Farzin Ranjbar عمومی
[search 0]
برنامه را دانلود کنید!
show episodes
 
Artwork

1
رواق / Ravaq

Farzin Ranjbar

Unsubscribe
Unsubscribe
ماهیانه
 
می‌ترسید بی‌آنکه بداند می‌ترسد. غمگین بود بی‌آنکه بداند از چه. می‌خواست برود، بی‌آنکه بداند به کجا. دلتنگ بود، بی‌آنکه بداند برای که. _ پادکست رواق با رویکردی روانشناختی به اگزیستانسیالیسم می‌پردازه و ساده‌تر از اسمش، ریشه‌ی بسیاری از احساسات عمیق آدمی رو واکاوی می‌کنه، غمها، ترسها، آرزوها. هدف رواق کشفِ فردیِ مخاطبان از ابعادِ زیستِ اصیله و من با تکیه بر آثار اروین یالوم، در این مکاشفه همراه شما هستم. _ من فرزین رنجبر هستم.
  continue reading
 
Artwork

1
RAQ / راغ

Farzin ranjbar

Unsubscribe
Unsubscribe
ماهیانه
 
راغ پروژه‌ی فرعی پادکست رواق در پروژه‌ی راغ داستانهای روانشناختی و اپیزودهای مرتبط با روان‌درمانی اگزیستانسیال می‌شنوید
  continue reading
 
Artwork

1
RAVAH / روآح

Farzaan

Unsubscribe
Unsubscribe
ماهیانه
 
رَوآح: راه پیمودن شباهنگام، بالا برآمدن و مُشرِف شدن بر کاری و شادمان گردیدن بدان. نشاط و سبکی و "اریحیت" یافتن و بر چیزی اشراق پیدا کردن و مسرور شدن
  continue reading
 
Loading …
show series
 
غزل نمره ۰۴۱ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان اگر چه باده فرح‌بخش و باد گل‌بيز است به بانگ چنگ مخور می که محتسب تيز است صراحی‌یی و حريفی گرت به چنگ افتد به عقل نوش که ايام فتنه‌انگيز است در آستين مرقع پياله پنهان کن که همچو چشم صراحی زمانه خون‌ريز است به آب ديده بشوييم خرقه‌ها از می (ز رنگ باده بشوییم خرقه‌ها در اشک) که موسم ورع و روزگار پرهيز است مجوی ع…
  continue reading
 
غزل نمره ۰۴۰ مفعول و مفاعیل و مفاعیل و فعولن المنه لله که در ميکده باز است زان رو که مرا بر در او روی نياز است خم‌ها همه در جوش و خروشند ز مستی وان می که در آن جاست حقيقت نه مجاز است از وی همه مستی و غرور است و تکبر وز ما همه بيچارگی و عجز و نياز است رازی که بر غير نگفتيم و نگوييم با دوست بگوييم که او محرم راز است شرح شکن زلف خم‌اندرخم جانان کوته ن…
  continue reading
 
لینک گوگل پادکست برای زمانی که کست‌باکس نافرمانی می‌کنه غزل نمره ۰۳۹ مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان باغ مرا چه حاجت سرو و صنوبر است شمشاد خانه‌(سایه)پرور ما از که کمتر است ای نازنين‌پسر(صنم) تو چه مذهب گرفته‌ای کت خون ما حلال‌تر از شير مادر است چون نقش غم ز دور ببينی شراب خواه تشخيص کرده‌ايم و مداوا مقرر است از آستان پير مغان سر چرا کشيم دولت در …
  continue reading
 
لینک گوگل پادکست برای زمانی که کست‌باکس نافرمانی می‌کنه غزل نمره ۰۳۸ مفعول و مفاعیل و مفاعیل و مفاعیل بی مهر رخت روز مرا نور نماندست وز عمر مرا جز شب ديجور نماندست هنگام وداع تو ز بس گريه که کردم دور از رخ تو چشم مرا نور نماندست می‌رفت خيال تو ز چشم من و می‌گفت هيهات از اين گوشه که معمور نماندست وصل تو اجل را ز سرم دور همی‌داشت از دولت هجر تو کنون …
  continue reading
 
غزل نمره ۰۳۷ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان حسن مطلع بيا که قصر امل سخت سست بنيادست (واج‌آرایی س) بيار باده که بنياد عمر بر بادست (واج‌آرایی ب) غلام همت آنم که زير چرخ کبود ز هر چه رنگ تعلق پذيرد آزادست (امثال سائره) داشتن بدون احساس مالکیت چه گويمت که به ميخانه دوش مست و خراب سروش عالم غيبم چه مژده‌ها دادست که ای بلندنظر شاهباز سدره‌نشين نشيمن تو نه ا…
  continue reading
 
غزل نمره ۰۳۶ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان تا سر زلف تو در دست نسيم افتادست دل سودازده از غصه دو نيم افتادست چشم جادوی تو خود عين سواد سحر است ليکن اين هست که اين نسخه سقيم افتادست در خم زلف تو آن خال سيه دانی چيست نقطه دوده که در حلقه جيم افتادست زلف مشکين تو در گلشن فردوس عذار چيست طاووس که در باغ نعيم افتادست دل من در هوس بوی تو ای مونس جان خاک را…
  continue reading
 
غزل نمره ۰۳۵ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان برو به کار خود ای واعظ اين چه فريادست مرا فتاد دل از ره تو را چه افتادست ميان او که خدا آفريده است از هيچ دقيقه‌ايست که هيچ آفريده نگشادست به کام تا نرساند مرا لبش چون نای نصيحت همه عالم به گوش من بادست گدای کوی تو از هشت خلد مستغنی‌ست اسير عشق (بند) تو از هر دو عالم آزادست اگر چه مستی عشقم خراب کرد ولی اساس …
  continue reading
 
غزل نمره ۰۳۴ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان رواق منظر چشم من آشيانه (آستانه) توست کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست به لطف (زلف و) خال و خط از عارفان ربودی دل لطيفه‌های عجب زير دام و دانه توست دلت به وصل گل ای بلبل صبا (سحر) خوش باد که در چمن همه گلبانگ عاشقانه توست علاج ضعف دل ما به لب حوالت کن که اين (آن) مفرح ياقوت در خزانه توست به تن مقصرم از دولت…
  continue reading
 
غزل نمره ۰۳۳ مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلن خلوت گزيده را به تماشا چه حاجت است چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است جانا به حاجتی که تو (می‌خواهی از خدای) را هست با خدا کآخر دمی بپرس که ما را چه حاجت است اي پادشاه حسن خدا را بسوختيم آخر سوال کن که گدا را چه حاجت است ارباب حاجتيم و زبان سوال نيست در حضرت کريم تمنا چه حاجت است محتاج قصه (جنگ) نيست گ…
  continue reading
 
غزل نمره ۰۳۲ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان خدا که صورت ابروی دلگشای تو بست گشاد کار من اندر کرشمه‌های تو بست مرا و سرو چمن را به خاک راه نشاند زمانه تا قصب نرگس (زرکش) قبای تو بست ز کار ما و دل غنچه صد گره بگشود نسيم گل چو دل اندر پی هوای تو بست مرا به بند تو دوران چرخ راضی کرد ولی چه سود که سررشته در رضای تو بست چو نافه بر دل مسکين من گره مفکن که عهد…
  continue reading
 
غزل نمره ۰۳۱ فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلان آن شب قدری که گويند (جویند) اهل خلوت امشب است يا رب اين تاثير دولت از کدامين کوکب است تا به گيسوی تو دست ناسزايان کم رسد هر دلی در حلقه‌ای در ذکر يارب يارب است کشته چاه زنخدان توام کز هر طرف صد هزارش گردن جان زير طوق غبغب است شهسوار من که مه آيينه‌دار روی اوست تاج خورشيد بلندش خاک نعل مرکب است عکس (تاب) خ…
  continue reading
 
غزل نمره ۰۳۰ مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان زلفت (زلفش) هزار دل به يکی تار مو ببست راه هزار چاره‌گر از چار سو ببست تا عاشقان به بوی نسيمش دهند جان بگشود نافه‌ای و در آرزو ببست شيدا از آن شدم که نگارم چو ماه نو ابرو نمود و جلوه‌گری کرد و رو ببست ساقی به چند رنگ می اندر پياله ريخت اين نقش‌ها نگر که چه خوش در کدو ببست يا رب چه غمزه کرد صراحی که خون …
  continue reading
 
غزل نمره ۰۲۹ مفعول و مفاعیل و مفاعیل و فعولن ما را ز خيال تو چه پروای شراب است خم گو سر خود گير که خمخانه خراب است گر خمر بهشت است بريزيد که بی دوست هر شربت عذبم که دهی عين عذاب است افسوس که شد دلبر و در ديده گريان تحرير خيال خط (رخ) او نقش بر آب است بيدار شو ای ديده که ايمن نتوان بود (خفت) زين سيل دمادم که در اين منزل خواب است معشوق عيان مي گذرد ب…
  continue reading
 
غزل نمره ۰۲۸ به جان خواجه و حق قديم و عهد درست که مونس دم صبحم دعای دولت توست سرشک من که ز طوفان نوح دست برد ز لوح سينه نيارست نقش مهر تو شست بکن معامله‌ای وين دل شکسته بخر که با شکستگی ارزد به صد هزار درست زبان مور به آصف دراز گشت و رواست که خواجه خاتم جم ياوه کرد و بازنجست دلا طمع مبر از لطف بی‌نهايت دوست چو لاف عشق زدی سر بباز چابک و چست به صدق …
  continue reading
 
غزل نمره ۰۲۷ مفعولُ مفاعیلن مفعول مفاعیلن در دير مغان آمد يارم قدحی در دست مست از می و ميخواران از نرگس مستش مست در نعل سمند او شکل مه نو پيدا وز قد بلند او بالای صنوبر پست آخر به (ز) چه گويم هست از خود خبرم چون نيست وز بهر چه گويم نيست با وی نظرم چون هست شمع دل دمسازان (دمسازم) بنشست چو او برخاست و افغان ز نظربازان برخاست چو او بنشست گر غاليه خوش …
  continue reading
 
غزل شماره ۰۲۶ زلف‌آشفته و خوی‌کرده و خندان‌لب و مست پيرهن‌چاک و غزل‌خوان و صراحی در دست نرگسش عربده‌جوی و لبش افسوس‌کنان نيم‌شب دوش (یار) به بالين من آمد بنشست سر فرا گوش من آورد و به آواز حزين گفت کی عاشق ديرينه من خوابت هست عاشقی را که چنين باده شبگير دهند کافر عشق بود گر نشود (نبود) باده‌پرست برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگير که ندادند جز اين ت…
  continue reading
 
غزل شماره ۰۲۵ شکفته شد گل حمرا و گشت بلبل مست صلای سرخوشی ای صوفيان باده (وقت) پرست اساس توبه که در محکمی چو سنگ نمود ببين که جام زجاجي چه طرفه‌اش بشکست بيار باده که در بارگاه استغنا چه پاسبان و چه سلطان، چه هوشيار و چه مست از (در) اين رباط دودر چون ضرورت (مقرر، مقدر) است رحيل رواق و طاق معيشت چه سربلند و چه پست مقام عيش ميسر نمی‌شود بی رنج بلی به …
  continue reading
 
غزل شماره ۰۲۴ مطلب طاعت و پيمان و صلاح از من مست که به پيمانه‌کشی شهره شدم روز الست من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق چارتکبير زدم يک‌سره بر هرچه که هست می بده تا دهمت آگهی از سر قضا که به روی که شدم عاشق و از بوی که مست کمر کوه کم است از کمر مور آنجا نااميد از در رحمت مشو ای باده‌پرست بجز آن نرگس مستانه که چشمش مرساد زير اين طارم فيروزه کسی خوش …
  continue reading
 
خيال روی تو در هر طريق همره ماست نسيم موی (بوی) تو پيوند جان آگه ماست به رغم مدعيانی که منع عشق کنند جمال چهره‌ی تو حجت موجه ماست ببين که سيب زنخدان تو چه می‌گويد هزار يوسف مصری فتاده در چه ماست اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد گناه بخت پريشان و دست کوته ماست به حاجب در خلوت‌سرای خاص بگو فلان ز گوشه نشينان خاک درگه ماست به صورت از نظر ما اگر چه محجوب…
  continue reading
 
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست سخن‌شناس نه‌ای جان من خطا اين جاست سرم به دنيی و عقبی فرو نمی‌آيد تبارک الله از اين فتنه‌ها که در سر ماست در اندرون من خسته‌دل ندانم کيست که من خموشم و او در فغان و در غوغاست دلم ز پرده برون شد کجايی ای مطرب بنال هان که از اين پرده کار ما به نواست مرا به کار جهان هرگز التفات نبود رخ تو در نظر من چنين خوشش آراست نخفت…
  continue reading
 
دل و دينم شد و دلبر به ملامت برخاست گفت با ما منشين کز تو سلامت برخاست که شنيدی که در اين بزم دمی خوش بنشست که نه در آخر صحبت به ندامت برخاست شمع اگر زان لب خندان به زبان لافی زد پيش عشاق تو شب‌ها به غرامت برخاست در چمن باد بهاری ز کنار گل و سرو به هواداری آن عارض و قامت برخاست پيش رفتار تو پا برنگرفت از خجلت سرو سرکش که به ناز از قد و قامت برخاست …
  continue reading
 
روزه يک سو شد و عيد آمد و دلها برخاست می ز خمخانه به جوش آمد و می‌بايد خواست نوبه (توبه) زهدفروشان گران جان بگذشت وقت رندی (شادی) و طرب کردن رندان پيداست (برخاست) چه ملامت بود (رسد) آن را که چنين باده خورد اين چه عيب است بدين بی‌خردی وين چه خطاست باده‌نوشی که در او روی و ريايی نبود بهتر از زهدفروشی که در او روی و رياست ما نه رندان (مردان) رياييم و …
  continue reading
 
ای نسيم سحر آرامگه يار کجاست منزل آن مه عاشق‌کش عيار کجاست شب تار (دراز) است و ره وادی ايمن در پيش آتش طور کجا موعد ديدار کجاست هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد در خرابات بگوييد (مپرسید) که هشيار کجاست آن کس است اهل بشارت که اشارت داند نکته‌ها هست بسی محرم اسرار کجاست هر سر موی مرا با تو هزاران کار است ما کجاييم و ملامت‌گر بی‌کار کجاست بازپرسيد ز گ…
  continue reading
 
ساقيا آمدن عيد مبارک بادت وان مواعيد که کردی مرواد از يادت در شگفتم که در اين مدت ايام فراق برگرفتی ز حريفان (عزیزان) دل و دل می‌دادت برسان بندگی دختر رز گو به درآی که دم و همت ما کرد ز بند آزادت شادی مجلسيان در قدم و مقدم توست جای غم باد هر آن دل که نخواهد شادت شکر ايزد که ز تاراج خزان رخنه نيافت بوستان سمن و سرو و گل و شمشادت چشم بد دور کز آن تفر…
  continue reading
 
سينه‌ام ز آتش دل در غم جانانه بسوخت آتشی بود در اين خانه که کاشانه بسوخت تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت سوز دل بين که ز بس آتش اشکم دل شمع (سوز دل بین که ز بسیاری اشکم دل شمع) دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت آشنايان نه غريب است که دلسوز من‌اند چون من از خويش برفتم دل بيگانه بسوخت خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد خانه عق…
  continue reading
 
Loading …

راهنمای مرجع سریع