Artwork

محتوای ارائه شده توسط Gholamreza Aminian. تمام محتوای پادکست شامل قسمت‌ها، گرافیک‌ها و توضیحات پادکست مستقیماً توسط Gholamreza Aminian یا شریک پلتفرم پادکست آن‌ها آپلود و ارائه می‌شوند. اگر فکر می‌کنید شخصی بدون اجازه شما از اثر دارای حق نسخه‌برداری شما استفاده می‌کند، می‌توانید روندی که در اینجا شرح داده شده است را دنبال کنید.https://fa.player.fm/legal
Player FM - برنامه پادکست
با برنامه Player FM !

دیدار شمس و مولانا

5:38
 
اشتراک گذاری
 

Manage episode 319604281 series 3312928
محتوای ارائه شده توسط Gholamreza Aminian. تمام محتوای پادکست شامل قسمت‌ها، گرافیک‌ها و توضیحات پادکست مستقیماً توسط Gholamreza Aminian یا شریک پلتفرم پادکست آن‌ها آپلود و ارائه می‌شوند. اگر فکر می‌کنید شخصی بدون اجازه شما از اثر دارای حق نسخه‌برداری شما استفاده می‌کند، می‌توانید روندی که در اینجا شرح داده شده است را دنبال کنید.https://fa.player.fm/legal

در ایام قدیم زالی زیست که خسته دل و رنجور بود

نه اینکه جسمش علیل و بیمار بود جانش تیمار بود

از کارهای مردم آخر چگونه بگویم سرش سرسام بود

از قالهایشان نه دماغ خنده و نه حال گریه و زار بود

نظرش مردم مور بودند دو نقطه در سر اما کور بودند

به قطار همه پی دانه بودند از غایت جنگل بیخبر بودند

به علم ارسطویی آشنا با عشق افلاطونی غریبه بودند

یکروز به مرز جنون رسید رفت بالای سنگی و فریاد کشید

زخم‌هایش دوچندان شد چون دید قلب کسی تیر نکشید

گفت مرا دگر اینجا باری نیست ماه که درآمد از شهر رفت

تا صبح پیاده راه رفت طلیعه خورشید را که دید از هوش رفت

بیدار که شد دید وسط بازار است هور سینه آسمان است

ناگهان چشمش افتاد به جوانی که در حلقه مریدان است

قدش رعنا محاسنش پیراسته تنش هم لباسهای فاخر است

نزدیک که شد نهیب خورد ای پیرمرد نمازت قضا است

این سخن مریدان را خوش آمد همه لب بر خنده‌ گشودند

جواب داد قضای نمازم دعا کنم شاید بر تو دری بگشودند

از این حرف رومی برآشفت گفت ای ژنده‌پوش قیام کن

یا به مغرب از شهر بیرون شو یا که طلب استغفار کن

تو مرا دعا کنی؟ مگر تو سواد خواندن کتاب هم بدانی

تو مرا خدا کنی طلب نان و دینار کنی گر مرتبه‌ام بدانی

عالم این شهر منم قبله این جمع منم تو ازمن چه دانی

زبان شرم گر در لگام نداری یا نادانی یا از تیره رندانی

گفت من شهر خود با خود برم از شهرهای شما من فراری‌ام

او که شهریار شهر خود است گوید قل الله احد و اَنا بشر مثلکم

این جمله را که شمس گفت برخواست و به سمت دروازه شد

چو دور شد پاهای رومی سست گشته بر روی زمین پهن شد

مریدان همه گرد آمده فریاد کردند ای شیخ آخر تو را چه شد

گفت فرصت نیست پی‌اش روانه شوید شاید که علاج دردم شد

چو شمس برگشت دید که رومی از درد به خود پیچیده است

گفت ای جوان این درد نیست این همان علاج بی دردی است

زان پس بر زمین افتاد و سجده شکر کرد که غم‌خواری یافته است

او که از نیاز بی‌نیازاست داند که داشتن غمسار عین بی‌نیازی است

  continue reading

74 قسمت

Artwork
iconاشتراک گذاری
 
Manage episode 319604281 series 3312928
محتوای ارائه شده توسط Gholamreza Aminian. تمام محتوای پادکست شامل قسمت‌ها، گرافیک‌ها و توضیحات پادکست مستقیماً توسط Gholamreza Aminian یا شریک پلتفرم پادکست آن‌ها آپلود و ارائه می‌شوند. اگر فکر می‌کنید شخصی بدون اجازه شما از اثر دارای حق نسخه‌برداری شما استفاده می‌کند، می‌توانید روندی که در اینجا شرح داده شده است را دنبال کنید.https://fa.player.fm/legal

در ایام قدیم زالی زیست که خسته دل و رنجور بود

نه اینکه جسمش علیل و بیمار بود جانش تیمار بود

از کارهای مردم آخر چگونه بگویم سرش سرسام بود

از قالهایشان نه دماغ خنده و نه حال گریه و زار بود

نظرش مردم مور بودند دو نقطه در سر اما کور بودند

به قطار همه پی دانه بودند از غایت جنگل بیخبر بودند

به علم ارسطویی آشنا با عشق افلاطونی غریبه بودند

یکروز به مرز جنون رسید رفت بالای سنگی و فریاد کشید

زخم‌هایش دوچندان شد چون دید قلب کسی تیر نکشید

گفت مرا دگر اینجا باری نیست ماه که درآمد از شهر رفت

تا صبح پیاده راه رفت طلیعه خورشید را که دید از هوش رفت

بیدار که شد دید وسط بازار است هور سینه آسمان است

ناگهان چشمش افتاد به جوانی که در حلقه مریدان است

قدش رعنا محاسنش پیراسته تنش هم لباسهای فاخر است

نزدیک که شد نهیب خورد ای پیرمرد نمازت قضا است

این سخن مریدان را خوش آمد همه لب بر خنده‌ گشودند

جواب داد قضای نمازم دعا کنم شاید بر تو دری بگشودند

از این حرف رومی برآشفت گفت ای ژنده‌پوش قیام کن

یا به مغرب از شهر بیرون شو یا که طلب استغفار کن

تو مرا دعا کنی؟ مگر تو سواد خواندن کتاب هم بدانی

تو مرا خدا کنی طلب نان و دینار کنی گر مرتبه‌ام بدانی

عالم این شهر منم قبله این جمع منم تو ازمن چه دانی

زبان شرم گر در لگام نداری یا نادانی یا از تیره رندانی

گفت من شهر خود با خود برم از شهرهای شما من فراری‌ام

او که شهریار شهر خود است گوید قل الله احد و اَنا بشر مثلکم

این جمله را که شمس گفت برخواست و به سمت دروازه شد

چو دور شد پاهای رومی سست گشته بر روی زمین پهن شد

مریدان همه گرد آمده فریاد کردند ای شیخ آخر تو را چه شد

گفت فرصت نیست پی‌اش روانه شوید شاید که علاج دردم شد

چو شمس برگشت دید که رومی از درد به خود پیچیده است

گفت ای جوان این درد نیست این همان علاج بی دردی است

زان پس بر زمین افتاد و سجده شکر کرد که غم‌خواری یافته است

او که از نیاز بی‌نیازاست داند که داشتن غمسار عین بی‌نیازی است

  continue reading

74 قسمت

همه قسمت ها

×
 
Loading …

به Player FM خوش آمدید!

Player FM در سراسر وب را برای یافتن پادکست های با کیفیت اسکن می کند تا همین الان لذت ببرید. این بهترین برنامه ی پادکست است که در اندروید، آیفون و وب کار می کند. ثبت نام کنید تا اشتراک های شما در بین دستگاه های مختلف همگام سازی شود.

 

راهنمای مرجع سریع