Artwork

محتوای ارائه شده توسط Parviz Shahbazi. تمام محتوای پادکست شامل قسمت‌ها، گرافیک‌ها و توضیحات پادکست مستقیماً توسط Parviz Shahbazi یا شریک پلتفرم پادکست آن‌ها آپلود و ارائه می‌شوند. اگر فکر می‌کنید شخصی بدون اجازه شما از اثر دارای حق نسخه‌برداری شما استفاده می‌کند، می‌توانید روندی که در اینجا شرح داده شده است را دنبال کنید.https://fa.player.fm/legal
Player FM - برنامه پادکست
با برنامه Player FM !

Ganje Hozour audio Program #865

 
اشتراک گذاری
 

Manage episode 291951217 series 1755842
محتوای ارائه شده توسط Parviz Shahbazi. تمام محتوای پادکست شامل قسمت‌ها، گرافیک‌ها و توضیحات پادکست مستقیماً توسط Parviz Shahbazi یا شریک پلتفرم پادکست آن‌ها آپلود و ارائه می‌شوند. اگر فکر می‌کنید شخصی بدون اجازه شما از اثر دارای حق نسخه‌برداری شما استفاده می‌کند، می‌توانید روندی که در اینجا شرح داده شده است را دنبال کنید.https://fa.player.fm/legal
برنامه صوتی شماره ۸۶۵ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۴۰۰ تاریخ اجرا: ۴ می ۲۰۲۱ - ۱۵ اردیبهشتPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهنسخه کوچکتر مناسب جهت پرینتمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1345, Divan e Shamsتو مرا مِی بِده و مست بخوابان و بِهِل(۱)چون رسد نوبتِ خدمت، نشوم هیچ خجِلدر نمازش چو خروسم، سَبُک و وقت شناسنه چو زاغم که بُوَد نعره او وصل گُسِل(۲)چو گَهِ خدمتِ شَه آید، من می‌دانم گر ز آب و گِلَم ای دوست، نِیَم پای به گِل من ز رازِ خوشِ او یکدو سخن خواهم گفتدل من دار دَمی، ای دلِ تو بی‌غَش و غِل(۳)لذّتِ عشقِ بُتان را ز زحیران(۴) مطلبصبحِ کاذب بُوَد این قافله را سخت مُضِل(۵)من بِحِل(۶) کردم ای جان که بریزی خونمور نریزی تو مرا مَظلمه(۷) داری نه بِحِلپس خَمُش کردم و با چشم و به ابرو گفتمسخنانی که نیاید به زبان و به سِجِل(۸)گر چه آن فهم نکردی تو، ولی گرم شدیهله گرمی تو بیفزا، چه کنی جُهد مُقِل* (۹)سردی از سایه بُوَد، شمس بُوَد روشن و گرمفانیِ طلعتِ آن شمس شو ای سرد، چو ظِل(۱۰)تا درآمد بُتِ خوبم ز درِ صومعه مستچند قندیل شکستم پیِ آن شمعِ چِگِل(۱۱)شمسِ تبریز مگر ماه ندانست حقت؟که گرفتار شدست او به چنین علّتِ سِل* حدیث« اَفْضَلُ الصَّدَقَةِ جُهْدُ المُقِلِّ.»« بهترین صدقه آن است که از کوشش به اندازهٔ توان داده شود.»مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۸۲۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2824 قسمتِ خود، خود بُریدی تو ز جَهلقسمتِ خود را فزاید مَردِ اهل(۱۲)مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۴۵۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3457 یا تو پنداری که تو نان می‌خوریزَهرِ مار و کاهشِ جان می‌خوریمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۷۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1470 مَخزَن آن دارد که مخزنْ، ذاتِ اوستهستی او دارد که با هستی عَدُوست(۱۳)مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۲۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1729, Divan e Shamsالستُ گفتیم از غیب و تو بلی گفتیچه شد بلیِّ تو چون غیب را عیان کردیم؟مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۱۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #316 چون بسی ابلیسِ آدم‌رُوی هستپس به هر دستی نشاید داد دستمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۲۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #328 قبلهٔ جان را چو پنهان کرده اندهر کسی رُو جانبی آورده اندمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 137, Divan e Shamsدیده‌ات را چون نظر از دیدهٔ باقی(۱۴) رسیددیده‌ات شَرمین(۱۵) شود از دیدهٔ فانی(۱۶) چرا؟مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #407 در زمانه صاحبِ دامی بُوَد؟همچو ما احمق که صیدِ خود کند؟مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۳۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #2034 این عجب که جان به زندان اندر استوآنگهی مِفتاحِ(۱۷) زندانش به دستمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #267 حَزم آن باشد که ظنِّ بَد بَریتا گریزیّ و شوی از بَد، بَری حَزم، سُؤ الظن گفته ست آن رسولهر قدم را دام می‌دان ای فَضول روی صحرا هست هموار و فراخهر قدم دامیست، کم ران اُوستاخ آن بُزِ کوهی دَوَد که دام کو؟چون بتازد، دامش افتد در گلومولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۴۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2741, Divan e Shamsای دل، چو به دامِ او فتادیاز بَندِ هزار دام رَستیمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1501 کار، پنهان کن تو از چشمانِ خَودتا بُوَد کارَت سلیم از چشمِ بَدخویش را تسلیم کن بر دامِ مُزدوانگه از خود بی ز خود چیزی بدزدمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۳۳۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2330 هر که بستاید تو را، دشنام دِهسود و سرمایه به مُفْلِس وام دِهمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۲۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1221 دیو چون عاجز شود در اِفتِتان(۱۸)اِستِعانَت جوید او زین اِنسیانکه شما یارید با ما، یارییجانبِ مایید جانب دارییمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #3196 تا کُنی مَر غیر را حَبْر(۱۹) و سَنی(۲۰)خویش را بَدخو و خالی می‌کُنیمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۴۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #3342 چشم ‌داری تو، به چشمِ خود نِگرمَنگر از چشمِ سفیهی بی‌خبرگوش داری تو، به گوشِ خود شنوگوشِ گولان را چرا باشی گرو؟بی ز تقلیدی، نظر را پیشه کنهم برایِ عقلِ خود اندیشه کنمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1232 نه تو اَعطَیناکَ کَوثَر خوانده‌ای؟پس چرا خشکی و تشنه مانده‌ای؟یا مگر فرعونی و کوثر چو نیلبر تو خون گشته ست و ناخوش، ای عَلیل توبه کن، بیزار شو از هر عَدوکو ندارد آبِ کوثر در کدو هر که را دیدی ز کوثر سرخ‌رُواو محمدخوست با او گیر خو مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1237 هر که را دیدی ز کوثر خشک لبدشمنش می‌دار همچون مرگ و تبگر چه بابای تو است و مامِ(۲۱) تو کو حقیقت هست خون‌آشامِ تو از خلیلِ(۲۲) حق بیاموز این سِیَر(۲۳)که شد او بیزار اول از پدرمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۰۴۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3049, Divan e Shamsبرادرم، پدرم، اصل و فَصلِ من عشقستکه خویشِ عشق بمانَد، نه خویشیِ نَسَبیمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۲۱۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2214, Divan e Shamsخُنُک(۲۴) آن دَم که نشینیم در ایوان من و توبه دو نقش و به دو صورت، به یکی جان من و تومولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۲۲۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2225 هر ولی را نوح و کشتیبان شناسصحبتِ این خلق را طوفان شناسمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۹۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #96 در حقیقت دوستانت دشمن‌اندکه ز حضرت دور و مشغولت کنندمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۲۲۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2226 کم گریز از شیر و اژدرهای نرز آشنایان و ز خویشان کن حَذَردر تلاقی روزگارت می‌برندیادهاشان غایبی‌ات می‌چرندمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۵۴ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2554 مؤمنان در حَشر گویند: ای مَلَکنَی که دوزخ بود راهِ مَشْتَرَک؟ مؤمن و کافر بر او یابد گذار* ما ندیدیم اندرین ره، دود و نار(۲۵) نک بهشت و بارگاهِ ايمنیپس کجا بود آن گذرگاهِ دَنی(۲۶)؟پس مَلَک گوید که آن رَوْضهٔ(۲۷) خُضَر(۲۸)**که فلان جا دیده‌اید اندر گذَردوزخ آن بود و سیاستگاهِ سختبر شما شد باغ و بُستان و درختچون شما این نَفسِ دوزخ‌خُوی(۲۹) راآتشیِّ گَبرِ(۳۰) فتنه‌جوی راجهدها کردید و او شد پر صفانار را کُشتید از بهرِ خداآتشِ شهوت که شعله می‌زدیسبزهٔ تقوی شد و نور هُدیآتشِ خشم از شما هم حِلم(۳۱) شدظلمتِ جهل از شما هم علم شدآتشِ حرص از شما ایثار شدو آن حسد چون خار بُد، گُلزار شدچون شما این جمله آتش هایِ خویشبهرِ حق کُشتید جمله پیش پیش نفسِ ناری را چو باغی ساختیداندرو تخمِ وفا انداختید * قرآن کریم، سوره مریم(۱۹)، آیه ۷۲و۷۱Quran, Sooreh Maryam(#19), Line #71,72« وَإِنْ مِنْكُمْ إِلَّا وَارِدُهَا ۚ كَانَ عَلَىٰ رَبِّكَ حَتْمًا مَقْضِيًّا.» (۷۱)«و هيچ يك از شما نيست كه وارد جهنم نشود، و اين حكمى است حتمى از جانب پروردگار تو.» « ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوْا وَنَذَرُ الظَّالِمِينَ فِيهَا جِثِيًّا.» (۷۲)« آنگاه پرهيزگاران را نجات مى‌دهيم و ستمكاران را همچنان به زانو نشسته در آنجا وامى‌گذاريم.»** حدیث« دسته هایی از مردم به درهای بهشت آیند و گویند: مگر خدا به ما وعده نداده بود که به دوزخ درآییم؟ به آنان گفته شود: بر آن گذشتید و آن، خاموش بود.»مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۸۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #189 آن یکی الله می‌گفتی شبیتا که شیرین می‌شد از ذکرش لبیگفت شیطان: آخر ای بسیارگواین همه الله را لَبَّیک(۳۲) کومی‌نیاید یک جواب از پیشِ تختچند الله می‌زنی با رویِ سخت؟او شکسته‌دل شد و بنهاد سَردید در خواب او خَضِر را در خُضَرگفت: هین از ذکر چون وامانده‌یی؟چون پشیمانی از آن کش خوانده‌ای؟گفت: لبَّیکم نمی‌آید جوابزآن همی‌ترسم که باشم رَدِّ بابگفت: آن اللهِ تو لبّیکِ ماستوآن نیاز و درد و سوزت پیکِ ماستحیله‌ها و چاره‌جویی هایِ توجذبِ ما بود و گشاد این پایِ تو مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۲۱۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #4216 رغبتِ ما از تقاضایِ تو استجذبهٔ حقّست هر جا رَهرو استمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #373 چون بگریانم، بجوشد رحمتمآن خروشنده بنوشد نعمتم گر نخواهم داد، خود ننمایَمَشچونش کردم بسته دل، بگشایمشرحمتم موقوفِ آن خوش گریه‌هاستچون گریست، از بحرِ رحمت، موج خاستمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۶۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2669 پنج وقت آمد نماز و رهنمونعاشقان را فی صَلاةٍ دائِمون*نه به پنج، آرام گیرد آن خُمارکه در آن سَرهاست نی پانصد هزارنیست زُرْ غِبّاً وظیفهٔ عاشقانسخت مَسْتَسْقِی ست جانِ صادقاننیست زُرْ غِبّاً وظیفهٔ ماهیانزانکه بی‌دریا ندارند اُنسِ جان * قرآن کریم، سوره معارج (۷۰) ، آیه ۲۳Quran, Sooreh Al-Ma'arij(#70), Line #23« الَّذِينَ هُمْ عَلَىٰ صَلَاتِهِمْ دَائِمُونَ.»« نمازگزاران [حقیقی] دائماً در حال نماز هستند.»مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۲۲۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #1226 مرغِ بی‌هنگام(۳۳) و راهِ بی‌رهی(۳۴)آتشی پُر در بُنِ دیگِ تُهیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۶۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1069, Divan e Shamsبانگِ مرغان می‌رسد، بَرمی‌فشانی پَرّ و باللیک اگر خواهی بپرّی، پای را بَرکَش ز قیرمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۳۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #433 جَوْق‌ جَوْق(۳۵) و صف صف از حرص و شتابمُحْتَرِز(۳۶) زآتش، گُریزان سویِ آب لاجَرم، ز آتش برآوردند سراعتباراَلِْاعتبار(۳۷) ای بی‌خبر بانگ می‌زد آتش ای گیجانِ گول(۳۸)من نی اَم آتش، منم چشمهٔ قبولچشم‌بندی کرده‌اند ای بی‌نَظردر من آی و هیچ مگریز از شَرَرای خلیل اینجا شَرار(۳۹) و دود نیستجز که سِحْر و خُدعهٔ(۴۰) نمرود نیستچون خلیلِ حق اگر فرزانه‌ایآتش آبِ توست و تو پروانه‌ای مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۰۵۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2056 زَر بِهْ از جان ست پیشِ ابلهانزَر نثارِ جان بُوَد نزدِ شَهانمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۵۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3252 نی مشو نومید، خود را شاد کنپیش آن فریادرس، فریاد کنکای مَُحِبّ عفو، از ما عفو کُنای طبیب رنج ناسور کُهُنمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #310 ناسپاسیّ و فراموشیِّ تو یاد نآورد آن عسل نوشیِّ تولاجَرَم آن راه، بر تو بَسته شدچون دلِ اهلِ دل، از تو خسته شدزودشان دریاب و اِسْتِغْفار کُنهمچو ابری گریه‌های زار کُن مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۷۷۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #4774 من چه کردم با تو زین گنجِ نَفیس؟تو چه کردی با من از خویِ خسیس؟من تو را ماهی نهادم در کنارکه غروبش نیست تا روزِ شماردر جزایِ آن عطایِ نورِ پاکتو زدی در دیدهٔ من خار و خاک؟من تو را بر چرخ گشته نردبانتو شده در حَربِ من تیر و کمانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۱۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 914, Divan e Shamsز ناسپاسیِ ما بسته است روزنِ دلخدای گفت که انسان لِرَّبِهِ لَکَنُود قرآن کریم، سوره عادیات (۱۰۰)، آیه ۶Quran, Sooreh Al-Adiyat(#100), Line #6«إِنَّ الْإِنْسَانَ لِرَبِّهِ لَكَنُودٌ.»« همانا آدمی نسبت به پروردگارش بسیار نا سپاس است.»مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۸۹۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2895 شکرِ نعمت، خوشتر از نعمت بُوَدشُکرباره کی سوی نعمت رود؟شکر، جانِ نعمت و نعمت چو پوستز آنکه شکر آرد تو را تا کوی دوستنعمت آرد غفلت و شکر اِنتِباهصیدِ نعمت کن به دامِ شکرِ شاه مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2626 قبله را چون کرد دستِ حق عَیانپس، تَحَرّی بعد ازین مَردود دانهین بگردان از تَحَرّی رو و سَرکه پدید آمد مَعاد و مُستَقَرّیک زمان زین قبله گر ذاهِل شویسُخره هر قبله باطل شویچون شوی تمییزدِه را ناسپاسبِجهَد از تو خَطرَتِ قبله شناسگر ازین انبار خواهی بِرّ و بُرنیم ساعت هم ز همدردان مَبُرکه در آن دم که بِبُرّی زین مُعینمبتلی گردی تو با بِئسَ الْقَرین مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۰۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 404, Divan e Shamsهله ای آنکه بخوردی سحری باده(۴۱)، که نوشَتهله پیش آ که بگویم سخنِ راز(۴۲) به گوشَتمیِ روح آمد نادر، رو از آن هم بچش آخرکه به یک جرعه بپرّد همه طرّاری(۴۳) و هوشَتچو ازین هوش بِرَستی، به مُساقات(۴۴) و به مستیدَهَدَت صد هُشِ دیگر کَرمِ باده فروشَتچو در اسرار درآیی، کُنَدَت روح سَقاییبه فلک غلغله افتد ز هیاهوی و خروشَتبِسِتان بادهٔ دیگر جز از آن اَحمر(۴۵) و اَصفر(۴۶)کُنَدَت خواجهٔ معنی(۴۷)، برهانَد ز نُقوشَتدهد آن کانِ ملاحت قدحی وقتِ صباحَتبِهْ از آن صد قدحِ می که بخوردی شبِ دوشَتتو اگر های نگویی و اگر هوی نگوییهمه اموات و جمادات بجوشند ز جوشَتچو در آن حلقه بگنجی زَبَرِ معدن و گنجیهوسِ کسب بیفتد ز دلِ مَکسَبه کوشَت(۴۸)تو که از شرِّ اعادی(۴۹) به دو صد چاه فتادیبرهانید به آخر کَرمِ مَظلَمه پوشَت(۵۰)همه آهنگِ لقا کن، خمش و صید رها کنبه خموشیت میسّر شود این صید وُحوشَتتو دهان را چو ببندی، خَمُشی را بپسندیکشش و جذبِ ندیمان نگذارند خموشتمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۲۱۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #4214 صد هزار آثارِ غیبی منتظرکز عدم بیرون جهد با لطف و بِراز تقاضایِ تو می‌گردد سَرَمای بِمُرده من به پیشِ آن کَرَمرغبتِ ما از تقاضایِ تو استجذبهٔ حقّست هر جا رَهرو استخاک، بی‌بادی به بالا بَرجَهد؟کشتیی، بی‌بحر پا در رَه نَهد؟پیشِ آبِ زندگانی کَس نَمُردپیشِ آبت آبِ حیوان است دُردآبِ حیوان قبلهٔ جانْ دوستانزآب باشد سبز و خندان بوستانمرگْ آشامان ز عشقش زنده‌انددل ز جان و آبِ جان بَرکَنده‌اندآبِ عشقِ تو چو ما را دست دادآبِ حیوان شد به پیشِ ما کَسادمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۵۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #4059 هر که را فتح و ظَفَر(۵۱) پیغام دادپیشِ او یک شد مُراد و بی‌مُرادمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۲۲۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #4222 زآب حیوان، هست هر جان را نُویلیک آبِ آبِ حیوانی تُویهر دَمی مرگیّ و حَشری دادی اَمتا بدیدم دست بُردِ آن کَرَم مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۹۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #799 صد هزاران حَشر دیدی ای عَنودتاکنون هر لحظه از بدوِ وجود مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۲۲۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #4224 همچو خُفتن گشت این مُردن مراز اعتمادِ بَعث(۵۲) کردن ای خداهفت دریا هر دَم ار گردد سرابگوش گیری آوریش ای آبِ آبعقل، لرزان از اجل وآن عشق، شوخسنگ کی ترسد ز باران چون کلوخ؟از صِحافِ مثنوی(۵۳) این پنجم استدر بُروجِ چرخِ جان چون اَنجُم(۵۴) استره نیابد از ستاره هر حواسجز که کشتیبانِ اِستاره‌شناسجز نظاره نیست قِسمِ دیگراناز سُعودش(۵۵) غافلند و از قِران(۵۶)آشنایی گیر شب ها تا به روزبا چنین اِستارهای دیوْسوزهر یکی در دفعِ دیوِ بَدگُمانهست نفت اندازِ(۵۷) قلعهٔ آسماناختران با دیو همچون عقرب استمشتری را او وَلیُّ الَاْقْرَبست(۵۸) گرچه ستارگان با شیطان مانند عقرب رفتار می کنند، یعنی او را نیش میزنند ولی همان ستارگان نسبت به طالبان حقیقت نزدیکترین دوست هستند. مراد از عقرب هم کژدم است و هم یکی از صورت های فلکی در منطقة البروج. بنابراین هم میتوان گفت که ستارگان آسمان، نسبت به شیاطین ترش رو و عبوس اند. زیرا صورت فلکی عقرب در احکام نجومی دلالت بر ترش رویی دارد. و مشتری لفظاً به معنای خریدار است. در اینجا مراد طالب و خریدار حقیقت است. بنابراین ستارگان آسمان حقیقت با طالب حقیقت بسیار دوستی می کنند. اما در احکام نجوم «مشتری»، سعد و خوش یمن است. یعنی ستارگان آسمان حقیقت با مردم نیکبخت دوستی بسیار می ورزند.قوس اگر از تیر دوزد دیو رادَلْو پُر آبست زرع و میو رااگرچه «قوس»، شیطان ملعون را با «تیر» آماج خود قرار می دهد، ولی در عوض برای زراعت و میوه و محصولات، دَلو پُرآبی است. «قوس» لفظاً به معنی کمان است و در عین حال یکی از صورت های فلکی در منطقة البروج و نهمین بُرج. «تیر» نام فارسی عُطارِد است و «دَلو» به معنی سطل و در نجوم یکی از صورت های فلکی و یازدهمین بُرج.حوت اگرچه کشتیِ غَی(۵۹) بشکنددوست را چون ثور(۶۰) کشتی می‌کند«حوت» اگرچه کشتی گمراهی را می شکند، ولی برای دوست، مانند «ثَور» برای زراعت شخم می زند. «حوت» به معنای ماهی است، و در نجوم یکی از صورت های فلکی. «ثَور» نیز لفظاً به معنی گاو است و یکی از صورت های فلکی.شمس اگر شب را بدرَّد چون اسدلعل را زو خلعتِ اطلس رسداگرچه خورشید، چادر سیاه شب را مانند «اسد» می دَرَد، ولی لعل از پرتو خورشید جامهٔ فاخر اطلس به دست می آورد. «اسد» لفظاً به معنی شیر است و در نجوم یکی از صورت های فلکی. هر وجودی کز عدم بنمود سَربر یکی زَهرست و بر دیگر شِکَردوست شو، وز خویِ ناخوش شو بَریتا ز خُمرهٔ زهر هم شِکَّر خوریزآن نشد فاروق را زَهری گزندکه بُد آن تِریاقِ فاروقیش قند (۱) هِلیدن: گذاشتن، اجازه دادن(۲) گُسلیدن: جدا کردن، اعراب زاغ سرخ پا را که به غُراب البین معروف است، شوم می دانند و معتقدند که بانگ او موجب جدایی یاران میشود.(۳) بی‌غَش و غِل: مخفّف غَشّ و غَلّ، کینه و حیله(۴) زحیران: بیماران من ذهنی که دایماً ناله و زاری می کنند.(۵) مُضِل: گمراه کننده(۶) بِحِل کردن: حلال کردن، از جرم و گناه کسی درگذشتن.(۷) مَظلَمه: ظلم، ستم، دادخواهی(۸) سِجِل: نوشتن، نگاشتن(۹) جُهد مُقِل: کوشش به اندازهٔ توان، تلاش فقیر بینوا(۱۰) ظِلّ: سایه(۱۱) چِگِل: شهری در ترکستان که مردم آن به زیبایی معروف بودند.(۱۲) مَردِ اهل: انسان لایق، شایسته و سزاوار (۱۳) عَدو: دشمن، خصم(۱۴) دیدهٔ باقی: چشم معنی، چشم دل، بصیرت(۱۵) شَرمین: باحیا، شرم زده، شرمگین(۱۶) دیدهٔ فانی: چشم حس، چشم ظاهر(۱۷) مِفتاح: کلید(۱۸) اِفتِتان: گمراه کردن(۱۹) حَبْر: دانشمند، دانا(۲۰) سَنیّ: رفیع، بلند مرتبه(۲۱) مام: مادر(۲۲) خلیل: ابراهیم خلیل الله(۲۳) سِیَر: جمع سیره به معنی سنّت و روش(۲۴) خُنُک: خوش، خوشا(۲۵) نار: آتش(۲۶) دَنی: پست، ناکس، حقیر(۲۷) رَوْضه: باغ، بهشت(۲۸) خُضَر: سبز(۲۹) نَفسِ دوزخ‌خُوی: نفس امّاره که صفت دوزخی دارد.(۳۰) گَبر: کافر(۳۱) حِلم: بردباری، شکیبایی(۳۲) لَبَّیک: قبول می کنم، امر تو را اطاعت می کنم.(۳۳) مرغ بی‌هنگام: خروس بی محل (۳۴) راه بی‌رهی: ‌راه بدون راه رونده، کنایه از بیراهه (۳۵) جَوْق‌ جَوْق: دسته دسته، جمع جَوق، اَجْواق است.(۳۶) مُحْتَرِز: دوری کننده، پرهیز کننده(۳۷) اعتباراَلِْاعتبار: عبرت بگیر، عبرت بگیر.(۳۸) گول: ابله، نادان(۳۹) شَرار: جرقّه، پاره آتشی که به هوا جَهَد.(۴۰) خُدعه: حیله گری، فریبکاری(۴۱) سحری باده: بادهٔ سحری، صبوحی(۴۲) راز: پوشیده، پیغام زندگی(۴۳) طرّار: دزد، جیب بُر(۴۴) مُساقات: آبیاری، به یکدیگر آب دادن(۴۵) اَحمر: سرخ رنگ(۴۶) اَصفر: زرد رنگ(۴۷) خواجهٔ معنی: خداوند معنی، پُرمایه از نظر معنی(۴۸) مَکسَبه کوش: آنکه جهد او در کسب مال دنیا باشد.(۴۹) اعادی: جمعِ اعداء، به معنی دشمنان(۵۰) ظَفَر: پیروزی، کامروایی(۵۱) مَظلَمه پوش: پوشانندهٔ ستم و بدی، ستّار عیوب(۵۲) بَعث: قیامت(۵۳) صِحافِ مثنوی: دفاتر مثنوی، صِحاف: جمع صحیفه. دفترها، کتاب ها(۵۴) اَنجُم: جمع نَجم، به معنی ستارگان، اختران(۵۵) سُعود: طالع خوب، مبارک شدن(۵۶) قران: قرین شدن با ستارگان پر برکت در طالع(۵۷) نفت اندازَنده: به معنی کسی که آتش می بارد.(۵۸) وَلیُّ الَاْقْرَب: نزدیکترین دوست(۵۹) غَیّ: گمراهی(۶۰) ثور: لفظاً به معنی گاو است و در نجوم یکی از صورتهای فلکی است.************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1345, Divan e Shamsتو مرا می بده و مست بخوابان و بهلچون رسد نوبت خدمت نشوم هیچ خجلدر نمازش چو خروسم سبک و وقت شناسنه چو زاغم که بود نعره او وصل گسلچو گه خدمت شه آید من می‌دانم گر ز آب و گلم ای دوست نیم پای به گل من ز راز خوش او یکدو سخن خواهم گفتدل من دار دمی ای دل تو بی‌غش و غللذت عشق بتان را ز زحیران مطلبصبح کاذب بود این قافله را سخت مضلمن بحل کردم ای جان که بریزی خونمور نریزی تو مرا مظلمه داری نه بحلپس خمش کردم و با چشم و به ابرو گفتمسخنانی که نیاید به زبان و به سجلگر چه آن فهم نکردی تو، ولی گرم شدیهله گرمی تو بیفزا چه کنی جهد مقل*سردی از سایه بود شمس بود روشن و گرمفانی طلعت آن شمس شو ای سرد چو ظلتا درآمد بت خوبم ز در صومعه مستچند قندیل شکستم پی آن شمع چگلشمس تبریز مگر ماه ندانست حقتکه گرفتار شدست او به چنین علت سل* حدیث« اَفْضَلُ الصَّدَقَةِ جُهْدُ المُقِلِّ.»« بهترین صدقه آن است که از کوشش به اندازهٔ توان داده شود.»مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۸۲۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2824 قسمت خود خود بریدی تو ز جهلقسمت خود را فزاید مرد اهلمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۴۵۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3457 یا تو پنداری که تو نان می‌خوریزهر مار و کاهش جان می‌خوریمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۷۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1470 مخزن آن دارد که مخزن ذات اوستهستی او دارد که با هستی عدوستمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۲۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1729, Divan e Shamsالست گفتیم از غیب و تو بلی گفتیچه شد بلی تو چون غیب را عیان کردیممولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۱۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #316 چون بسی ابلیس آدم‌روی هستپس به هر دستی نشاید داد دستمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۲۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #328 قبله جان را چو پنهان کرده اندهر کسی رو جانبی آورده اندمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 137, Divan e Shamsدیده‌ات را چون نظر از دیده باقی رسیددیده‌ات شرمین شود از دیده فانی چرامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #407 در زمانه صاحب دامی بودهمچو ما احمق که صید خود کندمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۳۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #2034 این عجب که جان به زندان اندر استوآنگهی مفتاح زندانش به دستمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #267 حزم آن باشد که ظن بد بریتا گریزی و شوی از بد بری حزم سؤ الظن گفته ست آن رسولهر قدم را دام می‌دان ای فضول روی صحرا هست هموار و فراخهر قدم دامیست کم ران اوستاخ آن بز کوهی دود که دام کوچون بتازد دامش افتد در گلومولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۴۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2741, Divan e Shamsای دل چو به دام او فتادیاز بند هزار دام رستیمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1501 کار پنهان کن تو از چشمان خودتا بود کارت سلیم از چشم بدخویش را تسلیم کن بر دام مزدوانگه از خود بی ز خود چیزی بدزدمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۳۳۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2330 هر که بستاید تو را دشنام دهسود و سرمایه به مفلس وام دهمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۲۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1221 دیو چون عاجز شود در افتتاناستعانت جوید او زین انسیانکه شما یارید با ما، یارییجانب مایید جانب دارییمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #3196 تا کنی مر غیر را حبر و سنیخویش را بدخو و خالی می‌کنیمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۴۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #3342 چشم ‌داری تو به چشم خود نگرمنگر از چشم سفیهی بی‌خبرگوش داری تو به گوش خود شنوگوش گولان را چرا باشی گروبی ز تقلیدی نظر را پیشه کنهم برای عقل خود اندیشه کنمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1232 نه تو اعطیناک کوثر خوانده‌ایپس چرا خشکی و تشنه مانده‌اییا مگر فرعونی و کوثر چو نیلبر تو خون گشته ست و ناخوش ای علیل توبه کن بیزار شو از هر عدوکو ندارد آب کوثر در کدو هر که را دیدی ز کوثر سرخ‌رواو محمدخوست با او گیر خو مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1237 هر که را دیدی ز کوثر خشک لبدشمنش می‌دار همچون مرگ و تبگر چه بابای تو است و مام تو کو حقیقت هست خون‌آشام تو از خلیل حق بیاموز این سیرکه شد او بیزار اول از پدرمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۰۴۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3049, Divan e Shamsبرادرم پدرم اصل و فصل من عشقستکه خویش عشق بماند نه خویشی نسبیمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۲۱۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2214, Divan e Shamsخنک آن دم که نشینیم در ایوان من و توبه دو نقش و به دو صورت به یکی جان من و تومولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۲۲۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2225 هر ولی را نوح و کشتیبان شناسصحبت این خلق را طوفان شناسمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۹۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #96 در حقیقت دوستانت دشمن‌اندکه ز حضرت دور و مشغولت کنندمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۲۲۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2226 کم گریز از شیر و اژدرهای نرز آشنایان و ز خویشان کن حذردر تلاقی روزگارت می‌برندیادهاشان غایبی‌ات می‌چرندمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۵۴ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2554 مؤمنان در حشر گویند ای ملکنی که دوزخ بود راه مشترک مؤمن و کافر بر او یابد گذار* ما ندیدیم اندرین ره دود و نار نک بهشت و بارگاه ايمنیپس کجا بود آن گذرگاه دنیپس ملک گوید که آن روضه خضر**که فلان جا دیده‌اید اندر گذردوزخ آن بود و سیاستگاه سختبر شما شد باغ و بستان و درختچون شما این نفس دوزخ‌خوی راآتشی گبر فتنه‌جوی راجهدها کردید و او شد پر صفانار را کشتید از بهر خداآتش شهوت که شعله می‌زدیسبزه تقوی شد و نور هدیآتش خشم از شما هم حلم شدظلمت جهل از شما هم علم شدآتش حرص از شما ایثار شدوآن حسد چون خار بد گلزار شدچون شما این جمله آتش های خویشبهر حق کشتید جمله پیش پیش نفسِ ناری را چو باغی ساختیداندرو تخم وفا انداختید * قرآن کریم، سوره مریم(۱۹)، آیه ۷۲و۷۱Quran, Sooreh Maryam(#19), Line #71,72« وَإِنْ مِنْكُمْ إِلَّا وَارِدُهَا ۚ كَانَ عَلَىٰ رَبِّكَ حَتْمًا مَقْضِيًّا.» (۷۱)«و هيچ يك از شما نيست كه وارد جهنم نشود، و اين حكمى است حتمى از جانب پروردگار تو.» « ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوْا وَنَذَرُ الظَّالِمِينَ فِيهَا جِثِيًّا.» (۷۲)« آنگاه پرهيزگاران را نجات مى‌دهيم و ستمكاران را همچنان به زانو نشسته در آنجا وامى‌گذاريم.»** حدیث« دسته هایی از مردم به درهای بهشت آیند و گویند: مگر خدا به ما وعده نداده بود که به دوزخ درآییم؟ به آنان گفته شود: بر آن گذشتید و آن، خاموش بود.»مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۸۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #189 آن یکی الله می‌گفتی شبیتا که شیرین می‌شد از ذکرش لبیگفت شیطان آخر ای بسیارگواین همه الله را لبیک کومی‌نیاید یک جواب از پیش تختچند الله می‌زنی با روی سختاو شکسته‌دل شد و بنهاد سردید در خواب او خضر را در خضرگفت هین از ذکر چون وامانده‌ییچون پشیمانی از آن کش خوانده‌ایگفت لبیکم نمی‌آید جوابزآن همی‌ترسم که باشم رد بابگفت آن الله تو لبیک ماستوآن نیاز و درد و سوزت پیک ماستحیله‌ها و چاره‌جویی های توجذب ما بود و گشاد این پای تو مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۲۱۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #4216 رغبت ما از تقاضای تو استجذبه حقست هر جا رهرو استمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #373 چون بگریانم بجوشد رحمتمآن خروشنده بنوشد نعمتم گر نخواهم داد خود ننمایمشچونش کردم بسته دل بگشایمشرحمتم موقوف آن خوش گریه‌هاستچون گریست از بحر رحمت موج خاستمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۶۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2669 پنج وقت آمد نماز و رهنمونعاشقان را فی صلاة دائمون*نه به پنج آرام گیرد آن خمارکه در آن سرهاست نی پانصد هزارنیست زر غبا وظیفه عاشقانسخت مستسقی ست جان صادقاننیست زر غبا وظیفه ماهیانزانکه بی‌دریا ندارند انس جان * قرآن کریم، سوره معارج (۷۰) ، آیه ۲۳Quran, Sooreh Al-Ma'arij(#70), Line #23« الَّذِينَ هُمْ عَلَىٰ صَلَاتِهِمْ دَائِمُونَ.»« نمازگزاران [حقیقی] دائماً در حال نماز هستند.»مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۲۲۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #1226 مرغ بی‌هنگام و راه بی‌رهیآتشی پر در بن دیگ تهیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۶۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1069, Divan e Shamsبانگ مرغان می‌رسد برمی‌فشانی پر و باللیک اگر خواهی بپری پای را برکش ز قیرمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۳۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #433 جوق‌ جوق و صف صف از حرص و شتابمحترز زآتش گریزان سوی آب لاجرم ز آتش برآوردند سراعتبارالاعتبار ای بی‌خبر بانگ می‌زد آتش ای گیجان گولمن نی ام آتش منم چشمه قبولچشم‌بندی کرده‌اند ای بی‌نظردر من آی و هیچ مگریز از شررای خلیل اینجا شرار و دود نیستجز که سحر و خدعه نمرود نیستچون خلیل حق اگر فرزانه‌ایآتش آب توست و تو پروانه‌ای مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۰۵۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2056 زر به از جان ست پیش ابلهانزر نثار جان بود نزد شهانمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۵۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3252 نی مشو نومید خود را شاد کنپیش آن فریادرس فریاد کنکای محب عفو از ما عفو کنای طبیب رنج ناسور کهنمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #310 ناسپاسی و فراموشی تو یاد ناورد آن عسل نوشی تولاجرم آن راه بر تو بسته شدچون دل اهل دل از تو خسته شدزودشان دریاب و استغفار کنهمچو ابری گریه‌های زار کن مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۷۷۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #4774 من چه کردم با تو زین گنج نفیستو چه کردی با من از خوی خسیسمن تو را ماهی نهادم در کنارکه غروبش نیست تا روز شماردر جزای آن عطای نور پاکتو زدی در دیده من خار و خاکمن تو را بر چرخ گشته نردبانتو شده در حرب من تیر و کمانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۱۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 914, Divan e Shamsز ناسپاسی ما بسته است روزن دلخدای گفت که انسان لربه لکنود قرآن کریم، سوره عادیات (۱۰۰)، آیه ۶Quran, Sooreh Al-Adiyat(#100), Line #6«إِنَّ الْإِنْسَانَ لِرَبِّهِ لَكَنُودٌ.»« همانا آدمی نسبت به پروردگارش بسیار نا سپاس است.»مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۸۹۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2895 شکر نعمت خوشتر از نعمت بودشکرباره کی سوی نعمت رودشکر جان نعمت و نعمت چو پوستز آنکه شکر آرد تو را تا کوی دوستنعمت آرد غفلت و شکر انتباهصید نعمت کن به دام شکر شاه مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2626 قبله را چون کرد دست حق عیانپس تحری بعد ازین مردود دانهین بگردان از تحری رو و سرکه پدید آمد معاد و مستقریک زمان زین قبله گر ذاهل شویسخره هر قبله باطل شویچون شوی تمییزده را ناسپاسبجهد از تو خطرت قبله شناسگر ازین انبار خواهی بر و برنیم ساعت هم ز همدردان مبرکه در آن دم که ببری زین معینمبتلی گردی تو با بئس القرین مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۰۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 404, Divan e Shamsهله ای آنکه بخوردی سحری باده که نوشتهله پیش آ که بگویم سخن راز به گوشتمی روح آمد نادر رو از آن هم بچش آخرکه به یک جرعه بپرد همه طراری و هوشتچو ازین هوش برستی به مساقات و به مستیدهدت صد هش دیگر کرم باده فروشتچو در اسرار درآیی کندت روح سقاییبه فلک غلغله افتد ز هیاهوی و خروشتبستان باده دیگر جز از آن احمر و اصفرکندت خواجه معنی برهاند ز نقوشتدهد آن کان ملاحت قدحی وقت صباحتبه از آن صد قدح می که بخوردی شب دوشتتو اگر های نگویی و اگر هوی نگوییهمه اموات و جمادات بجوشند ز جوشتچو در آن حلقه بگنجی زبر معدن و گنجیهوس کسب بیفتد ز دل مکسبه کوشتتو که از شر اعادی به دو صد چاه فتادیبرهانید به آخر کرم مظلمه پوشتهمه آهنگ لقا کن خمش و صید رها کنبه خموشیت میسر شود این صید وحوشتتو دهان را چو ببندی خمشی را بپسندیکشش و جذب ندیمان نگذارند خموشتمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۲۱۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #4214 صد هزار آثار غیبی منتظرکز عدم بیرون جهد با لطف و بِراز تقاضای تو می‌گردد سرمای بمرده من به پیش آن کرمرغبت ما از تقاضای تو استجذبه حقست هر جا رهرو استخاک بی‌بادی به بالا برجهدکشتیی بی‌بحر پا در ره نهدپیش آب زندگانی کس نمردپیش آبت آب حیوان است دردآب حیوان قبله جان دوستانزآب باشد سبز و خندان بوستانمرگ آشامان ز عشقش زنده‌انددل ز جان و آب جان برکنده‌اندآب عشق تو چو ما را دست دادآب حیوان شد به پیش ما کسادمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۵۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #4059 هر که را فتح و ظفر پیغام دادپیش او یک شد مراد و بی‌مرادمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۲۲۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #4222 زآب حیوان هست هر جان را نویلیک آب آب حیوانی تویهر دمی مرگی و حشری دادی امتا بدیدم دست برد آن کرم مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۹۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #799 صد هزاران حشر دیدی ای عنودتاکنون هر لحظه از بدو وجود مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۲۲۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #4224 همچو خفتن گشت این مردن مراز اعتماد بعث کردن ای خداهفت دریا هر دم ار گردد سرابگوش گیری آوریش ای آب آبعقل لرزان از اجل وآن عشق شوخسنگ کی ترسد ز باران چون کلوخاز صحاف مثنوی این پنجم استدر بروج چرخ جان چون انجم استره نیابد از ستاره هر حواسجز که کشتیبان استاره‌شناسجز نظاره نیست قسم دیگراناز سعودش غافلند و از قرانآشنایی گیر شب ها تا به روزبا چنین استارهای دیوسوزهر یکی در دفع دیو بدگمانهست نفت انداز قلعه آسماناختران با دیو همچون عقرب استمشتری را او ولی الاقربست گرچه ستارگان با شیطان مانند عقرب رفتار می کنند، یعنی او را نیش میزنند ولی همان ستارگان نسبت به طالبان حقیقت نزدیکترین دوست هستند. مراد از عقرب هم کژدم است و هم یکی از صورت های فلکی در منطقة البروج. بنابراین هم میتوان گفت که ستارگان آسمان، نسبت به شیاطین ترش رو و عبوس اند. زیرا صورت فلکی عقرب در احکام نجومی دلالت بر ترش رویی دارد. و مشتری لفظاً به معنای خریدار است. در اینجا مراد طالب و خریدار حقیقت است. بنابراین ستارگان آسمان حقیقت با طالب حقیقت بسیار دوستی می کنند. اما در احکام نجوم «مشتری»، سعد و خوش یمن است. یعنی ستارگان آسمان حقیقت با مردم نیکبخت دوستی بسیار می ورزند.قوس اگر از تیر دوزد دیو رادلو پر آبست زرع و میو رااگرچه «قوس»، شیطان ملعون را با «تیر» آماج خود قرار می دهد، ولی در عوض برای زراعت و میوه و محصولات، دَلو پُرآبی است. «قوس» لفظاً به معنی کمان است و در عین حال یکی از صورت های فلکی در منطقة البروج و نهمین بُرج. «تیر» نام فارسی عُطارِد است و «دَلو» به معنی سطل و در نجوم یکی از صورت های فلکی و یازدهمین بُرج.حوت اگرچه کشتی غی بشکنددوست را چون ثور کشتی می‌کند«حوت» اگرچه کشتی گمراهی را می شکند، ولی برای دوست، مانند «ثَور» برای زراعت شخم می زند. «حوت» به معنای ماهی است، و در نجوم یکی از صورت های فلکی. «ثَور» نیز لفظاً به معنی گاو است و یکی از صورت های فلکی.شمس اگر شب را بدرد چون اسدلعل را زو خلعت اطلس رسداگرچه خورشید، چادر سیاه شب را مانند «اسد» می دَرَد، ولی لعل از پرتو خورشید جامهٔ فاخر اطلس به دست می آورد. «اسد» لفظاً به معنی شیر است و در نجوم یکی از صورت های فلکی. هر وجودی کز عدم بنمود سربر یکی زهرست و بر دیگر شکردوست شو وز خوی ناخوش شو بریتا ز خمره زهر هم شکر خوریزآن نشد فاروق را زهری گزندکه بد آن تریاق فاروقیش قند
  continue reading

1180 قسمت

Artwork

Ganje Hozour audio Program #865

Ganj e Hozour Programs

403 subscribers

published

iconاشتراک گذاری
 
Manage episode 291951217 series 1755842
محتوای ارائه شده توسط Parviz Shahbazi. تمام محتوای پادکست شامل قسمت‌ها، گرافیک‌ها و توضیحات پادکست مستقیماً توسط Parviz Shahbazi یا شریک پلتفرم پادکست آن‌ها آپلود و ارائه می‌شوند. اگر فکر می‌کنید شخصی بدون اجازه شما از اثر دارای حق نسخه‌برداری شما استفاده می‌کند، می‌توانید روندی که در اینجا شرح داده شده است را دنبال کنید.https://fa.player.fm/legal
برنامه صوتی شماره ۸۶۵ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۴۰۰ تاریخ اجرا: ۴ می ۲۰۲۱ - ۱۵ اردیبهشتPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهنسخه کوچکتر مناسب جهت پرینتمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1345, Divan e Shamsتو مرا مِی بِده و مست بخوابان و بِهِل(۱)چون رسد نوبتِ خدمت، نشوم هیچ خجِلدر نمازش چو خروسم، سَبُک و وقت شناسنه چو زاغم که بُوَد نعره او وصل گُسِل(۲)چو گَهِ خدمتِ شَه آید، من می‌دانم گر ز آب و گِلَم ای دوست، نِیَم پای به گِل من ز رازِ خوشِ او یکدو سخن خواهم گفتدل من دار دَمی، ای دلِ تو بی‌غَش و غِل(۳)لذّتِ عشقِ بُتان را ز زحیران(۴) مطلبصبحِ کاذب بُوَد این قافله را سخت مُضِل(۵)من بِحِل(۶) کردم ای جان که بریزی خونمور نریزی تو مرا مَظلمه(۷) داری نه بِحِلپس خَمُش کردم و با چشم و به ابرو گفتمسخنانی که نیاید به زبان و به سِجِل(۸)گر چه آن فهم نکردی تو، ولی گرم شدیهله گرمی تو بیفزا، چه کنی جُهد مُقِل* (۹)سردی از سایه بُوَد، شمس بُوَد روشن و گرمفانیِ طلعتِ آن شمس شو ای سرد، چو ظِل(۱۰)تا درآمد بُتِ خوبم ز درِ صومعه مستچند قندیل شکستم پیِ آن شمعِ چِگِل(۱۱)شمسِ تبریز مگر ماه ندانست حقت؟که گرفتار شدست او به چنین علّتِ سِل* حدیث« اَفْضَلُ الصَّدَقَةِ جُهْدُ المُقِلِّ.»« بهترین صدقه آن است که از کوشش به اندازهٔ توان داده شود.»مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۸۲۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2824 قسمتِ خود، خود بُریدی تو ز جَهلقسمتِ خود را فزاید مَردِ اهل(۱۲)مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۴۵۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3457 یا تو پنداری که تو نان می‌خوریزَهرِ مار و کاهشِ جان می‌خوریمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۷۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1470 مَخزَن آن دارد که مخزنْ، ذاتِ اوستهستی او دارد که با هستی عَدُوست(۱۳)مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۲۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1729, Divan e Shamsالستُ گفتیم از غیب و تو بلی گفتیچه شد بلیِّ تو چون غیب را عیان کردیم؟مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۱۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #316 چون بسی ابلیسِ آدم‌رُوی هستپس به هر دستی نشاید داد دستمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۲۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #328 قبلهٔ جان را چو پنهان کرده اندهر کسی رُو جانبی آورده اندمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 137, Divan e Shamsدیده‌ات را چون نظر از دیدهٔ باقی(۱۴) رسیددیده‌ات شَرمین(۱۵) شود از دیدهٔ فانی(۱۶) چرا؟مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #407 در زمانه صاحبِ دامی بُوَد؟همچو ما احمق که صیدِ خود کند؟مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۳۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #2034 این عجب که جان به زندان اندر استوآنگهی مِفتاحِ(۱۷) زندانش به دستمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #267 حَزم آن باشد که ظنِّ بَد بَریتا گریزیّ و شوی از بَد، بَری حَزم، سُؤ الظن گفته ست آن رسولهر قدم را دام می‌دان ای فَضول روی صحرا هست هموار و فراخهر قدم دامیست، کم ران اُوستاخ آن بُزِ کوهی دَوَد که دام کو؟چون بتازد، دامش افتد در گلومولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۴۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2741, Divan e Shamsای دل، چو به دامِ او فتادیاز بَندِ هزار دام رَستیمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1501 کار، پنهان کن تو از چشمانِ خَودتا بُوَد کارَت سلیم از چشمِ بَدخویش را تسلیم کن بر دامِ مُزدوانگه از خود بی ز خود چیزی بدزدمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۳۳۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2330 هر که بستاید تو را، دشنام دِهسود و سرمایه به مُفْلِس وام دِهمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۲۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1221 دیو چون عاجز شود در اِفتِتان(۱۸)اِستِعانَت جوید او زین اِنسیانکه شما یارید با ما، یارییجانبِ مایید جانب دارییمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #3196 تا کُنی مَر غیر را حَبْر(۱۹) و سَنی(۲۰)خویش را بَدخو و خالی می‌کُنیمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۴۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #3342 چشم ‌داری تو، به چشمِ خود نِگرمَنگر از چشمِ سفیهی بی‌خبرگوش داری تو، به گوشِ خود شنوگوشِ گولان را چرا باشی گرو؟بی ز تقلیدی، نظر را پیشه کنهم برایِ عقلِ خود اندیشه کنمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1232 نه تو اَعطَیناکَ کَوثَر خوانده‌ای؟پس چرا خشکی و تشنه مانده‌ای؟یا مگر فرعونی و کوثر چو نیلبر تو خون گشته ست و ناخوش، ای عَلیل توبه کن، بیزار شو از هر عَدوکو ندارد آبِ کوثر در کدو هر که را دیدی ز کوثر سرخ‌رُواو محمدخوست با او گیر خو مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1237 هر که را دیدی ز کوثر خشک لبدشمنش می‌دار همچون مرگ و تبگر چه بابای تو است و مامِ(۲۱) تو کو حقیقت هست خون‌آشامِ تو از خلیلِ(۲۲) حق بیاموز این سِیَر(۲۳)که شد او بیزار اول از پدرمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۰۴۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3049, Divan e Shamsبرادرم، پدرم، اصل و فَصلِ من عشقستکه خویشِ عشق بمانَد، نه خویشیِ نَسَبیمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۲۱۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2214, Divan e Shamsخُنُک(۲۴) آن دَم که نشینیم در ایوان من و توبه دو نقش و به دو صورت، به یکی جان من و تومولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۲۲۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2225 هر ولی را نوح و کشتیبان شناسصحبتِ این خلق را طوفان شناسمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۹۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #96 در حقیقت دوستانت دشمن‌اندکه ز حضرت دور و مشغولت کنندمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۲۲۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2226 کم گریز از شیر و اژدرهای نرز آشنایان و ز خویشان کن حَذَردر تلاقی روزگارت می‌برندیادهاشان غایبی‌ات می‌چرندمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۵۴ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2554 مؤمنان در حَشر گویند: ای مَلَکنَی که دوزخ بود راهِ مَشْتَرَک؟ مؤمن و کافر بر او یابد گذار* ما ندیدیم اندرین ره، دود و نار(۲۵) نک بهشت و بارگاهِ ايمنیپس کجا بود آن گذرگاهِ دَنی(۲۶)؟پس مَلَک گوید که آن رَوْضهٔ(۲۷) خُضَر(۲۸)**که فلان جا دیده‌اید اندر گذَردوزخ آن بود و سیاستگاهِ سختبر شما شد باغ و بُستان و درختچون شما این نَفسِ دوزخ‌خُوی(۲۹) راآتشیِّ گَبرِ(۳۰) فتنه‌جوی راجهدها کردید و او شد پر صفانار را کُشتید از بهرِ خداآتشِ شهوت که شعله می‌زدیسبزهٔ تقوی شد و نور هُدیآتشِ خشم از شما هم حِلم(۳۱) شدظلمتِ جهل از شما هم علم شدآتشِ حرص از شما ایثار شدو آن حسد چون خار بُد، گُلزار شدچون شما این جمله آتش هایِ خویشبهرِ حق کُشتید جمله پیش پیش نفسِ ناری را چو باغی ساختیداندرو تخمِ وفا انداختید * قرآن کریم، سوره مریم(۱۹)، آیه ۷۲و۷۱Quran, Sooreh Maryam(#19), Line #71,72« وَإِنْ مِنْكُمْ إِلَّا وَارِدُهَا ۚ كَانَ عَلَىٰ رَبِّكَ حَتْمًا مَقْضِيًّا.» (۷۱)«و هيچ يك از شما نيست كه وارد جهنم نشود، و اين حكمى است حتمى از جانب پروردگار تو.» « ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوْا وَنَذَرُ الظَّالِمِينَ فِيهَا جِثِيًّا.» (۷۲)« آنگاه پرهيزگاران را نجات مى‌دهيم و ستمكاران را همچنان به زانو نشسته در آنجا وامى‌گذاريم.»** حدیث« دسته هایی از مردم به درهای بهشت آیند و گویند: مگر خدا به ما وعده نداده بود که به دوزخ درآییم؟ به آنان گفته شود: بر آن گذشتید و آن، خاموش بود.»مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۸۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #189 آن یکی الله می‌گفتی شبیتا که شیرین می‌شد از ذکرش لبیگفت شیطان: آخر ای بسیارگواین همه الله را لَبَّیک(۳۲) کومی‌نیاید یک جواب از پیشِ تختچند الله می‌زنی با رویِ سخت؟او شکسته‌دل شد و بنهاد سَردید در خواب او خَضِر را در خُضَرگفت: هین از ذکر چون وامانده‌یی؟چون پشیمانی از آن کش خوانده‌ای؟گفت: لبَّیکم نمی‌آید جوابزآن همی‌ترسم که باشم رَدِّ بابگفت: آن اللهِ تو لبّیکِ ماستوآن نیاز و درد و سوزت پیکِ ماستحیله‌ها و چاره‌جویی هایِ توجذبِ ما بود و گشاد این پایِ تو مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۲۱۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #4216 رغبتِ ما از تقاضایِ تو استجذبهٔ حقّست هر جا رَهرو استمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #373 چون بگریانم، بجوشد رحمتمآن خروشنده بنوشد نعمتم گر نخواهم داد، خود ننمایَمَشچونش کردم بسته دل، بگشایمشرحمتم موقوفِ آن خوش گریه‌هاستچون گریست، از بحرِ رحمت، موج خاستمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۶۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2669 پنج وقت آمد نماز و رهنمونعاشقان را فی صَلاةٍ دائِمون*نه به پنج، آرام گیرد آن خُمارکه در آن سَرهاست نی پانصد هزارنیست زُرْ غِبّاً وظیفهٔ عاشقانسخت مَسْتَسْقِی ست جانِ صادقاننیست زُرْ غِبّاً وظیفهٔ ماهیانزانکه بی‌دریا ندارند اُنسِ جان * قرآن کریم، سوره معارج (۷۰) ، آیه ۲۳Quran, Sooreh Al-Ma'arij(#70), Line #23« الَّذِينَ هُمْ عَلَىٰ صَلَاتِهِمْ دَائِمُونَ.»« نمازگزاران [حقیقی] دائماً در حال نماز هستند.»مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۲۲۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #1226 مرغِ بی‌هنگام(۳۳) و راهِ بی‌رهی(۳۴)آتشی پُر در بُنِ دیگِ تُهیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۶۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1069, Divan e Shamsبانگِ مرغان می‌رسد، بَرمی‌فشانی پَرّ و باللیک اگر خواهی بپرّی، پای را بَرکَش ز قیرمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۳۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #433 جَوْق‌ جَوْق(۳۵) و صف صف از حرص و شتابمُحْتَرِز(۳۶) زآتش، گُریزان سویِ آب لاجَرم، ز آتش برآوردند سراعتباراَلِْاعتبار(۳۷) ای بی‌خبر بانگ می‌زد آتش ای گیجانِ گول(۳۸)من نی اَم آتش، منم چشمهٔ قبولچشم‌بندی کرده‌اند ای بی‌نَظردر من آی و هیچ مگریز از شَرَرای خلیل اینجا شَرار(۳۹) و دود نیستجز که سِحْر و خُدعهٔ(۴۰) نمرود نیستچون خلیلِ حق اگر فرزانه‌ایآتش آبِ توست و تو پروانه‌ای مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۰۵۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2056 زَر بِهْ از جان ست پیشِ ابلهانزَر نثارِ جان بُوَد نزدِ شَهانمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۵۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3252 نی مشو نومید، خود را شاد کنپیش آن فریادرس، فریاد کنکای مَُحِبّ عفو، از ما عفو کُنای طبیب رنج ناسور کُهُنمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #310 ناسپاسیّ و فراموشیِّ تو یاد نآورد آن عسل نوشیِّ تولاجَرَم آن راه، بر تو بَسته شدچون دلِ اهلِ دل، از تو خسته شدزودشان دریاب و اِسْتِغْفار کُنهمچو ابری گریه‌های زار کُن مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۷۷۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #4774 من چه کردم با تو زین گنجِ نَفیس؟تو چه کردی با من از خویِ خسیس؟من تو را ماهی نهادم در کنارکه غروبش نیست تا روزِ شماردر جزایِ آن عطایِ نورِ پاکتو زدی در دیدهٔ من خار و خاک؟من تو را بر چرخ گشته نردبانتو شده در حَربِ من تیر و کمانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۱۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 914, Divan e Shamsز ناسپاسیِ ما بسته است روزنِ دلخدای گفت که انسان لِرَّبِهِ لَکَنُود قرآن کریم، سوره عادیات (۱۰۰)، آیه ۶Quran, Sooreh Al-Adiyat(#100), Line #6«إِنَّ الْإِنْسَانَ لِرَبِّهِ لَكَنُودٌ.»« همانا آدمی نسبت به پروردگارش بسیار نا سپاس است.»مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۸۹۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2895 شکرِ نعمت، خوشتر از نعمت بُوَدشُکرباره کی سوی نعمت رود؟شکر، جانِ نعمت و نعمت چو پوستز آنکه شکر آرد تو را تا کوی دوستنعمت آرد غفلت و شکر اِنتِباهصیدِ نعمت کن به دامِ شکرِ شاه مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2626 قبله را چون کرد دستِ حق عَیانپس، تَحَرّی بعد ازین مَردود دانهین بگردان از تَحَرّی رو و سَرکه پدید آمد مَعاد و مُستَقَرّیک زمان زین قبله گر ذاهِل شویسُخره هر قبله باطل شویچون شوی تمییزدِه را ناسپاسبِجهَد از تو خَطرَتِ قبله شناسگر ازین انبار خواهی بِرّ و بُرنیم ساعت هم ز همدردان مَبُرکه در آن دم که بِبُرّی زین مُعینمبتلی گردی تو با بِئسَ الْقَرین مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۰۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 404, Divan e Shamsهله ای آنکه بخوردی سحری باده(۴۱)، که نوشَتهله پیش آ که بگویم سخنِ راز(۴۲) به گوشَتمیِ روح آمد نادر، رو از آن هم بچش آخرکه به یک جرعه بپرّد همه طرّاری(۴۳) و هوشَتچو ازین هوش بِرَستی، به مُساقات(۴۴) و به مستیدَهَدَت صد هُشِ دیگر کَرمِ باده فروشَتچو در اسرار درآیی، کُنَدَت روح سَقاییبه فلک غلغله افتد ز هیاهوی و خروشَتبِسِتان بادهٔ دیگر جز از آن اَحمر(۴۵) و اَصفر(۴۶)کُنَدَت خواجهٔ معنی(۴۷)، برهانَد ز نُقوشَتدهد آن کانِ ملاحت قدحی وقتِ صباحَتبِهْ از آن صد قدحِ می که بخوردی شبِ دوشَتتو اگر های نگویی و اگر هوی نگوییهمه اموات و جمادات بجوشند ز جوشَتچو در آن حلقه بگنجی زَبَرِ معدن و گنجیهوسِ کسب بیفتد ز دلِ مَکسَبه کوشَت(۴۸)تو که از شرِّ اعادی(۴۹) به دو صد چاه فتادیبرهانید به آخر کَرمِ مَظلَمه پوشَت(۵۰)همه آهنگِ لقا کن، خمش و صید رها کنبه خموشیت میسّر شود این صید وُحوشَتتو دهان را چو ببندی، خَمُشی را بپسندیکشش و جذبِ ندیمان نگذارند خموشتمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۲۱۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #4214 صد هزار آثارِ غیبی منتظرکز عدم بیرون جهد با لطف و بِراز تقاضایِ تو می‌گردد سَرَمای بِمُرده من به پیشِ آن کَرَمرغبتِ ما از تقاضایِ تو استجذبهٔ حقّست هر جا رَهرو استخاک، بی‌بادی به بالا بَرجَهد؟کشتیی، بی‌بحر پا در رَه نَهد؟پیشِ آبِ زندگانی کَس نَمُردپیشِ آبت آبِ حیوان است دُردآبِ حیوان قبلهٔ جانْ دوستانزآب باشد سبز و خندان بوستانمرگْ آشامان ز عشقش زنده‌انددل ز جان و آبِ جان بَرکَنده‌اندآبِ عشقِ تو چو ما را دست دادآبِ حیوان شد به پیشِ ما کَسادمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۵۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #4059 هر که را فتح و ظَفَر(۵۱) پیغام دادپیشِ او یک شد مُراد و بی‌مُرادمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۲۲۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #4222 زآب حیوان، هست هر جان را نُویلیک آبِ آبِ حیوانی تُویهر دَمی مرگیّ و حَشری دادی اَمتا بدیدم دست بُردِ آن کَرَم مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۹۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #799 صد هزاران حَشر دیدی ای عَنودتاکنون هر لحظه از بدوِ وجود مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۲۲۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #4224 همچو خُفتن گشت این مُردن مراز اعتمادِ بَعث(۵۲) کردن ای خداهفت دریا هر دَم ار گردد سرابگوش گیری آوریش ای آبِ آبعقل، لرزان از اجل وآن عشق، شوخسنگ کی ترسد ز باران چون کلوخ؟از صِحافِ مثنوی(۵۳) این پنجم استدر بُروجِ چرخِ جان چون اَنجُم(۵۴) استره نیابد از ستاره هر حواسجز که کشتیبانِ اِستاره‌شناسجز نظاره نیست قِسمِ دیگراناز سُعودش(۵۵) غافلند و از قِران(۵۶)آشنایی گیر شب ها تا به روزبا چنین اِستارهای دیوْسوزهر یکی در دفعِ دیوِ بَدگُمانهست نفت اندازِ(۵۷) قلعهٔ آسماناختران با دیو همچون عقرب استمشتری را او وَلیُّ الَاْقْرَبست(۵۸) گرچه ستارگان با شیطان مانند عقرب رفتار می کنند، یعنی او را نیش میزنند ولی همان ستارگان نسبت به طالبان حقیقت نزدیکترین دوست هستند. مراد از عقرب هم کژدم است و هم یکی از صورت های فلکی در منطقة البروج. بنابراین هم میتوان گفت که ستارگان آسمان، نسبت به شیاطین ترش رو و عبوس اند. زیرا صورت فلکی عقرب در احکام نجومی دلالت بر ترش رویی دارد. و مشتری لفظاً به معنای خریدار است. در اینجا مراد طالب و خریدار حقیقت است. بنابراین ستارگان آسمان حقیقت با طالب حقیقت بسیار دوستی می کنند. اما در احکام نجوم «مشتری»، سعد و خوش یمن است. یعنی ستارگان آسمان حقیقت با مردم نیکبخت دوستی بسیار می ورزند.قوس اگر از تیر دوزد دیو رادَلْو پُر آبست زرع و میو رااگرچه «قوس»، شیطان ملعون را با «تیر» آماج خود قرار می دهد، ولی در عوض برای زراعت و میوه و محصولات، دَلو پُرآبی است. «قوس» لفظاً به معنی کمان است و در عین حال یکی از صورت های فلکی در منطقة البروج و نهمین بُرج. «تیر» نام فارسی عُطارِد است و «دَلو» به معنی سطل و در نجوم یکی از صورت های فلکی و یازدهمین بُرج.حوت اگرچه کشتیِ غَی(۵۹) بشکنددوست را چون ثور(۶۰) کشتی می‌کند«حوت» اگرچه کشتی گمراهی را می شکند، ولی برای دوست، مانند «ثَور» برای زراعت شخم می زند. «حوت» به معنای ماهی است، و در نجوم یکی از صورت های فلکی. «ثَور» نیز لفظاً به معنی گاو است و یکی از صورت های فلکی.شمس اگر شب را بدرَّد چون اسدلعل را زو خلعتِ اطلس رسداگرچه خورشید، چادر سیاه شب را مانند «اسد» می دَرَد، ولی لعل از پرتو خورشید جامهٔ فاخر اطلس به دست می آورد. «اسد» لفظاً به معنی شیر است و در نجوم یکی از صورت های فلکی. هر وجودی کز عدم بنمود سَربر یکی زَهرست و بر دیگر شِکَردوست شو، وز خویِ ناخوش شو بَریتا ز خُمرهٔ زهر هم شِکَّر خوریزآن نشد فاروق را زَهری گزندکه بُد آن تِریاقِ فاروقیش قند (۱) هِلیدن: گذاشتن، اجازه دادن(۲) گُسلیدن: جدا کردن، اعراب زاغ سرخ پا را که به غُراب البین معروف است، شوم می دانند و معتقدند که بانگ او موجب جدایی یاران میشود.(۳) بی‌غَش و غِل: مخفّف غَشّ و غَلّ، کینه و حیله(۴) زحیران: بیماران من ذهنی که دایماً ناله و زاری می کنند.(۵) مُضِل: گمراه کننده(۶) بِحِل کردن: حلال کردن، از جرم و گناه کسی درگذشتن.(۷) مَظلَمه: ظلم، ستم، دادخواهی(۸) سِجِل: نوشتن، نگاشتن(۹) جُهد مُقِل: کوشش به اندازهٔ توان، تلاش فقیر بینوا(۱۰) ظِلّ: سایه(۱۱) چِگِل: شهری در ترکستان که مردم آن به زیبایی معروف بودند.(۱۲) مَردِ اهل: انسان لایق، شایسته و سزاوار (۱۳) عَدو: دشمن، خصم(۱۴) دیدهٔ باقی: چشم معنی، چشم دل، بصیرت(۱۵) شَرمین: باحیا، شرم زده، شرمگین(۱۶) دیدهٔ فانی: چشم حس، چشم ظاهر(۱۷) مِفتاح: کلید(۱۸) اِفتِتان: گمراه کردن(۱۹) حَبْر: دانشمند، دانا(۲۰) سَنیّ: رفیع، بلند مرتبه(۲۱) مام: مادر(۲۲) خلیل: ابراهیم خلیل الله(۲۳) سِیَر: جمع سیره به معنی سنّت و روش(۲۴) خُنُک: خوش، خوشا(۲۵) نار: آتش(۲۶) دَنی: پست، ناکس، حقیر(۲۷) رَوْضه: باغ، بهشت(۲۸) خُضَر: سبز(۲۹) نَفسِ دوزخ‌خُوی: نفس امّاره که صفت دوزخی دارد.(۳۰) گَبر: کافر(۳۱) حِلم: بردباری، شکیبایی(۳۲) لَبَّیک: قبول می کنم، امر تو را اطاعت می کنم.(۳۳) مرغ بی‌هنگام: خروس بی محل (۳۴) راه بی‌رهی: ‌راه بدون راه رونده، کنایه از بیراهه (۳۵) جَوْق‌ جَوْق: دسته دسته، جمع جَوق، اَجْواق است.(۳۶) مُحْتَرِز: دوری کننده، پرهیز کننده(۳۷) اعتباراَلِْاعتبار: عبرت بگیر، عبرت بگیر.(۳۸) گول: ابله، نادان(۳۹) شَرار: جرقّه، پاره آتشی که به هوا جَهَد.(۴۰) خُدعه: حیله گری، فریبکاری(۴۱) سحری باده: بادهٔ سحری، صبوحی(۴۲) راز: پوشیده، پیغام زندگی(۴۳) طرّار: دزد، جیب بُر(۴۴) مُساقات: آبیاری، به یکدیگر آب دادن(۴۵) اَحمر: سرخ رنگ(۴۶) اَصفر: زرد رنگ(۴۷) خواجهٔ معنی: خداوند معنی، پُرمایه از نظر معنی(۴۸) مَکسَبه کوش: آنکه جهد او در کسب مال دنیا باشد.(۴۹) اعادی: جمعِ اعداء، به معنی دشمنان(۵۰) ظَفَر: پیروزی، کامروایی(۵۱) مَظلَمه پوش: پوشانندهٔ ستم و بدی، ستّار عیوب(۵۲) بَعث: قیامت(۵۳) صِحافِ مثنوی: دفاتر مثنوی، صِحاف: جمع صحیفه. دفترها، کتاب ها(۵۴) اَنجُم: جمع نَجم، به معنی ستارگان، اختران(۵۵) سُعود: طالع خوب، مبارک شدن(۵۶) قران: قرین شدن با ستارگان پر برکت در طالع(۵۷) نفت اندازَنده: به معنی کسی که آتش می بارد.(۵۸) وَلیُّ الَاْقْرَب: نزدیکترین دوست(۵۹) غَیّ: گمراهی(۶۰) ثور: لفظاً به معنی گاو است و در نجوم یکی از صورتهای فلکی است.************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1345, Divan e Shamsتو مرا می بده و مست بخوابان و بهلچون رسد نوبت خدمت نشوم هیچ خجلدر نمازش چو خروسم سبک و وقت شناسنه چو زاغم که بود نعره او وصل گسلچو گه خدمت شه آید من می‌دانم گر ز آب و گلم ای دوست نیم پای به گل من ز راز خوش او یکدو سخن خواهم گفتدل من دار دمی ای دل تو بی‌غش و غللذت عشق بتان را ز زحیران مطلبصبح کاذب بود این قافله را سخت مضلمن بحل کردم ای جان که بریزی خونمور نریزی تو مرا مظلمه داری نه بحلپس خمش کردم و با چشم و به ابرو گفتمسخنانی که نیاید به زبان و به سجلگر چه آن فهم نکردی تو، ولی گرم شدیهله گرمی تو بیفزا چه کنی جهد مقل*سردی از سایه بود شمس بود روشن و گرمفانی طلعت آن شمس شو ای سرد چو ظلتا درآمد بت خوبم ز در صومعه مستچند قندیل شکستم پی آن شمع چگلشمس تبریز مگر ماه ندانست حقتکه گرفتار شدست او به چنین علت سل* حدیث« اَفْضَلُ الصَّدَقَةِ جُهْدُ المُقِلِّ.»« بهترین صدقه آن است که از کوشش به اندازهٔ توان داده شود.»مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۸۲۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2824 قسمت خود خود بریدی تو ز جهلقسمت خود را فزاید مرد اهلمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۴۵۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3457 یا تو پنداری که تو نان می‌خوریزهر مار و کاهش جان می‌خوریمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۷۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1470 مخزن آن دارد که مخزن ذات اوستهستی او دارد که با هستی عدوستمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۲۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1729, Divan e Shamsالست گفتیم از غیب و تو بلی گفتیچه شد بلی تو چون غیب را عیان کردیممولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۱۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #316 چون بسی ابلیس آدم‌روی هستپس به هر دستی نشاید داد دستمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۲۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #328 قبله جان را چو پنهان کرده اندهر کسی رو جانبی آورده اندمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 137, Divan e Shamsدیده‌ات را چون نظر از دیده باقی رسیددیده‌ات شرمین شود از دیده فانی چرامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #407 در زمانه صاحب دامی بودهمچو ما احمق که صید خود کندمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۳۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #2034 این عجب که جان به زندان اندر استوآنگهی مفتاح زندانش به دستمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #267 حزم آن باشد که ظن بد بریتا گریزی و شوی از بد بری حزم سؤ الظن گفته ست آن رسولهر قدم را دام می‌دان ای فضول روی صحرا هست هموار و فراخهر قدم دامیست کم ران اوستاخ آن بز کوهی دود که دام کوچون بتازد دامش افتد در گلومولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۴۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2741, Divan e Shamsای دل چو به دام او فتادیاز بند هزار دام رستیمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1501 کار پنهان کن تو از چشمان خودتا بود کارت سلیم از چشم بدخویش را تسلیم کن بر دام مزدوانگه از خود بی ز خود چیزی بدزدمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۳۳۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2330 هر که بستاید تو را دشنام دهسود و سرمایه به مفلس وام دهمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۲۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1221 دیو چون عاجز شود در افتتاناستعانت جوید او زین انسیانکه شما یارید با ما، یارییجانب مایید جانب دارییمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #3196 تا کنی مر غیر را حبر و سنیخویش را بدخو و خالی می‌کنیمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۴۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #3342 چشم ‌داری تو به چشم خود نگرمنگر از چشم سفیهی بی‌خبرگوش داری تو به گوش خود شنوگوش گولان را چرا باشی گروبی ز تقلیدی نظر را پیشه کنهم برای عقل خود اندیشه کنمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1232 نه تو اعطیناک کوثر خوانده‌ایپس چرا خشکی و تشنه مانده‌اییا مگر فرعونی و کوثر چو نیلبر تو خون گشته ست و ناخوش ای علیل توبه کن بیزار شو از هر عدوکو ندارد آب کوثر در کدو هر که را دیدی ز کوثر سرخ‌رواو محمدخوست با او گیر خو مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1237 هر که را دیدی ز کوثر خشک لبدشمنش می‌دار همچون مرگ و تبگر چه بابای تو است و مام تو کو حقیقت هست خون‌آشام تو از خلیل حق بیاموز این سیرکه شد او بیزار اول از پدرمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۰۴۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3049, Divan e Shamsبرادرم پدرم اصل و فصل من عشقستکه خویش عشق بماند نه خویشی نسبیمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۲۱۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2214, Divan e Shamsخنک آن دم که نشینیم در ایوان من و توبه دو نقش و به دو صورت به یکی جان من و تومولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۲۲۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2225 هر ولی را نوح و کشتیبان شناسصحبت این خلق را طوفان شناسمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۹۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #96 در حقیقت دوستانت دشمن‌اندکه ز حضرت دور و مشغولت کنندمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۲۲۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2226 کم گریز از شیر و اژدرهای نرز آشنایان و ز خویشان کن حذردر تلاقی روزگارت می‌برندیادهاشان غایبی‌ات می‌چرندمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۵۴ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2554 مؤمنان در حشر گویند ای ملکنی که دوزخ بود راه مشترک مؤمن و کافر بر او یابد گذار* ما ندیدیم اندرین ره دود و نار نک بهشت و بارگاه ايمنیپس کجا بود آن گذرگاه دنیپس ملک گوید که آن روضه خضر**که فلان جا دیده‌اید اندر گذردوزخ آن بود و سیاستگاه سختبر شما شد باغ و بستان و درختچون شما این نفس دوزخ‌خوی راآتشی گبر فتنه‌جوی راجهدها کردید و او شد پر صفانار را کشتید از بهر خداآتش شهوت که شعله می‌زدیسبزه تقوی شد و نور هدیآتش خشم از شما هم حلم شدظلمت جهل از شما هم علم شدآتش حرص از شما ایثار شدوآن حسد چون خار بد گلزار شدچون شما این جمله آتش های خویشبهر حق کشتید جمله پیش پیش نفسِ ناری را چو باغی ساختیداندرو تخم وفا انداختید * قرآن کریم، سوره مریم(۱۹)، آیه ۷۲و۷۱Quran, Sooreh Maryam(#19), Line #71,72« وَإِنْ مِنْكُمْ إِلَّا وَارِدُهَا ۚ كَانَ عَلَىٰ رَبِّكَ حَتْمًا مَقْضِيًّا.» (۷۱)«و هيچ يك از شما نيست كه وارد جهنم نشود، و اين حكمى است حتمى از جانب پروردگار تو.» « ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوْا وَنَذَرُ الظَّالِمِينَ فِيهَا جِثِيًّا.» (۷۲)« آنگاه پرهيزگاران را نجات مى‌دهيم و ستمكاران را همچنان به زانو نشسته در آنجا وامى‌گذاريم.»** حدیث« دسته هایی از مردم به درهای بهشت آیند و گویند: مگر خدا به ما وعده نداده بود که به دوزخ درآییم؟ به آنان گفته شود: بر آن گذشتید و آن، خاموش بود.»مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۸۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #189 آن یکی الله می‌گفتی شبیتا که شیرین می‌شد از ذکرش لبیگفت شیطان آخر ای بسیارگواین همه الله را لبیک کومی‌نیاید یک جواب از پیش تختچند الله می‌زنی با روی سختاو شکسته‌دل شد و بنهاد سردید در خواب او خضر را در خضرگفت هین از ذکر چون وامانده‌ییچون پشیمانی از آن کش خوانده‌ایگفت لبیکم نمی‌آید جوابزآن همی‌ترسم که باشم رد بابگفت آن الله تو لبیک ماستوآن نیاز و درد و سوزت پیک ماستحیله‌ها و چاره‌جویی های توجذب ما بود و گشاد این پای تو مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۲۱۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #4216 رغبت ما از تقاضای تو استجذبه حقست هر جا رهرو استمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #373 چون بگریانم بجوشد رحمتمآن خروشنده بنوشد نعمتم گر نخواهم داد خود ننمایمشچونش کردم بسته دل بگشایمشرحمتم موقوف آن خوش گریه‌هاستچون گریست از بحر رحمت موج خاستمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۶۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2669 پنج وقت آمد نماز و رهنمونعاشقان را فی صلاة دائمون*نه به پنج آرام گیرد آن خمارکه در آن سرهاست نی پانصد هزارنیست زر غبا وظیفه عاشقانسخت مستسقی ست جان صادقاننیست زر غبا وظیفه ماهیانزانکه بی‌دریا ندارند انس جان * قرآن کریم، سوره معارج (۷۰) ، آیه ۲۳Quran, Sooreh Al-Ma'arij(#70), Line #23« الَّذِينَ هُمْ عَلَىٰ صَلَاتِهِمْ دَائِمُونَ.»« نمازگزاران [حقیقی] دائماً در حال نماز هستند.»مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۲۲۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #1226 مرغ بی‌هنگام و راه بی‌رهیآتشی پر در بن دیگ تهیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۶۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1069, Divan e Shamsبانگ مرغان می‌رسد برمی‌فشانی پر و باللیک اگر خواهی بپری پای را برکش ز قیرمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۳۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #433 جوق‌ جوق و صف صف از حرص و شتابمحترز زآتش گریزان سوی آب لاجرم ز آتش برآوردند سراعتبارالاعتبار ای بی‌خبر بانگ می‌زد آتش ای گیجان گولمن نی ام آتش منم چشمه قبولچشم‌بندی کرده‌اند ای بی‌نظردر من آی و هیچ مگریز از شررای خلیل اینجا شرار و دود نیستجز که سحر و خدعه نمرود نیستچون خلیل حق اگر فرزانه‌ایآتش آب توست و تو پروانه‌ای مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۰۵۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2056 زر به از جان ست پیش ابلهانزر نثار جان بود نزد شهانمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۵۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3252 نی مشو نومید خود را شاد کنپیش آن فریادرس فریاد کنکای محب عفو از ما عفو کنای طبیب رنج ناسور کهنمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #310 ناسپاسی و فراموشی تو یاد ناورد آن عسل نوشی تولاجرم آن راه بر تو بسته شدچون دل اهل دل از تو خسته شدزودشان دریاب و استغفار کنهمچو ابری گریه‌های زار کن مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۷۷۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #4774 من چه کردم با تو زین گنج نفیستو چه کردی با من از خوی خسیسمن تو را ماهی نهادم در کنارکه غروبش نیست تا روز شماردر جزای آن عطای نور پاکتو زدی در دیده من خار و خاکمن تو را بر چرخ گشته نردبانتو شده در حرب من تیر و کمانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۱۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 914, Divan e Shamsز ناسپاسی ما بسته است روزن دلخدای گفت که انسان لربه لکنود قرآن کریم، سوره عادیات (۱۰۰)، آیه ۶Quran, Sooreh Al-Adiyat(#100), Line #6«إِنَّ الْإِنْسَانَ لِرَبِّهِ لَكَنُودٌ.»« همانا آدمی نسبت به پروردگارش بسیار نا سپاس است.»مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۸۹۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2895 شکر نعمت خوشتر از نعمت بودشکرباره کی سوی نعمت رودشکر جان نعمت و نعمت چو پوستز آنکه شکر آرد تو را تا کوی دوستنعمت آرد غفلت و شکر انتباهصید نعمت کن به دام شکر شاه مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2626 قبله را چون کرد دست حق عیانپس تحری بعد ازین مردود دانهین بگردان از تحری رو و سرکه پدید آمد معاد و مستقریک زمان زین قبله گر ذاهل شویسخره هر قبله باطل شویچون شوی تمییزده را ناسپاسبجهد از تو خطرت قبله شناسگر ازین انبار خواهی بر و برنیم ساعت هم ز همدردان مبرکه در آن دم که ببری زین معینمبتلی گردی تو با بئس القرین مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۰۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 404, Divan e Shamsهله ای آنکه بخوردی سحری باده که نوشتهله پیش آ که بگویم سخن راز به گوشتمی روح آمد نادر رو از آن هم بچش آخرکه به یک جرعه بپرد همه طراری و هوشتچو ازین هوش برستی به مساقات و به مستیدهدت صد هش دیگر کرم باده فروشتچو در اسرار درآیی کندت روح سقاییبه فلک غلغله افتد ز هیاهوی و خروشتبستان باده دیگر جز از آن احمر و اصفرکندت خواجه معنی برهاند ز نقوشتدهد آن کان ملاحت قدحی وقت صباحتبه از آن صد قدح می که بخوردی شب دوشتتو اگر های نگویی و اگر هوی نگوییهمه اموات و جمادات بجوشند ز جوشتچو در آن حلقه بگنجی زبر معدن و گنجیهوس کسب بیفتد ز دل مکسبه کوشتتو که از شر اعادی به دو صد چاه فتادیبرهانید به آخر کرم مظلمه پوشتهمه آهنگ لقا کن خمش و صید رها کنبه خموشیت میسر شود این صید وحوشتتو دهان را چو ببندی خمشی را بپسندیکشش و جذب ندیمان نگذارند خموشتمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۲۱۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #4214 صد هزار آثار غیبی منتظرکز عدم بیرون جهد با لطف و بِراز تقاضای تو می‌گردد سرمای بمرده من به پیش آن کرمرغبت ما از تقاضای تو استجذبه حقست هر جا رهرو استخاک بی‌بادی به بالا برجهدکشتیی بی‌بحر پا در ره نهدپیش آب زندگانی کس نمردپیش آبت آب حیوان است دردآب حیوان قبله جان دوستانزآب باشد سبز و خندان بوستانمرگ آشامان ز عشقش زنده‌انددل ز جان و آب جان برکنده‌اندآب عشق تو چو ما را دست دادآب حیوان شد به پیش ما کسادمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۵۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #4059 هر که را فتح و ظفر پیغام دادپیش او یک شد مراد و بی‌مرادمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۲۲۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #4222 زآب حیوان هست هر جان را نویلیک آب آب حیوانی تویهر دمی مرگی و حشری دادی امتا بدیدم دست برد آن کرم مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۹۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #799 صد هزاران حشر دیدی ای عنودتاکنون هر لحظه از بدو وجود مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۲۲۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #4224 همچو خفتن گشت این مردن مراز اعتماد بعث کردن ای خداهفت دریا هر دم ار گردد سرابگوش گیری آوریش ای آب آبعقل لرزان از اجل وآن عشق شوخسنگ کی ترسد ز باران چون کلوخاز صحاف مثنوی این پنجم استدر بروج چرخ جان چون انجم استره نیابد از ستاره هر حواسجز که کشتیبان استاره‌شناسجز نظاره نیست قسم دیگراناز سعودش غافلند و از قرانآشنایی گیر شب ها تا به روزبا چنین استارهای دیوسوزهر یکی در دفع دیو بدگمانهست نفت انداز قلعه آسماناختران با دیو همچون عقرب استمشتری را او ولی الاقربست گرچه ستارگان با شیطان مانند عقرب رفتار می کنند، یعنی او را نیش میزنند ولی همان ستارگان نسبت به طالبان حقیقت نزدیکترین دوست هستند. مراد از عقرب هم کژدم است و هم یکی از صورت های فلکی در منطقة البروج. بنابراین هم میتوان گفت که ستارگان آسمان، نسبت به شیاطین ترش رو و عبوس اند. زیرا صورت فلکی عقرب در احکام نجومی دلالت بر ترش رویی دارد. و مشتری لفظاً به معنای خریدار است. در اینجا مراد طالب و خریدار حقیقت است. بنابراین ستارگان آسمان حقیقت با طالب حقیقت بسیار دوستی می کنند. اما در احکام نجوم «مشتری»، سعد و خوش یمن است. یعنی ستارگان آسمان حقیقت با مردم نیکبخت دوستی بسیار می ورزند.قوس اگر از تیر دوزد دیو رادلو پر آبست زرع و میو رااگرچه «قوس»، شیطان ملعون را با «تیر» آماج خود قرار می دهد، ولی در عوض برای زراعت و میوه و محصولات، دَلو پُرآبی است. «قوس» لفظاً به معنی کمان است و در عین حال یکی از صورت های فلکی در منطقة البروج و نهمین بُرج. «تیر» نام فارسی عُطارِد است و «دَلو» به معنی سطل و در نجوم یکی از صورت های فلکی و یازدهمین بُرج.حوت اگرچه کشتی غی بشکنددوست را چون ثور کشتی می‌کند«حوت» اگرچه کشتی گمراهی را می شکند، ولی برای دوست، مانند «ثَور» برای زراعت شخم می زند. «حوت» به معنای ماهی است، و در نجوم یکی از صورت های فلکی. «ثَور» نیز لفظاً به معنی گاو است و یکی از صورت های فلکی.شمس اگر شب را بدرد چون اسدلعل را زو خلعت اطلس رسداگرچه خورشید، چادر سیاه شب را مانند «اسد» می دَرَد، ولی لعل از پرتو خورشید جامهٔ فاخر اطلس به دست می آورد. «اسد» لفظاً به معنی شیر است و در نجوم یکی از صورت های فلکی. هر وجودی کز عدم بنمود سربر یکی زهرست و بر دیگر شکردوست شو وز خوی ناخوش شو بریتا ز خمره زهر هم شکر خوریزآن نشد فاروق را زهری گزندکه بد آن تریاق فاروقیش قند
  continue reading

1180 قسمت

همه قسمت ها

×
 
Loading …

به Player FM خوش آمدید!

Player FM در سراسر وب را برای یافتن پادکست های با کیفیت اسکن می کند تا همین الان لذت ببرید. این بهترین برنامه ی پادکست است که در اندروید، آیفون و وب کار می کند. ثبت نام کنید تا اشتراک های شما در بین دستگاه های مختلف همگام سازی شود.

 

راهنمای مرجع سریع