Ganje Hozour audio Program #851
Manage episode 283453112 series 1755842
محتوای ارائه شده توسط Parviz Shahbazi. تمام محتوای پادکست شامل قسمتها، گرافیکها و توضیحات پادکست مستقیماً توسط Parviz Shahbazi یا شریک پلتفرم پادکست آنها آپلود و ارائه میشوند. اگر فکر میکنید شخصی بدون اجازه شما از اثر دارای حق نسخهبرداری شما استفاده میکند، میتوانید روندی که در اینجا شرح داده شده است را دنبال کنید.https://fa.player.fm/legal
برنامه صوتی شماره ۸۵۱ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۳۹۹ تاریخ اجرا: ۲۶ ژانویه ۲۰۲۱ - ۸ بهمنPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهنسخه کوچکتر مناسب جهت پرینتمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۵۸۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1580, Divan e Shamsتا دلبرِ خویش را نبینیمجُز در تَکِ خونِ دل نَشینیم(۱)ما بِهْ نَشَویم از نصیحتچون گمرهِ عشقِ آن بهینیم(۲)اندر دلِ دَرد خانه داریمدرمان نَبُوَد چو همچنینیمدر حلقۀ عاشقانِ قُدسیسَرحلقه چو گوهرِ نگینیمحاشا(۳) که ز عقل و روحْ لافیم(۴)آتش در ما اگر هَمینیمگَر از عَقَباتِ(۵) روحْ جَستیمستانه مَرو که در کَمینیمچون فِتنه نشانِ آسمانیمچونست که فتنۀ زمینیم؟چون ساده تر از روانِ پاکیمپُرنقش چرا مثالِ چینیم؟پژمرده شود هزار دولت*ما تازه و تَر چو یاسمینیمگَر مُتَّهَمیم پیشِ هستیاندر تُتُقِ(۶) فنا اَمینیمما پشت بدین وجود داریمکاندر شکمِ فنا جَنینیمتبریز، ببین چه تاج داریمزان سَر که غلامِ شمسِ دینیم* قرآن کریم، سوره الرحمن(۵۵)، آیه ۲۷و۲۶Quran, Sooreh Ar-Rahman(#55), Line #26,27« كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ.» (۲۶)« هر چه بر روى زمين است دستخوش فناست.»« وَيَبْقَىٰ وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ.» (٢٧)« و ذات پروردگار صاحب جلالت و اكرام توست كه باقى مىماند.»مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۶۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #662 رَغمِ این نفس قبیحهخُوی راکه نپوشد رُو، خراشم روی رامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #550 چون ز زنده مُرده بیرون میکندنفسِ زنده سویِ مرگی میتَندمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۴۰۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2404 دوزخ ست آن خانه کآن بی روزن استاصلِ دین، ای بنده رَوزَن کردن استمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۰۹۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #3094 خانهای را کِش دریچهست آن طرفدارد از سَیْران آن یوسف شرفهین دریچه سوی یوسف باز کنوز شکافش فُرجهای(۷) آغاز کنعشقورزی، آن دریچه کردن استکز جمالِ دوست، سینه روشن استپس هماره روی معشوقه نگراین به دستِ توست، بشنو ای پدرحافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۱۲۲Hafez Poem(Qazal)# 122, Divan e Qazaliatگرت هواست که معشوق نگسلد(۸) پیماننگاه دار سر رشته تا نگه داردمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۱۳۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2131, Divan e Shamsتو لَیْلَةُ القَبْری(۹) برو تا لَیلَةُ القَدری(۱۰) شویچون قدر مر ارواح را کاشانه شو(۱۱)، کاشانه شومولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #3196 تا کُنی مَر غیر را حَبْر و سَنیخویش را بَدخو و خالی میکُنیمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۹۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2996 ساخت موسی قدس در، بابِ صَغیرتا فرود آرند سر قومِ زَحیرزآنکه جَبّاران بُدند و سرفرازدوزخ آن بابِ صغیر است و نیاز مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۵۵۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1551, Divan e Shamsاز اصل چو حورزاد باشیمشاید که همیشه شاد باشیمما دادِ طَرَب دهیم تا مادر عشقْ امیرِ داد باشیمچون عشق بنا نهاد ما رادانی که نِکونَهاد باشیمدر عشقِ تواَم گُشادْ دیدهچون عشقِ تو با گُشاد باشیمما را چو مُراد بیمُرادیستپس ما همه بر مُراد باشیمچون بَندۀ بندگانِ عشقیمکیخُسرو و کیقُباد باشیمچون یوسفِ آن عزیزِ مِصریمهر چند که در مَزاد(۱۲) باشیمبر چهرۀ یوسفی حجابیستاندر پسِ پرده راد باشیم(۱۳)*خود باد حجاب را رُبایَدما منتظرانِ باد باشیمما دل به صَلاحِ دین سپردیمتا در دلِ او به یاد باشیم* قرآن کریم، سوره یوسف(۱۲)، آیه ۲۳Quran, Sooreh Yusuf(#12), Line #23« وَرَاوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِهَا عَنْ نَفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الْأَبْوَابَ وَقَالَتْ هَيْتَ لَكَ ۚ قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ ۖ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوَايَ ۖ إِنَّهُ لَا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ.»« و آن زن كه يوسف در خانهاش بود، در پى كامجويى از او مىبود. و درها را بست و گفت: بشتاب. گفت: پناه مىبرم به خدا. او پروراننده من است و مرا منزلتى نيكو داده و ستمكاران رستگار نمىشوند.»مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۰۸۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1088, Divan e Shamsسَر فرو کن به سَحَر، کز سَرِ بازارِ نظرطَبلۀ(۱۴) کالبَد آوردهام آخر بنگربر سَرِ کوی تو پُرطَبلۀ من بین و بِخَرشانهها و شَبِهها(۱۵) و سَره روغنها تَرشَبۀ من غمِ تو، روغنِ من مَرهمِ توشانهام مَحرمِ آن زلفِ پُر از فتنه و شراز فراقت تَلَفَم، گشته خیالت عَلَفمکه دلم را شکمی شد ز تو پُر جوعِ بَقَر(۱۶)من ندانم چه کَسَم، کز شِکَرت پُرهَوَسَمای مگسها شده از ذوقِ شِکَرهات شِکَر(۱۷)پرده بردار، صبا، از بَرِ آن شُهره قَبا(۱۸)تا ز سیمین بَرِ او گردد کارم همه زَرچند گویی تو: بِجو یار و ازو دست بِشو؟در دو عالم نَبُوَد یارِ مرا یارِ دگرچون خِرَد مانَد و دل با من؟ ای خواجه بِهلماه و خورشید که دیدست در اعضایِ بَشر؟چونکه در جانِ منی، شِسته(۱۹) به چشمانِ منیشمسِ تبریز، خداوند، تو چونی به سفر؟مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۲۵۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1254, Divan e Shamsمن توام، تو منی ای دوست، مرو از بَرِ خویشخویش را غیر مَیَنگار و مَران از دَرِ خویشسَر و پا گم مکن از فتنۀ بیپایانتتا چو حیران بزنم پایِ جَفا بر سرِ خویشآنکه چون سایه ز شخصِ تو جدا نیست منممَکش ای دوست تو بر سایۀ خود خنجرِ خویشای درختی که به هر سوت هزاران سایهستسایهها را بِنَواز و مَبُر از گوهرِ خویشسایهها را همه پنهان کُن و فانی در نوربَرگُشا طَلعَتِ(۲۰) خورشیدِ رخِ اَنورِ(۲۱) خویشمُلکِ دل از دودِلیِّ تو مُخَبَّط(۲۲) گَشتَستبر سرِ تخت برآ، پا مَکش از منبرِ خویشعقل تاجَست، چنین گفت به تَثمیل علیتاج را گوهرِ نو بخش تو از گوهرِ خویش(۱) نَشینیم: ننشینیم (۲) بهین: گزیده ترین، بهترین(۳) حاشا: مبادا، هرگز (۴) لاف: گفتار بیهوده و گزاف(۵) عَقَبات: جمعِ عَقَبه، به معنی گردنه ها، گریوه ها(۶) تُتُق: پرده، حجاب(۷) فُرجه: تماشا(۸) گسلیدن: پاره کردن، جدا کردن(۹) لَیْلَةُ القَبْر: شب اوّل قبر که تاریک است.(۱۰) لَیلَةُ القَدر: آن شب قدر که در قرآن برتر از هزار ماه توصیف شده است.(۱۱) کاشانه شو: در قرآن آمده است که شب قدر ملایکه و ارواح از آسمان به زمین فرود می آیند و بدین گونه شب قدر کاشانه ارواح است.(۱۲) مَزاد: مزایده، افزودن قیمت چیزی، حرّاج(۱۳) اندر پسِ پرده راد باشیم: اشاره به امتناع یوسف از پذیرفتن تقاضای زلیخا در خلوت.(۱۴) طَبله: صندوق کوچکی که معمولا در آن عطر، دارو و جواهرات نگه داری میکردند.(۱۵) شَبِه: نوعی سنگ سیاه زینتی(۱۶) جوعِ بَقَر: بیماری که شخص از خوردن سیر نمی شود.(۱۷) شِکَر: مخفّف شکار، شکار شده(۱۸) شُهره قَبا: آن که جامۀ فاخر و گرانبها یا پَست و ارزان قیمت پوشد.(۱۹) شِسته: نشسته (۲۰) طَلعَت: روی، چهره، رخسار(۲۱) اَنور: روشن تر، درخشان تر (۲۲) مُخَبَّط: پریشان عقل، دیوانه، دارای خبط دماغ************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۵۸۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1580, Divan e Shamsتا دلبر خویش را نبینیمجز در تک خون دل نشینیمما به نشویم از نصیحتچون گمره عشق آن بهینیماندر دل درد خانه داریمدرمان نبود چو همچنینیمدر حلقه عاشقان قدسیسرحلقه چو گوهر نگینیمحاشا که ز عقل و روح لافیمآتش در ما اگر همینیمگَر از عقبات روح جستیمستانه مرو که در کمینیمچون فتنه نشان آسمانیمچونست که فتنه زمینیمچون ساده تر از روان پاکیمپرنقش چرا مثال چینیمپژمرده شود هزار دولت*ما تازه و تر چو یاسمینیمگر متهمیم پیش هستیاندر تتق فنا امینیمما پشت بدین وجود داریمکاندر شکم فنا جنینیمتبریز ببین چه تاج داریمزان سر که غلام شمس دینیم* قرآن کریم، سوره الرحمن(۵۵)، آیه ۲۷و۲۶Quran, Sooreh Ar-Rahman(#55), Line #26,27« كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ.» (۲۶)« هر چه بر روى زمين است دستخوش فناست.»« وَيَبْقَىٰ وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ.» (٢٧)« و ذات پروردگار صاحب جلالت و اكرام توست كه باقى مىماند.»مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۶۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #662 رغم این نفس قبیحهخوی راکه نپوشد رو خراشم روی رامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #550 چون ز زنده مرده بیرون میکندنفس زنده سوی مرگی میتندمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۴۰۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2404 دوزخ ست آن خانه کان بی روزن استاصل دین ای بنده روزن کردن استمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۰۹۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #3094 خانهای را کش دریچهست آن طرفدارد از سیران آن یوسف شرفهین دریچه سوی یوسف باز کنوز شکافش فرجهای آغاز کنعشقورزی آن دریچه کردن استکز جمال دوست سینه روشن استپس هماره روی معشوقه نگراین به دست توست بشنو ای پدرحافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۱۲۲Hafez Poem(Qazal)# 122, Divan e Qazaliatگرت هواست که معشوق نگسلد پیماننگاه دار سر رشته تا نگه داردمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۱۳۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2131, Divan e Shamsتو لیلة القبری برو تا لیلة القدری شویچون قدر مر ارواح را کاشانه شو کاشانه شومولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #3196 تا کنی مر غیر را حبر و سنیخویش را بدخو و خالی میکنیمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۹۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2996 ساخت موسی قدس در باب صغیرتا فرود آرند سر قوم زحیرزآنکه جباران بدند و سرفرازدوزخ آن باب صغیر است و نیاز مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۵۵۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1551, Divan e Shamsاز اصل چو حورزاد باشیمشاید که همیشه شاد باشیمما داد طرب دهیم تا مادر عشق امیر داد باشیمچون عشق بنا نهاد ما رادانی که نکونهاد باشیمدر عشق توام گشاد دیدهچون عشق تو با گشاد باشیمما را چو مراد بیمرادیستپس ما همه بر مراد باشیمچون بنده بندگان عشقیمکیخسرو و کیقباد باشیمچون یوسف آن عزیز مصریمهر چند که در مزاد باشیمبر چهره یوسفی حجابیستاندر پس پرده راد باشیم*خود باد حجاب را ربایدما منتظران باد باشیمما دل به صلاح دین سپردیمتا در دل او به یاد باشیم* قرآن کریم، سوره یوسف(۱۲)، آیه ۲۳Quran, Sooreh Yusuf(#12), Line #23« وَرَاوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِهَا عَنْ نَفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الْأَبْوَابَ وَقَالَتْ هَيْتَ لَكَ ۚ قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ ۖ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوَايَ ۖ إِنَّهُ لَا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ.»« و آن زن كه يوسف در خانهاش بود، در پى كامجويى از او مىبود. و درها را بست و گفت: بشتاب. گفت: پناه مىبرم به خدا. او پروراننده من است و مرا منزلتى نيكوداده و ستمكاران رستگار نمىشوند.»مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۰۸۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1088, Divan e Shamsسر فرو کن به سحر کز سر بازار نظرطبله کالبد آوردهام آخر بنگربر سر کوی تو پرطبله من بین و بخرشانهها و شبهها و سره روغنها ترشبه من غم تو روغن من مرهم توشانهام محرم آن زلف پر از فتنه و شراز فراقت تلفم گشته خیالت علفمکه دلم را شکمی شد ز تو پر جوع بقرمن ندانم چه کسم کز شکرت پرهوسمای مگسها شده از ذوق شکرهات شکرپرده بردار صبا از بر آن شهره قباتا ز سیمین بر او گردد کارم همه زرچند گویی تو بجو یار و ازو دست بشودر دو عالم نبود یار مرا یار دگرچون خرد ماند و دل با من ای خواجه بهلماه و خورشید که دیدست در اعضای بشرچونکه در جان منی شسته به چشمان منیشمس تبریز خداوند تو چونی به سفرمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۲۵۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1254, Divan e Shamsمن توام تو منی ای دوست مرو از بر خویشخویش را غیر مینگار و مران از در خویشسر و پا گم مکن از فتنه بیپایانتتا چو حیران بزنم پای جفا بر سر خویشآنکه چون سایه ز شخص تو جدا نیست منممکش ای دوست تو بر سایه خود خنجر خویشای درختی که به هر سوت هزاران سایهستسایهها را بنواز و مبر از گوهر خویشسایهها را همه پنهان کن و فانی در نوربرگشا طلعت خورشید رخ انور خویشملک دل از دودلی تو مخبط گشتستبر سر تخت برآ پا مکش از منبر خویشعقل تاجست چنین گفت به تثمیل علیتاج را گوهر نو بخش تو از گوهر خویش
…
continue reading
1180 قسمت