بهترین داستانی هم که می‌تواند رنج‌های نفرت را بیان کند، همان داستان سیب‌زمینی‌های درون کیسه است. داستان از این قرار استتوسط PersianBMS
  continue reading
 
یکی نوشته بود: «جوانان خارج‌نشینی که پدر و مادرتان ایرانند و نگرانشان هستید، من می‌توانم کمکتان کنم. از خرید کردن گرفته تا رساندن به بیمارستان و ...»توسط PersianBMS
  continue reading
 
دارم فکر می‌کنم شاید آن‌قدرها هم بد نباشد اگر بعضی‌هایی باشند که ذهنشان جور دیگری دنیا را ببیند. شاید آن‌قدرها هم بد نباشد که کله‌هایمان بوی قرمه‌سبزی بدهدتوسط PersianBMS
  continue reading
 
قبل‌ترها، مطمئن بودیم که مرکز جهان ماییم و همه به دور ما می‌گردند. یکی دو نفری که دلشان نمی‌خواست این سخن را از پدرمادرهایشان قبول کنند، چیزهای دیگری متوجه شدند: ما مرکز جهان نیستیمتوسط PersianBMS
  continue reading
 
قصد ندارم مسخره کنم، فقط می‌خواهم بگویم این اتفاقی است که در چنین حکومت‌هایی رخ می‌دهد. همان‌هایی که به برابری اعتقاد دارند اما به عدالت نه.توسط PersianBMS
  continue reading
 
حالا شاید کسی یادش نیاید که اولین مردی که گریه کرد و احساساتش را بروز داد و خالی شد چه کسی بود، اما هربار وقتی می‌بیند مردی حسش را بیرون می‌ریزد، می‌خندد. این را می‌دانم.توسط PersianBMS
  continue reading
 
ولی من می‌گویم پیروزی بعد از بحران یک‌باره از در تو نمی‌آید. بیشتر شبیه این است که پیروزی، می‌خواهد پایش را از لای در بیاورد تو، اما در با تمام شدت می‌خورد بهش.توسط PersianBMS
  continue reading
 
وقتی داستان زندگی ملاله را می‌خواندم، این چیزها به نظرم مهم و جالب آمد. او کشورش را دوست داشت و عاشقانه برایش مبارزه کرد. اما در آن کشور، دیگر نمی‌توانست امنیت داشته باشد.توسط PersianBMS
  continue reading
 
این جهانی شدن می‌تواند چیزهای بهتری هم همراه خودش بیاورد. ما می‌توانیم مرزهای میان‌ خود را برداریم. مرزهایی که سال‌ها باعث درگیری و جنگ بودند.توسط PersianBMS
  continue reading
 
ما آن نسلی بودیم که همه‌ چیز را با سرعتی باورنکردنی دیدیم. باورنکردنی در این حد که در عرض چند سال همه چیز آن‌چنان متحول شد که تکنولوژی‌های قبلش، مسخره به نظر می‌رسیدند.توسط PersianBMS
  continue reading
 
اصلا و ابدا نیامدم اینجا که از مزایای انتقام نگرفتن بگویم. اتفاقا برعکس، می‌خواهم تجربه‌ام را بگویم. این‌که چرا به نظرم انتقام‌‌گرفتن لذت‌بخش است.توسط PersianBMS
  continue reading
 
چند وقت پیش، آن زمان‌ها که استاتوس گذاشتن مد بود، یکبار نوشته بودم: «وقتی داد می‌زنی، فقط صدات شنیده می‌شود، نه حرفت!» همه به‌به و چه‌چه می‌کردند، یک نفر پیدا نشد بگوید تو که اینقدر خوب لالایی می‌خوانی، چرا خودت بیداری؟توسط PersianBMS
  continue reading
 
اگر یک چوب جادویی داشتید، دلتان می‌خواست با آن چه کاری انجام دهید؟ حتما کلی ایده جذاب دارید. من اگر بودم، دلم می‌خواست بعضی چیزها را عوض کنم.توسط PersianBMS
  continue reading
 
چشم‌هایم چیزهایی می‌دید. برق‌هایی که ناگهان می‌درخشیدند و ناپدید می‌شدند. درست همان‌‌طور که صبح از خواب بیدار می‌شویم و از فکر روزی که قرار است پیش رو داشته باشیم، یک خوشحالی سر تا پایمان را می‌گیرد. فکر این‌که قرار است دوستی را ببینیم، درست مثل وعده یک غذای خوشمزه است که به خودمان می‌دهیم.توسط PersianBMS
  continue reading
 
می‌خواست پیشنهاد بدهد که «بیا، انتخابات نزدیک است. بیا برویم کاندید شویم و برای خودمان رای جمع کنیم. کلی مزیت دارد و بعدش می‌توانیم فلان کنیم و چنان»توسط PersianBMS
  continue reading
 
می‌گه: صلح عمومی چیه؟ بابا این آدمایی که من می‌بینم امکان نداره تکونی به خودشون بدن. درست بشو نیستن. تو هم الکی وقت‌ات رو تلف نکن. به زندگی‌ات برس. خوش بگذرون. برو دنیا رو ببین. چه کاریه آخه؟توسط PersianBMS
  continue reading
 
می‌دانید که هربار صحبت از آزادی می‌شود، هرکسی یک چیزی می‌گوید. ساده‌ترین و معمول‌ترینش این است که آزادی یعنی هرکس، بتواند هرکاری را که دوست دارد انجام دهد اما به شرطی که به دیگران آسیب نرساند.توسط PersianBMS
  continue reading
 
سفرنامه می‌خواندم. نوشته بود فقر آن تصویر گوگولی بچه‌های سیاه‌پوست در حال بازی و خنده و رقص نیست. فقر همراه خودش گرسنگی می‌آورد و ناامنی. او این را در خیابان‌های آفریقا فهمیده بود. جایی که همیشه و در تصور همه ما همان لبخندهای شیرین را دارد. بعد فهمیدم این را که «من فکر می‌کنم فقر یعنی رقص در خیابان‌های خاکی» از چهارتا عکس و ویدیو دیدم. و این‌که او …
  continue reading
 
این‌بار شما بگویید که چطور درباره عید نوروز و سال جدید و این‌ها حرف بزنیم، اما کلیشه‌ای نباشد. یعنی نرویم سراغ امید الکی بخشیدن به آدم‌ها آن هم با استناد به این‌که حالا که قرار است سال نو شود، همه چیز عوض می‌شود. یا مثلا از خانه تکانی و خانه تکانی دل‌ها و کنار گذاشتن کدورت‌ها حرف نزنیم. از خوبی‌های نو شدن سال و نو شدن تصمیمات چیزی نگوییم؛ امسال قرا…
  continue reading
 
به خاطر کاری که انجام می‌دهم، هر روز کلی کتاب می‌بینیم که دستور العمل می‌دهند برای موفقیت و پیشرفت. همه هم یک حرف را می‌زنند. یکی با رنگ و لعاب بیشتر و کلمات قلمبه سلمبه‌تر، یکی هم با زبان ساده‌تر و خودمانی‌تر. اما می‌دانید، مشکل‌شان این است که فقط حواس‌شان به یک بعد از زندگی بشر است. چطور پول بیشتری دربیاوریم.…
  continue reading
 
یکی از قسمت‌های سریال فرندز هست که همه‌گی درباره‌ کارشان صحبت می‌کنند. یکی باید برای کار برود یک شهر دیگر و نمی‌تواند شب کریسمس را با خانواده‌ و دوستان‌اش باشد. بعد می‌گوید: «خب همه آدم‌ها از کارشان متنفرند و من تنها نیستم.» و هر پنج نفری که آن‌جا ایستادند می‌گویند ما عاشق کارمان هستیم و لحظه شماری می‌کنیم که برگردیم سرکار.…
  continue reading
 
وقتی بچه بودیم، شجاعت را برایمان این‌طور معنا می‌کردند: تاریکی، حیوانات، معلم‌های بداخلاق مدرسه، امتحان و تهدیدهای عجیب غریب معلم‌ها، آمپول و هزارتا چیز دیگر، ترس ندارد. اتفاقا اگر الان هم سراغ روان‌شناس برویم و بگوییم از این‌ها می‌ترسیم، ما را وادار می‌کند که با ترسمان روبه‌رو شویم تا شجاع شویم.توسط PersianBMS
  continue reading
 
یه بار جایی خوندم: «موسیقی بد مثل پفکه. به بچه‌هایمان پفک ندهیم.» بعد هزارتا فکر به سرم زد. اولین‌اش این بود که ابتذال می‌تونه همه‌جا، حتی در موسیقی که غذای روح هست، جا بگیره. فکر بعدی این بود که چطوری می‌تونم کاری بکنم که بچه‌ام سراغ چیزهای سطح پایین و مبتذل نروه؟ شروع کردم به مطالعه. هر کسی نظری داده بود. بعضی‌ها نوشته بودن سخت نگیرین اینا برای ق…
  continue reading
 
حقیقتش اینه که من فکر می‌کنم نتیجه هر موضوعی بستگی داره به نوع نگاه و عمل ما؛ و اون نوعی که ما به چیزها معنا می‌دیم. مثلا همین تفاوت‌ها. تفاوت توی هرچیزی هرچی که فکر کنید، از زبان و نژاد و اعتقادات دینی و جنسیت و محل تولد بگیر تا تفاوت تو خونه و ماشین و تیم محبوب ورزشی و لباس و خلاصه هر چیزی. همه‌ این تفاوت‌ها هم می‌تونن باعث جنگ و تفرقه و دعوا و ج…
  continue reading
 
چرخیدن لابه‌لای صفحه‌های اینترنت و خواندن نوشته‌های بعضی‌هایی که قلم‌شان یا صاحب قلم‌شان را دوست دارم، یکی از تفریحات من است. احتمالا یکی از تفریحات شما هم هست. چند روز پیش من یکی از این نوشته‌ها را خواندم: «مُنتهای آرزویم برای شما جغرافیایی است که هیچ‌گاه برای ترک کردن‌اش لحظه‌شماری نکنید.»توسط PersianBMS
  continue reading
 
ویکتور هوگو گفته است انسان‌هایی خوشبخت هستن که کتاب‌های خوب می‌خوانند یا دوستان اهل کتاب دارند. جالبه نه؟ بعد از خوندن این گفته‌‌ ویکتور هوگو فوری به ذهنم رسید من به عنوان پدر یا مادر چطوری می‌تونم خوشبختی رو به فرزندم هدیه کنم؟ پس خیلی فکر کردم و فکر کردم و نوشتم و نوشتم و نوشته‌هام رو هرس کردم تا بتونم چند قدم کوچیک رو بنویسم که بشه اونا رو تو کم…
  continue reading
 
پنجاه و سه چهارهفته پیش بود که دوتا موشک حواله هواپیمایی کردند که از ایران می‌رفت. تویش جوان بود، پیر هم بود. زن بود، مرد هم بود، دختر بود، پسر هم بود، بچه بود، بزرگ هم بود. توی هواپیما تازه عروس و داماد بود، کسانی که تجربه سال‌ها زندگی مشترک داشتن هم بودند. وقتی خبرش را شنیدیم، کسی نگفت چرا پیر و جوان با هم از بین رفتند؟ کسی نگفت چرا دختر و پسر با…
  continue reading
 
می‌گفت «زندگی حتی با همه خوشی‌هایش به آن یک لحظه غم‌اش نمی‌ارزد. آن لحظه که کسی را از دست می‌دهی، یا تنهایی، یا خستگی امان‌ات را بریده است.» خب، این‌که موقع غم‌ها آدم تحمل‌اش از برگ گل سرخ هم کمتر می‌شود، درست است. اما چقدر ناامیدی باید در وجودت ریشه بدواند که همه چیز، حتی تمام خوشی‌های دنیا در نظرت بی‌ارزش باشند؟…
  continue reading
 
شما بئاتریس را می‌شناسید؟ بئاتریس دخترکی بود که هیچ‌وقت اشتباه نمی‌کرد. او همیشه مرتب و منظم بود. ساندویچ‌هایش به یک اندازه کره و مربا داشت. هرشب یک برنامه داشت که در آن شیرین‌کاری انجام می‌داد و جایزه می‌گرفت. اما خب اگر شما هم بئاتریس را نمی‌شناسید، عیبی ندارد. هیچکس او را نمی‌شناخت. در واقع میشناختن، اما هیچ‌کس نمی‌دانست که اسمش بئاتریس است. همه…
  continue reading
 
دیدن فقر از پشت صفحه‌ تلویزیون یک چیز است و لمس کردن‌اش یک چیز. دیدن فقر از پشت تلویزیون، صحنه‌های رقصیدن میان خیابان‌های خاکی و خنده‌های از ته دل چند تا کودک است و لمس کردن‌اش، گرسنگی کشیدن‌های مدام. دیدن فقر از پشت تلویزیون، خانواده‌ای است که دور سفره‌ای نشستند و با بگو بخند مشغول خوردن یک تکه نان هستند و لمس کردن‌اش، دردی است که مادر و پدر کشیده…
  continue reading
 
بیایین با هم یه کارتونیست رو در نظر بگیریم که خلاقه و دغدغه‌های اجتماعی هم داره. او میاد و می‌شینه فکر می‌کنه چطور با ابزارم که ممکنه قلم‌مو و رنگ باشه یا خودکار یا خودنویس یا هر چیز دیگه، حرفم رو بزنم بدون این‌که واقعا هم صحبتی کرده باشم. بعد طرحی می‌کشه از ویترین یک مغازه‌ لباس‌فروشی که جلوش دونفرن. یکی ایستاده و یکی هم نشسته. اونی که ایستاده از …
  continue reading
 
نه در این عالم دنیا که در آن عالم عقبی ، همچنان بر سر آنم که وفادار تو باشم می‌توان از این زیبا‌تر، در وصف وفا چیزی پیدا کرد؟ بی‌ راه نیست که سعدی را استاد سخن لقب داده‌اند. تو این بیت جوری با کلمات بازی کرده که هرکسی را به وفاداری تشویق و ترغیب می‌کند. اما این وفا، که میان صفت‌ها، شیرین‌ترین است، چیست؟…
  continue reading
 
با یک سرچ ساده و دم‌دستی در گوگل، می‌توانیم ببینیم که برای حقوق بشر چه چیزی نوشته است: اساسی‌ترین و ابتدایی‌ترین حقوقی که هر فرد به‌طور ذاتی، فطری و به صِرف انسان بودن از آن بهره‌مند می‌شود. این حقوق دارای ویژگی‌هایی هستند: جهان شمول اند: یعنی فرقی نمی‌کند کجای کره‌ زمین باشیم، هرجا باشیم آن حقوق متعلق به ما هستند. غیرقابل سلب‌اند: این‌طوری که کسی …
  continue reading
 
«وقتی از محیط زیست حرف می‌زنیم از چه حرف می‌زنیم؟» کم کم این سوال باید جای سوال معروف شکسپیر، «بودن یا نبودن؟ مساله این است» را بگیرد. خیلی‌ها ممکن است فکر کنند توضیح واضحات درباره‌ محیط زیست دادن کار بیهوده‌ای هست اما اجازه بدهید یک سوال مهم بپرسم. تا به‌حال اسباب‌کشی کرده‌اید؟ پروسه گشتن دنبال خانه‌ای که از نظرمان مناسب باشد و بعد تبدیل شدن‌اش به…
  continue reading
 
یک کوچه پایین‌تر از مدرسه ما، خانه‌ای بود که صاحبش جلوی در ورودی‌اش بوته رزی کاشته بود. بوته پر از رزهای کبود بود. از کبودی به سیاهی می‌زدند و برایمان تازگی داشتند. خوب می‌دانستم که کندن گل‌ها درست نیست اما رز سیاه دلم را برده بود. بوته رز کم‌کم خلوت می‌شد و گل‌هایش کم شده بودند اما هنوز زیبا بود. زیبایی‌اش داستان دیگری را به یادم آورد. داستانی که …
  continue reading
 
هرچند هنوز هر گوشه‌ را نگاه کنی پر از درد و رنج است، اما کم‌کم آدم‌ها دارند یاد می‌گیرند چه کار کنند. می‌دانید که قدیم‌ترها، سیاه‌ پوستان تو خیلی از جاهای دنیا برده بودن؛ اما تو خیلی از همون‌ جاها الان امکان این‌ که یه سیاه‌پوست رییس جمهور بشه هست. اون قدیما بودن آدمایی که مدافع به برده‌گرفتن سیاه‌پوستان بودن چون قانونی بود. اما کسانی هم بودن که را…
  continue reading
 
دنیا عجب بزرگ است. هر کس دستش برسد می‌تواند هرجایی که بخواهد یک شبکه داشته باشد که حرف‌هایش را بزند. یعنی هرکسی می‌تواند یک رسانه داشته باشد؛ یک نفر کتاب می‌نویسد. یکی آواز می‌خواند. یک نفردیگر حرف‌هایش را در یک شبکه‌ یوتیوب می‌زند. یک نفر هم ترجیح می‌دهد یک تکه مقوا دستش بگیرد و رویش چیزی بنویسد و برود سر چهارراه بایستد.…
  continue reading
 
تا چند وقت قبل از این که تبدیل بشوم به آدمی که به اینستاگرام رفتن معتاد است، از فیسبوک دل نمی‌کندم. بهتر بلد بودمش و یک بهانه‌ خیلی مهم داشتم. مردم هنوز نامزدی و عروسی‌شان را توی فیسبوک خبر می‌دادند. مهم هم بود. نمی‌شد از شنیدن این اخبار گذشت. اما بعد کم کم همه متوجه شدند که می‌شود عکس نامزدی را توی اینستاگرام هم به اشتراک گذاشت و بعد پیدا کردن فیل…
  continue reading
 
چندسال پیش سرکارم توی کتاب‌فروشی نشسته بودم. خلوت بود. مگس می‌پراندیم. دوست صاحب‌مغازه آمده بود. می‌خواستند به یه مناسبتی یه ویدیو بگیرند از خودشان و درباره‌ آرزوهایشان صحبت کنند. یک نفر از آرزوهایش صحبت کرده بود و آن‌ها داشتند فکر می‌کردند این چیزی که او آرزو کرده بود، اصلا آرزو نبوده. آرزو باید دست‌نیافتی باشد. یا حداقل خاص‌تر از چیزی که آن آدم ت…
  continue reading
 
او زندگی شگفت‌انگیزی دارد. این جمله را توی سریالی شنیدم و حالا چند روز است که این فکر ذهنم را درگیر خودش کرده است. که یک نفر آدم باید چکار کند تا زندگی‌اش شگفت‌انگیز باشد؟ یعنی چطور می‌تواند به آن درجه از شگفت‌انگیز بودن برسد که اول خودش به اندازه‌ی کافی شگفت‌انگیز باشد که بعد زندگی‌اش هم همین‌طور شود. هزاران فکر است که می‌شود عملی‌شان کرد تا به آن…
  continue reading
 
Loading …

راهنمای مرجع سریع